با صدای اقاسید...اقاسید آقای امیران از خواب بلند شدمو دیدم که بابا گفت :
-جانم باباجان
منم سریع بلند شدمو شالمو سرم کردمو رفتم پیششون و سلام کردم
علیرضا –جانت سلامت
وبعد به منم سلام کرد و یک فرمی رو طرف بابا گرفت که گفت قرارداده و باید امضا کنه باباهم داد که من بخونم وقتی خوندم اشاره کردم که امضا کنه و اونم امضا کرد و به طرف علیرضا گرفت و گفت:بفرمایید
اونم گفت ممنون و بعد رو به بابا گفت:
-راستش اقاسید میگم شما تو کار کشاورزی هم هستید ؟
-بله پسرم چطور؟
-این باغ رو که میبینید شبیه باغ مرده هاست میخواستم اینجا رو گلکاری کنید و به سر وضع اینجا برسید
-چشم حتما
ممنون .هرچی وسایل و هزینه لازم بود بگید -
-چشم پسرم .از فردا انشالله
رو کردم به بابا و گفتم:
–بابازیاد به خودت فشار نیاری هاا
بابا-چشم .خانوم دکترم
خندم گرفت از لفظ بابام.یه دفعه علیرضا رو به من گفت :
- من به پدرتون هم گفتم که این خونه الان کامل در اختیار پدرتون هست و مشکلی نیست که اگر شما هم بیاید پیش پدرتون .هم ایشون تنها نیستن همم...هیچی .
–راستش من بدم نمیاد پیش بابام باشم هم مراقبشم همم خوب تنها نیست .اما راستش دانشگاهم کرج هستش و خوب راهش دوره حداقل 1 ساعت تا 1ساعت و نیم راه هستش تا کرج و این برای من سخته .
-درسته حرفتون متین .ببخشید شما دکتر هستید ؟
-پزشک که نه نیستم ولی پرستاری میخونم
-موفق باشید .قصد جسارت ندارم میدونید وضعیت منو که میبینید .تو این خونه ام به غیر منو پدرتون کسی نیستش .میخواستم یه پیشنهاد بدم بهتون که اگه شما و اقاسید موافق بودین عملیش کنم
-پیشنهاد ؟
-بله راستش من به خاطر یه حادثه ای با خانواده ام ارتباط ندارم و خوب تو این چند سال همه کارامو خودم کردم الا غذا درست کردن که همش از رستوران بوده .شما پرستارید و خوب درک میکنید که معده و کبد و کلیه من بخاطر این غذا ها بهم ریخته و داغون شده دکتر گوارشم گفت که باید غذای خونگی بخورم .گفت بهتره یک نفر رو بیارم که برام غذا درست کنه .راستش من اصلا قصد جسارت ندارم فقط میخواستم بگم که اگه میشه اگه میشه رو این پیشنهاد فک کنید .خوب کسی که بیاد خونه یک مرد تنها و غذا درس کنه نیست .من این پیشنهاد رو دادم برای اینکه خوب پدرتون اینجان و شما تو خونه خودتون این کارو انجام میدین و خوب اگ نخواستین یا نتونستین بیارین برای من اقاسید هستن .هرچی هزینه هم بشه من تقبل میکنم .(به سمت 206تو پارکینگ اشاره کردم ) و گفتم اون ماشین هم داره تو پارکینگ خاک میخوره .من بخاطر وضعیتم نمیتونم استفاده کنم ازش و اگ شما قبول کردید بمونید چون راهتون دوره این ماشینو بدم به شما .باورکنید اصلا قصد جسارت ندارم .هروقت فکراتونو کردید و اگ اقاسید هم اجازه دادن به من خبر بدید شماره امو هم که دارید .درضمن دست پخت تونم خیلی خوب بود ممنون
بعد از گفتن حرفاش سرشوانداخت پایین ورفت انگاری که خجالت کشید.هنور تو بهت حرفاش بودم که یهو بابا گفت
-بد هم نمیگه ها .اگه بیای هم من تنها نیستم همم یه ثوابی کردی
-ولی بابا آخه راهم دور میشه
-مگه نگفت ماشین داره
-نمیخوام زیر دین کسی باشم
-دین چیه دخترم اون داره درعوض این کاری که میکنی ماشینو میده مثل حقوق. بعدشم دخترم این ترمت که تموم شه مگه فقط دوره کار اموزیت نمیمونه؟
-اخه پدر من اصلااز کجا که من تهران باشم دوره امو ؟
- حالا انشالله که میوفتی همینجا.راستی چه قدر دیگه مونده ترمت تموم شه ؟
-حدود یک هفته تا فرجه ها وقته
-خوب پس تقریبا 2یا 3هفته دیگ کاراموزیته ؟
-اره .اکه تهران بیوفتم که خیلی خوب میشه پیش شمام اینطوری
-اره .حالا رو پیشنهاد مهندس فکر میکنی؟
-مگه من آشپزم بابا؟
-وا؟ یعنی چی باباجان ؟خوب مگه وضعیتشو نمیبینی هم تنهاست همم نمیتونه خودش
-راستی چرا تنهاس؟
-والا نمیدونم .فقط میدونم اصالتا مشهدی بوده و تازه 2/3ساله اومده تهران
-جدی؟
-بعله جدی .حالا نظرت چیشد ؟ قبول میکنی؟کار خاصی نیست که هرچی تو خونه واسه خودمون میپزی یکم بیشتر میگیری که واسه مهندس هم ببرم.ثوابم داره
-والا چی بگم
- بازم هرجور دوست داری باباجان.فکراتو بکن .من که مشکلی نمیبیم تازه خیلی هم خوب میشه
-چشم خبرشو میگم تا فردا قبل رفتنم
بعد رو به بابا گفتم بریم داخل .ذهنم خیلی مشغول بود برای پیشنهاد علیرضا اولش که یکم بهم برخورد ولی بعدش که خجالتشو دیدم دلم سوخت یکم
البته اصن ترحم برانگیز نبود چون ماشالله وضع زندگی و کارش خوب بود فقط نمیتونست راه بره.البته سخت هست یکم ولی همه چی که راه رفتن نیست.اصن چراتنهاست ؟وای دارم دیوونه میشم از این همه سوال بی جواب .
برای اینکه فکرم آزاد شه رفتم آشپزخونه وشروع کردم به کوکو درست کردن برای شام .تو همین حین که شام درست میکردم به پیشنهاد مهندس هم فکر میکردم به نظرم بد نیومد و تصمیم گرفتم موافقتمو به بابا و بعدم مهندس بگم.مثلا میخواستم ذهنم آزاد شه .بعد از 1ساعت غذا اماده شد که بابا رو صدا کردم بیاد شام بخوریم قبلش هم برای اقای مهندس ریختم تو ظرف تا بابا ببره اما بعدش تصمیم گرفتم تا خودم ببرم و نظرمو هم بهش بگم .
-جانم بابا؟
- بفرمایید شام
-برای مهندس هم بریز ببرم
-میشه من خودم ببرم ؟
-چرا؟راستش من فکراموکردم .
-چه زود؟مگه تا فردا وقت نمیخواستی
-عه بابا اذیت نکن دیگ. خوب به نظرم بد نیست پیشنهادش .فقط یه مشکلی هست اینه من رانندگی رو زیاد یادم نیست
- خوب اینکه مشکلی نیست میری 2جلسه فشرده یه اموزشگاه
-اره بد فکری هم نیستا. خوب من شامو ببرم
- ببر دخترم
و بعد بشقاب غذا علیرضا رو تو سینی گذاشتم و به سمت عمارت (همون خونش)راه افتادم. هرچی درزدم جواب نداد واسه همون مجبور شدم بهش با گوشیم زنگ بزنم.
-بفرمایید
-سلام اقای امیران
-سلام شما ؟
-دختر اقا سید هستم
- اها اها. بله ببخشید نشناختم.
-خواهش میکنم
-امری داشتین؟
- بله بله.شام اوردم براتون
-برای من ؟
-اره دیگ .راستش هرچی در زدم شما جواب ندادین .
- اها.ببخشید صدا ی درو نشنیدم .شما بفرمایید داخل الان منم میام
-بله . فعلا
وبعد گوشی رو قطع کردم و در رو باز کردم و داخل شدم .خونه خیلی قشنگی بود دوبلکس بود و کل خونه با دو دست مبل سلطنتی ویک دست مبل راحتی که جلو تلویزیون بود و یک میز نهار خوری 12 نفره چیده شده بود .گوشه کنار خونه هم دکوری های قشنگی بود و از سبک چیدمان خونه براحتی میشد فهمید که کار یک دیزاینر بوده چون هیچ مردی اینقدر سلیقه خوبی نداره .تنها چیز خیلی جالب برام وجود اسانسور داخل خونه بود همینطور که خونه رو دید میزدم دیدم در اسانسور باز شد و علیرضا با ویلچر داخل شد و به محض دیدنش برای سلام کردن پیشقدم شدم
-سلام اقای امیران
-سلام خانوم .خیلی ممنون .ببخشید تو زحمت افتادین
-خواهش میکنم .راستش اومدم که در باره ی پیشنهادتون
حرفو قطع کرد و گفت –شرمنده .ببخشید اگه ناراحت شدین من اشتباه کردم و اصن نفهمیدم چرا اون حرفارو زدم اصلا قصد جسارت نداشتم فراموشش کنید و از اقاسید هم عذر خواهی کنید
-ینی پیشنهادتونو پس میگیرید ؟ولی من که ناراحت نشدم
-واقعا ؟
-اره خوب .شما یه پیشنهاد دادین و منم روش فکر کردم
-ونتیجه هم داشت ؟
-اره خوب .راستش پیشنهادتون درسته خیلی یهوویی بود اما ناراحت نشدم و خوب تصمیمو هم گرفتم
-چی؟
-من قبول میکنم .فقط من تا 2/3هفته دیگ ترم آخرم تموم میشه و برای دوره کارآموزیم معلوم نیست کجا بیوفتم .خود تهران یا اطرافش
-اها.خوب مگه فرقی هم میکنه ؟
-نه ینی میخواستم بگم اگه شهرستانی بیوفتم که خیلی دور باشه مجبورم باز خوابگاه بگیرم و این ینی که خوب نمیتونم بمونم اینجا و ..
-مشکلی نیست. حالا انشالله که همین تهران قبول میشید .
-انشالله وبعد غذارو به سمتش گرفتمو گفتم –بفرمایید .
-ممنون.
-راستی لطفا غذاهایی که براتون خوب نیست ودوست ندارینو بنویسین برام تا من بدونم که رژیم غذایی تون چیه
-چشم .
وبعد طرف میز تلویزیون رفت و یک پاکت و برداشت و اومد سمت من گفت
-بفرمایید
-این چیه ؟
-مدارک و سوییچ ماشین
-ولی اخه
-این جزء قرارداده خانوم ؟
-محبی
-این جزءقرار داد خانوم محبی .
-چشم .خیلی ممنون .اگه کاری ندارین من برم ؟
-نه ممنون لطف کردین .یا علی ...
-خدانگهدارتون
وبعد اومدم بیرون وبه سمت خونه راه افتادم.
-جانم باباجان
منم سریع بلند شدمو شالمو سرم کردمو رفتم پیششون و سلام کردم
علیرضا –جانت سلامت
وبعد به منم سلام کرد و یک فرمی رو طرف بابا گرفت که گفت قرارداده و باید امضا کنه باباهم داد که من بخونم وقتی خوندم اشاره کردم که امضا کنه و اونم امضا کرد و به طرف علیرضا گرفت و گفت:بفرمایید
اونم گفت ممنون و بعد رو به بابا گفت:
-راستش اقاسید میگم شما تو کار کشاورزی هم هستید ؟
-بله پسرم چطور؟
-این باغ رو که میبینید شبیه باغ مرده هاست میخواستم اینجا رو گلکاری کنید و به سر وضع اینجا برسید
-چشم حتما
ممنون .هرچی وسایل و هزینه لازم بود بگید -
-چشم پسرم .از فردا انشالله
رو کردم به بابا و گفتم:
–بابازیاد به خودت فشار نیاری هاا
بابا-چشم .خانوم دکترم
خندم گرفت از لفظ بابام.یه دفعه علیرضا رو به من گفت :
- من به پدرتون هم گفتم که این خونه الان کامل در اختیار پدرتون هست و مشکلی نیست که اگر شما هم بیاید پیش پدرتون .هم ایشون تنها نیستن همم...هیچی .
–راستش من بدم نمیاد پیش بابام باشم هم مراقبشم همم خوب تنها نیست .اما راستش دانشگاهم کرج هستش و خوب راهش دوره حداقل 1 ساعت تا 1ساعت و نیم راه هستش تا کرج و این برای من سخته .
-درسته حرفتون متین .ببخشید شما دکتر هستید ؟
-پزشک که نه نیستم ولی پرستاری میخونم
-موفق باشید .قصد جسارت ندارم میدونید وضعیت منو که میبینید .تو این خونه ام به غیر منو پدرتون کسی نیستش .میخواستم یه پیشنهاد بدم بهتون که اگه شما و اقاسید موافق بودین عملیش کنم
-پیشنهاد ؟
-بله راستش من به خاطر یه حادثه ای با خانواده ام ارتباط ندارم و خوب تو این چند سال همه کارامو خودم کردم الا غذا درست کردن که همش از رستوران بوده .شما پرستارید و خوب درک میکنید که معده و کبد و کلیه من بخاطر این غذا ها بهم ریخته و داغون شده دکتر گوارشم گفت که باید غذای خونگی بخورم .گفت بهتره یک نفر رو بیارم که برام غذا درست کنه .راستش من اصلا قصد جسارت ندارم فقط میخواستم بگم که اگه میشه اگه میشه رو این پیشنهاد فک کنید .خوب کسی که بیاد خونه یک مرد تنها و غذا درس کنه نیست .من این پیشنهاد رو دادم برای اینکه خوب پدرتون اینجان و شما تو خونه خودتون این کارو انجام میدین و خوب اگ نخواستین یا نتونستین بیارین برای من اقاسید هستن .هرچی هزینه هم بشه من تقبل میکنم .(به سمت 206تو پارکینگ اشاره کردم ) و گفتم اون ماشین هم داره تو پارکینگ خاک میخوره .من بخاطر وضعیتم نمیتونم استفاده کنم ازش و اگ شما قبول کردید بمونید چون راهتون دوره این ماشینو بدم به شما .باورکنید اصلا قصد جسارت ندارم .هروقت فکراتونو کردید و اگ اقاسید هم اجازه دادن به من خبر بدید شماره امو هم که دارید .درضمن دست پخت تونم خیلی خوب بود ممنون
بعد از گفتن حرفاش سرشوانداخت پایین ورفت انگاری که خجالت کشید.هنور تو بهت حرفاش بودم که یهو بابا گفت
-بد هم نمیگه ها .اگه بیای هم من تنها نیستم همم یه ثوابی کردی
-ولی بابا آخه راهم دور میشه
-مگه نگفت ماشین داره
-نمیخوام زیر دین کسی باشم
-دین چیه دخترم اون داره درعوض این کاری که میکنی ماشینو میده مثل حقوق. بعدشم دخترم این ترمت که تموم شه مگه فقط دوره کار اموزیت نمیمونه؟
-اخه پدر من اصلااز کجا که من تهران باشم دوره امو ؟
- حالا انشالله که میوفتی همینجا.راستی چه قدر دیگه مونده ترمت تموم شه ؟
-حدود یک هفته تا فرجه ها وقته
-خوب پس تقریبا 2یا 3هفته دیگ کاراموزیته ؟
-اره .اکه تهران بیوفتم که خیلی خوب میشه پیش شمام اینطوری
-اره .حالا رو پیشنهاد مهندس فکر میکنی؟
-مگه من آشپزم بابا؟
-وا؟ یعنی چی باباجان ؟خوب مگه وضعیتشو نمیبینی هم تنهاست همم نمیتونه خودش
-راستی چرا تنهاس؟
-والا نمیدونم .فقط میدونم اصالتا مشهدی بوده و تازه 2/3ساله اومده تهران
-جدی؟
-بعله جدی .حالا نظرت چیشد ؟ قبول میکنی؟کار خاصی نیست که هرچی تو خونه واسه خودمون میپزی یکم بیشتر میگیری که واسه مهندس هم ببرم.ثوابم داره
-والا چی بگم
- بازم هرجور دوست داری باباجان.فکراتو بکن .من که مشکلی نمیبیم تازه خیلی هم خوب میشه
-چشم خبرشو میگم تا فردا قبل رفتنم
بعد رو به بابا گفتم بریم داخل .ذهنم خیلی مشغول بود برای پیشنهاد علیرضا اولش که یکم بهم برخورد ولی بعدش که خجالتشو دیدم دلم سوخت یکم
البته اصن ترحم برانگیز نبود چون ماشالله وضع زندگی و کارش خوب بود فقط نمیتونست راه بره.البته سخت هست یکم ولی همه چی که راه رفتن نیست.اصن چراتنهاست ؟وای دارم دیوونه میشم از این همه سوال بی جواب .
برای اینکه فکرم آزاد شه رفتم آشپزخونه وشروع کردم به کوکو درست کردن برای شام .تو همین حین که شام درست میکردم به پیشنهاد مهندس هم فکر میکردم به نظرم بد نیومد و تصمیم گرفتم موافقتمو به بابا و بعدم مهندس بگم.مثلا میخواستم ذهنم آزاد شه .بعد از 1ساعت غذا اماده شد که بابا رو صدا کردم بیاد شام بخوریم قبلش هم برای اقای مهندس ریختم تو ظرف تا بابا ببره اما بعدش تصمیم گرفتم تا خودم ببرم و نظرمو هم بهش بگم .
-جانم بابا؟
- بفرمایید شام
-برای مهندس هم بریز ببرم
-میشه من خودم ببرم ؟
-چرا؟راستش من فکراموکردم .
-چه زود؟مگه تا فردا وقت نمیخواستی
-عه بابا اذیت نکن دیگ. خوب به نظرم بد نیست پیشنهادش .فقط یه مشکلی هست اینه من رانندگی رو زیاد یادم نیست
- خوب اینکه مشکلی نیست میری 2جلسه فشرده یه اموزشگاه
-اره بد فکری هم نیستا. خوب من شامو ببرم
- ببر دخترم
و بعد بشقاب غذا علیرضا رو تو سینی گذاشتم و به سمت عمارت (همون خونش)راه افتادم. هرچی درزدم جواب نداد واسه همون مجبور شدم بهش با گوشیم زنگ بزنم.
-بفرمایید
-سلام اقای امیران
-سلام شما ؟
-دختر اقا سید هستم
- اها اها. بله ببخشید نشناختم.
-خواهش میکنم
-امری داشتین؟
- بله بله.شام اوردم براتون
-برای من ؟
-اره دیگ .راستش هرچی در زدم شما جواب ندادین .
- اها.ببخشید صدا ی درو نشنیدم .شما بفرمایید داخل الان منم میام
-بله . فعلا
وبعد گوشی رو قطع کردم و در رو باز کردم و داخل شدم .خونه خیلی قشنگی بود دوبلکس بود و کل خونه با دو دست مبل سلطنتی ویک دست مبل راحتی که جلو تلویزیون بود و یک میز نهار خوری 12 نفره چیده شده بود .گوشه کنار خونه هم دکوری های قشنگی بود و از سبک چیدمان خونه براحتی میشد فهمید که کار یک دیزاینر بوده چون هیچ مردی اینقدر سلیقه خوبی نداره .تنها چیز خیلی جالب برام وجود اسانسور داخل خونه بود همینطور که خونه رو دید میزدم دیدم در اسانسور باز شد و علیرضا با ویلچر داخل شد و به محض دیدنش برای سلام کردن پیشقدم شدم
-سلام اقای امیران
-سلام خانوم .خیلی ممنون .ببخشید تو زحمت افتادین
-خواهش میکنم .راستش اومدم که در باره ی پیشنهادتون
حرفو قطع کرد و گفت –شرمنده .ببخشید اگه ناراحت شدین من اشتباه کردم و اصن نفهمیدم چرا اون حرفارو زدم اصلا قصد جسارت نداشتم فراموشش کنید و از اقاسید هم عذر خواهی کنید
-ینی پیشنهادتونو پس میگیرید ؟ولی من که ناراحت نشدم
-واقعا ؟
-اره خوب .شما یه پیشنهاد دادین و منم روش فکر کردم
-ونتیجه هم داشت ؟
-اره خوب .راستش پیشنهادتون درسته خیلی یهوویی بود اما ناراحت نشدم و خوب تصمیمو هم گرفتم
-چی؟
-من قبول میکنم .فقط من تا 2/3هفته دیگ ترم آخرم تموم میشه و برای دوره کارآموزیم معلوم نیست کجا بیوفتم .خود تهران یا اطرافش
-اها.خوب مگه فرقی هم میکنه ؟
-نه ینی میخواستم بگم اگه شهرستانی بیوفتم که خیلی دور باشه مجبورم باز خوابگاه بگیرم و این ینی که خوب نمیتونم بمونم اینجا و ..
-مشکلی نیست. حالا انشالله که همین تهران قبول میشید .
-انشالله وبعد غذارو به سمتش گرفتمو گفتم –بفرمایید .
-ممنون.
-راستی لطفا غذاهایی که براتون خوب نیست ودوست ندارینو بنویسین برام تا من بدونم که رژیم غذایی تون چیه
-چشم .
وبعد طرف میز تلویزیون رفت و یک پاکت و برداشت و اومد سمت من گفت
-بفرمایید
-این چیه ؟
-مدارک و سوییچ ماشین
-ولی اخه
-این جزء قرارداده خانوم ؟
-محبی
-این جزءقرار داد خانوم محبی .
-چشم .خیلی ممنون .اگه کاری ندارین من برم ؟
-نه ممنون لطف کردین .یا علی ...
-خدانگهدارتون
وبعد اومدم بیرون وبه سمت خونه راه افتادم.
آخرین ویرایش: