- عضویت
- 2016/07/20
- ارسالی ها
- 247
- امتیاز واکنش
- 1,383
- امتیاز
- 0
روزی باشد بدون دلتنگی
اگر تو بگویی برمیگردی
ولی می دونستم فقط یه آرزوی دور و درازه.
چرا گریه م بند نمی اومد؟خدایا التماست می کنم از دلم بیرونش کن. التماست می کنم.با هر سختی و دلتنگی ای که بود از خونه دل کندم و خارج شدم.این خونه رو دوست داشتم.نه بزرگ بود، نه خیلی خیلی قشنگ بود.به خاطر صاحبش دوستش داشتم. همون طور که صاحبشو دوست داشتم.
آهی کشیدم و قدمامو تند تر برداشتم تا دور بشم از این همه خاطره که منو داشت از بین می برد.
+++++++++++++++++++++++
ایلیا:
ساره از گردنم آویزون شده بود و به شدت خوشحال بود.منم نمی تونستم لبخندمو از روی صورتم جمع کنم.عاشقا همین بودن.هنوز اون ناراحتی ته دلم بیداد می کرد، اما سعی می کردم بهش فکر نکنم و خودمو بیخیال نشون بدم.
در آخر زندگی ما جدا شده بود و من وقتی شب به خونه برم، نفسی رو اون جا نخواهم دید.اونم حالی شبیه حال من داشت.خوشحال از اعدام نشدن بابا و ناراحت از بخت تیره من.
اگر تو بگویی برمیگردی
ولی می دونستم فقط یه آرزوی دور و درازه.
چرا گریه م بند نمی اومد؟خدایا التماست می کنم از دلم بیرونش کن. التماست می کنم.با هر سختی و دلتنگی ای که بود از خونه دل کندم و خارج شدم.این خونه رو دوست داشتم.نه بزرگ بود، نه خیلی خیلی قشنگ بود.به خاطر صاحبش دوستش داشتم. همون طور که صاحبشو دوست داشتم.
آهی کشیدم و قدمامو تند تر برداشتم تا دور بشم از این همه خاطره که منو داشت از بین می برد.
+++++++++++++++++++++++
ایلیا:
ساره از گردنم آویزون شده بود و به شدت خوشحال بود.منم نمی تونستم لبخندمو از روی صورتم جمع کنم.عاشقا همین بودن.هنوز اون ناراحتی ته دلم بیداد می کرد، اما سعی می کردم بهش فکر نکنم و خودمو بیخیال نشون بدم.
در آخر زندگی ما جدا شده بود و من وقتی شب به خونه برم، نفسی رو اون جا نخواهم دید.اونم حالی شبیه حال من داشت.خوشحال از اعدام نشدن بابا و ناراحت از بخت تیره من.
آخرین ویرایش توسط مدیر: