کامل شده رمان پایان یک رابـ ـطه | b@r@n73 کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

b@r@n73

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/27
ارسالی ها
96
امتیاز واکنش
781
امتیاز
256
با صدای ساناز از اتاق بیرون رفتم :
- آبجی،آبجی بیا ببین چه اسم های قشنگی واسه وروجک خاله پیدا کردم.
مامان با دستان کفی از آشپزخانه بیرون اومد و رو به ساناز گفت:
- چه خبرته دختر،الان همسایه ها می ریزن سرمون...
با خنده به حرکات ساناز نگاه می‌کردم.به برگه ی توی دستش اشاره کرد و گفت:
- گوش بدین...
و شروع به خواندن اسم ها کرد:
- آراد،اشکان،باربد،دانیال...
با صدای زنگ تلفن، ساناز ساکت شد و به طرف تلفن رفت.گوشی رو برداشت:
- سلام عمو،خوبین...ممنون. بله، هستند یه لحظه گوشی...
تلفن را روی میز گذاشت و داد زد:
- مامان،عمو با شما کار داره.
مامان سریع دستهایش را آب کشید و با حوله ی آشپزخانه خشک کرد و به طرف تلفن دوید.
رفتم سمت ساناز و برگه را از دستش کشیدم.
روی مبل نشستم و بقیه اسم ها را خواندم.
وهام، سورنا، سپنتا، ماهان، مهرسام، پارسا، پرهام،کیارش، یاسین و...
روی اسم کیارش مکث کردم.به نظرم اسم قشنگی بود.
سرم را بلند کردم تا به ساناز بگویم،کیارش چطوره؟
با دیدنش که انگشت به دهان به مامان خیره شده بود بلند شدم و رفتم سمتش.
با اشاره ازش پرسیدم:
- چی شده؟
شانه هایش را به معنای "نمی دونم"،بالا انداخت.
مامان تلفن را گذاشت و رو به من کرد و گفت:
- تو که گفتی چیزی نفهمیده؟!
با تعجب پرسیدم:
- کی؟
- برادر شاهین...
جوابی نداشتم بدم،اومد سمتم و با ناراحتی گفت:
- مگه بهت نگفتم دیگه چیزی رو ازم پنهون نکن...
سرم را پایین انداختم،از خجالت داشتم آب می‌شدم.
- ببخشید،نمی‌خواستم ناراحتتون کنم.
ساناز پرسید:
- عمو چی گفت؟
با حرف ساناز سریع سرم را بلند کردم و به مامان چشم دوختم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • b@r@n73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/27
    ارسالی ها
    96
    امتیاز واکنش
    781
    امتیاز
    256
    مامان لحظه ای به فکر فرو رفت.سپس رو به من گفت:
    - خانواده ی شاهین موضوع بچه رو فهمیدن.بچه رو می‌خوان...
    با تموم شدن حرف مامان، مایع لجزی را حس کردم که از بین پاهایم سرازیر شد.
    احساس کردم رنگ رخسارم پریده.ساناز بازویم را گرفت و جیغ زد:
    - چی شد آبجی؟
    شکمم منقبض شده بود.دستم را روی شکمم گذاشتم،از درد به جلو خم شدم.مامان رو به ساناز داد زد:
    - یه مانتو تنش کن تا به عموت زنگ بزنم.
    ساناز در حالی که من رو به طرف اتاق می‌کشاند گفت:
    - اول زنگ بزن اورژانس...
    هر لحظه دردم بیشتر می شد. به زور مانتویی تنم کردم.ساناز اشک می‌ریخت.می‌خواستم آرومش کنم؛ اما نتونستم.
    مامان سریع اومد طرفم و بازوم رو گرفت و همراه ساناز سوار آسانسور شدیم. رفتیم دم در تا عمو یا آمبولانس برسه.5 دقیقه بعد که برام اندازه یک ساعت بود، ماشین عمو رسید.
    سریع من رو جلو ماشین نشوند ،مامان از ساناز خواست همراه حمیرا خانه بمانند و خودش و زن عمو عقب نشستن.
    عمو به سرعت به طرف بیمارستان رفت.
    از شدت درد اشک هایم جاری شد.خیلی می‌ترسیدم.
    زن عمو روی شانه ام را ماساژ می‌داد و سعی داشت آرومم کنه.گریه های مامان جیگرم رو آتیش می‌زد.
    عمو از آیینه نگاهی به عقب انداخت و گفت:
    - آروم باش زن داداش،چیزی نیست که،یه بچه زاییدن که این قدر ناله نداره.
    مامان با گریه گفت:
    - ناله هام واسه بختشه...
    زن عمو با بغض گفت:
    - گریه نکن آبجی،هر کسی یه قسمتی داره.توکلت به خدا باشه.
    دیگه داشتم از هوش میرفتم که رسیدیم بیمارستان...
    ***
    به شناسنامه ی توی دستم خیره شدم:
    کیارش راد
    نام پدر:سامیار راد ...
    به صورت غرق در خواب سامیار و کیارش نگاه کردم.
    نگاهم روی دست کیارش چرخید،
    با دیدن مشت گره خورده اش که انگشت اشاره ی سامیار را توی مشتش گرفته بود، لبخند شیرینی روی لبم نقش بست.
    ***
    یه دنیا خوبی تو یه رویایی خیلی آرومم وقتی که تو کنار من اینجایی اینجایی
    تویی آرامش اون که میخوامش عشقِ تو بهترین احساس رو هر لحظه به من دادش دادش

    همیشه با منی با من بمون همیشه عشقمی عشقم بمون
    کم میشه فاصله حسمون حاصلِ عشقِ با من بمون
    همیشه با منی بازم بمون همیشه عشقمی عشقم بمون
    کم میشه فاصله حسمون حاصلِ عشقِ با من بمون
    وقتی تنهام من با غمهام وقتی دلم تو رو میخواد میشینی با حرفات میگی هستم همرات
    وقتی دلگیری بهونه میگیری فقط خودم میامو آرومت میکنمو می مونم پا به پات
    همیشه با منی با من بمون همیشه عشقمی عشقم بمون
    کم میشه فاصله حسمون حاصلِ عشقِ با من بمون
    همیشه با منی بازم بمون همیشه عشقمی عشقم بمون
    کم میشه فاصله حسمون حاصلِ عشقِ با من بمون
    ***
    اردیبهشت 96
    آرزو مرادی(b@r@n73)
    ((پایان))
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    خسته نباشید :aiwan_lggight_blum:
    downloadfile_5.jpeg
     

    Ava Banoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/26
    ارسالی ها
    724
    امتیاز واکنش
    61,759
    امتیاز
    978
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    ضمن خسته نباشید به نویسنده‌ی عزیز؛
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به بخش
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    انتقال یافت.


    مدیریت تالار ویرایش
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا