کامل شده رمان زخم نزن | mozhgan.s کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع mozhgan.s
  • بازدیدها 29,134
  • پاسخ ها 245
  • تاریخ شروع

زخم نزن رو دوست داشتین در چه سطحی بود؟

  • عالی

    رای: 2 100.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است.

mozhgan.s

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/09
ارسالی ها
255
امتیاز واکنش
3,274
امتیاز
361
محل سکونت
DONYA
نمیدونم چقدر راه رفتم وقتی بخودم اومدم رو سنگفرشای تو حیات خونه بودم و اگه بوق ماشین از جا نپرونده بودم حتمی میخوردم بهش
سرمو که گرفتم بالا جفت چشماش مغز گیجمو گیج تر کرد
چی میخواست از جونم این چشما؟
-یاس؟
اونقدر حرفای کیان تو سرم بالا پایین میشد که حتی با وجود دیدن این چشما بازم سنگین بودم و گنگ
سام متعجب از پشت ماشین پیاده شد
-هواست کجاس یاس؟
انگار طلسم شده بودم
نمیشد از نگاهش چشمامو بگیرم
سام درب ماشینو ول کرد و اومد سمتم ..هنوز عین مجسمه مات جلو ماشین ایستاده بودم
بازومو که تکون داد از هپروت نگاهش اومدم بیرون
-باتوام..معلومه چته؟بوق نزده بودم رفته بودی زیر ماشین...یاس..هویی...دختر ...چرا گیجی؟
مگه نرفتی باشگاه؟
چی شد برگشتی به این زودی؟
ببین منوکولت کجاس؟
تازه با تذکر سام وقتی دستمو کشیدم رو شونم دیدم کولم نیست...گیج باز نگاهش کردم
-ن..نمیدونم..از رو شونم انداختمش...سنگین بود
یکه ای خورد
شیشه پایین بود و صدامون راحت میرسید به گوشش
نزدیک بود منفجر بشم از اینهمه سکوت
-انداختیش ؟ کجا؟ ببینم حالت خوبه یاس؟ چرا رنگ و روت پریده ...ببینم کسی مزاحمت شده ؟
اونقدر گلوم درد میکرد از شدت فرو خوردن این بغض لعنتی که نمیدونم چرا اعصبی دستشو از رو شونم زدم کنار و کاسه چشمام خالی شد
-مهمم برات؟
حیرت زده آب دهنشو قورت داد و چشماش گشاد شدن
-این چه حرفیه یاس..معلومه که برام مهمی عزیزم
دلم میخواست بترکه ...باید دردمو میفهمید ...باید عذابمو به چشم میدید
وقتی دیدم در ماشینو باز کرد و پیاده شد طاقتمو از دست دادم ...سام که اومد بغلم کرد کلافه زدمش کنار
-دروغ میگی...همتون دروغ میگین...همتون پشتمو خالی کردین...همتون بخاطر اون یارو میخواین تَردم کنین...بابا نذاشت روز اول سر میز بشینم شماهام با اخم و تخم حتی بهم نگا ننداختین.ولی من...
با پشت دست محکم کشیدم رو صورتم نباید عجزمو میدید باید باورم میکرد تنهام تا از این بی تفاوتی بیرون بیاد.
-ولی دیگه برام حمایتاتون مهم نیست.ماها که منو بخاطر یه غریبه نیش زدین دیگه آدمای روز اول نمیشین...من اشتباه کردم پای همه چیشم وایمستادم.حتی اگه شماها ازم رو برگردونین .حتی اگه بابا بندازم از این خونه بیرون.
اگه میستادم دستمو رو میکردم جلوی سام
اونوقت اگه کم محلیم میکرد نابود میشدم ...گفتمو و از جلوی ماشین رد شدم
سنگ بودنش تو اون دقایقم جای سوال داشت؟
آزاد واقعا دورمو خط کشیده بود یا همه اینا امتحان من بود؟
-یاس وایستاد دختر ...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    آزاد
    همه چی همینکه میخواستم شد
    بهمش زد..فهمیدم بخاطره من بوده از چشماش عشقو میخوندم .
    پس چرا من هنوز حیرون دور میزدم دور خودم ؟
    چرا نمیرفتم سمتش ؟
    چرا از اونهمه جسارت و جراعت خالی بودم ؟
    اون دختر نازپروده حالا تک وتنها اونقدر جسارت پیدا کرده بود که جلوی همه بخاطرم بیاسته و نامزدیشو بهم بزنه اونوقت من...
    حالم از خودم بهم میخورد ...شاید منتظر یه دست بودم که هُلم بده جلو
    بعد از اون اتفاقا کارم سخت تر میشد ولی نمیتونستم تنها رهاش کنم
    استارت زدن دوباره ام یه کمی سخت بود...یاس با اون کاراش خیلی دلسردم کرد اما...
    باورم نمیشد یه روز تردید کنم برای بدست آوردن دختری که دار و ندارم بود.
    از اون صبحی که گیچ نگاهم کرد و سامو بیجواب گذاشت برنگشتم خونه تا شاهد سخت گیری های زمانی بزرگ نباشم
    دلم میخواست بمیرم وقتی بغض کرد صبح اول.
    باید دور این غرور لعنتی رو خط میکشیدم بس بود بی محلی
    یاس دلش گیر افتاده بود و یک تنه وارد میدونی شده بود که تنهایی نمیتونست از پسش بربیاد
    اگر بیشتر از این خودمو کنار میکشیدم بدون شک خیال میکرد اونهمه چرت و پرتی که گفتم راسته و دلسرد میشد
    فردا باید میدیدمش و باهاش حرف میزدم ..بدون واسطه...بدون غرور ...بدون تردید
    یاس تنها عشق زندگیم بود
    این وقت شب صدبار به این عوضی گفتم مزاحم نشه
    چند بار صفحه گوشیم خاموش و روشن شد ..حوصله هیچکسو نداشتم...نه دست بردار نبود چندین بار دیگه زنگ زد ..خودمو کشیدم جلو و از دیدن شماره غریبه جا خوردم ..یعنی کی بود و چکار داشت ؟
    صدامو صاف کردم
    -بله..
    -آزاد خان؟
    -امرتون
    -شما خانم یاس رو میشناسین؟
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    برق از تموم بدنم رد شد
    این غریبه کی بود اینوقت شب از یاس میپرسید؟
    سعی کردم خودمو کنترل کنم
    -چطور ؟ شما؟
    -نگران نباشین آقا حالش خوبه شماره شما رو داد میتونید بیایین ایجا ببرینش
    وحشتزده دیگه تقریبا از جام پریدم
    -تصادف کرده ؟
    -نه آزاد خان من از کلاپ تماس میگیریم خانم اینجا قدرت راه رفتن ندارن اثرات نوشیدنی.
    وای...دست زخمیمو چنان کوبیدم تو شیشه در که از صدای بلند آخم و شکستن شیشه پسره از پشت خط وحشت کرد...نزدیک بود قالب تهی کنم.
    -آقا چی شد ؟ نگران نباشین گفتم که حالش خوبه جاشم امنه
    وز وز نکن احمق..جای یاس فقط تو آغـ*ـوش من و خانوادش امنه نه اونجور جاها با اون حال ..
    -دهنتو ببند فقط بگو کجا؟
    -احترام خودتو نگه دار آقا اینجا یه کلاپ مطمئنه و معروف
    -هر قبرستونی آدرس...
    جونم در اومد تا رسیدم به اون آدرس لعنتی ...ماشینو وسط خیابون ول کردم و دویدم سمت کلاپ دوتا نگهبان پریدن جلومو گرفتن با این سر و وضع آشفته و نگران من ترسیدن اومدم دردسر راه بندازم زدمشون کنار داشتن شَر میشدن که همون یارو سر رسید و خیالشونو راحت کرد اتفاقی نمیافته
    -خونسرد باشین جناب اینجا یه کلاپ...
    زدمش کنار داشت چرت و پرت میگفت افتاد پشت سرم از پله ها نفهمیدم چطور اومدم پایین قدمهاشو تند کرد و چند قدم جلوتر ازم ایستاد و دستشو بسمت ته سالن دراز کرد
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -خانم اونجان
    چشمام از حدقه زد بیرون ...تو اون ولوله چشمم که به ته سالن درست جلوی بار افتاد دلم میخواست خون یکیو میریختم
    کاش اون یاس من نباشه ..اگه باشه چطور میتونم خودمو کنترل کنم کاری دستش ندم
    پای کرختمو کشیدم رو زمین ..چشمام میخ اون صندلی پایه بلند جلوی بار بود و اون یارو دم گوشم وزوز میکرد
    -اصلا جای نگرانی نبود اگه خانم تا صبحم میموندن اینجا یه کلاپ امن و معروفه که...
    نبض شقیقه ام اوج میگرفت ...داغ میشدم از تو ...
    اون لباس کوتاه و موهای بلند که ریخته بودن رو شونه های عریانش ...چند قدم مونده بهش خونم به خروش افتاد نیم رُخشو شناختم سرشو گذاشته بود روی میز و انگار خواب بود
    دست زخمیم مشت شد وقتی دوباره نگام چرخید سرتاپاش و از شانس بد یارو کوبیده شد تو دهنش تا فکشو ببنده
    یاس من با این وضع تو چشم یه مشت مـسـ*ـت بی سرو و پا...
    وای...
    اگه همین الان خونشو میریختم برام جای هیچ سوالی نداشت
    مشتم که فرود اومد تو دهن یارو برق از کلش پرید ...اومد هیاهو راه بندازه که با هیبت وحشتناکم چرخیدم سمتشو و دستمو گذاشتم رو دماغم
    -دهنتو وا کنی همین الان اینجا رو به آتیش میکشم
    خودمو نمیدیدم اما مطمئن بودم اونقدر چشمام خونی و قیافه ام برزخیه که کار دستش بیاد و هیاهو راه نندازه ...رنگ به رنگ شد و اخماشو کشید توهم
    -ورش دار ببرش
    حیف که به اندازه کافی زخمی و جوشی بودم وگرنه مینداختمش به غلط کردن بابت این لحن کثیفش
    گفت و گم و گور شد و من موندم و دختری که اوضاع نامساعدش بدرقم بهم دهن کجی میکرد
    نفس گرفتمو و با سرو و صدا فوت کردم بیرون و چند قدم باهاشو پر کردم ..بنظر اونقدر مـسـ*ـت شده بود که اوضاع اطرافشو نفهمه ...دستمو اینبار بردم سمت موهاش اما نرسیده به لمسشون نگهش داشتم
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    نه آزاد خونسرد باش...مقصر تموم این اتفاقات خودتی
    اگه تنهاش نمیذاشتی محال بود به نوشیدنی و مـسـ*ـتی پناه ببره
    این بار دیگه از دستت بپره برای همیشه باختیش
    امشبو باهاش راه بیا تا بلکه یادش بره باهاش چکار کردی
    زره زره حریر موهاشو لمس کردم
    چقدر دلم تنگ شده بود برای لمس این موهاش...عاشق لطافتشون بودم
    خونم داغ شد سرمو بردم جلو و موهاشو از روی صورتش کنار زدم و آروم صداش زدم
    -یاس
    جواب نداد
    -یاس عشقم خوابی؟
    نیمه بیهوش بود نمیدونم خواب بود نمیدونم فقط هیچ عکس العلی نشون نداد ...لبامو جویدم و بدون فوت وقت بغلش کردم رو دستام
    تا از میون این جمعیت رد شدم دلم میخواست بمیرم ...خوابشم نمیدیدم یاسمو با این وضع از جلوی چشمای کثیفی رد کنم که هـ*ـر*زه بودن
    نگهبان در ماشینو برم باز کرد و صندلیو رو خوابوند ...یاسو که گذاشت رو صندلی درو بستم و نفس حبس شدمو بعلیدم تا امروز هیچوقت به اندازه امشب حرص نخوردم شانس آورد بیدار نبود وگرنه کاری باهاش میکردم تا عمر داره اسم کلاپ که بیاد چهار ستون بدنش بلرزه.
    نشستم پشت فرمون وراه افتادم از محوطه اون خیابون که زدم بیرون وقتی دوباره نگاهش به شونه های عـریـان و لباس کوتاهش افتاد جفت مشتامو با همه جلز و ولزم کوبیدم رو فرمون
    - آخ یـــــــــــاس چــــــکار کردی با من تو دخــــــتر
    پلکاش لرزید...اگرم بیهوش بودم بازم با این نعره ای که من کشیدم حتما هوشیار میشد سرشو که برگردوند زدم روی ترمز
    مغزم زده بود به جاده خاکی ...صدای بوق ممتد ماشینا برا منی که درست وسط خیابون زدم رو ترمز جای تعجب نداشت
    لبامو فشار دادم رو هم و ماشینو هدایت کردم کنار خیابون و با هم جوش و خروش صداش کردم
    -چشماتو وا کن ببینم ...یاس باتوام ...وا کن چشماتو لامسب.
    جواب نداد
    اگر میشنیدم بدون شک از ترس نمیتونست عکس العملی نشون بده ..تنمو کشیدم جلو و موهاشو از رو صورتش زدم کنار ..هر چی سعی کردم خونسرد باشم نشد دلم میخواست خودمو خفه کنم چشمم که به این حالت بدش میافتاد
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -بیداری نه...وا کن چشماتو ..با توام
    -جواب نداد...داشتم از کوره درمیرفتم ..ترسیدم ازخودم کاری ندم دستش ...نباید داد میکشیدم رونده که میشد از دستم میرفت ..اینبار باید به هر راهی بود نگهش میداشتم
    چند دقیقه چند تا نفس عمیق...سرمو گذاشتم رو فرمون...با این آشفتگیم اگه رانندگی میکردم جفتمونو به کُشتن میدادم
    از تب و تاب که افتادم صدای منظم نفساش روح و روانمو دوباره به تلاطم انداخت ...نگام که برگشت سمتش قلبم از دیدن صورت آرومش باز دیوونه شد
    یاس بود...عشق خودم...بعد از اینهمه مدت بازم کنارم
    بی اختیار دستمو کشیدم رو صورتش ونفهمیدم این لبخند از کجای درون آشفته ام سبز شد
    -چقدر دلم تنگ شده بود برات
    زمان گذشت و من عاقل نبودم که نشسته بودم کنار دختری که زندگیم بود و فقط نگاهش میکردم و نفساشو میشمردم
    نگاهش کردم
    عشقش بلوا راه انداخته بود
    عجیب بود دوست داشتن این دختر و عجیب تر اون ساختن عاشقی از من که حیرون مونده بود تو کار خودم
    نفهمیدم چقدر گذشت وقتی چشمام هنوز سیر دیدنش نشده بود تصمیم گرفتم ببرمش جایی که تا خود صبح بدون پلک زدن بشینم بالای سرشو و نگاهش کنم
    برگشتن به خونه با این حال داغون اصلا صلاح نبود...کافی بود یکی منو ببینه یاسو گرفتم رو دستامو و میبرمش تو اتاقم ..فاتحه همه چی خونده بود.
    بهم ریخته بودم ...آشفته بودم...اگر با این حالش یکی دیگه میبردش چطور میتونست ازخودش دفاع کنه .ممکن بود هر بلایی سرش بیارن
    مشت زخمیم میسوخت...مثل تموم تنم که تو کوره میسوخت ..نگاهش که میکردم پُربودم از عشق و نگرانی
    چه غلطی باید میکردم اگه یکی بهش دست درازی میکرد
    تا اون مرتیکه تو زندگیش بود شب و روزم شده بود کابوس اینکه بهش دست بزنه و حالا که نبود امشب با این حماقتش خودشو در معرض چه خطری قرار داده بود
    عاشقش بودم بی حد و مرز
    جونمم میدادم تو دوست داشتنش اما فردا باید بهم جواب میداد چرا خطر کرد ؟
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    چی مجبورش کرد با این وضع تن به مـسـ*ـتی داد و ...
    -یاس داغونم کردی دختر
    بخدا اگه دوستت نداشتم امشب خونتو میریختم با این حماقتت...اگه یکی بهت دست میزد منه احمق باید چه غلطی میکردم هان ...هـــــان
    تا رسیدم خونم هیچی نگفت شایدم اونقدر مـسـ*ـت بود که هیچی نمیشنید اما پلک زدنای سنگین و یه چن تا کلمه نامفهوم گفتناش چی؟
    گذشتم ازش ...شانس آورد هوشش بجا نیست
    خونه تَکم کنار دریا و دور از هیاهوی شهر تو این خلوت بهترین جا بود برای امشب
    درسمتشو که باز کردم گردنش شل شد واومد بیفته که گرفتنمش
    -چکار میکنی تو با خودت...یاس...چشماتو وا کن ببینم.
    گرفتمش رو دستام و چند دقیقه بعد دوباره تختم مهمون تنش بود
    امشب چقدر عجیب و غریبه؟
    چرا من موندم گیج ؟
    گذاشتمش رو تخت و موهاشو که دوباره صورتشو پوشونده بود زدم کنار
    آخرش همین عطر موها نفسمو میگرفت
    سرمو بردم جلو و عطر موهاشو بلعیدم...همه جونم پُر شد از هیاهو...این دختر بد رقم دل و دینمو میبرد
    -یاس...چشماتو وا کن بینم.
    اونقدر صدام نزدیکش بود که پلکای سنگینشو تکون داد ...مجبوری آروم زدم تو گوشش شاید بهوش بیاد
    -منو ببین ...آها سعی کن ...وا کن چشماتو
    تلاشش نفسمو برد...لبخندی از سر عشق دوباره نشست کنج ل*ب*هام
    چرا من این بشرو اینقدر دوستش داشتم؟
    دستمو کشیدم رو پوست روشنش و پیشونیشو که بوسیدم شاید از حرارت نفسام به زور لای پلکاشو باز کرد
    گیج بود و سنگین
    چشمش که بهم افتاد شاید مغزش آلارم داد ...دفعه بعد باز که به سختی چشماشو باز کرد زبون سنگینشو چرخوند
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -آ..آزاد
    -جونم
    قلبم هیاهو براه انداخته بود وقتی با همه توانش دستشو کشید رو صورتم حیرتو میشد تو لرزش صداش بشنوم
    -تو..تو...
    -آره خودمم...آزاد..عشقت...این چه وضعیه هان؟
    خیلی سعی کردم سرزنشش نکنم ...نباید احساس ناامنی میکرد تو آغوشم...آغوشی که دنیام خلاصه وجودش بود
    چشماش دوباره افتادن رو هم ...نمیدونم شاید از ترس بود شایدم از حیرت
    یا عشق و اینهمه نزدیکی
    دستش هنوز رو صورتم بود گرفتم میون دستام و ملایم شدم ..شایدم همون عاشقی که خودش میخواست
    -امشبو در امانی...نترس عشقم چشماتو وا کن ببینمت
    آب دهنشو قورت داد و قطره اشکی از گوشه چشماش سُر خورد
    هنوزم چشماش بسته بود...توان حرف زدن نداشت ...زبونش خیلی سنگین بود...یه کمی نگاهش کردم هنوز چشماشو بسته بود و قطره اشکاش از گوشه چشماش میغلتید...دلم بی طاقت شد
    نه یارای پرسیدن داشتم نه توان دیدن اشکاشو...میدونستم اونم مثل من حالش عجیب و غریب بود
    اومدم از کنارش بلند شم که وحشتزده به سختی چشمای بارونیشو باز کرد و یقمو چسبید
    -ن...نرو
    التماسش از سر عشق بود
    زره زره وجودش دوست داشتنمو داد میزد
    نه لبخند زدم نه اخم کردم با همون نگاه زل زدم تو چشماشو و دستمو کشیدم رو اشکاش
    -تا اشک بریزی نمیتونم
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    دستشو بیشتر مشت کرد به یقم...هق هق نامنظمش آتیشم میزد
    دلم میخواست اعتراف کنه...با همین حالش
    -دلم...دلم برات تنگ شده بود
    یه چی درونم فرو ریخت
    اولین اعتراف از زبون دختری که سالهاس بخاطرش لب فرو بستم
    چشمامو بستمو و هواشو با همه وجودمو بلعیدم
    -آزاد...آ...آزاد..هن..هنوزم دوستم داری؟
    بدون اینکه چشمامو باز کنم دستمو تو موهاش مشت شد
    -روانیتم
    هق هقش بلند شد...چشمامو فشردم رو هم که دنیام وارونه شد وقتی ل*ب*هام داغ شدن
    بهت زده چشمامو که وا کردم سرش افتاد دوباره رو تخت
    بوسیدم...یاس...بوسید منو ...چه عجیب بود طعم این بـ..وسـ..ـه
    اعتراف بعدیش روح از تنم جدا کرد ...چقدر تو آتیش شنیدن این اعتراف سالها سوختم
    -عاشقتم آزاد...ترسیدم نخوای منو
    -نخوامت؟
    هه...میدونی چند ساله انتظار کشیدم برا همچین لحظه ای که توام بهم دل ببندی؟
    لبخند کم رنگی نشست کنج ل*ب*هاش ...دستمو کشیدم رو اشکاش
    -دیگه اشک نریزعشقم ...محاله تنهات بذارم
    نمیدونم چه حال عجیب و غریبی داشتیم ..یه کشش فوق العاده نمیذاشت از کنارش کمی فاصله بگیرم
    چشما و پلک زدن سنگینش قلبمو میفشرد...مـسـ*ـتی نمیذاشت متمرکز بشه رو هوشیاریش...اومدم باز بلند بشم که دوباره نگهم داشت
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -آزاد
    -بذار یه لیوان آب بیارم گلوت خشکه
    -گفتی...گفتی دوستم داری ...دوستم داری؟
    لبخندم پر رنگ شد
    -عاشقتم ...برمیگردم عشقم نترس فرار نمیکنم بذار آب بیارم
    باز نذاشت
    باز چنگ زد یه یقه ام و به سختی سرشو بلند کرد
    نفساش میخورد تو صورتم و من موج استرس و خواهشو از تو صورتش میخوندم
    یه کمی مکث و آب دهنشو قورت داد و چشماشو میخ چشمام کرد
    -می..میخوام مال خودت بشم
    اونقدر خواهشش پر رنگ بود اونقدر پر از نگرانی از دست دادن دوباره بود که پشتم بهم لرزید
    این دختر واقعا بهم دل بسته بود.
    به نگرانیش لبخندی زدم تا دلگرم بشه
    -خودتم بخوای دیگه نمیذارم دست عهدی بهت برسه عشقم.تو فقط مال خودمی..بذار فردا برسه میریم و حتی اگر کسی ام جلومون بیاسته ما دوتا مال هم میشیم
    -نه...فردا نه...همین امشب...همین امشب میخوام مال خودت شم
    بند بند وجودم لرزید
    اونقدر مصمم بود اونقدر عشق داشت که حتی از فردام میترسید...
    ولی امشب
    -دیوونه نشو یاس...تو حالت سر جاش نیست...نمیشه..بذار فردا
    بلند که شدم تنشو کشید بالا و خودشو محکم چسبوند بهم
    -نه آزاد...من نمیخوام صبح شه...حالم خوبه...آزاد اونا تو رو ازم میگیرن...آزاد.
    پر از خواهش بود ...پر از خواهش بودم
    همه روح و تنم میخواستش...اونم منو میخواست
    تو خوابم نمیدیدم یاس اونقدر عاشقم بشه که بذارم تو همچین بن بستی
    فرار از این بن بست کار من نبود
    منی که یک عمر انتظار این لحظه رو میکشیدم
    .دوباره که با اون صدای گرفتنش گفت آزاد قلب بی تابم نذاشت آروم بشینم گوشیمو درآوردمو و شماره ای که گذاشتم بود برای یه زمانی مثل بن بست امشب رو گرفتم
    چند دقیقه بعد یاس با بله گفتن به صیغه محرمیت محرمم شد و من بی تاب از تحمل سالها عشق خالصِ این دختر روح و تنشو مال خودم کردم.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا