از سوگند خداحافظی کردم وسوگند هم رفت
رابین:صحرا بیا بریم توی خونمون باهات حرف دارم
-دیونه شدی من بیام توی خونه ی شما،عقلت رو از دست دادی؟
-خونمون کسی نیست پدر و مادرم رفتن بیرون باهات کارمهمی دارم
-نمی تونم بایدبرم مادرم نگران می شه
-واقعا نمی تونی یه نیم ساعت وقتت رو به من بدی من از فردا تو رو نمی تونم ببینم
-به خدا نمی تون باید حتما برم
با عصبانیت گفت:من نمی ذارم باید حتما بیای می گم با هات کار دارم و دستم رو
گرفت و همراه خودش کشید و منوتوی ساختمونش پرت کرد
-چی کار می کنی دیونه
-تقصیر خودت بود بهت گفتم کارت دارم
-خوب چیه بگو کارت رو
-بریم بالا اینجا الان همسایه ها میان می بیننمون
خوب کدم طبقه است
-طبقه 7
سمت آسانسور رفتیم و با هم سوار آسانسور شدیم
و بعد از اون وارد خونه ی رابین شدم
خونشون واقعا زیبا بود یک ویو عالی کل تهران زیر پات بود
-چی شده؟
-خونتون خیلی زیباست
-به زیبایی تو نمی رسه
خجالت کشیدم و روی مبلشون نشستم رابین هم روبروم نشست و بهم خیره شد و گفت:
دلم می خواد تا آخر عمر به اون چشمای خوش رنگت نگاه کنم
سرم رو پایین انداختم و گفتم:کارت رو بگو
رابین بلند شد و سمت یکی از اتاق ها رفت و یک تابلو بزرگی رو آورد و بهم داد
بهش گفتم:این دیگه چیه؟چه قدر بزرگه؟
-بازش کن
-بازش کردم و از دیدن تصویرم مات شدم و به رابین و چشماش خیره شدم
-رابین این خیلی زیباست کی این رو کشیده
-خودم
-الکی نگو
-نه به خدا خودم کشیدمش
-مگه تو کلاس می ری
-رابینت رو دست کم گرفتی ها
-عکی منو مگه داشتی
-نه
-پس
-تو توی خیال من همیشه هستی الان هم که به صورت یک فرشته کشیدمت برای
این بوده که توی خیال من به صورت فرشته ایی
اومد سمتم و رو بروم زانو زد فاصله مون 10 سانت هم نمی شد دستم رو گرفت و یه انگشتر
بهم داد و گذاشت دستم
-داری چی کار می کنی؟
-دارم برای تمام عمرم تو رو مال خودم می کنم؟
-رابین این کار رو نکن
-چرا؟
-الان خیلی این کار زوده منو تو هنوز خیلی بچه ایم
-من اگه تو رو ندیدم و اگه بعد از مدت خیلی طولانی برنگشتم اگه خانوادت بخوان
تو رو ازم بگیرن چی ها؟
-منظورت چیه؟
-امشب با خانوادم می خوام بیام خواستگاریت
-جان؟چی کار می خوای بکنی
خندید و با شیطنت گفت:همین که شنفتی
-نه تو قطعا دیونه شدی
-نه بخدا راست می گم فقط برای اینکه تو رو شوهر ندن و منتظر من بمونی همین
-برو بابا تو زدی به سیم آخر
-آره تقصیر توئه اگه عاشقت نبودم اگه این قدر زیبا نبودی شاید حساس نمی شدم
بابا لا مصب میان می برنتت من اسیر می شم،دیونه می شم
-تو واقعا حالت خوبه
دستم رو روی پیشوونیش گذاشتم دوستم رو گرفتم و منو به طرف خودش کشوند
من تعادلم رو از دست دادم و افتادم روش چشم تو چشم هم شدیم رابین
لبش رو روی گونه ی من گذاشت و بـ..وسـ..ـه ایی روی گونم زد و گفت:نگران نباش عشقم
من هیچ وقت تو رو اذیت نمی کنم این حرف من نیست حرف قلبمه
من رو محکم بغـ*ـل کرد فکر کردم تمام استخوان های بدنم داره می شکنه در همون حال گفت:
تو عشقمی اگه ترس از مرگ و چیزهای دیگه نبود همین الان دستت رو می گرفتم و باهات
فرار می کردم باهات می رفتم جایی که کسی جز ما نباشه
من در حالی که متعجب بودم گفتم:رابین من عشق من خیلی وقته منتظرم که بهت بگم خیلی
وقته که می خوام عشقم رو بهت ثابت کنم خیلی وقته که می خوام بهت بگم مثل خودت دوست
دارم ولی این غرور نمی گذاشت این عشقی که تو به من دادی داره نابودم می کنه نمی تونم تحمل
کنم خیلی عظیمه برام سخته این عشق می خوام باهات تقسیمش کنم ولی من هم برای تو چیز دیگه
ای دارم که شاید دلت بخواد بدونی
-چی رو باید بدونم؟
رابین:صحرا بیا بریم توی خونمون باهات حرف دارم
-دیونه شدی من بیام توی خونه ی شما،عقلت رو از دست دادی؟
-خونمون کسی نیست پدر و مادرم رفتن بیرون باهات کارمهمی دارم
-نمی تونم بایدبرم مادرم نگران می شه
-واقعا نمی تونی یه نیم ساعت وقتت رو به من بدی من از فردا تو رو نمی تونم ببینم
-به خدا نمی تون باید حتما برم
با عصبانیت گفت:من نمی ذارم باید حتما بیای می گم با هات کار دارم و دستم رو
گرفت و همراه خودش کشید و منوتوی ساختمونش پرت کرد
-چی کار می کنی دیونه
-تقصیر خودت بود بهت گفتم کارت دارم
-خوب چیه بگو کارت رو
-بریم بالا اینجا الان همسایه ها میان می بیننمون
خوب کدم طبقه است
-طبقه 7
سمت آسانسور رفتیم و با هم سوار آسانسور شدیم
و بعد از اون وارد خونه ی رابین شدم
خونشون واقعا زیبا بود یک ویو عالی کل تهران زیر پات بود
-چی شده؟
-خونتون خیلی زیباست
-به زیبایی تو نمی رسه
خجالت کشیدم و روی مبلشون نشستم رابین هم روبروم نشست و بهم خیره شد و گفت:
دلم می خواد تا آخر عمر به اون چشمای خوش رنگت نگاه کنم
سرم رو پایین انداختم و گفتم:کارت رو بگو
رابین بلند شد و سمت یکی از اتاق ها رفت و یک تابلو بزرگی رو آورد و بهم داد
بهش گفتم:این دیگه چیه؟چه قدر بزرگه؟
-بازش کن
-بازش کردم و از دیدن تصویرم مات شدم و به رابین و چشماش خیره شدم
-رابین این خیلی زیباست کی این رو کشیده
-خودم
-الکی نگو
-نه به خدا خودم کشیدمش
-مگه تو کلاس می ری
-رابینت رو دست کم گرفتی ها
-عکی منو مگه داشتی
-نه
-پس
-تو توی خیال من همیشه هستی الان هم که به صورت یک فرشته کشیدمت برای
این بوده که توی خیال من به صورت فرشته ایی
اومد سمتم و رو بروم زانو زد فاصله مون 10 سانت هم نمی شد دستم رو گرفت و یه انگشتر
بهم داد و گذاشت دستم
-داری چی کار می کنی؟
-دارم برای تمام عمرم تو رو مال خودم می کنم؟
-رابین این کار رو نکن
-چرا؟
-الان خیلی این کار زوده منو تو هنوز خیلی بچه ایم
-من اگه تو رو ندیدم و اگه بعد از مدت خیلی طولانی برنگشتم اگه خانوادت بخوان
تو رو ازم بگیرن چی ها؟
-منظورت چیه؟
-امشب با خانوادم می خوام بیام خواستگاریت
-جان؟چی کار می خوای بکنی
خندید و با شیطنت گفت:همین که شنفتی
-نه تو قطعا دیونه شدی
-نه بخدا راست می گم فقط برای اینکه تو رو شوهر ندن و منتظر من بمونی همین
-برو بابا تو زدی به سیم آخر
-آره تقصیر توئه اگه عاشقت نبودم اگه این قدر زیبا نبودی شاید حساس نمی شدم
بابا لا مصب میان می برنتت من اسیر می شم،دیونه می شم
-تو واقعا حالت خوبه
دستم رو روی پیشوونیش گذاشتم دوستم رو گرفتم و منو به طرف خودش کشوند
من تعادلم رو از دست دادم و افتادم روش چشم تو چشم هم شدیم رابین
لبش رو روی گونه ی من گذاشت و بـ..وسـ..ـه ایی روی گونم زد و گفت:نگران نباش عشقم
من هیچ وقت تو رو اذیت نمی کنم این حرف من نیست حرف قلبمه
من رو محکم بغـ*ـل کرد فکر کردم تمام استخوان های بدنم داره می شکنه در همون حال گفت:
تو عشقمی اگه ترس از مرگ و چیزهای دیگه نبود همین الان دستت رو می گرفتم و باهات
فرار می کردم باهات می رفتم جایی که کسی جز ما نباشه
من در حالی که متعجب بودم گفتم:رابین من عشق من خیلی وقته منتظرم که بهت بگم خیلی
وقته که می خوام عشقم رو بهت ثابت کنم خیلی وقته که می خوام بهت بگم مثل خودت دوست
دارم ولی این غرور نمی گذاشت این عشقی که تو به من دادی داره نابودم می کنه نمی تونم تحمل
کنم خیلی عظیمه برام سخته این عشق می خوام باهات تقسیمش کنم ولی من هم برای تو چیز دیگه
ای دارم که شاید دلت بخواد بدونی
-چی رو باید بدونم؟
دانلود رمان های عاشقانه