چشمامو گرفتمو و همراه فریادش یه جیغ از ته وجودم کشید
هشت ماه بعد از اون شب لعنتی فریاد شده بود چسبیده بود بیخ گلوم و حالا ...
چرا خیال میکردم تنها دیدن جون دادنشه که راحتم میکنه از شر اونهمه زجر؟
حالا به چشم خودم دیدم پرت شدنشو از اون دره
شاید تاوان تجـ*ـاوز به منی که بیگناه این بازی بودم فقط یکبار جون دادن نبود اما جونشو گرفت
کیان یکبار جون داد اما من تا ابد خلاصی نداشتم از کابوس اونشب
کنار من آزاد هم نابود شد
اعتمادم به خانوادمم از دست رفت
جیغ که کشیدم
به چشم خودم که مُردونشو دیدم
شاید نخندیدم
شاید دلم خنک نشد
اما راحتم کرد از شر این بغض لعنتی
بالای همون دره ...روی خاکای سرد نشستم و به خاموش شدن ابدیش زل زدم .
آخرین ویرایش: