گفت:حالا دهنت رو باز کن تا بیاد تو دهنت
دهنم رو باز کردم تا غذا رو بگذاره تو دهنم
گفت:نوش جونت چاقالوی من
گفتم:من چاقالو نیستم،تو چاقالو هستی
گفت:تویی
گفتم:اگه این قدر بگی من چاقم دیگه ناهار نمی خورم تا لاغر شم بعد اگه ناهار نخورم می میرم تو بی صحرا
شی.
گفت:خدا نکنه،چشم من دیگه حرف نمی زنم رو چشم
گفتم:ماست هم می خوام
گفت:چیز دیگه ایی،امر کنید فقط
و بعد یک قاشق بهم ماست داد و بعدش در اتاق رو زدند و من با استرس به رابین گفتم:
زود باش یه چیزی رو،روی کاغذ بنویس
و بعد گفتم:بفرمایید
کیارش بود، گفت:صحرا جون میشه من پیش شما غذا بخورم
گفتم:ما خیلی کار داریم اگه مثل قبل باز سیستم منو بهم بریزید اصلا لازم نیست بیاید تو
گفت:نه به خدا دیگه حرف نمی زنم
وبعد اومد کنار رابین نشست و گفت:عمه به من گفت که ناهار صحرا رو بهش بدم
گفتم:مگه من جوجه ام خودم می تونم غذامو بخور
گفت:من نمی دونم عمه به من همچین چیزی گفته و شما به صلاحتونه که گوش بدید چون اگه بفهمه
که حرفشو نادیده گرفتید حسابی ناراحت میشه
فکر کردم و دیدم که راست می گـه اگه نذارم بهم ناهار بده می ره فضولی می کنه و مادرم خیلی از دستم
ناراحت می شه.
گفتم:باشه بعدا
گفت:سرد می شه باید همین الان بخورید
رابین گفت:اگه مزاحمم می رم بیرون
کیارش گفت:بله شما الان بیرون باشید بهتره
گفتم:نه خیر مگه غذا خوردنم چه قدر طول می کشه؟
گفت:باشه ولی اگه برن کنار من بهتر می تونم کارم رو انجام بدم
و رابین با اخم رفت کنار
و کیارش بهم گفت:چی می خوری؟من خودم که خیلی فسنجون دوست دارم
گفتم:من اصلا از فسنجون خوشم نمی اد من دلم قورمه سبزی می خواد
گفت:من قورمه سبزی دوست ندارم
گفتم:مشکل خودته اگه بخوای به من غذا بدی باید نظر منو بپرسی نه اینکه هر چی خودت دوست
داری بهم بدی
گفت:باشه فقط عصبانی نشو
گفتم:آقای رولیس منتظر؛ اگه می خوای بهم غذا بدی عجله کن
رابین خندش گرفت و گفت:خانم قائمی شما منو یاد برادرم می اندازید
من خندم گرفت و به کیارش گفتم:اشتها ندارم غذا رو ببر بیرون
گفت:چطور تا دو دقیقه پیش اشتها داشتی
گفتم:الان اشتها ندارم،مشکلیه
گفت:نه مشکلی نیست
و رفت کنار و خودش مشغول غذا خوردن شد و رابین اومد کنار تختم و در مورد زبان چیز هایی
گفت و بعد از 20 دقیقه حرفاش تمام شد و گفت:چیز دیگه ای باقی نمونده هر چی لازم بود گفتم
گفتم:مرسی آقای رولیس
گفت:کاری نکردم
گفتم:همین که به فکرم بودید خودش کلیه
گفت:نظر لطفتون،اگه اجازه بدید من دیگه برم
گفتم:شما که ناهار نخوردید
گفت:اشتها ندارم
گفتم:فقط ببخشید نمی تونم بدرقه تون کنم
گفت:اختیار دارید.
و رفت،کیارش هم سریع اومد کنار تخت و گفت:خیلی پرو بود
گفتم:شما چرا قضاوت می کنی؟
گفت:معلوم بود که خیلی پرو ست
گفتم:آدم رو نمی شه توی یک بر خورد شناخت
گفت:مگه شما اونو می شناسید که دارید ازش دفاع می کنی؟
گفتم:نه خب،ولی از شما بیشتر می شناسمش،در ضمن می خوام استراحت کنم لطفا برید بیرون.
گفت:باشه می رم اما این پسره پرو بود
چشم غره ایی رفتم و گفتم:خوابم می اد
و کیارش با عصبانیت بلند شد و مثلا خیلی از دستم عصبانیه و اخمی کرد و بیرون رفت
از دستش یه نفس راحتی کشیدم،خیلی کنه است
دلم می خواست بخوام اما چون درد داشتم نمی تونستم.
که یک دفعه نگار اومد تو و کنار تختم نشست و یک جوری که عجله داشته باشه و آروم گفت:این
پسر خوش تیپه کی بود؟
خیلی جا خوردم این دیگه چی می گـه،برای اینکه عادی به نظر بیام گفتم:چطور؟
گفت:خیلی ازش خوشم اومد خیلی متینه
با عصبانیت گفتم:چی داری می گی حالت خوبه؟
گفت:تو چرا عصبانی شدی؟
گفتم:آخه نمی فهمی داری چی می گی
گفت:مگه من چی گفتم؟
گفتم:هیچی فقط داری از من سوال یه نفری رو می کنی که من...،که یک دفعه یادم اومد نگار از این
ماجرا خبری نداره خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:داری از من سوال یه نفری رو می کنی که استاده
منه.
گفت:مگه اشکالی داره ازت سوال کنم؟
گفتم:بله من از این جلف بازی ها خوشم نمی اد که یه نفر آمار یه نفر دیگه رو بده.
و نگار با حالت عصبانیت و ناراحتی و اخم گفت:چیه نکنه دوستش داری که جلزو ولز می کنی براش؟
خیلی جا خوردم اصلا تا حالا اینجوری باهم حرف نزده بودیم من هم با اخم گفتم:خیلی داری بی ادب
میشی،اصلا نمی فهمی چی می گی؟خودت چرا جلزو ولز می زنی براش،چه خبره بگو ما هم روشن شیم
گفت:خبر خیره،استادت داشت می رفتم بیرون چشمک زد می خواستم ببینم کیه؟
شوکه شدم فکر می کردم نگار داره دروغ می گـه برای همین هم گفتم:لطفا دروغ نگو،تو به من می گی
متینه باز به تو چشمک هم می زنه؟
فهمید که لو رفته گفت:تو چرا عصبانی شدی؟
گفتم:موضوع رو عوض نکن بگو ببینم چرا بهم دروغ گفتی؟
گفت:خیلی دوستش دارم
گفتم:کی رو؟
گفت:همین استادتو
گفتم:به به!چشم روشن استاد منو هم دوست داری باز چی؟
گفت:مگه دوست داشتن جرمه؟
گفتم:نه جرم نیست ولی یه عشق یه طرفه خطرناکه.
گفت:از کجا می دونی که منو دوست نداره
گفتم:من اینو می شنا
دهنم رو باز کردم تا غذا رو بگذاره تو دهنم
گفت:نوش جونت چاقالوی من
گفتم:من چاقالو نیستم،تو چاقالو هستی
گفت:تویی
گفتم:اگه این قدر بگی من چاقم دیگه ناهار نمی خورم تا لاغر شم بعد اگه ناهار نخورم می میرم تو بی صحرا
شی.
گفت:خدا نکنه،چشم من دیگه حرف نمی زنم رو چشم
گفتم:ماست هم می خوام
گفت:چیز دیگه ایی،امر کنید فقط
و بعد یک قاشق بهم ماست داد و بعدش در اتاق رو زدند و من با استرس به رابین گفتم:
زود باش یه چیزی رو،روی کاغذ بنویس
و بعد گفتم:بفرمایید
کیارش بود، گفت:صحرا جون میشه من پیش شما غذا بخورم
گفتم:ما خیلی کار داریم اگه مثل قبل باز سیستم منو بهم بریزید اصلا لازم نیست بیاید تو
گفت:نه به خدا دیگه حرف نمی زنم
وبعد اومد کنار رابین نشست و گفت:عمه به من گفت که ناهار صحرا رو بهش بدم
گفتم:مگه من جوجه ام خودم می تونم غذامو بخور
گفت:من نمی دونم عمه به من همچین چیزی گفته و شما به صلاحتونه که گوش بدید چون اگه بفهمه
که حرفشو نادیده گرفتید حسابی ناراحت میشه
فکر کردم و دیدم که راست می گـه اگه نذارم بهم ناهار بده می ره فضولی می کنه و مادرم خیلی از دستم
ناراحت می شه.
گفتم:باشه بعدا
گفت:سرد می شه باید همین الان بخورید
رابین گفت:اگه مزاحمم می رم بیرون
کیارش گفت:بله شما الان بیرون باشید بهتره
گفتم:نه خیر مگه غذا خوردنم چه قدر طول می کشه؟
گفت:باشه ولی اگه برن کنار من بهتر می تونم کارم رو انجام بدم
و رابین با اخم رفت کنار
و کیارش بهم گفت:چی می خوری؟من خودم که خیلی فسنجون دوست دارم
گفتم:من اصلا از فسنجون خوشم نمی اد من دلم قورمه سبزی می خواد
گفت:من قورمه سبزی دوست ندارم
گفتم:مشکل خودته اگه بخوای به من غذا بدی باید نظر منو بپرسی نه اینکه هر چی خودت دوست
داری بهم بدی
گفت:باشه فقط عصبانی نشو
گفتم:آقای رولیس منتظر؛ اگه می خوای بهم غذا بدی عجله کن
رابین خندش گرفت و گفت:خانم قائمی شما منو یاد برادرم می اندازید
من خندم گرفت و به کیارش گفتم:اشتها ندارم غذا رو ببر بیرون
گفت:چطور تا دو دقیقه پیش اشتها داشتی
گفتم:الان اشتها ندارم،مشکلیه
گفت:نه مشکلی نیست
و رفت کنار و خودش مشغول غذا خوردن شد و رابین اومد کنار تختم و در مورد زبان چیز هایی
گفت و بعد از 20 دقیقه حرفاش تمام شد و گفت:چیز دیگه ای باقی نمونده هر چی لازم بود گفتم
گفتم:مرسی آقای رولیس
گفت:کاری نکردم
گفتم:همین که به فکرم بودید خودش کلیه
گفت:نظر لطفتون،اگه اجازه بدید من دیگه برم
گفتم:شما که ناهار نخوردید
گفت:اشتها ندارم
گفتم:فقط ببخشید نمی تونم بدرقه تون کنم
گفت:اختیار دارید.
و رفت،کیارش هم سریع اومد کنار تخت و گفت:خیلی پرو بود
گفتم:شما چرا قضاوت می کنی؟
گفت:معلوم بود که خیلی پرو ست
گفتم:آدم رو نمی شه توی یک بر خورد شناخت
گفت:مگه شما اونو می شناسید که دارید ازش دفاع می کنی؟
گفتم:نه خب،ولی از شما بیشتر می شناسمش،در ضمن می خوام استراحت کنم لطفا برید بیرون.
گفت:باشه می رم اما این پسره پرو بود
چشم غره ایی رفتم و گفتم:خوابم می اد
و کیارش با عصبانیت بلند شد و مثلا خیلی از دستم عصبانیه و اخمی کرد و بیرون رفت
از دستش یه نفس راحتی کشیدم،خیلی کنه است
دلم می خواست بخوام اما چون درد داشتم نمی تونستم.
که یک دفعه نگار اومد تو و کنار تختم نشست و یک جوری که عجله داشته باشه و آروم گفت:این
پسر خوش تیپه کی بود؟
خیلی جا خوردم این دیگه چی می گـه،برای اینکه عادی به نظر بیام گفتم:چطور؟
گفت:خیلی ازش خوشم اومد خیلی متینه
با عصبانیت گفتم:چی داری می گی حالت خوبه؟
گفت:تو چرا عصبانی شدی؟
گفتم:آخه نمی فهمی داری چی می گی
گفت:مگه من چی گفتم؟
گفتم:هیچی فقط داری از من سوال یه نفری رو می کنی که من...،که یک دفعه یادم اومد نگار از این
ماجرا خبری نداره خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:داری از من سوال یه نفری رو می کنی که استاده
منه.
گفت:مگه اشکالی داره ازت سوال کنم؟
گفتم:بله من از این جلف بازی ها خوشم نمی اد که یه نفر آمار یه نفر دیگه رو بده.
و نگار با حالت عصبانیت و ناراحتی و اخم گفت:چیه نکنه دوستش داری که جلزو ولز می کنی براش؟
خیلی جا خوردم اصلا تا حالا اینجوری باهم حرف نزده بودیم من هم با اخم گفتم:خیلی داری بی ادب
میشی،اصلا نمی فهمی چی می گی؟خودت چرا جلزو ولز می زنی براش،چه خبره بگو ما هم روشن شیم
گفت:خبر خیره،استادت داشت می رفتم بیرون چشمک زد می خواستم ببینم کیه؟
شوکه شدم فکر می کردم نگار داره دروغ می گـه برای همین هم گفتم:لطفا دروغ نگو،تو به من می گی
متینه باز به تو چشمک هم می زنه؟
فهمید که لو رفته گفت:تو چرا عصبانی شدی؟
گفتم:موضوع رو عوض نکن بگو ببینم چرا بهم دروغ گفتی؟
گفت:خیلی دوستش دارم
گفتم:کی رو؟
گفت:همین استادتو
گفتم:به به!چشم روشن استاد منو هم دوست داری باز چی؟
گفت:مگه دوست داشتن جرمه؟
گفتم:نه جرم نیست ولی یه عشق یه طرفه خطرناکه.
گفت:از کجا می دونی که منو دوست نداره
گفتم:من اینو می شنا
دانلود رمان های عاشقانه