- عضویت
- 2016/03/31
- ارسالی ها
- 464
- امتیاز واکنش
- 2,169
- امتیاز
- 361
یکدفعه قضیه اون روز توی ماشین یادم افتاد و عین جت چشمامو باز کردم و صاف نشستمم....
بهراد پوزخندی زد و گفت:چی شد پس چرا نخوابیدی....
_هاا!!؟هیچی گفتم تو راه اگه بخوابم برسیم بد خواب میشم یکدفعه خونه می خوابم دیگه....
_آهااان که اینطوررر آره خب....
اینو گفت و یجوری نگاهم کرد که یعنی خودتییی!!!!!
بی توجه به اون از پنجره بیرون رو نگاه کردم...
به این فکر کردم که من چرا اینجوری شدم!!؟؟چرا دیگه اونجووری حرصم از کاراش در نمیاد!!!در میاداااا ولی نه مثه اون موقع ها....
********
سر میز صبحونه نشسته بودم که فرزان اومد...
_سلام نگاه خانوم صبح عالییی بخیییررر...
لبخندی زدم و گفتم:صبح بخییر...
_ستاره سهیل شدید خانووممم تو آسمونا دنبالتون میگشتیممم...
اخییی الهییی راست میگفت...یه یکی دو هفته ای بود که فقط تو اتاقم بودم حتی وقتایی که امتحان نداشتمم تو اتاقم بودم....
از جام بلند شدم ورفتم پشت صندلیش وایستادم دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:ببخشید داداشیی امتحان داشتم ولی از این به بعددد همشش در اختیارتون هستم قربان!!!!
قیافه با مزه ای به خودش گرفت و گفت:خیلیی خب حالا سعی میی کنممم ببخشمت....
_بیشعوووور پررو نشو دیگه...
خنده ای کرد و گفت:ما شما رو نبینیم هم شما واسمون عزیزی دختر عموووو....
ای جاااان قربونت بشمممم من داداشیمممم......
بـ..وسـ..ـه ای روی گونه اش نشوندم و گفتم:داداش خودمیییی....
ازش فاصله گرفتم یه ذره از چاییم رو خوردم و گفتم:من دیگه برم دیرم میییشه...
همونجور که لقمه ای دهنش میزاشت گفت:برو عزیزم به سلامت.....
از خونه خارج شدم سوار ماشینم شدم و راه افتادممم....
بهراد پوزخندی زد و گفت:چی شد پس چرا نخوابیدی....
_هاا!!؟هیچی گفتم تو راه اگه بخوابم برسیم بد خواب میشم یکدفعه خونه می خوابم دیگه....
_آهااان که اینطوررر آره خب....
اینو گفت و یجوری نگاهم کرد که یعنی خودتییی!!!!!
بی توجه به اون از پنجره بیرون رو نگاه کردم...
به این فکر کردم که من چرا اینجوری شدم!!؟؟چرا دیگه اونجووری حرصم از کاراش در نمیاد!!!در میاداااا ولی نه مثه اون موقع ها....
********
سر میز صبحونه نشسته بودم که فرزان اومد...
_سلام نگاه خانوم صبح عالییی بخیییررر...
لبخندی زدم و گفتم:صبح بخییر...
_ستاره سهیل شدید خانووممم تو آسمونا دنبالتون میگشتیممم...
اخییی الهییی راست میگفت...یه یکی دو هفته ای بود که فقط تو اتاقم بودم حتی وقتایی که امتحان نداشتمم تو اتاقم بودم....
از جام بلند شدم ورفتم پشت صندلیش وایستادم دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:ببخشید داداشیی امتحان داشتم ولی از این به بعددد همشش در اختیارتون هستم قربان!!!!
قیافه با مزه ای به خودش گرفت و گفت:خیلیی خب حالا سعی میی کنممم ببخشمت....
_بیشعوووور پررو نشو دیگه...
خنده ای کرد و گفت:ما شما رو نبینیم هم شما واسمون عزیزی دختر عموووو....
ای جاااان قربونت بشمممم من داداشیمممم......
بـ..وسـ..ـه ای روی گونه اش نشوندم و گفتم:داداش خودمیییی....
ازش فاصله گرفتم یه ذره از چاییم رو خوردم و گفتم:من دیگه برم دیرم میییشه...
همونجور که لقمه ای دهنش میزاشت گفت:برو عزیزم به سلامت.....
از خونه خارج شدم سوار ماشینم شدم و راه افتادممم....