دارم هر جور شده به مهیار کمک کنم تا خلا آرامشی که حقش بوده و ازش محروم بوده رو پر کنم همین
عسل صاف نشست و جدی گفت :
_ ولی من به فراتر از اینا فکر می کنم
_ مثلاً به چی ؟
عسل لبی تر کرد و گفت:
_ ببینین این که مهیار چی بهش گذشته اصلاً مهم نیست.. مهم اینه که گذشته تا چه حد تونسته توی زمان حالش تاثیر گذاشته باشه
_ خب معلومه خیلی، شکوفه جون هم که اون سری تاثیرات گذشته ی مهیار رو کالبد شکافی کردن
_ آره، اما فقط ظاهرش رو
شکوفه : منظورت چیه عسل ؟
عسل دستاش رو به روی میز گذاشت و گفت :
_ بزار راحت بگم مامان ، این رو قبول دارین که روابط اساس یه زندگی مشترکه ؟
شکوفه سری تکون داد و گفت :
_ البته
_ و این رو قبول دارین که مهیار با چیزهایی که تو گذشته دیده ممکنه دچار انحرافاتی شده باشه؟
_ نه، قبول ندارم
عسل چشماش رو گرد کرد و گفت :
_ قبول ندارین ؟
شکوفه قاطعانه:
_ نه
_ اون وقت چرا؟
_ حرف تو درسته عسل ، من هم قبلاً اشاره کوچیکی به این موضوع کردم ، واقعاً ممکن بود که
درگیر انحرافاتی بشه ، اما خب نشده
عسل پوزخندی زد و گفت :
عسل صاف نشست و جدی گفت :
_ ولی من به فراتر از اینا فکر می کنم
_ مثلاً به چی ؟
عسل لبی تر کرد و گفت:
_ ببینین این که مهیار چی بهش گذشته اصلاً مهم نیست.. مهم اینه که گذشته تا چه حد تونسته توی زمان حالش تاثیر گذاشته باشه
_ خب معلومه خیلی، شکوفه جون هم که اون سری تاثیرات گذشته ی مهیار رو کالبد شکافی کردن
_ آره، اما فقط ظاهرش رو
شکوفه : منظورت چیه عسل ؟
عسل دستاش رو به روی میز گذاشت و گفت :
_ بزار راحت بگم مامان ، این رو قبول دارین که روابط اساس یه زندگی مشترکه ؟
شکوفه سری تکون داد و گفت :
_ البته
_ و این رو قبول دارین که مهیار با چیزهایی که تو گذشته دیده ممکنه دچار انحرافاتی شده باشه؟
_ نه، قبول ندارم
عسل چشماش رو گرد کرد و گفت :
_ قبول ندارین ؟
شکوفه قاطعانه:
_ نه
_ اون وقت چرا؟
_ حرف تو درسته عسل ، من هم قبلاً اشاره کوچیکی به این موضوع کردم ، واقعاً ممکن بود که
درگیر انحرافاتی بشه ، اما خب نشده
عسل پوزخندی زد و گفت :
آخرین ویرایش: