- رئیس کجا بره؟جایی رو نداره
سخت میشم و خشم زبونه میکشه . سیاهی، سیاه تر میشه انگار
- همه ی این سالها تنها بوده پس از پس خودش برمیاد دیگه ام کسی باهاش کاری نداره
- ولی رئیس...
- دیگه نمیخوام چیزی بشنوم سامان
- چشم اقا. اول کجا بریم شرکت یا...
- شرکت
اسانسور میایسته وبا کمک سامان به سمت ماشین میریم.کمک میکنه بشینم و سام کجا و این حجم حقارت کجا و مرگ داریم از این بالاتر؟
سکوت حکم فرما شده به ماشین ارامش از دست رفته ام و برمیگردونه
- شرکت الان دست کیه؟
- قبلا اگر نبودین شرکت و اریک اداره میکرد اما الان روشنا، کارخونه ها هم دست سعید و هاکانِ، انبار و رسیدگی بهش هم مهدی
- متاسفم
- بابت چی؟
- مرگ اریکا. میدونم چقدر براتون سخت بوده و برای من سخت تر شما افرادم نبودین خانوادمین متاسفم که باعث مرگش شدم
- نباش رئیس اریک کاری و بی فکر نمیکنه اگه خودش و انداخت جلوی اون گلوله قطعا دلش رضا بوده به این کار ولی مواظب جونی که بهت بخشیده باش
سری براش تکون میدم و خسته تر از همیشه از این سیاهی مطلق این روزها پلک روی هم میذارم و فکرمیکنم به اینده ای که زیادی نامعلومه.
باتوقف ماشین لب بازمیکنم
- رسیدیم؟
- بله رئیس الان کمکتون میکنم پیاده شید
میگه کمک و من باز هزاررتکه میشم از حس حجم این حقارت. صدای باز شدن درماشین و صدای از خجالت اروم شده اش به گوشم میرسه و دستش روی دستم میشینه و گوش به فرمان از ماشین پیاده میشم و سام کجا این حجم حقارت کجا؟
وارد شرکت مشیم و سلام منشی و کارکنان شرکت و من از درون داغون و ظاهرم سخت و چه دردی داره این دورویی...
- سلام مهندس خوش اومدین
سر میچرخونم دنبال صداش و تلاش بی فایده است لعنت به این سیاهی مطلق این روزها و خدا میخوای بکشی بکش دیگه چرا بازی میکنی؟
سری برای همه تون میدم و زیر لب تشکر میکنم و به سمت اتاقم میریم
- یه لحضه اینجا وایسین رئیس من الان میام میرم کلید اتاقتون و بیارم
میرخ و تنها میمونم وصدای ریزشون میشنوم که راجب دیده ی این روزها سیاهم بحث میکنن
- چرا کور شده؟
-چه میدونم والا میگن تصادف کرده
- اخی الهی بنده خدا داداشمم تازگیا مرد
- خودش و که نمیدونم ولی داداشش گـ ـناه داشت خیلی با این فرق داشت
- یعنی چی خودش و نمیدونم؟
- چه بگم اخه میگن خیلی بداخلاقه تازه دیروز شنیدم انگار باعث مرگ داداششم همین بوده
- بیچاره داداشه، اگه اینجوریه که حقشه خب داداشش گـ ـناه داشت
بغض میزنه به گلوی خسته ام و شما چه میدونین از حال من و زندگی من؟جملات بالا میاد که حرف بشه و میخور و بغض سنگین تر میشه ، تمام هستی من زیر خاکه و من و باعث مرگ شدن اون دردونه ی لحضه اخری؟
- رئیس خوبین؟
- اومدی؟بریم به ارمین زنگ بزنم بگو بیاد کار واجب دارم باهاش
- چشم رئیس
وارد اتاق میشم و میخوام تجسم کنم مامن تنهایی سالهای زندگیم رو چقدر یادم نیست و چقدر خوب ندیدم و چقدر این سیاهی این روزها همراه من عذاب اوره
- ارمین تا یه ربع دیگه میرسه
- خوبه به روشنا بگو بیاد
میره و ثانیه ای طول نمیکشه که صدای پربغضش توی اتاق طنین انداز میشه
- سلام رئیس خوش اومدین
لبخند نیم بندی میزنم
- سلام روشن ممنونم،سامان؟
- سامان بیرون رئیس کارش دارین؟بگم بیاد؟
- نه میخوام باهات تنها حرف بزنم
- من درخدمتم
- ممنونم بابت این چندوقت که جور من و کشیدی
- وظیفه ام بوده
- تسلیت میگم بهت و خیلی متاسفم که باعث مرگ تنها ادم زندگیت شدم
سکوت میکنه و میدونم به عادت همیشه اش چونه اش از بغض به لرزه افتاده، کجایی رفیق بی معرفت بدجوری دلتنگتم
- متاسفم نمیدونم چی باید بگم خودت میدونی اریکا برای من حکمش با همه فرق داشت و مرگش برام خیلی دردناک بود و این که باعث مرگش شدم عذابم و بیشتر میکنه
- رئیس اینجوری نگو اریکا واسه دلش جنگید، اریکا خیلی وقت بود دل داد بود به رئیس همیشه اخم به چهرمون، اریک جونش و داد تا بخندین تا زنده بمونین من شمارو بانی مرگش نمیدونم اریکا خودش خواست بپره و سپر شما بشه چون دوستتون داشت چون خیلی وقت بود که خوشحالیش گریه اش بند بود و نبود شما بود. رفیق من واسه عشقش جنگید پس غصه نخور رئیس
- میدونی دردم چیه؟ اینکه نفهمیدم دل بسته بهم اینکه عذابش دادم، اینکه دیگه حتی نمیتونم عکسشو ببینم و چهرشو یادم بیارم
صدای عصبیش گوشم و پر میکنه
- بس کن رئیس مگه قراره همیشه نبینی؟دکتر میگه موقتیه میگه درست میشی اصلا باید خوب شی
- اینارو ول کن روشن میخوام شرکت و بسپرم دستت
- چی؟
- شرکت دست تونیاز به کمک داشتی بیا پیشم تو همین اتاقم بمون من بعد حکم رسمیش و میدم سامان
- ولی رئیس...
- دیگه ولی و اما و اگر نیار برو به کارات برس
- امیدوارم لایق این اعتمادتون باشم با اجازه
صدای بسته شدن در خبر از رفتنش میده و کجایی رفیق روزای تنهایی؟ببین با رفتنت چه بلایی سرمون اوردی؟
صدای در من و به خودم میاره و اجازه ی ورودم و صدای پخش شده ی سامان تو فضا
- رئیس ارمین خان اومدن
- بفرستش تو
صدای سلام ارمین از پس رفتن سامان و دوباره گوش های حیرون من دنبال پیدا کردن جهت صداش و گردنی که میچرخه بی جهت و بغضی که سنگیت تر میشه ودست از پیدا کردنش برمیدارم سرپایین میاندازم
- بابت اتفاقی که برات افتاده متاسفم
- ممنونم ارمین برای چیز دیگه خواستم بیایی
سخت میشم و خشم زبونه میکشه . سیاهی، سیاه تر میشه انگار
- همه ی این سالها تنها بوده پس از پس خودش برمیاد دیگه ام کسی باهاش کاری نداره
- ولی رئیس...
- دیگه نمیخوام چیزی بشنوم سامان
- چشم اقا. اول کجا بریم شرکت یا...
- شرکت
اسانسور میایسته وبا کمک سامان به سمت ماشین میریم.کمک میکنه بشینم و سام کجا و این حجم حقارت کجا و مرگ داریم از این بالاتر؟
سکوت حکم فرما شده به ماشین ارامش از دست رفته ام و برمیگردونه
- شرکت الان دست کیه؟
- قبلا اگر نبودین شرکت و اریک اداره میکرد اما الان روشنا، کارخونه ها هم دست سعید و هاکانِ، انبار و رسیدگی بهش هم مهدی
- متاسفم
- بابت چی؟
- مرگ اریکا. میدونم چقدر براتون سخت بوده و برای من سخت تر شما افرادم نبودین خانوادمین متاسفم که باعث مرگش شدم
- نباش رئیس اریک کاری و بی فکر نمیکنه اگه خودش و انداخت جلوی اون گلوله قطعا دلش رضا بوده به این کار ولی مواظب جونی که بهت بخشیده باش
سری براش تکون میدم و خسته تر از همیشه از این سیاهی مطلق این روزها پلک روی هم میذارم و فکرمیکنم به اینده ای که زیادی نامعلومه.
باتوقف ماشین لب بازمیکنم
- رسیدیم؟
- بله رئیس الان کمکتون میکنم پیاده شید
میگه کمک و من باز هزاررتکه میشم از حس حجم این حقارت. صدای باز شدن درماشین و صدای از خجالت اروم شده اش به گوشم میرسه و دستش روی دستم میشینه و گوش به فرمان از ماشین پیاده میشم و سام کجا این حجم حقارت کجا؟
وارد شرکت مشیم و سلام منشی و کارکنان شرکت و من از درون داغون و ظاهرم سخت و چه دردی داره این دورویی...
- سلام مهندس خوش اومدین
سر میچرخونم دنبال صداش و تلاش بی فایده است لعنت به این سیاهی مطلق این روزها و خدا میخوای بکشی بکش دیگه چرا بازی میکنی؟
سری برای همه تون میدم و زیر لب تشکر میکنم و به سمت اتاقم میریم
- یه لحضه اینجا وایسین رئیس من الان میام میرم کلید اتاقتون و بیارم
میرخ و تنها میمونم وصدای ریزشون میشنوم که راجب دیده ی این روزها سیاهم بحث میکنن
- چرا کور شده؟
-چه میدونم والا میگن تصادف کرده
- اخی الهی بنده خدا داداشمم تازگیا مرد
- خودش و که نمیدونم ولی داداشش گـ ـناه داشت خیلی با این فرق داشت
- یعنی چی خودش و نمیدونم؟
- چه بگم اخه میگن خیلی بداخلاقه تازه دیروز شنیدم انگار باعث مرگ داداششم همین بوده
- بیچاره داداشه، اگه اینجوریه که حقشه خب داداشش گـ ـناه داشت
بغض میزنه به گلوی خسته ام و شما چه میدونین از حال من و زندگی من؟جملات بالا میاد که حرف بشه و میخور و بغض سنگین تر میشه ، تمام هستی من زیر خاکه و من و باعث مرگ شدن اون دردونه ی لحضه اخری؟
- رئیس خوبین؟
- اومدی؟بریم به ارمین زنگ بزنم بگو بیاد کار واجب دارم باهاش
- چشم رئیس
وارد اتاق میشم و میخوام تجسم کنم مامن تنهایی سالهای زندگیم رو چقدر یادم نیست و چقدر خوب ندیدم و چقدر این سیاهی این روزها همراه من عذاب اوره
- ارمین تا یه ربع دیگه میرسه
- خوبه به روشنا بگو بیاد
میره و ثانیه ای طول نمیکشه که صدای پربغضش توی اتاق طنین انداز میشه
- سلام رئیس خوش اومدین
لبخند نیم بندی میزنم
- سلام روشن ممنونم،سامان؟
- سامان بیرون رئیس کارش دارین؟بگم بیاد؟
- نه میخوام باهات تنها حرف بزنم
- من درخدمتم
- ممنونم بابت این چندوقت که جور من و کشیدی
- وظیفه ام بوده
- تسلیت میگم بهت و خیلی متاسفم که باعث مرگ تنها ادم زندگیت شدم
سکوت میکنه و میدونم به عادت همیشه اش چونه اش از بغض به لرزه افتاده، کجایی رفیق بی معرفت بدجوری دلتنگتم
- متاسفم نمیدونم چی باید بگم خودت میدونی اریکا برای من حکمش با همه فرق داشت و مرگش برام خیلی دردناک بود و این که باعث مرگش شدم عذابم و بیشتر میکنه
- رئیس اینجوری نگو اریکا واسه دلش جنگید، اریکا خیلی وقت بود دل داد بود به رئیس همیشه اخم به چهرمون، اریک جونش و داد تا بخندین تا زنده بمونین من شمارو بانی مرگش نمیدونم اریکا خودش خواست بپره و سپر شما بشه چون دوستتون داشت چون خیلی وقت بود که خوشحالیش گریه اش بند بود و نبود شما بود. رفیق من واسه عشقش جنگید پس غصه نخور رئیس
- میدونی دردم چیه؟ اینکه نفهمیدم دل بسته بهم اینکه عذابش دادم، اینکه دیگه حتی نمیتونم عکسشو ببینم و چهرشو یادم بیارم
صدای عصبیش گوشم و پر میکنه
- بس کن رئیس مگه قراره همیشه نبینی؟دکتر میگه موقتیه میگه درست میشی اصلا باید خوب شی
- اینارو ول کن روشن میخوام شرکت و بسپرم دستت
- چی؟
- شرکت دست تونیاز به کمک داشتی بیا پیشم تو همین اتاقم بمون من بعد حکم رسمیش و میدم سامان
- ولی رئیس...
- دیگه ولی و اما و اگر نیار برو به کارات برس
- امیدوارم لایق این اعتمادتون باشم با اجازه
صدای بسته شدن در خبر از رفتنش میده و کجایی رفیق روزای تنهایی؟ببین با رفتنت چه بلایی سرمون اوردی؟
صدای در من و به خودم میاره و اجازه ی ورودم و صدای پخش شده ی سامان تو فضا
- رئیس ارمین خان اومدن
- بفرستش تو
صدای سلام ارمین از پس رفتن سامان و دوباره گوش های حیرون من دنبال پیدا کردن جهت صداش و گردنی که میچرخه بی جهت و بغضی که سنگیت تر میشه ودست از پیدا کردنش برمیدارم سرپایین میاندازم
- بابت اتفاقی که برات افتاده متاسفم
- ممنونم ارمین برای چیز دیگه خواستم بیایی