- عضویت
- 2016/03/31
- ارسالی ها
- 464
- امتیاز واکنش
- 2,169
- امتیاز
- 361
نمی دونستم اشک تو چشماش برای چیه...تا...تا اینکه...آ...آیه...
صدای هق هق گریه ام...اجازه اتمام حرفام رو بهم نداد...نیاز هم داشت گریه میکرد...نزدیک تر اومد و منو بغـ*ـل کرد...همونجور که موهامو ناز می کرد..مدام با صدای پر از بغض میگفت:آروم باش عزیزم...آروم....
«بهراد»
از عصبانیت سرخ شده بودم...این زن...کارهاش...منو تا مرز جنون می رسوند...تو فکر بودم که با صدای نسبتا بلندی داد زد:با تواما...آقا بهراد...
با عصبانیت به سمتش برگشتم...با خشم گفتم:خفه شو آیه...فقط خفه شووو...گمشو از جلوی چشمام...نمی خوام ریخت نحست رو ببینم...گمشووو
پوزخندی زد و گفت:هه...ظاهرا این فسقلی بدجوووری هوشو حواستو بـرده...ظاهرا خیلییی بهت میرسه...از همه لحاظ...روی کلمه آخر تاکید شدیدی کرد....دندون هامو روی هم ساییدم...دیگه طاقت نیاوردم...دستمو بالا آوردم و محکم خوابوندم زیر گوشش...
دستش رو روی صورتش گذاشت...و بعد با خشم دستش رو بالا آورد تا کارمو تلافی کنه...که دستش روی توی هوا گرفتم...دندون هامو روی هم فشار دادم و با صدایی پر از خشم و عصبانیت گفتم:یکبار دیگه..فقط یکبار دیگه...راجبش این فکرای مسخره رو بکنی...یا بهش توهین کنی...خییلییی بد میشه برات خیییلیییی....
دستاشو محکم ول کردم..دستش روی تو اون یکی دستش گرفت و با خشم زل زد بهم...
آیه:لیاقتت...همین هـ*ـر*زه های عوضین...
پوزخند معناداری زدم و گفتم:هه...صفت های مخصوص به خودت رو به دیگران نسبت نده...تو عمرم دختری به پاکی اون ندیدم...حالا گمشو از خونه ام بیرون...بوی کثافتت همه جارو برداشته
صدای هق هق گریه ام...اجازه اتمام حرفام رو بهم نداد...نیاز هم داشت گریه میکرد...نزدیک تر اومد و منو بغـ*ـل کرد...همونجور که موهامو ناز می کرد..مدام با صدای پر از بغض میگفت:آروم باش عزیزم...آروم....
«بهراد»
از عصبانیت سرخ شده بودم...این زن...کارهاش...منو تا مرز جنون می رسوند...تو فکر بودم که با صدای نسبتا بلندی داد زد:با تواما...آقا بهراد...
با عصبانیت به سمتش برگشتم...با خشم گفتم:خفه شو آیه...فقط خفه شووو...گمشو از جلوی چشمام...نمی خوام ریخت نحست رو ببینم...گمشووو
پوزخندی زد و گفت:هه...ظاهرا این فسقلی بدجوووری هوشو حواستو بـرده...ظاهرا خیلییی بهت میرسه...از همه لحاظ...روی کلمه آخر تاکید شدیدی کرد....دندون هامو روی هم ساییدم...دیگه طاقت نیاوردم...دستمو بالا آوردم و محکم خوابوندم زیر گوشش...
دستش رو روی صورتش گذاشت...و بعد با خشم دستش رو بالا آورد تا کارمو تلافی کنه...که دستش روی توی هوا گرفتم...دندون هامو روی هم فشار دادم و با صدایی پر از خشم و عصبانیت گفتم:یکبار دیگه..فقط یکبار دیگه...راجبش این فکرای مسخره رو بکنی...یا بهش توهین کنی...خییلییی بد میشه برات خیییلیییی....
دستاشو محکم ول کردم..دستش روی تو اون یکی دستش گرفت و با خشم زل زد بهم...
آیه:لیاقتت...همین هـ*ـر*زه های عوضین...
پوزخند معناداری زدم و گفتم:هه...صفت های مخصوص به خودت رو به دیگران نسبت نده...تو عمرم دختری به پاکی اون ندیدم...حالا گمشو از خونه ام بیرون...بوی کثافتت همه جارو برداشته