نیلی با تمام وجود داشت از بودن با مهیارش لـ*ـذت میبرد ....
مهیارش ؟؟
کی تا این حد دلباخته شده بود ؟
مهم نبود ... کِی اش مهم نبود .... مهم این بود که نیلی فقط از خدا می خواست که تو اون لحظه دنیا رو
نگه داره و اون بتونه تا همیشه تو همین حالت بمونه ....
نزدیک به مهیار ....
نزدیک به قهرمان این روزهاش ....
نزدیک به ....
حرکت یه دفعه ای موتور به چپ و جدا شدنش از مهیار باعث شد جیغی بکشه و ....
درد شدیدی به تنش نشست ....
صدای بوق و هم همه های مردم ....
سعی کرد خودش رو تکون بده ....
آآآآآخ ....
سرش چرا انقدر سنگین بود ....
با ترس زمزمه کرد :
_ مهیاااار
صدای نگران مهیار رو شنید که زمزمه کرد :
_ نیلی
با کمک دستای مهیار به زمین نشست ....
مهیار همون جور که داشت کلاه کاسکت رو از سر نیلی در میاورد نجوا می کرد :
_ خوبی دختر ؟؟ آره ؟؟
با دیدن سالم بودن نیلی .... نفس راحتی کشید و گفت :
_خدایا شکرت
اشک به چشمای نیلی نشسته بود و بدون پلک زدن ، به مهیاری چشم دوخته بود که یه طرف از
مهیارش ؟؟
کی تا این حد دلباخته شده بود ؟
مهم نبود ... کِی اش مهم نبود .... مهم این بود که نیلی فقط از خدا می خواست که تو اون لحظه دنیا رو
نگه داره و اون بتونه تا همیشه تو همین حالت بمونه ....
نزدیک به مهیار ....
نزدیک به قهرمان این روزهاش ....
نزدیک به ....
حرکت یه دفعه ای موتور به چپ و جدا شدنش از مهیار باعث شد جیغی بکشه و ....
درد شدیدی به تنش نشست ....
صدای بوق و هم همه های مردم ....
سعی کرد خودش رو تکون بده ....
آآآآآخ ....
سرش چرا انقدر سنگین بود ....
با ترس زمزمه کرد :
_ مهیاااار
صدای نگران مهیار رو شنید که زمزمه کرد :
_ نیلی
با کمک دستای مهیار به زمین نشست ....
مهیار همون جور که داشت کلاه کاسکت رو از سر نیلی در میاورد نجوا می کرد :
_ خوبی دختر ؟؟ آره ؟؟
با دیدن سالم بودن نیلی .... نفس راحتی کشید و گفت :
_خدایا شکرت
اشک به چشمای نیلی نشسته بود و بدون پلک زدن ، به مهیاری چشم دوخته بود که یه طرف از