کامل شده رمان زخم نزن | mozhgan.s کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع mozhgan.s
  • بازدیدها 29,137
  • پاسخ ها 245
  • تاریخ شروع

زخم نزن رو دوست داشتین در چه سطحی بود؟

  • عالی

    رای: 2 100.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است.

mozhgan.s

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/09
ارسالی ها
255
امتیاز واکنش
3,274
امتیاز
361
محل سکونت
DONYA
-ســـــرکـــــار؟!!
حتما اونقدر براشون تعجب داشت که همزمان و شوک زده با هم گفتن سرکار؟
من خودمم هنوزم باورم نمیشد روزی به جایی برسم که زندگیمو با کار کردن بگذرونم
میدونستم آماج سوال و جوابشون میشم بدون اینکه تعارف کنم وارد خونه شدم و کفشامو که دراوردم سام اعصبی سوال اولو پرسید
-معلوم هست چکار میکنی تو ؟ مگه بابا حسابتو هر ماه اونهمه شارژنمیکنه که تو میری سرکار
-بذار برس از راه بعد سیم جیمم کن ...الان چای دم میکنم
دمای بدنم بالا رفته بود
تو این هوای سرد احساس میکردم دارم تو گرما ذوب میشم پسرا هنوز معتل و منتظر چشم بهم دوخته بودن
پالتومو درآوردمو و پرت کردم روی اولین مبل و بسمت آشپزخونه چرخیدم
-اینجا چرا اینقدر تاریکه ؟ چرا پرده های به این ضخیمی دلت نمیگیره دختر تو؟
سهیل بود که گفت و رفت سمت پرده ها تا با کشیدنشون خونمو از این بیحالی در بیاره اما سام تیز و هواس جمع تر بود همیشه
سماورو که روشن کردم شونه هامو دستاش گرم کرد
-یاس قسم خوردی خودتو زجر کشی کنی؟
دوباره گلوم پُرشده از اون بغض لعنتی ...چند ثانیه به همون حالت ایستادم ولی حریف اشکای لعنتیم نشدم
راست میگفت داشتم زجر کش میشدم تو این تنهایی
-برگرد ببینمت
توان نگاه کردن به چشماشو نداشتم
منو یادش مینداخت ...مثل همه اون روزایی که نمیتونستم از شر چشماش دروغ بگمو و فرار کنم .
شونه هامو گرفت و برم گردوند سمت خودش
بغض کرد...مردونه
-بازم اشک؟ خسته نشدی ؟ الان دیگه هشت ماهه گذشته ...تا کی میخوای خودتو تو حصار تنهاییت با اینهمه رنج و غصه نابود کنی؟
بخدا دلم میخواد سرمو بذارم زمین بمیرم این صورت رنجور و تکیده رو میبینم..تو همون یاس شاداب و پر انرژی سابقی؟
بیا فراموش کن عزیزم
حالا دیگه چکه چکه اشکام میغلتید روی صورتم...
طعم شور مزشون شده بود چاشنی هر ساعتم
شاید اگر نمیتونستم گریه کنم تا حالا جون داده بودم تو این تنهایی
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -بابا همه چیو گذاشت کنار
    نمیدونی تو این چند ماه دیگه یه تار موی سیاهم تو سرش نمونده...چپ میره راست میره خودشو سرزنش میکنه همش تقصیر خودشه
    قسم خورد اگه ببخشیش همه زندگیشو میذاره پشت سرشو و برمیگرده ایران از نو شروع میکنه...یاس اونقدرام که اون حیوون نشونت داد ماها خلاف نکردیم
    به جون خودت شاید سه چهارم ثروت بابا از اون راه لعنتی بود وگرنه که خودتم درجریان شغل و درامد اصلی بابا بودی.
    خسته بودم...گُر گرفتم از حرفاش...درمونده از جلوش رد شدمو و صندلی پشت میزو بیرون کشیدم و نشستم روش
    زل زدم به سرامیکای کف آشپزخونه
    دلم نمیخواست به اون روزا برگردم اما سام انگار همه عزمشو جزم کرده بود تا تنهاییمو درهم خورد کنه
    مکثی کرد و اومد روبروم دوزانو روی زمین نشست و با دستاش صورتم قاب گرفت و پیشونیمو بوسید
    خونم داغ شد...چقدر من تشنه محبتشون بودم این سه ماه
    -حیف یاس..به خودت ظلم نکن ..تو نمیتونی تو این دخمه تاریک تو تنهاییت دووم بیاری ..بیا باهامون برگرد تا دنیا رو به پات بریزیم
    -راست میگه سام ..نمیدونی از وقتی رفتی روح از اون کاخ لعنتی رفته
    چهار نفر سرگردون بدون انگیزه وقت شام ونهار و باهم سرمیزیم
    زندگیمون شده جهنم یاس
    بیا بریم بابا داره دق میکنه
    بغض سهیل هم میون دلتنگیام دیدنی بود
    کارمون به جایی رسیده بود که این آدم بیخیال هم به دردمون بغض میکرد ...دستمو کشیدم روی صورتم تا نم اشکامو بگیرم
    -بمیرمم دیگه برنمیگردم به اون خراب شده
    -بابا چی بیاد اینجا میایی پیشمون بازم از نو همه چی شروع کنیم ؟
    من چکار کنم با این چشمای پر التماس آخه ؟
    چطور میتونستم بگم نه ...مگه نه اینکه بابام بود و من محال بود بتونم تا آخر عمرم نبینمش
    -نمیدونم
    نگام کرد عمیق ..ته چشماش یه حرفی دو دو میزد که میفهمیدم برای گفتن و نگفتنش تردید داره یه کمی مکث کرد ..دستاشو فرو کرد تو موهاش و بلخره گفت حرفشو
    -تو مشکلت فقط اون دروغ نیست نه؟
    نمیتونی جای خالیشو ببینی میدونم
    آخ خدا...چی میخوان این اشکا از جونم
    چرا دستمو جلوی همه رو میکنن
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    چرا اشک جواب نبودناشه
    تظاهراز من برنمیومد
    بی اختیار که هقهقم دوباره از سر دلتنگی بلند شد سام تن درمونده و تنهامو کشید تو آغوشش
    -فدات بشم من گریه نکن ...کور شه برادری که دردتو ندونه
    تموم میشه این روزا عزیز دلم بهت قول میدم ...گریه نکن سام طاقتشو نداره
    تنشه محبت بودم
    درمونده تنهاییام
    دلتنگ عشقی که دلمو رها کرد و رفت
    خسته از زندگیم
    باید از شر این بغض لعنتی خلاص میشدم تو آغـ*ـوش امن و پر از محبت برادرم
    -بسه بابا اشکمونو درآوردین پاشین تا نزدم خودمو ناکار نکردم
    مزه ریخت ولی نمکش کاممونو شیرین نکرد سام بلندم کرد و روی موهامو بوسید
    -برو آبی به سر و صورتت بزن تا بریم بیرون نهار بخوریم
    این خونه بد به روحم شخم میزنه.
    ..................................
    تو این دو سه روزی که سام و سهیل اومده بودن حال و روزم بهتر بود نمیذاشتن تو خونه بمونم ظهر و شب میرفتیم بیرون و کلی توی شهر میگشتیم
    دیگه فرصت اشک ریختن نداشتم جز شبها تو تختم وقتی بازم اون آهنگ با تصویرش جلوی چشمام میومد
    اون دوتام حالشون دست کمی از من نداشت میفهمیدم تظاهر میکنن برام تا دلم نرم شه به برگشتن
    مرد بودن و میریختن تو خودشون اینو هم خوب میفهمیدم از نگاهاشون و گاهی زل زدنای طولانی مدتشون به یکجا
    -بفرمائید اینم از سیب زمینی سرخ کرده شما
    لبخند نیم جونی تحویلش دادم چقدر حرکاتش سنگین تر شده بود
    بشقاب خودشم که گذاشت روبروم نشست
    -سهیل این مدل مو خیلی بهت میاد
    -نوکرتم آبجی من همه جوره شیکم همیشه.
    سام از صبح یه جوری بود ...از همون تلفن ساعت ده...انگار بهم ریخته بود ...مثل روزای قبل نبود
    -تو چی میگی سام؟
    هواسم بهش بود گیج نگاهشو از روی صفحه گوشیش برگردوند سمت سهیل
    -چی؟
    یه سیب زمینی زدم سر چنگال و سُس ریختم روش
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -کجایی تو ..مدل موهامو میگم ...یاس میگه بهم میاد
    اخماشو کشید تو هم و نیم نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد
    -آره قشنگه...تو چرا سفارش ندادی؟
    -نمیخوام همین کافیه
    -چیو چیو نمیخوام یه نگاه به خودت بنداز شدی پوست و استخون پاشو سهیل برای منو و یاس شینسل مرغ سفارش...
    با زنگ خوردن گوشیش حرفش نصفه موند یه نگاه بهم انداختو و از جاش بلند شد
    -پاشو هنوز که نشستی
    سهیل شونه هاشو انداخت بالا و گوشه لبشو خاروند
    -چرا همینجا جواب نداد؟ از صبح یه جوریه نه؟
    -نمیدونم...نه مثل هر روزه که
    سهیلم بنظرم پیچوند و رفت تا با سفارش دادن غذا از زیر بار جواب دادن بهم فرار کنه
    خودمو سرگرم خوردن سیب زمینیا کردم اینا قبل ترام مرموز بودن ..راه گلوم بسته شد وقتی ذهنم برگشت سمت نفر سوم
    نفر سومی که این وقتا که مرموز میشد اگه زمینو وزمانم بهم میدوختی محال بود بفهمم چشه
    آخ من چطور میتونم فراموشت کنم آزاد؟
    لعنت به این فکرو این خاطرات که دست از سرم برنمیداشت
    سیب زمینو نخورده پرت کردم تو بشقاب و چشمامو فشردم روی هم بلکه تصویر صورتش از جلوی چشمام محو بشه
    -چی شدی؟ ببین منو
    دستشو که گذاشت زیر چونمو و سرمو برگردوند سمت خودش نتونستم دفاعی کنم ..اخماش با دیدن چشمام رفتن توهم
    -باز که چشمات پُره اشکه ...چی شد؟
    نچکیده تو چشمام قورتشون دادم و خودمو کشیدم عقب تا از حصار دستش خلاص شم.
    -هیچی...
    -هیچی جواب من نشد نگفتم از این پیچوندنا خوشم نمیاد؟
    خدایا باز یادم انداخت ...اونم مثل سام بدش میومد از این کوتاه جواب دادنا ..میگفت میخوای دست به سرم کنی.
    نمیدونم چرا ریختم بهم
    -بسه سام میتونی منو با این حرفات اینقدر یادش نندازی.
    جفت ابروهاش کشیده شدن بالا و رنگش تغییر کرد
    -یاس ...چی میگی تو
    -اون لعنتیم عین خودت یه دنده و لجباز بود هی چپ وراست نچرخ با این حرکاتت عذابم بده ...خسته شدم خسته شدم
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    -چی شد؟
    سام بی اعتنا به سوال سهیل خودشو کشید جلو و دستای سردمو میون دستاش گرفت
    -من غلط بکنم بخوام غذابت بدم ...بخدا بی منظور بود ببخش.
    -چی گفتی مگه اینطوری بهم ریخت؟
    -بشین اینقدر سوال و جواب نکن...یاس نگام کن...منو ببین..جون دادشی
    دلم گرفته بود مثل همه این چند ماه دور ازش
    گلو درد شده بودم بسکه بغضمو قورت داده بودم این چند روز جلوشون
    تو تنهاییام دیگه اینقدر اشک تلنبار نداشتم پشت چشمام
    همه قدرتمو جمع کردم تا نبارم
    -میرم دستشویی
    راه چاره ای نبود جز فرار
    داشتم خو میگرفتم به تنهاییم
    کاش زودتر میرفتن تا باز برمیگشتم تو لاک خودم
    حداقلش این بود با تموم بدبختیا و دلتنگیام مجبور نبودم جلوشون ظاهرمو آروم نشون بدم
    آب زدم به صورتم وقتی برگشتم سام هنوزم پکر بود و سهیل سرشو به خوردن سوپش گرم کرده بود بی سرو صدا پشت میز جای گرفتم
    سام نیم نگاهی بهم انداخت و با کمی مکث هواسمو بخودش پرت کرد
    -نظرتون درباره یه مسافرت چند روزه چیه؟
    نگاه جفتمون بسمت هم برگشت سهیل شونه هاشو بالا انداخت
    -کجا ؟
    -شمال
    -شمال؟ تو نظرت چیه یاس؟
    بنظر که نه پشنهادسام نه پذیرفتن سهیل زیاد پر انگیزه نبود شاید سام مجبوری مطرحش کرد شایدم میخواست بخاطر من بره
    من مثل خودشون بی اعتنا ردش کردم چون اصلا حوصله مسافرت نداشتم
    -نه
    -نه چی؟
    -نه اینکه نمیتونم بیام
    -چرا اونوقت؟
    -چون باید برم سرِکار مرخصی ام ندارم
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    یه کمی نگام کرد اما رنگ صورتش عوض شد بشقابشو جلو کشید و جدی گفت
    -تو دیگه برنمیگردی سر اون کار
    یه سیم داغ فرو کردن تو مغزم ...چرا با دیدن حال و روز بدم بازم میخواست قلدری کنه؟
    اخمامو کشیدم تو هم
    -خواهش میکنم تو زندگی من دخالت نکن
    -دخالت نیست ..با این روحیه و حال بهم ریختت یه مدت کار بی کار حداقلش تا ما هستیم بعدشم خدا بزرگه
    اعصابمو ریخت بهم ...مشتمو بی اختیار کوبیدم روی میز
    -من تا بمیرمم همین حال و روزمه تو برام تعیین تلکیف نکن
    یه کمی تن صدام که رفت بالا چند نفر برگشتن نگامون کردن سام چشمامو بست و یه پوف اعصبی کشید و از جاش بلند شد
    -نه مثل اینکه امروز نهار خوردن به ما نیومده ...پاشو بریم تو خونه باهم صحبت میکنیم
    -من هیچ حرفی با تو ندارم اگه بخوای زندگیمو که بهش خو گرفتم بهم بریزی.
    -خیلی خوب تمومش کن دارن نگامون میکنن ...اشو
    نمیدونم من اینقدر بهمش ریختم تا از اون حالت مرموزش نشعت گرفت
    چرا وقتی رفتمو و اومدمم سهیلم دیگه اون آدم چند دقیقه قبل نبود ...مچ دستمو گرفتو و مجبورم کرد بریم
    تا رسیدن به خونه نه اونا حرف زدن نه من نگاهشونم نکردم
    بعد از مدتها هزم شدن تو تنهاییم حالا با اومدنشون همه چیو داشتن میریختن بهم
    درو کوبید بهم و کتشو درآورد انداخت رو مبل
    وایستادم روبروش تا از تنهاییم دفاع کنم .من بعد از اونکه رهام کردم رفت هیچی برای از دست دادن نداشتم
    -دردت چیه یاس چرا داری زندگیمونو جهنم میکنی؟
    -من خیلی وقته کاری به زندگی هیچ کدومتون ندارم ...شماها اومدین تا تنهاییاموبهم بریزین ...چرا نمیذارین به درد خودم بمیرم؟
    -مغلته نکن خواهشا ..جواب من این نبود...یه مسافرت شاید همه چیو تغییر بده چرا با بهونه های الکی ضدحال میزنی؟
    بازم دعوا و جرح و بحث
    چرا من خیال کردم توانی ایستادن درمقابل حق به جانب بودناشو دارم
    نه خیلی وقته ته کشیدم ...نمیتونم ...دیگه نمیتونم
    وسط همون سالن پر از غم و ضعف نشستم و عین اون وقتایی که زار میزدم از نتونستن ..از تحمل نکردن
    یکبار برای همیشه زار زدم تا بلکه خلاص شم
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    صدای گریه اعصبیم خونه رو از جا برداشت
    سام وحشتزده جهش برد سمتمو و تنمو که میلرزید گرفت تو بغلش
    -من نمیتونم فراموش کنم ...خسته شدم خدا...دیگه نمیخوام زنده بمونم...چرا اومدین تنهاییمو ازم بگیرین...اون لعنتی دار و ندارمو پشت سرش چال کرد و رفت ...بسمه دیگه بخدا ته کشیدم
    دست از سرم بردارین
    -غلط کردم ...آروم باش قربونت برم...بخدا آتیش میگیرم با این حال روز میبینمت ...آروم باش نریز این اشکارو لامسب
    مگه برام فرقیم میکرد ...بمونم یا تحمل کنم جفتش زجر بود
    من زیر بار اون تجـ*ـاوز شب و روزم کابوس بود و کابوس
    شاید مرگ تنها راه نجاتم میشد
    چشمام میسوخت ...گلوم درد میکرد ..سام قسمم دادم دیگه گریه نکنم ..ولی گریه کردم تا خالی شم
    شاید تموم این گریه ها و زار زدنایی تنهاییم بدردم نخورده بود که الان جلوی اون دوتا که از خون و گوشت خودم بودم زار زدمو و کمی سبک شدم
    دیگه خسته و درمونده خودمو کشیدم عقب و چشمای پر التماسمو دوختم بهش
    -سام بذار ادامه بدم من نمیتونم از اون کابوس بیام بیرون
    اون لعنتی همه چیمو ازم گرفت ...من دیگه تحملشو ندارم
    چشمای مردونش سرخ بودن و رنگ خون
    بازم اون دوتا تیله سیاه برام نقش بست
    اون شب اونم چشماش سرخ بود و رنگ خون
    -نمیتونم یاس...جای من نیستی آب شدن تنها خواهرتو ببینی...قسم به شرافتم اگه یه روز از عمرم باقی مونده باشه جلوی خودت جون اون بی شرفو میگیرم تا راحت شی از کابوس.
    یاس من نیومدم تا بذارم هر روز بیشتر از قبل غرق غم و تنهاییات شی
    اگر گفتم نرو سر کار چون میخوام بعد از برگشتنمون همینجا یه شعبه جدید راه بندازم تو رو بذارم روی چشمام نه اینکه بری برای مردم کار کنی
    بیا بریم چند روز آب و هواتو عوض کنی خدا رو چه دیدی شاید وقتی برگشتیم این روزای تلخم تموم بشن باشه؟
    نگفتم نه...
    چون درد مردونش تو چشماش بیداد میکرد
    چون میفهمیدم این التماس بیخودی نیست اون دوستم داره و وقتی قسم میخوره پای قول مردونش میمونه.
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    صدای خواننده فضای ساکت توی ماشینو میشکست
    نیم رخ سام روبروم بود برای چندمین بار نگاهم خورد بهش
    از صبح که نشسته بود پشت فرمون تا الان یه کلامم حرف نزده بود
    هر وقت اینقدر ساکت میشد حس میکردم یه طوریشه .حتی سهیلم یکبار نشد آهنگو عوض کنه یا خروپف راه بندازه
    این سکوتشون بنظرم خیلی مشکوک میومد بدون حتما حال بدشون برمیگشت به دیدن زندگی و تنهاییام
    رومو برگردوندم سمت طبیعت خیلی وقته شمالو ندیده بودم تغییر کرده بود و الان این همه سرسبزی به دلم مینشست
    یکساعت بعد رامسر بودیم سهیل تو جاش چرخید و بلخره سکوت چند ساعته رو شکست
    -آخیش خورد و خمیر شدیما تو چطوری خوابی یا بیدار؟
    تنم درد میکرد اصولاً از مسافراتای با ماشین خوشم نمیومد کش و قوسی به تنم دادم
    -خیلی طول کشید
    -خسته شدی؟
    -اوهووم
    -حالا میریم یه چند روز کلی گشت و گذار خستگی این مدت از تنت پَر
    لبخند زدم به مهربونیش ...این وقتا که میشد خود واقعیش ...سهیل مهربون به دلم زیادی مینشست.
    -راننده سُم و بُک مام که خوبه ..سکوت زیادی بهت میادا
    از زیر اون عینکاش که معلوم نبود چشماش چه حالین برگشت و نیم نگاهی به سهیل اندخت
    -توام لال باشی خواستنی تری
    -عه یعنی قراره کل مسافرتمونمو سه تایی لال بشیم؟
    -نه برعکس قراره یاسم از لاک سکوت و پکر بودنش دربیاد تا سه تایی یه مسافرت خاطره انگیز بسازیم...پایه ای دیگه؟
    -قول نمیدم ولی همه سعیمو میکنم
    سهیل با یه اخم کوچولو دماغمو کشید
    -غلطم کردی قول نمیدی...زودی الان اخماتو وا کن بخند تا خان دادش بزرگمونم قنداش آب شن.
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    خندم گرفت از لحن و ادا اطوارش ...سامم خندش گرفت
    سهیل که مزه پرونیش گل مینداخت شیرین میشد زیادی.
    -خوب از همین الان دیگه اخم...بداخلاقی و هرچی گند بزنه به حالمون تعطیل مثل همین آهنگ بریم سراغ یه شیکش
    آهنگو عوض کرد
    اگه الان حال یه سال قبلو داشتم همراه این آهنگ بلند بلند میخوندم ...ولی دلم گرفت از اون روزیکه یکی دیگه ام تو جمع سه نفرمون بود و وقتی من همراه خواننده بلند بلند میخوندم از آیینه فقط بهم چشم غره میرفت
    یک ربع بعد وارد یه فرعی شدیم و چند تا کوچه خاکی ...سهیل عینکشو برداشت و با تعجب پرسید
    -اینجا دیگه کجاس کاری داری اینورا؟
    -نه میریم ویلا ته همین کوچه
    -ویلا؟! اینجا؟ مگه تو این کوچه خاکی میتونه ویلایی ام باشه ؟
    -صبر کن فک نزنی ویلا رو هم میبینی
    -مگه نمیریم ویلای خودمون؟
    -نه عزیزم
    با اینکه دلم نمیخواست اصلا برم ویلامون با اونهمه خاطرات ولی الانم تعجب کردم از انتخاب سام تو همچین جایی
    -چرا؟
    -بابا اونجا رو خیلی وقته فروخته
    -فروخــــــته؟
    اینقدر جفتمون تعجب کردیم که با هم این سوالو پرسیدیم
    سر کوچه جلوی یه درب آهنی نگه داشت و از تو داشبورد کلیدی برداشت و کمربندشو باز کرد
    -آره فروخته
    پیاده شد ...سهیل با اون قیافه متعجبش چرخید سمتم و اَبرویی پروند و پیاده شد
    -بیا پایین
    یه درب آهنی متوسط وقتی سام رفت داخل منو سهیلم پشت سرش وارد شدیم ..اینجا که شباهتی به ویلا نداشت یه خونه معمولی بود با کلی دار و درخت که سمت راستش دریا بود
     
    آخرین ویرایش:

    mozhgan.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/09
    ارسالی ها
    255
    امتیاز واکنش
    3,274
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    DONYA
    سام کش و قوسی به تنش داد و عینکشو زد تو موهاش چشماش خیلی خسته بودن
    -چطوره؟
    -هی بدک نیست نظر تو چیه یاس؟
    نگام روی دریا بود و هواسم برگشت به صبح شب اولیکه باهاش یکی شدیم .چقدر فوق العاده بود کنارش تو اون هوای عالی
    -یاس...دلت میخواد برو
    -نه...خوبه ..یعنی جالبه
    -بیا سهیل این کلید مال در ورودیشه..برید داخلشم ببین من برم یه کمی خرت و پرت بخرم
    سهیل نگاه نه چندان راضیشو دور و بر ویلا چرخوند و کلیدو گرفت
    -زودتر میگفتی قرار نیست بریم ویلایی خودمون یه جای بهترو میگرفتیم
    -بزرگ نیست ولی همه چیش کامله در ضمن خواهشاً از روز اول فاز ضد حال برندار
    نذاشت سهیل جوابی بده به لحن تندش عینکشو زد و درو زد بهم و رفت
    -سام مشکوک میزنه از دیروز تا حالا طوریشه؟
    -نه بابا دادشت یه روز درمیون سیماش قاطی میکنن ..نشناختیش هنوز بیا بریم گرمه هوا
    راست میگفت داخلش همه چی تمیز و خنک بود یه سالن و یه دست مبل راحتی و آشپزخونه با همه وسایلش ..دکور سفید و خاکستریش برام خیلی جالب اومد
    -چه باحاله
    -خوشت اومد؟
    -اوهووم
    -اتاقاشون حتما بالاس بیا بریم ببینم چه خبره
    از کنار آشپزخونه پله های مارپیچ طبقه بالا رو به پایین وصل میکرد ..چقدرم کم عرض...سهیل جلو شد و من پشت سرش
    سه تا اتاق و حموم و دستشویی دو طرف یه راهروی کوچولو
    در اتاقام باز بود سرکی داخلشون کشیدم ..اینجام تمیز و کامل ...پنجره هاشونم رو به دریا ..سهیل چشمکی زد
    -باریکلا فلفل نبین چه ریزه ...بنظر نمیومد اینقدر باحال باشه دنجه نه؟
    -آره خیلی ...ولی مال کیه؟
    سهیل در حالیکه میرفت تا پنجره اتاقو باز کنه شونه هاشو بالا انداخت
    -سامه دیگه بذار بیاد ته و توشو درمیاریم...حالا بریم وسایلامونو بیاریم تا نیومده این اتاقا رو اشغال کنیم اون یکی اونوری مال خودش تا اون باشه مارو نذاره تو خماری
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا