-فرنود..تورو خدا وایــــسا... فرنود..به خدا اوضاع خیلی داغونه...راستیــــــن...با تـــو ام..
با گفتن هیچی برام مهم نیست به راهم ادامه دادم...با قدمای بلند خودمو به پشت در اتاقش رسوندم.
مثل همیشه .. اروم و ساکت ... با همون چهره معصومش ..خوابیده بود...خواب خواب بود. انگار خیلی اروم بود...اروم و معصوم .. یعنی انقدر از اطرافش خسته شده بود که این همه مدت خواب رو به بیداری کنار کسایی که براش مهمن ترجیح میداد؟ با لرزش دستم رو به شیشه کشیدم و به چهره پر از ارامشش خیره شدم.:
-هانا ..؟ خانومی... بازم من اومدم. دیگه نمیدونم این چندمین سلامیه که تو جوابش رو بهم نمیدی! الان حتما میگی خسته نشدی از این که هرروز پشت این در وایسادی و جوابتو ندادم؟ میخوای عذابم بدی؟از قصد جوابم رو نمیدی که من دیگه اینجا نیام؟ ولی خودت که خوب میدونی حتی اگه بازم بهم بی محلی کنی ..حتی اگه هرروزم جوابم رو ندی من بازم اینجا میام...من بازم اینجا،پشت همین در منتظرت وایمیستم ..
هانا..خسته نشدی این همه استراحت کردی؟خسته نشدی این همه خوابیدی؟بسه دختر خوب .. بلند شو..
.بلند شو ببین اطرافت چه خبره.. ببین چند وقته که گذشته و تو هنوزم خوابیدی..
چی؟؟ اره عزیزم ...اره خانومم...5 ماهه ..5ماهه تمومِ تو چشماتو بستی و جواب هیچ کدوممون رو نمیدی ..خانومی ما خسته شدیم ..پاشو دیگه بسه ..اشکم و پس زدم ..:
-بلند شو ببین چی به روز همه اوردی دختر ....پاشو ببین از اون شبی که چشماتو بستی ارامش رو از همه ما گرفتی .. روزی نیست که مامانت از حال نره
..هانیه 5ماهه روزه سکوت گرفته و با هیچ کی حرف نمیزنه .. میتراهم ..اره عزیزم..خواهرت...میتراهم یه چشمش اشکه یه چشمش خون.. انقدر این 5ماه از دست رفته که اگه بیدار شی و ببینیش باورت نمیشه این همون دختر شیطون و شاد گذشته ست .. هرروز زیر سرمه..!
دیگه چی بگم؟از کی برات بگم؟حال منم که دیگه گفتن نداره..5ماهه شب و روزم پشت این در خلاصه شده ..نتونستم مقاومت کنم و بغضم ترکید ..:
بلنــــد شـــــو لعنتــــــــــــــی ... پاشو کشتــــی مارو ...پیشونیم رو به شیشه سرد و یخ زده تکیه دادم،صدام خش دار بود:
--بسه دیگه..خیلی رفع خستگی کردی ..به ولای علی من جای تو خسته شدم ..خیلی هم زیاد خسته شدم ..چرا حرف نمیزنی؟چرا جوابم رو نمیدی؟چرا داری منو میکشی؟!
اره ..تعجب نکن ..اینایی که همینجور دارن میریزه اشکن ....سه حرفه ..ا..ش..ک .. این جمله رو شنیدی که میگن مرد گریه نمیکنه؟؟
ولی من نمیتونم .. مرد هستم ..ولی خیلی وقته مقاومتم رو ازم گرفتی ..تو ازم گرفتیش .. همش تقصیر توئه ..فقط خودِ تو..
کی دیده بود فرنود راستین یه روزی بخاطر یه دختر اینجوری زار بزنه ؟!ولی حالا ببین..دارم گریه میکنم..به حال دل بدبختم .. به حال صبرم که دیگه خیلی وقته سر اومده ..میفهمـــی؟؟
تو باعث شدی من اینجوری گریه کنم ...هرچی میخوای اسممو بذار...نـــامـــرد ...ضعیـــف ...بز دل...هرچی میخوای بهم بگو ولی بلند شو.. هرروز چشمم به تقویم گره خورده .هرروز میگم چشماتو باز میکنی و این کابوس لعنتی برای همیشه تموم میشه ..ولی هرروز بدتر از دیروز شده ... خیلی نامردی هانا ..خیلی نامرد.. تو داری حال منو میبینی و اینجوری بی تفاوتی؟! تو بی قراری های این دل صاب مرده رو میبینی و عین خیالتم نیست؟! خیلی ازت دلگیرم ..خیلی ازت دلم گرفته .. روزام بدون تو روز نیست ..زندگی نیست .. غمبـــاد گرفتم انقدر تو خودم ریختم ...میفهمـــــی ایـــنــــارو؟جهانم تویی، دنیام تویی، نباشی دنیا ندارم،نباشی جهانم الف نداره خانومی، برام جهنمی بیش نیست ... میدونی تنها تسکین دهنده وجودمی و به راحتی چشم بستی؟!
تو که همیشه بهم میگفتی درکت میکنم ..پس چرا این بار درکم نمیکنی؟! چرا این بار روی همه چیز و همه کس چشماتو بستی ؟!
بخاطر من بیدار نمیشی..بخاطر دل پدر مادرت بلند شو..بخاطر خواهرت و دوستت بلند شو..من به درک ..تا کی میخوای اینجا بخوابی و هیچ تکونی نخوری؟
سرم رو پایین انداختم و چشمامو بستم ..هق زدم ..سخت بود..خیلی سخت بود..برای من ..برای منی که هیچ کس اشکمو ندیده بود..برای پسری که چندین سال به اشکش اجازه فرود نداده بود..
برای کسی که غصه هامو ریختم تو دلم و همیشه خودمو بی تفاوت نشون دادم..کی از دل من خبر داشت؟کی میدونست من چی دارم میکشم..؟من تنها بودم..خیلی تنها .. مثل یه ماهی بودم که تو اسمون تنها و بی کس زندگی میکرد و به همه لبخند میزد ..
مثل یه ماه که تو اسمون زمین اسیر شده بود و هیچ کس اونو نمیفهمید .. سخت بود که از نوجوونیم خم به ابروم نیاوردم..چون من مرد خونه بودم.. چون چشم مادر و خواهرم به من خوش بود ..
و حالا هم باید تظاهر به خوب بودن میکردم ..نمیتونستم..مگه یه ادم چقدر توان داره؟مگه یه انسان چقدر ظرفیت داره؟!
ظرفیت من خیلی وقت بود که سر اومده بود ..
توان من خیلی وقت بود که ته کشیده بود ..با پشت دستم اشکامو پاک کردم ..سرم رو بالا گرفتم و با نگاه کردن بهش حرف زدم:
-یه دلخوری کوچیک هم ازت داشتم .. خب یکم بیشتر از یکم ..چرا بهم نگفتی؟!من باید از زبون دوستت بشنوم؟چرا هیچ وقت بهم نگفتی غم تو چشمات واسه چیه؟! چرا همیشه ازم پنهون کردی که زندگیت با اجبار و تحمیل یکی بوده؟! چرا به من نگفتی که به خواست خودت نمیخواستی ازدواج کنی؟! چرا حتی به منم اعتماد نکردی؟چرا همیشه سکوت کردی و گذاشتی کار به اینجا بکشه؟چراهای زیادی ازت دارم..بلند شو بهم جواب بده ..پاشو بهم بگو برای چی بهم دروغ گفتی..میدونستی من از دروغ گفتن بدم میاد ..؟اینارو میدونستی و بی تفاوت بودی؟!
پاشواسمش رو بهم بگو ببینم اون طرف کی بوده .. هرکاری کردم میترا بهم چیزی نگفت ..پاشو خودت بهم بگو کی بوده برم کبودش کنم ..تا برم از روی زمین محوش کنم کسی رو که به زن من چشم داشته..
چی؟تو مگه زن من نیستی؟تو فقط مال خودمی هانا ..اره خودخواهم ..بی منطقم ..ولی من تورو به هیچ کس نمیدم .
یادته وقتی باهم میرفتیم بیرون عاشق این بودی که من برات اهنگ بخونم؟! بعدش تو از ته دلت قهقهه میزدی؟! منم عاشق خنده هات بودم ..هنوزم هستم .. ولی دیدن دوباره خنده هات برام شده ارزو ..شده رویا .. دوست داری الانم برات یه اهنگ بخونم و تو بیدار شی بهم بخندی بگی دیوونه؟!گوش میدی؟باشه عزیزم..برات میخونم ..فقط معذرت میخوام که صدام خش داره ..ببخشید اگه نپسندیدی ..چون صدام یکم میلرزه ..ولی اگه تو چشماتو باز کنی قول میدم هیچ وقت نلرزه .. به خدا قول میدم .. فقط تو یه علامت از خودت نشون بده ..فقط به این دنیا برگرد .. باشه ..باشه گلم..الان میخونم..:
-نمیشه راحت حتی یه ساعت دووم بیارم ..
تنهات نذاشتم هرچی که داشتم دست تو دادم
دیگه بریدم ..تو رو ندیدیم برس به دادم
برگرد و بذاردوباره چشام تو چشای وا شه ..
برگرد و نذار بدون تو زندگیم از هم بپاشه
برگرد وبگو تو هم مثل من به کسی دل نبستی
برگرد و بگو هستی ..
وقتی ازم دوری نگرانت میشم،بخدا اینجوری نگرانت میشم
از شبی که رفتی دلمو خون کردی ،خودتم میدونی میتونی برگردی
برگرد و بذار دوباره چشام تو چشای تو .......
دیگه نتونستم .. سرم و به دستم تکیه دادم.. سخت بود..خیلی سخت..از مرگ تدریجی هم سخت تر بود .. زندگی من داشت نابود می شد ..داشتم فنا میشدم .. تا اینجاشم خیلی خودمو کنترل کردم ولی دیگه نتونستم..دیدن اینکه عزیز من..همه وجودم روی یه تخت بی جون افتاده و توان انجام هیچ کاری رو نداره به جونم اتیش میزد.اینکه مدتهاست چشمای قهوه ایشو باز نکرده و یه بارم صدام نکرده منو به حد جنون میرسوند ..
با گفتن هیچی برام مهم نیست به راهم ادامه دادم...با قدمای بلند خودمو به پشت در اتاقش رسوندم.
مثل همیشه .. اروم و ساکت ... با همون چهره معصومش ..خوابیده بود...خواب خواب بود. انگار خیلی اروم بود...اروم و معصوم .. یعنی انقدر از اطرافش خسته شده بود که این همه مدت خواب رو به بیداری کنار کسایی که براش مهمن ترجیح میداد؟ با لرزش دستم رو به شیشه کشیدم و به چهره پر از ارامشش خیره شدم.:
-هانا ..؟ خانومی... بازم من اومدم. دیگه نمیدونم این چندمین سلامیه که تو جوابش رو بهم نمیدی! الان حتما میگی خسته نشدی از این که هرروز پشت این در وایسادی و جوابتو ندادم؟ میخوای عذابم بدی؟از قصد جوابم رو نمیدی که من دیگه اینجا نیام؟ ولی خودت که خوب میدونی حتی اگه بازم بهم بی محلی کنی ..حتی اگه هرروزم جوابم رو ندی من بازم اینجا میام...من بازم اینجا،پشت همین در منتظرت وایمیستم ..
هانا..خسته نشدی این همه استراحت کردی؟خسته نشدی این همه خوابیدی؟بسه دختر خوب .. بلند شو..
.بلند شو ببین اطرافت چه خبره.. ببین چند وقته که گذشته و تو هنوزم خوابیدی..
چی؟؟ اره عزیزم ...اره خانومم...5 ماهه ..5ماهه تمومِ تو چشماتو بستی و جواب هیچ کدوممون رو نمیدی ..خانومی ما خسته شدیم ..پاشو دیگه بسه ..اشکم و پس زدم ..:
-بلند شو ببین چی به روز همه اوردی دختر ....پاشو ببین از اون شبی که چشماتو بستی ارامش رو از همه ما گرفتی .. روزی نیست که مامانت از حال نره
..هانیه 5ماهه روزه سکوت گرفته و با هیچ کی حرف نمیزنه .. میتراهم ..اره عزیزم..خواهرت...میتراهم یه چشمش اشکه یه چشمش خون.. انقدر این 5ماه از دست رفته که اگه بیدار شی و ببینیش باورت نمیشه این همون دختر شیطون و شاد گذشته ست .. هرروز زیر سرمه..!
دیگه چی بگم؟از کی برات بگم؟حال منم که دیگه گفتن نداره..5ماهه شب و روزم پشت این در خلاصه شده ..نتونستم مقاومت کنم و بغضم ترکید ..:
بلنــــد شـــــو لعنتــــــــــــــی ... پاشو کشتــــی مارو ...پیشونیم رو به شیشه سرد و یخ زده تکیه دادم،صدام خش دار بود:
--بسه دیگه..خیلی رفع خستگی کردی ..به ولای علی من جای تو خسته شدم ..خیلی هم زیاد خسته شدم ..چرا حرف نمیزنی؟چرا جوابم رو نمیدی؟چرا داری منو میکشی؟!
اره ..تعجب نکن ..اینایی که همینجور دارن میریزه اشکن ....سه حرفه ..ا..ش..ک .. این جمله رو شنیدی که میگن مرد گریه نمیکنه؟؟
ولی من نمیتونم .. مرد هستم ..ولی خیلی وقته مقاومتم رو ازم گرفتی ..تو ازم گرفتیش .. همش تقصیر توئه ..فقط خودِ تو..
کی دیده بود فرنود راستین یه روزی بخاطر یه دختر اینجوری زار بزنه ؟!ولی حالا ببین..دارم گریه میکنم..به حال دل بدبختم .. به حال صبرم که دیگه خیلی وقته سر اومده ..میفهمـــی؟؟
تو باعث شدی من اینجوری گریه کنم ...هرچی میخوای اسممو بذار...نـــامـــرد ...ضعیـــف ...بز دل...هرچی میخوای بهم بگو ولی بلند شو.. هرروز چشمم به تقویم گره خورده .هرروز میگم چشماتو باز میکنی و این کابوس لعنتی برای همیشه تموم میشه ..ولی هرروز بدتر از دیروز شده ... خیلی نامردی هانا ..خیلی نامرد.. تو داری حال منو میبینی و اینجوری بی تفاوتی؟! تو بی قراری های این دل صاب مرده رو میبینی و عین خیالتم نیست؟! خیلی ازت دلگیرم ..خیلی ازت دلم گرفته .. روزام بدون تو روز نیست ..زندگی نیست .. غمبـــاد گرفتم انقدر تو خودم ریختم ...میفهمـــــی ایـــنــــارو؟جهانم تویی، دنیام تویی، نباشی دنیا ندارم،نباشی جهانم الف نداره خانومی، برام جهنمی بیش نیست ... میدونی تنها تسکین دهنده وجودمی و به راحتی چشم بستی؟!
تو که همیشه بهم میگفتی درکت میکنم ..پس چرا این بار درکم نمیکنی؟! چرا این بار روی همه چیز و همه کس چشماتو بستی ؟!
بخاطر من بیدار نمیشی..بخاطر دل پدر مادرت بلند شو..بخاطر خواهرت و دوستت بلند شو..من به درک ..تا کی میخوای اینجا بخوابی و هیچ تکونی نخوری؟
سرم رو پایین انداختم و چشمامو بستم ..هق زدم ..سخت بود..خیلی سخت بود..برای من ..برای منی که هیچ کس اشکمو ندیده بود..برای پسری که چندین سال به اشکش اجازه فرود نداده بود..
برای کسی که غصه هامو ریختم تو دلم و همیشه خودمو بی تفاوت نشون دادم..کی از دل من خبر داشت؟کی میدونست من چی دارم میکشم..؟من تنها بودم..خیلی تنها .. مثل یه ماهی بودم که تو اسمون تنها و بی کس زندگی میکرد و به همه لبخند میزد ..
مثل یه ماه که تو اسمون زمین اسیر شده بود و هیچ کس اونو نمیفهمید .. سخت بود که از نوجوونیم خم به ابروم نیاوردم..چون من مرد خونه بودم.. چون چشم مادر و خواهرم به من خوش بود ..
و حالا هم باید تظاهر به خوب بودن میکردم ..نمیتونستم..مگه یه ادم چقدر توان داره؟مگه یه انسان چقدر ظرفیت داره؟!
ظرفیت من خیلی وقت بود که سر اومده بود ..
توان من خیلی وقت بود که ته کشیده بود ..با پشت دستم اشکامو پاک کردم ..سرم رو بالا گرفتم و با نگاه کردن بهش حرف زدم:
-یه دلخوری کوچیک هم ازت داشتم .. خب یکم بیشتر از یکم ..چرا بهم نگفتی؟!من باید از زبون دوستت بشنوم؟چرا هیچ وقت بهم نگفتی غم تو چشمات واسه چیه؟! چرا همیشه ازم پنهون کردی که زندگیت با اجبار و تحمیل یکی بوده؟! چرا به من نگفتی که به خواست خودت نمیخواستی ازدواج کنی؟! چرا حتی به منم اعتماد نکردی؟چرا همیشه سکوت کردی و گذاشتی کار به اینجا بکشه؟چراهای زیادی ازت دارم..بلند شو بهم جواب بده ..پاشو بهم بگو برای چی بهم دروغ گفتی..میدونستی من از دروغ گفتن بدم میاد ..؟اینارو میدونستی و بی تفاوت بودی؟!
پاشواسمش رو بهم بگو ببینم اون طرف کی بوده .. هرکاری کردم میترا بهم چیزی نگفت ..پاشو خودت بهم بگو کی بوده برم کبودش کنم ..تا برم از روی زمین محوش کنم کسی رو که به زن من چشم داشته..
چی؟تو مگه زن من نیستی؟تو فقط مال خودمی هانا ..اره خودخواهم ..بی منطقم ..ولی من تورو به هیچ کس نمیدم .
یادته وقتی باهم میرفتیم بیرون عاشق این بودی که من برات اهنگ بخونم؟! بعدش تو از ته دلت قهقهه میزدی؟! منم عاشق خنده هات بودم ..هنوزم هستم .. ولی دیدن دوباره خنده هات برام شده ارزو ..شده رویا .. دوست داری الانم برات یه اهنگ بخونم و تو بیدار شی بهم بخندی بگی دیوونه؟!گوش میدی؟باشه عزیزم..برات میخونم ..فقط معذرت میخوام که صدام خش داره ..ببخشید اگه نپسندیدی ..چون صدام یکم میلرزه ..ولی اگه تو چشماتو باز کنی قول میدم هیچ وقت نلرزه .. به خدا قول میدم .. فقط تو یه علامت از خودت نشون بده ..فقط به این دنیا برگرد .. باشه ..باشه گلم..الان میخونم..:
-نمیشه راحت حتی یه ساعت دووم بیارم ..
تنهات نذاشتم هرچی که داشتم دست تو دادم
دیگه بریدم ..تو رو ندیدیم برس به دادم
برگرد و بذاردوباره چشام تو چشای وا شه ..
برگرد و نذار بدون تو زندگیم از هم بپاشه
برگرد وبگو تو هم مثل من به کسی دل نبستی
برگرد و بگو هستی ..
وقتی ازم دوری نگرانت میشم،بخدا اینجوری نگرانت میشم
از شبی که رفتی دلمو خون کردی ،خودتم میدونی میتونی برگردی
برگرد و بذار دوباره چشام تو چشای تو .......
دیگه نتونستم .. سرم و به دستم تکیه دادم.. سخت بود..خیلی سخت..از مرگ تدریجی هم سخت تر بود .. زندگی من داشت نابود می شد ..داشتم فنا میشدم .. تا اینجاشم خیلی خودمو کنترل کردم ولی دیگه نتونستم..دیدن اینکه عزیز من..همه وجودم روی یه تخت بی جون افتاده و توان انجام هیچ کاری رو نداره به جونم اتیش میزد.اینکه مدتهاست چشمای قهوه ایشو باز نکرده و یه بارم صدام نکرده منو به حد جنون میرسوند ..