_نه عزیزم..میتونی بری
نیلو وسایلش رو جمع کردو از اتاق بیرون رفت..اینطوری تو خونه راحتر بود..میدونست تو اریشگاه بودن بااون وعضیتش خستش میکنه..
باصدای زنگ موبایلش نگاش رفت روی صفحه..اسم مینو رو که دید سریع جواب داد
_الو ماراال کجایین پس؟؟
همونطور که نگاش تواینه بود گفت
_خونه ایم داریم اماده میشیم..عروس خانوم کاره ارایشگاهش تموم شده مگه؟؟
_اخراشه..منم تموم شدم..گفتم بهتون زنگ بزنم ببینم شما کجایین..!
_ماهم دیگه اماده ایم..
_لباست اندازت شد؟
بارضایت نگاهی به لباسش انداخت
_اره خداروشکر دادم برام درستش کردن
_تو دلیت داره بزرگ میشه هاا
لبخندی زد
_گل پسره مامانشه
مینوباخنده گفت
_اون یکی توله ات کجاست؟اماده شده؟
باحرص گفت
_مینـو صدبارگفتم به بچم نگوتوله
مینوباخنده گفت
_باشه بابا نزن مارو من برم دیگه..توهم زودی اماده شین و راه بیوفتین..
_باشه
گوشی روانداخت کنارش و به اینه قدی نگاه کرد؛دستی روی شکمه بر آمدش کشید،لبخنده محوی نشست گوشه ی لبش..وسطایه سه ماهش بودو شکمش کمی بالا اومده بودو به سختی تونسته رود یه لباس مجلسی شیک برای عروسی فرزین و یاسمین پیداکنه..
باصدای بلنده پخش شدن آهنگ تو خونه نگاشو از اینه گرفت
ملیس سریع دویید تو اتاق
_مامانیی مامانیی
مارال نگاش کرد
_بچه ماالان میخوایم بریم!تو رفتی آهنگ گذاشتی؟؟
ملیس باذوق گفت
_خو میام اینجا یکمی تمرین کنم خوشتل برقصم تو عروسی
_میگم مامانی
_جانم؟
_بابابزرگ و مادرجون نمیان؟
لبخندی زد
_قراربود که بیان..
_دایی میثاقم چی؟
لبخندش محوشد...چقدر دلتنگ داداش کوچولوش بود..ولی گاهی وقتابخاطره یه سری انتخابات زندگیمون..بخاطره یه سری از اشتباهاتمون..ممکنه یه چیزایی که برامون خیلی عزیزن رو ازدست بدیم..
شاید ازطریق مینو رابطشون دوباره شکل میگرفت..
طلاخانوم با خواهرش ملک صحبت کرده بودو انگاریه صحبتهایی شده بود برای میثاق و مینو...
_نه..یعنی نمیدونم
ملیس لباشو برچیدوگفت
_دلم براش تنگ شده کاش بیاد
بعدم چرخی زدو گفت
_چطور شدم مامانی؟؟
نگاهی بهش انداخت
لباس آستین حلقه ای که قسمت بالا تنه اش سفید بودونگینای قرمزرنگی قسمت یقه اش کارشده بود و قسمت دامنش که چین دار و قرمز رنگ بود کمربنده ظریف و سفید رنگی داشت
موهاش اتو شده دورش افتاده بودن وقسمت جلوش موهای چتریش روی پیشونیش بودن یه تاج خوشکل رو سرش بود..
لبخنده پرنگی زد
_عروسکه مامانتی تو
ملیس لبخنده باذوقی زد و گفت
_میگم مامان اگه لباس سفیده رو میپوشیدم با خاله یاسی ست میشدم
_نه همین خوبه که..کلی بهت میاد تکمیل شدی
_اما یه چیزی کم داارم
مارال یه ابروشو انداخت بالا
_چی؟
ملیس لباشو جمع کردو دستاشو برد پشتشو به میزه ارایش مارال نگاه کرد..
مارال خودشو نفهمیده زدو ملیس سریع گفت
_هیچی..
اینوگفت و از اتاق بیرون رفت...
مارال نفسش رو باصدا بیرون فرستاد..
نگاهه دیگه ای به خودش و لباسش انداخت..
لباس یک دست خاکستری و بلند؛یقه ی چین خورده که دوره گردنش یه حلقه داشت و قسمت پایینش چین خورده بود..
نیلو وسایلش رو جمع کردو از اتاق بیرون رفت..اینطوری تو خونه راحتر بود..میدونست تو اریشگاه بودن بااون وعضیتش خستش میکنه..
باصدای زنگ موبایلش نگاش رفت روی صفحه..اسم مینو رو که دید سریع جواب داد
_الو ماراال کجایین پس؟؟
همونطور که نگاش تواینه بود گفت
_خونه ایم داریم اماده میشیم..عروس خانوم کاره ارایشگاهش تموم شده مگه؟؟
_اخراشه..منم تموم شدم..گفتم بهتون زنگ بزنم ببینم شما کجایین..!
_ماهم دیگه اماده ایم..
_لباست اندازت شد؟
بارضایت نگاهی به لباسش انداخت
_اره خداروشکر دادم برام درستش کردن
_تو دلیت داره بزرگ میشه هاا
لبخندی زد
_گل پسره مامانشه
مینوباخنده گفت
_اون یکی توله ات کجاست؟اماده شده؟
باحرص گفت
_مینـو صدبارگفتم به بچم نگوتوله
مینوباخنده گفت
_باشه بابا نزن مارو من برم دیگه..توهم زودی اماده شین و راه بیوفتین..
_باشه
گوشی روانداخت کنارش و به اینه قدی نگاه کرد؛دستی روی شکمه بر آمدش کشید،لبخنده محوی نشست گوشه ی لبش..وسطایه سه ماهش بودو شکمش کمی بالا اومده بودو به سختی تونسته رود یه لباس مجلسی شیک برای عروسی فرزین و یاسمین پیداکنه..
باصدای بلنده پخش شدن آهنگ تو خونه نگاشو از اینه گرفت
ملیس سریع دویید تو اتاق
_مامانیی مامانیی
مارال نگاش کرد
_بچه ماالان میخوایم بریم!تو رفتی آهنگ گذاشتی؟؟
ملیس باذوق گفت
_خو میام اینجا یکمی تمرین کنم خوشتل برقصم تو عروسی
_میگم مامانی
_جانم؟
_بابابزرگ و مادرجون نمیان؟
لبخندی زد
_قراربود که بیان..
_دایی میثاقم چی؟
لبخندش محوشد...چقدر دلتنگ داداش کوچولوش بود..ولی گاهی وقتابخاطره یه سری انتخابات زندگیمون..بخاطره یه سری از اشتباهاتمون..ممکنه یه چیزایی که برامون خیلی عزیزن رو ازدست بدیم..
شاید ازطریق مینو رابطشون دوباره شکل میگرفت..
طلاخانوم با خواهرش ملک صحبت کرده بودو انگاریه صحبتهایی شده بود برای میثاق و مینو...
_نه..یعنی نمیدونم
ملیس لباشو برچیدوگفت
_دلم براش تنگ شده کاش بیاد
بعدم چرخی زدو گفت
_چطور شدم مامانی؟؟
نگاهی بهش انداخت
لباس آستین حلقه ای که قسمت بالا تنه اش سفید بودونگینای قرمزرنگی قسمت یقه اش کارشده بود و قسمت دامنش که چین دار و قرمز رنگ بود کمربنده ظریف و سفید رنگی داشت
موهاش اتو شده دورش افتاده بودن وقسمت جلوش موهای چتریش روی پیشونیش بودن یه تاج خوشکل رو سرش بود..
لبخنده پرنگی زد
_عروسکه مامانتی تو
ملیس لبخنده باذوقی زد و گفت
_میگم مامان اگه لباس سفیده رو میپوشیدم با خاله یاسی ست میشدم
_نه همین خوبه که..کلی بهت میاد تکمیل شدی
_اما یه چیزی کم داارم
مارال یه ابروشو انداخت بالا
_چی؟
ملیس لباشو جمع کردو دستاشو برد پشتشو به میزه ارایش مارال نگاه کرد..
مارال خودشو نفهمیده زدو ملیس سریع گفت
_هیچی..
اینوگفت و از اتاق بیرون رفت...
مارال نفسش رو باصدا بیرون فرستاد..
نگاهه دیگه ای به خودش و لباسش انداخت..
لباس یک دست خاکستری و بلند؛یقه ی چین خورده که دوره گردنش یه حلقه داشت و قسمت پایینش چین خورده بود..
آخرین ویرایش: