با استرس ناخناش رو می جوید که شاهو عصبی و کلافه گفت :
_اَه بسه دیگه دختر ... حالم بهم خورد !! چرا ناخناتو می جوی ؟؟
حوریه بی حوصله و مضطرب دستش رو پایین انداخت و ذهن شاهو به گذشته سفر کرد ... به زمانی که دلخوشی داشت ... به کسی که یه زمانی دلخوشیش بود ... تنها کسی که باهاش رو راست بود ...
" آخ که اگه بودی ... هیچوقت به اینجا نمی رسیدم !! "
تنها کسی که وقتی پیشش بود خود واقعیش بود ... دورش نزد ! ترحم نکرد ... عشق ورزید ، به شاهویی که احساسش همیشه حرف اول رو می زد ... و چه بد کشته شد احساسی که پاک بود ، بکر بود ، کمیاب بود ...
" حالا به این نتیجه رسیدم که هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اول نمیشه ... با کوچک ترین چیزی که نشونی از تو باشه به یادت میفتم و فقط آه دارم که بکشم ... آه می کشم که چرا برای داشتنت کاری نکردم و تو تا پای جون عشقت رو بهم ثابت کردی "
با صدای حوریه از فکر بیرون اومد :
_وایی بخدا خیلی استرس دارم ...
شاهو لبخند کمرنگی زد و همونطور که چشمش به جادهِ رو به روش بود گفت :
_استرس برا چی ؟؟
حوریه صادقانه گفت :
_من تا حالا از این کارا نکردم ...
شاهو توی دلش خندید ...
" با خودت مو نمی زنه "
خندش رو مهار کرد و با حالتی مثلا متعجب گفت :
_کدوم کارا ؟؟
حوریه کلافه شد و گفت :
_اَه تو هم ... خب همین پیچوندنا دیگه !!! من الان باید آتلیه باشم ولی کجام ؟؟ دارم با جناب عالی میرم دَدَر ...
شاهو ملایم خندید و گفت :
_اولش اینطوریه ... بعد برات عادی میشه !!
حوریه اخم کرد و گفت :
_بعد برام عادی میشه ؟؟ مگه قراره با چند نفر برم بیرون؟؟
شاهو با خنده دست دراز کرد سمت صورت حوریه ... بینیش رو بین انگشتاش گرفت و کشید و گفت :
_تو خودت تنت می خاره ... وگرنه من منظورم با خودم بود !!!
حوریه خندید ... شاهو خوب تونسته بود استرس رو ازش دور کنه ... با رسیدن به مقصد ماشین رو گوشه ای نگه داشت و گفت :
_بپر پایین ...
حوریه با دیدن اطرافش جیغ کنترل شده ای کشید و گفت:
_شهربازی ؟؟
_اَه بسه دیگه دختر ... حالم بهم خورد !! چرا ناخناتو می جوی ؟؟
حوریه بی حوصله و مضطرب دستش رو پایین انداخت و ذهن شاهو به گذشته سفر کرد ... به زمانی که دلخوشی داشت ... به کسی که یه زمانی دلخوشیش بود ... تنها کسی که باهاش رو راست بود ...
" آخ که اگه بودی ... هیچوقت به اینجا نمی رسیدم !! "
تنها کسی که وقتی پیشش بود خود واقعیش بود ... دورش نزد ! ترحم نکرد ... عشق ورزید ، به شاهویی که احساسش همیشه حرف اول رو می زد ... و چه بد کشته شد احساسی که پاک بود ، بکر بود ، کمیاب بود ...
" حالا به این نتیجه رسیدم که هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اول نمیشه ... با کوچک ترین چیزی که نشونی از تو باشه به یادت میفتم و فقط آه دارم که بکشم ... آه می کشم که چرا برای داشتنت کاری نکردم و تو تا پای جون عشقت رو بهم ثابت کردی "
با صدای حوریه از فکر بیرون اومد :
_وایی بخدا خیلی استرس دارم ...
شاهو لبخند کمرنگی زد و همونطور که چشمش به جادهِ رو به روش بود گفت :
_استرس برا چی ؟؟
حوریه صادقانه گفت :
_من تا حالا از این کارا نکردم ...
شاهو توی دلش خندید ...
" با خودت مو نمی زنه "
خندش رو مهار کرد و با حالتی مثلا متعجب گفت :
_کدوم کارا ؟؟
حوریه کلافه شد و گفت :
_اَه تو هم ... خب همین پیچوندنا دیگه !!! من الان باید آتلیه باشم ولی کجام ؟؟ دارم با جناب عالی میرم دَدَر ...
شاهو ملایم خندید و گفت :
_اولش اینطوریه ... بعد برات عادی میشه !!
حوریه اخم کرد و گفت :
_بعد برام عادی میشه ؟؟ مگه قراره با چند نفر برم بیرون؟؟
شاهو با خنده دست دراز کرد سمت صورت حوریه ... بینیش رو بین انگشتاش گرفت و کشید و گفت :
_تو خودت تنت می خاره ... وگرنه من منظورم با خودم بود !!!
حوریه خندید ... شاهو خوب تونسته بود استرس رو ازش دور کنه ... با رسیدن به مقصد ماشین رو گوشه ای نگه داشت و گفت :
_بپر پایین ...
حوریه با دیدن اطرافش جیغ کنترل شده ای کشید و گفت:
_شهربازی ؟؟
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: