کامل شده رمان به سادگیم بخند | F.k کاربر انجمن نگاه دانلود

چون زاویه دیدی رو میپسندید؟

  • اول شخص (مرد)

  • اول شخص (زن)

  • سوم شخص

  • ترکیب اول شخص مرد و زن

  • ترکیب اول شخص و سوم شخص


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

f.k

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/18
ارسالی ها
1,249
امتیاز واکنش
224,239
امتیاز
1,163
محل سکونت
شهر فراموش شده
be_sadegim_bekhand.png
بسم هو
رمان: به سادگیم بخند
نویسنده: F.k
ژانر: اجتماعی ، طنز وعاشقانه

طراح جلد:
Elka Shine


شاهزاده خانم هم که باشی؛ جایت اینجا نیست!
توی این مدت هم اگر بازیچه بودی؛ غمگین مباش...
من هم عروسکی بودم که حال دور ریخته شدم.
امّا به عشق ابدی رسیدم...
این که دیگر ، بر خلافش حرفی نگویم.
کنارش بمانم تا ابد...
حتی اگر کنیزکی باشم بی مصرف!
حتی اگر عاشقم نباشد و حسش فقط نفرت باشد.
من عاشقش می مانم!
تا ابد...
ولی اگر مرا به خــ ـیانـت بفروشد...
با ه*و*س عوض کند...
کنارت خانه ای اجاره میکنم...
و تخت در قبرستان می خوابم!
آن هم تا ابد...
††††
گاهی اوقات، خودت رو تسلیم یه احساس می کنی!
یه احساس ناب...
ولی نمی دونی اشتباهاتت کجاست، کجاست که اینقدر زود، همه چیز رو بهش؛ می بازی.
اما، گاهی می دونی، حاضری همه چیز تو بدی،
ولی یه لحظه کنارش باشی...
همراه با یه حس خوب!
ولی خیلی کوتاه،
همه چیزو می بازی تا درکش کنی، عاشقش باشی...

خلاصه:
این داستان در مورد یک دختر شاد و سروحاله که ازدواج می کنه و متوجه رفتار های عجیب همسرش می شه. کم کم متوجه می شه همسرش عاشق زن دیگریه و این ازدواج فقط نمایشی برای جلب رضایت پدرش بوده.
این دختر تمام تلاشش رو می کنه تا زندگی و همسرش رو نگه داره اما...
قسمتی از داستان:
متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    2haa3revwht5xayvzdtc.jpg


    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    پامو روی گاز فشار می دادم تا زود تر برسم. حسابی دیرم شده بود و بد قولی کرده بودم. با دیدن چراغ قرمز فوری پامو روی ترمز گذاشتم:
    -داره دیرم میشه.
    با صدای آهنگ پیرهن صورتی ؛ یه نگاه به چراغ انداختم، یه نگاهم به کیف!
    دستمو سمت کیفم دراز کردم که چپه شد و دلو رودش ریخت بیرون.
    -اَه...
    دلا شدم تا گوشی رو از کف ماشین بردارم که یکی ؛ بوق زد و من با ترس سرمو بلند کردم...
    دستمو روی سرم گذاشتم و یه چشمی دنبال گوشیم گشتم.
    همونجور که غر غر می کردم ؛ گوشی رو چنگ زدمو جواب دادم:
    -بله؟
    -چرا داد می زنی ؟
    سرم چرخید و به راننده ای که منو مخاطب خودش قرار می داد خیره شدم:
    -بشین پشت ماشین لباس شوییت... تو رو چه به پراید فرغونیت!
    اخمی کردمو گاز دادم:
    -خبری شده؟ من همین یه ربع پیش خونه بودم.
    -آره... خانواده ی خواستگار زنگ زده ، گفتن نیم ساعت دیگه می رسن. بیا خونه.
    -ای بابا... چرا آخه؟ من کارو زندگی دارم... لابد شما هم گفتید بیان؟
    -می گی چیکار کنم؟ بیا خونه تا دیر نشده.
    و تلفن رو قطع کرد.
    کلافه دنبال شماره ای گشتم و با پیدا کردنش ؛ فوری تماس گرفتم:
    -الو؟
    -سلام خاله... نفسم. شقایق هست؟
    -سلام. آره کجایی؟
    -شرمنده . من داشتم میومدم ولی انگاری مهمون داریم. نمی تونم بیام.
    -باشه خاله. خوش بگذره.
    -خداحافظ.
    گوشی رو قطع کردمو خیابون رو دور زدم تا برگردم. تا رسیدم؛ ماشین رو یه جا پارک کردمو وارد آپارتمان شدم.
    همین که آسانسور ایستاد؛ پریدم بیرون و درو با کیلید باز کردم:
    -من اومدم.
    -هیس....
    و با قیافه ی تو هم مامان رو به رو شدم:
    -چند بار بگم داد نزن؟
    دستامو بالا گرفتم:
    -من تسلیم... نیومدن؟
    -نه... الانا می رسن. برو لباساتو عوض کن.
    -چشم چشم.
    از راهرو رد شدمو به پذیرایی رسیدم. از راهرو رد شدم و رفتم سمت اتاقم.
    آویزا رو کنار زدمو وارد اتاقم شدم.
    اتاقمم شامل یه تخت یه نفره و پرده های کنار رفته ی قرمز ؛ به همراه میز توالت بود.
    شالمو روی تخت انداختم. یه مانتوی لیمویی از توی کمد دیواری بیرون کشیدمو با مانتوی قبلیم عوض کردم.
    شلوارمم همونی که پام بود.
    یه شال سفید، هم رنگ شلوارم بیرون کشیدم و روی تخت گذاشتم.
    با شونه جلوی میز توالت رفتم و بعد از شونه زدن به موهای پف کردم؛ سفت بستمشون و شالمو، رو سرم انداختم.
    دستامو بالا بردمو ؛ موهامو داخل شال کردم تا بیرون نباشه.
    یه کرم سفید کننده هم روی صورتم مالیدم تا یه ذره سفید شم.
    با صدای تق تق ؛ برگشتمو بازش کردم:
    -بیا . اومدن.
    سری برای مامان تکون دادم:
    -برو الان میام.
    داشت می رفت که فوری صداش زدم:
    -نه نرو...
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    برگشت و با عصبانیت نگاهم کرد:
    -چیه؟ چی می گی؟
    صدامو پایین اوردم و با لحن کشیده ای حرف زدم:
    -الان اومدم، برم توی آشپزخونه یا بیام پیش شماها؟
    -معلومه... برو آشپزخونه چایی بیار.
    -باشه باشه.
    توی پاگرد محو شد... با استرسی که تو وجودم افتاده بود؛ دستای خیس شده از عرقمو به پایین مانتوم کشیدم تا خشک بشه.
    آروم به سمت آشپزخونه حرکت کردم. چشم چرخوندمو دنبال کتری گشتم.
    با اینکه تا حالا یه چایی نذاشته بودم، ولی باید تمام زورمو می زدم تا به چشم بیام و نگن دختره بی عرضس!
    بنابراین کتری پیدا شده رو ؛ آب کرده و روی گاز گذاشتم تا بجوشد.
    یهو چشام گرد شد... چه رسمی بحرفیدم... عین این برنامه آشپزیا...
    سمت کابینتا رفتمو توی سینی استیل؛ استکانای کریستالی رو گذاشتم. چای رو دم کردم.
    روی صندلی غذا خوری توی آشپزخونه نشستمو گوشیمو در اوردم:
    -هی وای من! 1 تماس از دست رفته!
    چقد زیاد بود اخه؟ اصن شرمندش شدم. ل*بمو گاز گرفتم و به شقایق ؛ دخی خاله ی گرام زنگ زدم:
    -الو. شقایق؟
    -نفس؟
    -بله؟ خوبی؟ زنگ زده بودی؟
    -کجایی؟ نیم ساعته اینجا معطلتم.
    -هین... مگه خاله نگفت؟
    -چیو؟
    -امشب مهمون داریم نمی تونم بیام.
    -مهمون؟ کی هست؟ پسر مسر دارن؟
    اخمی روی صورتم نشست:
    -آره چه طور؟
    -آخه تو هیچ وقت توی مهمونیا شرکت نمی کنی... مگه اینکه...
    با صدای بلند و به حالت جیغ جیغی صداش کردم:
    -دستم بهت برسه...
    یهو در آشپزخونه باز شد و مامان با قیافه ی برزخی وارد شد... فوری به شقایق خداحافظی ای گفتم و قطع کردم:
    -چته؟ باز چی شده؟ آبرو نذاشتی....
    نیشمو باز کردم و تصمیم گرفتم چیزی نگم... چون کفر مامان بیشتر در میاد:
    -ببند نیشتو.
    با قیافه ی آویزون نیشمو بستم... دستشو به کمرش زد و به سمت چاییا رفت... ابروشو بالا انداخت:
    -تو چایی گذاشتی؟
    -اوهوم.
    متعجب سرشو برگردوند و به من نگاه کرد:
    -مگه بلدی؟
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    پلکمو نازک کردمو ق*ری به گردنم دادم:
    -دیگه اون قدرا بی عرضه نیستم.
    لبخندی روی ل*باش نشست:
    -بر منکرش لعنت.
    و به حالت وشکن زنان از آشپزخونه رفت بیرون... ینی یه چایی گذاشتن اینقد خوشحالش کرد؟
    آخی از این به بعد خودم براش درست می کنم.
    -نفس جان...چایی رو بیار .
    با ذوق دستی روی شالم کشیدمو سینی رو بلند کردمو به سمت پذیرایی رفتم. همین که سرمو بلند کردم؛ یکی خوابوند توی ذوقم!
    توی سالن بعلاوه ی مامان و بابا؛ یه مرد و زن میان سال بودن... ولی اثری از داماد نبود!
    نکنه همین مردس؟
    طبق معمول نیشمو باز کردمو جلو رفتم:
    -سلام خوش اومدید.
    خانومه از جاش بلند شد و به روم لبخند زد:
    -به به... سلام عروس گلم!
    یه نگاهی به مرده انداختم... نمی خورد که این خانم، مادرش باشه! لبخند مصنوعی ای روی ل*بام نشوندمو به سمت مرده راه افتادم:
    -بفرمایید.
    زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و استکانشو برداشت.
    به سمت خانومه برگشتمو به اونم تعارف کردم. بعدم به بابا و مامان. کنارشون نشستمو با حاشیه ی مانتوم بازی کردم.
    از لا به لای حرفای مامان متوجه شدم که اسم اون خانومه سمیه و مرده هم محمده!
    همین جوری مامان با سمیه خانوم حرف می زد که با صدای بابا ؛ صحبتشون قطع شد:
    -چرا مهرداد خان نیومدن؟
    -تا اینجا اومد. ولی بهش زنگ زدن. مجبور شد که بره!
    بابا سری تکون داد:
    -پس این جلسه نمیشه زیاد صحبت کرد.... چون اصل کار این دو جوونن!
    آقا محمد سری تکون داد و به من نگاه کرد:
    -بله. درست می فرمایید. ولی اگه اجازه می دید ؛ نفس خانوم هم فکراشو بکنه. فردا ما باز زحمت می دیم و می یایم... برای ادامه ی صحبت ها!
    از جاش بلند شد و به ادامش؛ سمیه خانوم.... من نفهمیدم... به چی فکر کنم؟ داماد کیه؟ همین یاروئه؟ این خانومه هم خواهرشه؟
    یا شاید هم زنشه!
    یعنی اومده سرش هوو بیاره؟ با زنش می ره خواستگاری؟ به گوشه ای از سقف نگاه کردم..
    شایدم برای پسرشه...بهشون نمی خوره بچه داشته باشن... بعدم چرا با خودشون نیوردن؟
    یعنی این مهرداد خان پسرشونه؟
    ولی چرا خان؟ شاید باباشه؟!
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    با فرو رفتن چیزی توی پهلوم؛ به زمان حال برگشتم:
    -آخ...
    -درد بگیری... با توان.
    سرمو بلند کردمو به سمیه خانوم لبخندی زدم:
    -خوش اومدید... بازم تشریف بیارین..
    لبخندی به روم پاشید:
    -ماشاا... چه دختر با نمکی هستی...
    ل*ب و لوچم آویزون شد... نمک چیه؟ دستمو بلند کردمو سرمو خاروندم... مامان و بابا تا دم در رفتن و بدرقشون کردن.
    منم همون موقعی که رفتن توی آسانسور؛ زود به سمت پذیرایی رفتمو از روی ظرف میوه خوری؛ خیاری برداشتمو گاز زدم:
    -نخور... بیا کمکم کن جمع کنیم.
    با دهن پر جوابشو دادم:
    -محمد چند سالشه؟
    -محمد؟ همین آقای رحیمی رو میگی؟
    -اوهوم.
    وارد آشپزخونه شدیمو پیش دستیا رو توی سینک گذاشتم:
    -اولا محمد نه و محمد آقا... 55 سالشه... چه طور؟
    -پس فردا ازدواج می کنیم میشه محمد دیگه... فقط دیر اقدام نکرده برای ازدواج؟
    چپ چپ نگاهم کرد:
    -رو نیست که... دیر هم ازدواج نکرده... یه پسرم داره الان... فکر می کنم 30 سالی باشه با سمیه جون ازدواج کرده!
    دستمو مشت کردمو جلوی دهنم نگه داشتم:
    -هیــــــــــن... زن و بچه داره و اومده خواستگاری؟
    یهو دستای مامان از کار ایستاد... برگشت و مشکوک به من نگاه کرد:
    -تو که فکر نمی کنی محمد آقا اومده خواستگاری تو؟
    طبق عادتش دستشو به کمر زد:
    -هان؟ فکر نمی کنی که؟
    آب دهنمو قورت دادم:
    -چرا دقیقا همین فکرو می کنم.
    ل*بشو با دندون گاز گرفت و با دست راستش زد توی صورتش:
    -خاک به سرم... دختره ی خنگ. تو به کی رفتی اینقد مشنگ می زنی؟
    باز دستمو بالا اوردمو سرمو خاروندم:
    -یعنی چی ؟
    شالمو دکمه های مانتومو باز کردم و منتظر شدم تا مامان جوابمو بده:
    -یعنی اینکه مهرداد پسر محمد آقا قراره بیاد خواستگاری...
    یه چند ثانیه به دیوار رو به روم زل زدم...
    مهرداد... پسر محمد... خواستگار من! نیشمو باز کردم:
    -آهــــــان!
    مامان زد زیر خنده و به من و خل بازیام خندید.... بابا با سر و صدای ما دو تا اومد توی آشپزخونه:
    -دارین به چی می خندین؟
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    ملتمس به مامان نگاه کردم... اگه می گفت؛ بابا ازم آتو می گرفت و هی میزد توی سرم!
    مامان سری تکون داد و میوه ها رو توی جا میوه ای یخچال گذاشت:
    -هیچی ... خانومانه بود!
    تا بابا خواست اعتراض کنه؛ من به حرف اومدم:
    -همه ی خواستگاریا اینجوریه؟
    -چی جوریه؟
    -داماد نمیاد؟
    بابا تک خنده ای کرد و روی یکی از صندلیای غذا خوری نشست:
    -براش کار پیش اومد...
    سری تکون دادم:
    -چند تا خواهر و برادرن؟
    -مهرداد تکه.
    حالت متفکری به خودم گرفتم:
    -پس جواب من منفیه...
    مامان هم اومد و روی یکی دیگه از صندلیا نشست:
    -چرا اون وقت؟
    -چون منم تکم... بچم نه دایی داره نه خاله و عمو...
    و زدم زیر خنده... بابا هم با من خندید ولی مامان چشم غره ای بهم رفت:
    -بی حیا.
    از جام بلند شدمو به سمت اتاقم رفتم. گوشیمو در اوردم:
    -خب... به کی زنگ بزنم؟
    وقتی کل مخاطبامو گشتم و به نتیجه ای نرسیدم؛ گوشی رو پرت کردمو روی تختم دراز کشیدم.
    من یه کمی خنگ تشریف دارم... اونم به خاطر نوع روحیمه! شر و شیطونم و بدون فکر تصمیم می گیرم!
    گاهی اون قدر شیطنت می کنم که مامان می گـه بچم... الان هم به خاطر اینکه از شرم راحت بشه؛ با این خواستگاری مخالفت نداشت.
    سر من که مامان خیلی حرص میخوره! چون نتونسته از من یه کد بانو بسازه... ولی بابا همیشه باهام پایس!
    با هم آتیش می سوزونیمو مامان رو اذیت می کنیم...
    که مامان حسابی با بابا دعوا می کنه...
    من بچم!
    این بچگی رو خیلی دوست دارم! حس آزادی می کنم باهاش...هعی خدایا شکرت!
    با صدای زنگ گوشی چشمامو باز کردم... نگاهم روی ساعت روی دیوار افتاد که عقربه هاش روی ده و نیم حرکت میکرد...
    به پهلو شدم تا بازم بخوابم ولی باز صدای گوشیم در اومد:
    -کله ی صبح کیه آخه؟
    دستمو آویزون کردمو گوشی رو از زیر تخت بیرون کشیدم:
    -الو؟ کله پاچه ای؟
    -الو نفس؟
    -ها؟ تو کی ای؟
    گوشی رو از گوشم فاصله دادمو روی صفحشو نگاه کردم:
    -ساغر خره؟ خودتی؟
    -هنوز بی ادبی... خودمم. خوبی؟
    -ای که فدای ادب تو بشم خانوم معلم! من خوب... تو خوب؟
    -منم خوب. معلم کیه؟ خیلی وقته استفا دادم!
    روی تخت نشستمو با دست آزادم سرمو ماساژ دادم:
    -وا؟ پس چی کار میکنی؟
    -هیچی... یه بوتیک زدم..
    پریدم وسط حرفش:
    -عه؟ به سلامتی... شیرینی ندادی که!
    -دارم می گم زدم... الانم دارم جمع می کنم.
    از روی تخت بلند شدمو جلوی میز توالت رفتم:
    -یعنی ورشکست شدی؟
    -نخیرم... از این کار خوشم نیومد... دارم می بندم مغازه رو. می خوام بفروشم.
    دستمو بالا بردمو چشمامو وارسی کردم:
    -همون دیگه... برشکست شدی. الان زنگ زدی بیام کمکت کنم وسایلتو بار بزنی؟
    -خوشم می یاد می فهمی باید بار کشی کنی... منتظرتم.
    و تماسو قطع کرد:
    -خر خودتی!
    گوشی رو روی میز پرت کردم...
    -چشمم چرا اینقد پف داره؟
    با انگشتم فشارشون دادم. سرمو خاروندم:
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    -با پودر درستش می کنم.
    به صورتم کرم و پودر زدم. دلا شدم و از روی زمین شلوار لیمو برداشتمو پوشیدم. یه مانتوی مشکی هم تنم کردم و شال آبی رنگ چروکمو از روی جالباسی کشیدم که نخ کش شد.... به!
    ل*بمو غنچه کردم و به این فکر کردم چه رنگی شال بردارم؟
    دستمو به چونم کشیدم:
    -مشکی؟ یا آبی؟
    کشوی میز توالت رو کشیدم... مشکی دم دست بود برای همین همون رو برداشتمو سرم کردم. موهامم دادم تو.
    اصولا معتقد بودم حجابمو کامل حفظ کنم؛ برای همین لباسام و تریپم مرتب بود.
    گوشی رو از روی میز چنگ زدمو کیف پولمو تو جیب پشتی شلوارم جا دادم.
    از اتاق زدم بیرون و به سمت آشپزخونه حرکت کردم.
    چون چهارشنبه بود؛ هم مامان و هم بابا رفته بودن سر کار و کسی نبود بخواد به من بی چاره یه لقمه بده.
    بنابراین از توی یخچال ؛ یه آب پرتغال برای خودم ریختمو سر کشیدم.
    لیوانمو شستم توی سینک گذاشتمو رفتم توی راهرو.
    یه کتونی سیاه با بندای لیمویی بیرون کشیدمو جلوی در ورودی نشستم تا پام کنم.
    کفشمو که پوشیدم؛ سویچ ماشینمو از روی آویز برداشتمو درو باز کردم. سوار آسانسور که شدم، همزمان چراغاش روشن شد.
    دکمه ی جی اف رو زدم . بیا... آسانسور از این غلطا می کنه! عجب زمونه ای شده.
    وقتی توقف کرد، از آسانسور و خونه زدم بیرون و قدممو به سمت پری؛ ماشین گلم تند کردم.
    دزدگیرشو زدمو پشت فرمون نشستم. نگاهی به گوشیم انداختمو آدرسش رو حفظ کردم.
    اول صبحی باید بریم خرمالی! اشکال نداره.. اونجا اذیتش می کنم یه ذره می خندم!
    ینی مرسی دوستی....
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    از خیابون زدم بیرون و به سمت مقصد روندم. دستمو به سمت ضبط دراز کردمو شانسی یه آهنگی پلی کردم:
    -Now that I have captured your attention
    حالا که من تمام توجه تو رو جلب کردم؛
    I want to steal you for a rhythm intervention
    من می خوام تورو بدزدم به دلیل دخالت کردن توی یه اهنگ!
    Mr. T say I’m ready for inspection
    اقای تی می گـه من برای بازرسی اماده ام!
    Show me how you make a first impression
    حالا بهم نشون بده که چطوری اولین تاثیرت رو میذاری.
    Oh, oh
    اوه اوه...
    Can we take it nice and slow, slow
    ما می تونیم خوب بی سر و صدا بگیریمش.
    Break it down and drop it low, low
    شکستش بده و کم کم رهاش کن!
    روی فرمون ضرب گرفته بودمو زیر ل*ب ؛ آهنگ رو زمزمه می کردم:

    -Cause I just wanna party all night in the neon lights ’til you can’t let me go
    چون من می خوام تمام شب مهمونی با تو زیر نور نئون باشم ( یه نوع لامپ از نوع فلز) تا زمانی منو نتونی رها کن.
    I just wanna feel your body right next to mine
    من فقط میخوام حظورتو، کنارم حس کنم.
    All night long
    تمام طول شب ...
    Baby, slow down the song
    عزیزم ریتم اهنگو اروم کن.
    یهو یه ماشین از کنارم رد شد و سرشو اورد بیرون:
    -پشت فرمون خاله بازی نمی کننا!
    چشم غره ای بهش رفتم و با دستم اشاره ای به دختر کناریش کردم:
    -دارم می بینم.
    و فوری شیشه رو دادم بالا که دیگه گیر نده. چقد ملت تیکه پرون شدن!

    -And when it’s coming closer to the end hit rewind
    و وقتی که به اخر اهنگ نزدیک شد دوباره از اول بزنش...
    All night long
    تمام شب همین کارو بکن.
    Baby, slow down the song
    عزیزم ریتم اهنگو اروم کن.
    If you want me I’m accepting applications
    اگه منو بخوای حاضرم تمام خواسته هاتو قبول کنم.
    So long as we keep this record on rotation
    پس تا وقتی که ما این اهنگ ضبط شده رو هی دو باره تکرار می کنیم؛
    You know Im good with mouth to mouth recitation
    می دونی که من توی از حفظ خوندم اهنگ استادم!
    Breathe me in, breathe me out
    نفسو بگیر و رهاش کن.
    So amazing
    خیلی عالیه.
    Oh, oh
    اوه اوه...
    Can we take it nice and slow, slow
    ما می تونیم بی سر و صدا و خوب بگیریمش.
    Break it down and drop it low, low
    شکستش بده و کم کم رهاش کن.
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    نگاهی به اطراف انداختمو با دیدن پاساژ مورد نظر؛ یه جا ماشینمو پارک کردم. اونجوری که ساغر آدرس داده بود؛ بوتیکش توی طبقه ی دوم و نبشش قرار داشت.
    از پله برقی بالا رفتمو پیداش کردم. تا در شیشه ایشو فشار دادم؛ آویز بالای در شروع کرد به نواختن:
    -اینجا داره جمع میشه... جنـ*ـسی نمی فروشیم.
    صدامو نازک کرد و با عشـ*ـوه گفتم:
    -ایـــش! مرده شور خودتو مغازتو یه جا ببرم.
    از پشت میز گردن کشید و بهم نگاه کرد:
    -چقد دیر کردی.
    جلوتر رفتمو به میزش تیکه زدم. اون پشت داشت وسایلشو توی کارتن می چید:
    -از خونه اومدم. تا بخوام یه چیزی بخورم و بیام طول میکشه.
    بدون اینکه نگام کنه، سری تکون داد:
    -باشه. اونجا واینسا... درو قفل کن، بشین کنارم اینا رو زود تر جمع کنیم.
    درو قفل کردمو روی سرامیک سفید مغازه نشستم. همونطور که به اطرافم نگاه می کردم ؛ گفتم:
    -چرا داری جمع می کنی؟ اینجا که خیلی دنج و خوبه.
    سرش تکونی خورد و با غیظ جوابمو داد:
    -بله. خیلی دنج و عالیه. من عاشقشم! ولی نه تا وقتی که مغازه رو به رویی باز شد.
    کنجکاو گردن کشیدمو از پشت شیشه یه بوتیک شیک با لباسای شیکتر از خودش دیدم:
    -پس ورشکسته شدی؟
    -نه دقیقا. ولی قبل از اینکه بشم، میرم.
    -مشکل تو پوله؟
    دست از جمع کردن برداشت:
    -مشکل من خرج و هزینه ی اینجاس! من مشتریای خودمو دارم ولی با وجود اون روبه رویی نمی تونم ادامه بدم. برام سودی نداره.
    ل*بمو غنچه کردمو شروع کردم به فکر کردن:
    -میدونی؟ من عاشق این بودم عین این خر پولا یه مغازه ی عطر فروشی یا لباسی چیزی داشته باشم!
    -خب؟!
    -میخوای باهم شریک شیم؟
    بی توجه به حرفم گفت:
    -مگه تو خر پولی؟
    انگشت اشارمو به شستم چسبوندم:
    -یه نمه!
    مشتاق جلوتر اومد:
    -چه طور؟
    دستی به شالم کشیدمو مرتبش کردم، بوی پول به دماغش خورده ، جون گرفته:
    -از وقتی لیسانسمو گرفتم؛ رفتم تو خط مترجمی... یه جا هم تدریس زبان کردم و پولشو گذاشتم توی بانک برای روز مبادا.
    -خب خب؟!
    با مسخره بازی دهنمو باز کردمو نگامو دادم به سقف... مثلا دارم کلاس میذارم:
    -جونم براتون بگه که... اگه می خوای، می تونم فرشته ی نجاتت بشم.
    اخماشو توی هم کرد و مشتشو کوبوند توی گونم:
    -گمشو .. مسخره! مثل آدم حرف بزن.
    دستمو روی گونم گذاشتم:
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا