رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
اریکا:

چشم میبندم روی شکستنش و تیره ی کمرم میلرزه از نگاه گنگش و تو این دنیا نیست انگار. کاش نمیرسید روزی که مریدی ببینه شکستن مرادش و...
-سامان توبرو من میارمش
بی حرف از اتاق بیرون میره، به سمتش میرم
-رئیس اروم باش
-اریکا
صدا کن مرا،صدای تو خوب است. میشکنم از غم صداش
-جانم
-میشه اینبار و اشتباه کرده باشی؟مهرداد امینم بود اریکا
خدا بازی که راه انداختی خیلی کثیفه، خدا حواست کجاست؟
-باید بریم سامیار ممکنه بیاد
نگاهم نمیکنه و کمر راست میکنه و اما مگه میشه منِ از همه به تو نزدیک تر نفهم شکست کمرت زیر بار این حقیقت تلخ تر از زهرمار. دوشادوشش از پله ها پایین میام، مشت شدن دستاش نشون نفرت بی حدش از این قوم کثیفه. آناهیتا به سمتش میاد
-سام
نگاهش سرده اما میبینم ارامش عجیبش و کاش نیاد روزی که....بگذریم
-دریا حالش بد شد بردنش بیمارستان چون تو نبودی گفتم بمونم که نبود تو و دریا حس نشه، حالا که اومدی من برم پیش دریا؟ خواهرم تنهاست
-بمون فعلا مهمونا الاناست که برن بعد با محافظا میفرستمت بری
مطیع کنارش میایسته و به سمت سالن پرازمهمون میرن. روشنا به سمتم میاد
-اریکا
-جانم؟چیزی شده؟
-خبرداری دریا رو بردن بیمارستان؟
-اره الان شنیدم چطور؟
-نمیدونم اریک یه حالیم حس بدی دارم محافظ فرستادم براش
-امیدوارم چیز خاصی اتفاق نیفته.کار خوبی کردی، مهرداد نیومده؟
-نه اکثر مهمونا شاخته شدن مهدی و سامان پشت سیستم نشستن تا اگه فرد غریبه ای دیدن خبرمون کنن
-خوبه من و بی خبر نذارید از کاراتون
ازم جدامیشه، بانگاه دنبال سامیار میگردم وغم چشم هاش اتیش میزنه وجود خسته ام و شرمنده تکیه گاه کم گذاشتم این چندوقت برات. دست چفت شده ی دختر تازه ظهور این زندگی به دستات، نفس میگیره ازم اون دست چفت ارزوهای من شده و مرگ داریم بالاتر ازاین؟کاش نمیرسید روزی که ببینه عاشقی، عشق معشوقش رو.

سامیار:

بارفتن مهمونا اریکا و سامان سمتم میان و پشت بندش هاکان و سعید و روشنابهشون اضافه میشن
-سامان مهدی کجاست؟
روشنا جاش و میگیره برای جواب دادن
-مهدی پیش دریاست من گفتم بره نخواستم بی بی و دریا تنها بمونن
اناهیتا از کنارم بلند میشه
-سامی من برم؟
چشمای سرخت و کجای دلم بذارم همزاد سیه پیشونی؟
-برو دم در نگهبانا هستن میبرنت
لبخند نصفه نیمه ای تحویلم میده و با خداحافظی ازمون دور میشه.
-اریکا مهرداد نیومد
-فکرمیکردیم بیاد ولی اگر موافق باشین حالا که اون نیومده ما میتونیم بریم سراغش
هاکان رو به روم میایسته
-اینطوری بهترم هست اون نمیدونه ما داستان...
صدای جیغی که تو ساختمون میپیچه حرف هاکان و قطع میکنه و از جا میپرم
-صدای جیغ اناهیتا بود
به سمت در میدوئم و بقیه پشت سرم شروه به دوئین میکنن
-صادق چیشده؟
کنارم میرسه و نفس نفس میزنه، باریکه ی خون کنار صورتش جاری شده
-اقا خانوم و بردن با شوکر امیر و بیهوش کردن و خانوم و بردن پنج شیش نفر بودن انگارنشد حریفشون بشم تنهایی
صدای فریادم گوش مغزم و کر میکنه
-لعنتی لعنتی اریکا ببین کجا بردنش؟سامان انا ردیاب داشت؟
دستپاچه نگاهم میکنه
-نه رئیس
وا میرم یقش و میگیرم میغرم
-پیداش کنید همین الان، بجنب سامان
 
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    وارد خونه میشم و کلافه قدم میزنم، راضیه به سمتم میاد
    -اقا تلفنتون و داره زنگ میخوره
    گوشی و از دستش میگیرم و سامان و هاکان به سمتم میان،سامان زمزمه میکنه
    -ردیابیش میکنم جواب بده
    صدای زنگش دوباره بلند میشه و سعی میکنم اروم باشم با شاره ی سامان جواب میدم وتماس میذارم رو اسپیکر
    -بله؟
    صدای ظریف یه دختر تو فضا میپیچه
    -سلام مهندس خوبی؟
    تک خندی میزنه
    -اخی یادم نبود داداش جونت تازگیا مرده پس خوب نیستی
    دستم مشت میشه و میلرزم از خشم
    -راستی صدای جیغ خانوم کوچولوت و شنیدی؟نمیایی پیشش؟
    -تو کی هستی؟اناهیتا کجاست؟
    -اینکه من کیم ب تو ربطی نداره اما اینکه اناهیتا کجاست
    میخنده
    -اونم به تو ربطی نداره
    نفس عمیقی میکشم تا صدام درنیاد و سکوتم عصبیش میکنه وجدی میشه
    -اگه جونش مهمه واست بیا تک و تنها بدون ادمهای علاف دور و ورت
    -ادرس؟
    -عه بچه زرنگیا جوجه مهندس، من ادرس بگم بعد با ادمهای حروم زادت بیایی خرابشی اینجا؟
    از حرص مشت میشه دستم و میخورم این خشم این خشم اماده ی فوران و.
    -پس چیکارکنم؟
    -میایی خیابون...خودمونیم میاییم دنبالت راس ساعت شیش اینجا باش.حتی اگه یکیو دور و اطرافت ببینم دیگه رنگ اناهیتا رو نمیبینی
    صدای بوق ازاد نشون قطع کردنش میشه و سریع به اریکا نگاه میکنم
    -ردش و زدید؟
    -اره لواسونن
    -اریکا صدای دختره برام اشنا بود حس کردم شنیدم این صدارو قبلا
    کلافه نگاهم میکنه ولب باز میکنه
    -اگر اشتباه نکنم صدای بهار بود دوست مهرداد
    -لعنتی
    روشنا سمتم میاد
    -ساعت چهار زیاد وقت نداریم باید رئیس و اماده کنیم
    هاکان حرفش و ادامه میده
    -نمیتونیم ردیاب بهت ببندیم ممکنه بفهمن دنبالتم نمیتونیم بیاییم چون میفهمن
    -پس چیکارکنیم؟
    نگاه پرسشگر سعید به اریکا دوخته شده و اریکا سمتم میاد
    -دنبالت نمیاییم چون برای آنا خطرناکه، ردیابم نمیتونم بهت بدم چون جونت و به خطرمیندازنم و ممکنه جاشون وعوض کنن
    خیره ی جنگل طوفانی چشماشم و از هرکی پنهونش کنه منِ از همه به این دخترِ همه جوره کنارم بوده نزدیک میفهمم که ترس داره چشماش و میفهمم اریکا، اریکای همیشه نیست و غم داره چشمای همیشه ارومش
    -ما الان ادرس حدودی داریم، وقتی تو برسی اونجا میاییم واسه محاصره ی اونجا. لباس نمیخوای عوض کنی؟
    متعجب نگاهش میکنم
    -چطور؟نه عوض نمیکنم
    رو به روم میایسته و دکمه ی بالای لباسم ومیکنه
    -چیکارمیکنی اریکا؟
    بی توجه به سوال سعید رو میکنه سمت راضیه
    -برام نخ و سوزن بیار
    دستگاه ریزی از داخل ساعتش میکنه و وصل میکنه به دکمه ی لباسم
    -اریک میگم ثواب داره جواب مارم بدیا
    تیکه ی هاکان و نشنیده میگیره و به سمتم میاد و با نخ و سوزنی که راضیه براش اورده دکمه رو میدوزه به لباسم و حین کارش شروع میکنه به توضیح دادن
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -این دستگاه یه پردازنده ی صدا و موقعیته گذاشتم تو دکمه ی لباست که بهش شک نکنن و...
    سعید میبره حرفش و
    -با دستگاه متوجه وجودش نمیشن؟
    -نه چون ردیاب نداره ما لحضه به لحضه نمیتونیم ببینیمت رسیدی،الان خاموشه رسیدی اونجا دستت و بکش روش لوکیشنت و میده به ما. اگه مکانشون عوض نشه از اینجا تا لواسون دوساعت طول میکشه مابرسیم
    -زمان زیادیه ممکنه بلایی سرشون بیاره
    نیم نگاهی به هاکان میندازه و حرفش و از سرمیگیره
    -میدونم هاکان واسه همین اینجا نمیمونیم، هرکدومتون با صدنفر و ماشین های مختلف تو نزدیک ترین مکان به لواسون برید و بقیه ی روهم من میام به لافاصله بعد لوکیشن رئیس همه میریم پیششون
    خیره میشه تو چشمام و هیچکس نمیدونه که من چقدر مدیونم به این دختر
    -دوساعت، فقط دوساعت تحمل کنید ما میرسیم بهتون، تمام سعیم و میکنم زودتر بیاییم. بهتره راه بیفتیم ساعت حدودا پنج تا برسی اونجا میشه 6.
    سری تکون میدم براش و به سمت ماشینم میرم، رو میکنم سمتش
    -اریکا
    -بله رئیس؟
    -مواظب خودتون باشید هیچکدومتون حق ندارید اسیب ببنید
    -همچنین شما
    سوار ماشین میشم و میرونم به سمت خیابونی که قراره بیا دنبالم به مقصد ناکجا اباد.

    اناهیتا:

    باترس نگاهشون میکنم و ازتنهایی میون این ادما میترسم و صدای سگی که توی ده قدمیم وایستاده ترسم و بیشتر میکنه، پارس میکنه جیغ و پرهق هقم تواتاق مجلل دورم میپیچه
    -تورخدا از اینجا ببرش بهت التماس میکنم این حیوون و از اینجا ببر
    صدای قهقه اش، هق هقم و تشدید میکنه و ترسون نگاهش میکنم. نیم نگاهی به اطراف میاندازم، پرده های سلطنتی و مبلمان طلایی داخل سالن هیچ سنخیتی با اسم گروگان گیری نداره. سگی که نزدیکم میشه و فریاد پرعجزم که به هوا میره دوباره یادم میندزه که تو چه مخمصه ای افتادم
    -احمقا دارید چه غلطی میکنید؟
    با شنیدن صدای اشنایی تو جام خشک میشم وتوان برگشت ندارم که نگاهش کنم، پشت ب من میایسته و داد میزنه سرهمشون
    -چه غلطی دارید میکنید هان؟مگه نگفتم حق ندارید مهمون من و بترسونید؟
    به سمتم میاد و کنارم زانو میزنه
    -حالت خوبه؟اذیتت که نکردن؟
    با بهت خیره میشم بهش، تک خندی میزنه
    -عزیزم از چی میترسی؟من و که میشناسی مگه نه؟ چی دارم میپرسم مگه میشه تو دایی ارشام وسامیارونشناسی بعد این همه برو بیا. ازم نترس کاریت ندارم
    -از جون من چی میخوایید؟
    لبخند دندون نمایی میزنه
    -جونت و...
    وحشت رخنه میکنه به قلبم از لبخند ترسناک روی ل*ب*هاش و کاش سام اینجا بود تا انقدر نترسم از این ادمها.
    -خب خب اناهیتا خانوم گل، واست مهمون دارم حدس بزن کیه؟
    گنگ نگاهش میکنم، عصبی نگاهم میکنه
    -بازی و خراب نکن حدس بزن مهمونت کیه؟
    چرخی دور میزنه
    -اه البته یادم رفت بگم که بازی قوانین خودش و داره و با هرحدس اشتباه تنبیه میشی. خب شروع میکنیم حدس اولت کیه؟
    خواسته ی قلبم روی زبونم میاد
    -سامیار
    ضرب سیلی محکمش روی صورتم برق از سرم میپرونه، میخنده وناباورم از حجم دیوونگیش
    -خب حدس بعدی
    قدرت تکلمم و ترس ازم گرفته و با صورتی از درد بی حس شده و چشمای پراشک نگاهش میکنم. صدای قدم هایی از پشت سرم میشنوم
    -عه اومدی؟تازه میخواستم بازی کنم باهاش
    هرم نفس هاش و کنار گوشم حس میکنم وبوی عطرش تا مغز و استخونم نفوذ میکنه
    -سلام ملکه
    نفسی که میره و نمیاد و قلبی که یادش میره بزنه و صدایی که درنمیاد و لب میزنم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -نوید؟
    جلوی پام زانو میزنه
    -درست حدس زدی عزیزم. نویدم، دوست تمام کودکیات
    دستش نوازش گر روی صورتم میشینه
    -این جای دست مهردادِ؟اخی الهی بمیرم من. درد میکنه؟
    -نوید تو اینجا چیکارمیکنی؟مهرداد و از کجا میشناسی؟
    مهرداد کنارم میاد
    -مگه بهت نگفته بود؟ نوید دست راست منه!!
    شوکه نگاهش میکنم
    -چی میگه نوید؟ تو دست راستشی؟اینجا چه خبره نوید؟
    اشکام جاری میشه فریادم بلند
    -لعنتی میگم اینجا چه خبره
    صورتم به چپ مایل میشه وباورم نمیشه دستی که نشست روی صورتم، دست نویدی باشه که اگر برادر تنی نبود کم نداشت از برادر برای من و دریا.
    -این و زدم که یادت باشه مواظب حرف زدنت باشی
    چشمه ی اشکم خشک میشه و شوکه ام از دیدن ادم رو به روم که شباهتی به نوید کودکی هام نداره
    -چرا؟
    رو به روم میشینه
    -واقعا میخوای بدونی چرا؟
    چشم هاش رنگ نفرت میگیره
    -چون همیشه ازت متنفر بودم از اولش، ازوقتی فهمیدم چقدر بین من و تو تفاوت هست. که چقدر از دنیای نوید تا دنیای اناهیتا فاصله هست.
    -ولی ما تورو جزئی از خانوادمون میدونستیم، تو دوستم نبودی برادرم بودی. پدرم هیچی برات کم نذاشت
    فریادش دوباره اشکام و جاری میکنه و پتک میشه تو سرم این حقیقت های تلخ تر از زهر
    -هرچقدرم بابات دوسم داشت هرچقدرم توخوب بودی باهام بازم اصل همون اصل بود نوید پسرخدمتکار اون خونه بود و اناهیتا پرنسس اون خونه. قصه همچنان قصه ی شاه و گدا بود.مگه فرقی داشت؟اصل هموناصل بی اصل نصب بودنم بود، تو شاه بودی من گدا. دختر عزیزکرده ی ارش خان کجا و نوید بی پدر و مادر کجا؟از تفاوت هامون متنفر بودم میفهمی؟ از همه جیزت بیزار بودم از مظلوم نمایی هات، از ادای خوب بودنت حتی از دختر بودنت از اینکه حس میکردم دارم به توی عوضی دل میبندم
    به سمتم حمله میکنه و موهامو به عقب میکشه، اخمام از درد توی هم میره
    -میدونی وقتی باباجونت فهمید بهم چی گفت؟ گفت تو به انا نمیخوری گفت انا بچه است گفت تفاوت ها اذیتت میکنه گفت همینجوری دوست بمون پات و فراتر نذار. خورد ششدم میفهمی؟ لهم کرد بابای مهربونت، حالم از همتون بهم میخورد.
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    مادرم مریض شد یادته؟یادته اشغال قلب مادر گرفت یادته اشغال قلب مادرم‌گرفت عنل نیخواست یادته؟
    فریاد میزنه تو صورتم
    -یادته یا نه؟
    لب میزنم با درد
    -یادمه
    -پول میخواست زیادم‌میخواست نداشتم.میفهمی پول نداشتم فقیر بودن خورد تو صورتم باید ازت پول میگرفتم‌ ولی از مرگم سخت تر بود اینکار درد داشت از تو پول گرفتن خیلیم درد داشت نمیخواستم جلوت مثل گداها باشم که با منت دوزار پول بندازی کف دستم اونجا بود که ‌مهرداد و دیدم با مهرداد بودن سگش شرف داشت به واسه تو و بابای حروم زادت دم‌تکون دادن
    -دهنتو ببند نوید تو از من چیزی خواستی و من بهت ندادم؟تو امینم بودی حکم برادر داشتی برای من برلی پدرم پسرش بودی کثافت من و به چی فروختی؟اعتمادمو ارزشی ک برات قائل بودم ب چی فروختی کثافت به پول؟به چقدر پول؟ ارزش داشت؟رفاقتمون و به چی فروختی؟ اشغال تو رفیقم بودی‌ رفاقتمون و به چی فروختی؟
    اشک از چشمام پایین میریزه و میلرزم از حرص و چقدر فرق هست بین رفیق همه ی سالهام با ادمی که الان رو به روم ایستاده و ضرباتی که بی رحمانه به تن و بدنم‌میخوره و اشکایی که اروم میریزن
    دردی نمیفهمم از ضرباتش و بی حسم انگار و درد فهمیدن حقایق سهمگین تر بود و به تاراج بـرده وجود غارت زدمو، زیر ضربات کمربندش میپیچم به خودم و میرقصم از درد و کج‌خندی میشینه‌گوشه ی لبم
    نزن جان خواهر نزن رفیق سالهای دور نزن دشمن امروز دستاتو خسته نکن
    من بر باد رفته ام
    نزن عمر خواهر
    نزن همدرد شبهای سرد
    راستی چی شد که جای هم دردی تو هم دردی شدی جانم؟

    سامیار:

    استرس وجودمو پر کرده و به انتظار سرنوشت نامعلومی نشستم
    گوشیم‌زنگ‌میخوره وخط افکارم و بهم میزنه.بازهم همون شماره ی نفرت انگیز
    -بله
    -از ماشینت پیاده شو
    تماس قطع میشه.از ماشین پیاده میشم و کنار جدول میایستم.حضور یک نفر و پشت سرم حس میکنم ومیدونم موعدش رسیده پس بی حرکت میایستم
    دستمال نمناکی که روی صورتم میشینه و بی هوشی بعدش.

    اریکا

    از دور خیره ام بهش و میبینم مرد همیشه استوارم پاهاش میلرزه و کاش ببینی لرزشت چه بلایی بر سر وجود من اورده تکیه گاهم.صدای سامان تو گوشم میپیچه
    -اریکا رئیس و میبینی؟
    -اره از ماشینش پیاده شده فکرکنم بهش زنگ زدن باز
    -شنود گوشیش و خاموش کردی مگه؟
    -اره داشتن شنود و ردیاب براش خطرناکه همه رو خاموش کردیم
    -اوکی بعد از حرکتشون بهون اطلاع بدید
    -فغلا نیازی نیست حرکت کنید نیم ساعت بگذره از اینجا دور شن بعد ما راه میفتیم
    -مقصد؟
    نفس کلافه ای میکشم
    -سامان فعلا کوتاه بیا منم مثل تو نمیدونم بخدا، بذار راه بیفته یه خاکی میریزم به سرم
    ازپشت بهش نزدیک میشن و میدونم که فهمیده اما عکس العملی نشون نمیده و دستمالی که میشینه روی صورتش نفس میبره از من نیمه جون و چشم میبندم تا نبینم زمین خوردنش و.
    با درد زمزمه میکنم
    -سامان بردنش
    -چندنفر بودن؟
    -دونفر، بیهوشش کردن. یه سمند سفید، تک سرنشین موتور بره دنبالش تا ادرس حدودیش و یاد بگیره
    -تک سرنشین راه افتاد
    موتوری که از کنار ماشینم رد میشه و میبینم هاکان و پشت فرمونش. چراغ ردیابیش روی صفحه حرکت میکنه و حدس مسیرش سخت نیست.
    -همتون اماده بشید بعد از نیم ساعت که از اینجا دور شدن راه میفتیم. سامان، روشنا، سعید، مهدی رو ساعت هایی که بهتون دادم ردیاب هاکان و رئیس وصل شده روی ساعتها میتونید ببینید که کجا میرن
    خدایا همین یه بار به ساز دلم برقص. خدا تورخدا همین یکبار با دلم راه بیا، نذار بلایی سرش بیاد.

    آناهیتا:

    بانفرت نگاهش میکنم
    -تو ارزش ترحمم نداری نوید واسه خودم متاسفم که تو یه سالهایی فکرمیکردم تو بهترین دوستمی و تو رو راه دادم توجمع خانوادم
    مهرداد کنارش میزنه و مقابل پاهام زانو میزنه
    -اوخی حیف این صورت نبود این بلا رو سرش اوردی؟مهمون داشتم واسش اخه زشت نیست اینطوری ببینتش؟
    به نوچ هاش اشاره میکنه که نزدیک بیان
    -صورتش و تمیزکنید نمیخوام مهمونم اینجوری ببینتش
    نفس عمیقی میکشم تا کمی دردام تسکین پیدا کنه و با پاشیده شدن مایع سردی روی صورتم فریادم به هوا میره و جیغ از ته دلم میون خنده هاشون گم میشه
    -اخی عزیزم سوختی؟اوف شدی؟بابا جونت نیست بغلت کنه ارومت کنه؟یه ذره اب نمک که دیگه این همه داد و بیداد نداره. خواستیم زخمات ضدعفونی شه.
    سوزش زخمام اشک میاره به چشمم و پرت شدن جسم بی جونش داخل اتاق دردام و از یادم میبره. شوکه خیره میشم بهش
    -چیکارش کردین عوضی؟
    قهقه ای که میزنه رعشه به جونم میاندازه
    -هنوز که کاری باهاش نکردیم ولی نمران نباش برنامه های زیادی باهاش دارم
    -کثافت تو دایی سامیاری!چطور میتونی انقدر پست باشی؟
    توی صورتم میکوبه وحس میکنم شوری خون و توی دهنم
    -خفه شو. به هوش که اومد صدام کنید
    از اتاق بیرون میره، خدا حواست کجاست؟ چرا نمیبینی منو؟خدا باتوام حواست کجاست؟صدای ناله های سامیار به گوشم میرسه و خودم و به سمتشمیکشم
    -سام، سامیار عزیزم خوبی؟

    سامیار:

    سرم تیرمیکشه و پاک شده حافظم انگار، با دیدن چشمای اشک الود آناهیتا مغزم شروع به پردازش میکنه صورت کبود و پرازخونش در میریزه توجونم
    -انا خوبی؟اذیتت کردن؟
    اشکاش منتظر تلنگر من بودن و باحرفم یکی پساز دیگری روی صورتش میچکن، سریع پدکمه ی لباسم و لمس میکنم تا اریکا موقعیتمون و پیدا کنه!
    -انا حرف بزن بگو چیشده؟
    هق هقش بیشتر میشه و لب باز میکنه
    -بهم خــ ـیانـت شده سام، بهم نارو زدن عوضیا. سام له شدم
    -انا اروم باش به من بگو چیشده
    منگ به صورتم نگاه میکنه و میخنده
    -سامی دوستم بود، رفیق بود، همیشه و همه جوره پشتم بود. سرش قسم میخوردم، عزیز بود برام بخدا عزیز بود
    دست روی دستش میذارم
    -به من بگو چیشده انا؟ داری راجب کی حرف میزنی؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -عزیزم بود سامیار، حکم برادر داشت برام
    میون خنده هاش زجه میزنه
    -دارم دیوونه میشم، نوید عزیزترینم بود جای پدرم و گرفت وقتی بابام رفت، همیشه پشتم بود سام دارم خل میشم.صورتم و میبینی؟ببین چه بد کبود شده؟
    اسین لباسش و بالا میزنه
    -دستام و ببین، همه بدنم درد میکنه، قلبمم درد میکنه. مهردادم من و زد ولی انقدر درد نداشت، اینارو رفیقم زد بدم زد با کمربندی منو زد که خودم واسش خریده بودم امسال واسه تولدش خریدم. همون و نشوند رو تن و بدن من. دارم اتیش میگیرم سام، دارم دیوونه میشم نوید هرکسی نبود نوید همه کسم بود.
    دستاش و میگیرم و به چشماش خیره میشم
    -اروم باش آنا
    -چجوری؟
    -ازمادرت نزدیک تربود بهت؟از مهرداد نزدیک تر بود به من؟من به کی بگم قاتل برادرم رفیق تمام زندگیم و برادر مادرمِ. منم حالم مثل توئه دخترخوب ولی خودت و کنترل کن ضعف نشون نده باشه؟
    کودکانه و پریغض لب میزنه
    -باشه
    باصدای در به ورودشون خیره میشم،مهردادو بهار و نوید دوشادوش هم وارد اتاق میشن.مقابلم میایسته
    -بالاخره رسید لحضه ی انتقام من از تو
    بانفرت به چشم هاش خیره میشم
    -فقط بگو چرا با ارشام اینکارو کردی؟
    کج خندی میزنه
    -تند نرو وقت زیاده،بذار از اولش حرف بزنیم ارشام مرحله اخره
    رو به روم میشینه
    -چطوره اول با روش خودت شروع کنیم یا بهتر بگم روش مشترکمون؟
    چشمکی میزنه
    -بدون پذیرایی که نمیشه، میشه؟

    اناهیتا:

    باترس نگاهشون میکنم که به سمت سام میان، نگاهش پرزازنفرت و سردتر و پر دردتراز همیشه است.سه نفر دورش میکنن میبینم که تکون نمیخوره و چشم برنمیداره از مهرداد.ضرباتی بی رحمانه ای که روی تنش میشینه و اشک های لرزونم، لبی که میگزه و از درد وحنجره ی خاموشش، روی تنش میکوبن و درد میکنه تمام وجودم.
    لب میگزه از درد، هق میزنم واسش
    با چوب پشت سرش میایستن وسراسر وحشت میشم وفریادم دست خودم نیست
    -سامیار
    چوبی که میشینه رو کمرش و پایی که میلرزه و کوه من زانو میزنه از درد.ناجی من شکست و من با دوچشم خویشتن دیدم که جانم میرود. خدا حواست کجاست؟؟؟ سامم شکست، خدا باتوام پس حواست کجاست؟
    تن بی جونش و رها میکنن و از اتاق بیرون میرن، به سمتش پرواز میکنم. اشک دیدمو تار کرده
    -سام، سامی عزیزم
    با شال سرم خونه های صورتش و پاک میکنم و کاش نرسه روزی که ببینه عاشقی شکست معشوقش رو. هق میزنم برای نفس های بریده بریده اش از درد و لب میزنه
    -گریه نکن زشت میشی
    گریه هام شدت میگیره
    -حرف نزن گوشه ی لبت پاره شده، خونریزیت بدتر میشه
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    بی حرف توی چشمام خیره میشه، و شرمندگی شاهرگ نفس کشیدنم و میزنه
    -شرمندتم سام بازم باعث دردسرت شدم، بازم بخاطر من توهچل افتادی.اگر من لعنتی نبودم انقدر راحت نمیومدی اینجا، ادمهات نمیذاشتن بیایی. انقدر بی پناه نبودی جلوشون. شرمنده ام سامی
    -دری وری نگو دیر یا زود مهرداد اینکارو میکرد، تقصیر تو نیست
    در باز میشه بی اختیار بازوی سام و چنگ میزنم
    -خب پاشید که محل مهمونیمون قراره عوض شه
    به سمتمون میان و تقلا میکنم هرچند بی فایده، دستمال خیسی جلوی صورتم مشینه و همه چی تو سیاهی غرق میشه


    اریکا:
    مشینوم و میشکنم و بغض تا سر حد خفگی بالا میاد و دم نمیزنم. کاش بشکنه دستی که ضربه زد رو تن و بدن خسته ات، کاش نبود روزی که ببینم شکستنت رو.
    سامان کنارم مایسته
    -میخوان جا به جا شن؟
    -صد درصد میدونن ما میریم سراغشون، واسه همین دارن میرن
    -حدس میزنی کجا برن؟
    کلافه لب میزنم
    -نمیدونم
    -اگه ردیاب از کار بیافته چی اریکا؟
    ترس پرمیکشه تا عمق وجودم و میمیرم و زنده میشم و ناله میکنم
    -دعاکنید نشه فقط دعاکنید، مهرداد از چیزی که فکرمیکردم پست تره
    -چرا حس میکنم ترسیدی اریکا؟
    نپرس رفیق نپرس از این حس گنگی که گریبانم و گرفته، نپرس ازش که خیمه زده تو گلوم و ترس ندیدنش امون بریده ازمن
    -نه یکم بخاطر بدون ردیاب بودنش استرس دارم، یه جورایی سرجونش ریسک کردیم
    -نگران نباش رئیس قوی تر از این حرفاست
    درسکوت نگاهش میکنم و میشکنه قلب تیکه پاره ام، نزن این حرف و رفیق، من دیدم که شکست اسطوره ی من. با دو چشم خویشتن دیدم عذابش میدهند.

    سامیار:
    با سردرد بدی چشمام و باز میکنم و تکون خوردن ماشین کلافه ام میکنه و نمیدونم مقصد کجاست و نمیدونم ردیاب هنوزم سالمه یانه؟! کاش اریکا برسه
    -سام
    صدای ارومش گوشم ونوازش میکنه
    -بله
    -من میترسم، تهش چی میشه؟مارو میکشن؟
    چشم میبندم رو حقیقتی که از هرچیزی ملموس تر به نظرم میرسه، سعی میکنم محکم باشم
    -نمیذارم اتفاقی برات بیفته
    بغض صداش و به رخم میکشه
    -نمیخوام من گفتن جفتمون ولی تو فقط من و گفتی، پس خودت چی؟
    -انا خوب گوش کن هربلایی هربلایی خواستن سر من بیارن تو ساکت بمون دم نزن گریه نکن نذاز بفهمن حساسی! اذیتت میکنن اینجوری
    اشکاش روون میشه و حیف که نمیتونم ارومت کنم همزاد سیه پیشونی.
    -گریه نکن
    -میترسم، میترسم بلایی سرت بیارن
    -چیزیم نمیشه نترس
    بعداز چندین ساعت توی راه بود، توقف ماشین زنگ خطر مغزم و فعال میکنه
    -انا یادت نره چی گفتم اصلا فکرکن من و نمیشناسی
    -سام من میترسم
    درماشین باز میشه و درجواش فقط چشمام و با اطمینان میبندم. دست زیر بازوی انا میاندازن و ازماشین بیرون میکشنش، باد سردی که توی صورتم میکوبه لرز به تنم مینشونه.
    وارد یه کارخونه ی متروکه میشیم، بوی خاک و نم مشامم و ازار میده. دستام و به صندلی فلزی میبندن و کنارم اناهیتا رو مینشونن که چشماش از زور اشک قرمز شه
    -خب خب خب خواهر زاده ی عزیزم بالاخره وقت روشن شدن حقایق رسید
    رو به روم میشینه و با نفرت نگاهم میکنه و سیاهی درمقابل سیاهی..به چشماش خیره میشم
    -چی میخوای بگی؟
    -حقایق و!نگو که نمیخوای بشنوی، ناراحت میشما
    تو چشمام خیره میشه
    -ازبچگی ازت بدم میومد هم از خودت هم از مامانت، دلیلشم واضح بود بابابزرگت عاشق پرنیان بود وجونش در میرفت واسه تو.مامان من اون همه واس شرکت های اون احمق جون کند، اخرم همه رو بخشید به اون دختر احمق تر از خودش
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    خشم تو وجودم بیداد میکنه
    -اشغال راجب مادر من درست حرف بزن
    مشت محکمی توی صورتم میخوره، شوری خون وحس میکنم. ابرویی بالا میندازه
    -دفعه اخرت باشه میون حرفم پریدی، بار دیگه انقدر مهربون رفتارنمیکنم
    خون توی دهنم و بیرون میریزم
    -میدونی از اولش واسه همه عزیز بودی، هوشت خوب وبود مادرم تورو که میدید حرص میخورد واسه همین تو اوج بچگی ازت متنفر بودم، ولی بهت نزدیک شدم تا بهم اعتماد کنی.
    مادرم کارش و بلد بود نمیذاشت کسی بهش شک کنه تا اینکه یه روزی نادر احمق سوتی داد و حاجی تهران بزرگ فهمید زنش، مارال سرکرده ی بزرگترین باند مواد مخـ ـدر وقاچاق انسانه.مرتیکه لاجون میخواست به پلیس زنگ بزنه و زحمات همه رو به باد میده، همون شبش سکته کرد نه که از شوک سکته کنه ها نه از ترس
    میخنده و پتک میشه رو سرم خنده هاش و خد ا لعنت به دنیات.
    -همون شب نادر بالاسر پرنیان با یه چاقو زیرگلوش ازش فیلم گرفت، بابابزرگ عزیزت فیلم و دید و قلب نازکش تاب نیاورد
    چشمکی حواله ام میکنه
    -مرد. مرگش خبرخوبی بود، پولی که بهمون ارث میرسید به حدی بود که به درد کارمون بخوره اما همه ی ثروتش و بخشید به پرنیان
    به سمتم حمله میکنه و موهامو توی مشتش میگیره
    -میفهمی کثافت؟همه ی ثروتش! اگربه پریچهر ارثی نمیداد بهش حق میدادم چون بچه ی خودش نبود اما من پسرش بودم از پوست و گوشت خونش بودم اما تو و اون پرینان عوضی واسش همیشه اولویت بودید حالم از جفتتون بهم میخورد زندگی مادرم و خودم و جهنم کردید. همون روزی که مرد قسم خوردم زندگیتون و جهنم کنم
    توی صورتم فریاد میزنه
    -از همون روز شدم ملک عذاب پرنیان خط به خط تهدید، ازار، اذیت. نادر و با زنهای مختلف فرستادم خونتون، از تو فیلم گرفتم واسش فرستادم قسم خوردم عذابش بدم
    موهام و رها میکنه و ازم دور میشه سر دردم تشدید میشه و اخمام از درد توی هم میرن
    -تا اینکه فهمید پشت قضایا منم با عشق حروم زادش دست به یکی کردن مارو لو بدن هرچند این یه مورد و دیر فهمیدم.وقتی فهمیدم که پرنیان داره چیکار میکنه عقب کشیدم
    توچشمام خیره میشه و پوزخند میزنه
    -شب تولد خودت بود یادته؟بزرگترین مهمونی و ترتیب دادم واسه خاطره ساز شدن اونشب. راستی سام اون شب چندسالت شد؟
    بشکنی تو هوا میزنه
    -اره 9 سال، 9سالت شد. عجب شب ترسناکی بود
    کنار آناهیتا میایسته
    -دقیقا مثل شبی که برای تو درنظر گرفته بودم
    به سمتم برمیگرده
    -راستی سام چیشد اونشب بازی کردی؟وسوسه شدی واسه داشتنش؟
    لب میگزم تا سکوت کنم و کاش اینجا نبود اناهیتا.
    -بگذریم داشتم میگفتم، شب تولدت بود از حق نگذریم پرنیان اونشب مثل ماه شده بود مثل که نه ماه بود پرنیان. نقشه، نقشه ی من بود باید بی نقص اجرا میشد و شد.
    نادر و دوستاش نشستن پای بساط قمار و بازی کردن و نه یه دست بلکه سه دست، اونشب تو مهمونی بودم اما تونمیدیدی من و. غرق جشن باشکوهت بودی و دست چهارم شروع شد،مهمونا رفته بودن و وقت بازی من بود، وقت انتقام بود.نادر عکس پرنیان گذاشت وسط ولوله افتاد میون جمع...

    مهرداد:

    دستای مشت شده از حرصش و رگ بیرون زده اش تسکین دردام میشه .عجیب لذتی داره انتقام گرقتن، بالبخند به تحلیل رفتنش رو نگاه میکنم
    -عکسش که اومد وسط همه به هیجان اومدن داشتنش طمع بود دیگه. بردن و شدن..
    صدای فریادش بلند میشه و نعره میزنه از ته دلش
    -کثافت خفه شو، اشغال بی غیرت میکشمت. حروم زاده مادرمن خواهرت بود، کثافت توعزیزش بودی اسمت از دهنش نمیوفتاد.پست فطرت میکشمت. اشغال بی غیرت خونت و میریزم
    با اشاره ی من به سمتش میرن و شروع به زدنش میکنن، صدای عربده هاش بلند تر میشه
    -دعا کن دستم بهت نرسه مهرداد، تیکه تیکه ات میکنم کثافت.میکشمت
    -داری لـ*ـذت میبری از ازبین رفتنش؟
    بالبخند به بهار نگاه میکنم
    -20ساله منتظر این لحضه ام، منتظر عذاب کشیدن سام
    رو میکنم سمت بچه ها
    -ولش کنید
    به سمتش میرم سر و صورت پراز خونش عطش انتقامم و بیشتر میکنه
    -ببین چیشدی دردونه ی حاجی تهرانی!! بشین تا اخر قصه رو گوش کن وقت واسه کتک خوردنت زیاده واسه عربده زدنت هم همینطور. حالا حالاها سورپرایز دارم واستون
    نیم نگاهی به اناهیتا میاندازم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -اخی تو چرا گریه میکنی؟دلت واسه سام سوخت؟نگران نباش زندگی توام کم نداره ازش.هیچوقت از خودت نپرسیدی چیشد یه دفعه مامانت بد شد؟باباجونت یهو مرد؟
    شدت اشکاش بیشتر میشه، صدای پر ازخشم سام بلند میشه
    -دهنت و ببند مهرداد
    -پس تو میدونی، افرین
    به صورت نمایشی براش دست میزنم

    اریکا:
    روشنا کنارم میایسته
    -چیشد اریک؟چرا یهو اینطوری شد؟
    -گمشون کردیم
    -چرا؟مگه نگفتی لمسش قویه؟
    فریادم بلند میشه
    -چرا هاکان گفتم اما نگفتم که جلوی ضربه هم مقاومه. سام اسیب دیده میفهمید؟دستگاه حتما ضربه خورده
    سامان میانجی گری میکنه
    -بچه ها اروم باشید، تا همین جاهم به لطف اون دستگاه اومدیم مادقیقا تو محلی هستیم ک میدونیم اوناهم هستن فقط نمیدونیم تو کدوم یکی از این کارخونه ها
    روشن زمزمه میکنه
    -اگه دیربرسیم چی؟
    حتی فکرشم عذابه و دیوونه میکنه منِ دیوونه رو.کلافه قدم میزنم. سعید با عجله به سمتم میاد
    -خبر بدی دارم اریکا
    -چیشده؟
    -مهدی رو بیهوش کردن و دریا رو بردن
    مات نگاهش میکنم و نمیفهمم معنی حرفش رو
    -چرا چرت میگی؟مگه میشه؟
    -نمیدونم فقط میدونم مهدی چاقو خورده و بیمارستانِ دریا هم نیست
    دست روی سرم میذارم
    -ای وای سعید اگر سام بفهمه دیوونه میشه.
    رو میکنم سمت سامان
    -سامان بچه هارو بفرست این دور و اطراف یه گشتی بزنن
    -نمیتونیم اریکا. ممکنه بفهمن این جاییم اونوقت جون سام به خطرمیفته
    -اونا میکشنش سامان اون حروم زاده سامیار و میکشه بفهم حرفمو
    -بی گدار به اب بزنیم بدتره، یه راه دیگه پیدا کن
    رو به روش میایستم و با خشک زمزمه میکنم
    -چه راهی؟لعنتی سام زخمیه وقت نداریم اون حروم زاده ها سام و میکشن.
    -بفهم که چاره ای نداریم اریک بفهم کافیه پامون و از اینجا بذاریم بیرون تا همه خرابشن سرمون اونوقته که سام و میکشن
    از حقیقتی که به زبون میاره لرز به تنم میشینه
    -چه کنم حالا؟اناهیتا، سام، دریا...
    صدای بوق دستگاه که بلند میشه با وحشت به عقب برمیگردم و با دین نقطه ی قرمز روشن روی مانیتور به سمتش پرواز میکنم
    -پیداشد، دستگاه دوباره روشن شد
    سامان با صدای بلند فریاد میزنه
    -اماده شید همتون میریم سراغ رئیس
    طاقت بیار تکیه گاه، توروخدا طاقت بیار.

    سامیار:
    صداش تو سرم اکو میشه، رسیدم به مرز جنون و فاصله ای نیست تا مرگ از اینجا که منم.صدای نحسش بلند میشه
    -خب سام بیا از ادامش بگیم مطمئنم دوست داری بشنوی.از اون حادثه جون سالم به در بردی و کاریت نداشتم تا 19سالگیت. اون ثروث حق من بود ولی تو شده بودی صاحبش پس باید پسش میگرفتم نه؟ ارشام و دزدیدم و واردت کردم تون اینکار، برخلاف تصورم طرف مائنیومدی و تیم خودت و جمع کردی و درعرض سه سال تیم خوبی بهم زدی،شاید هیچکس ندونه اما من ئمیدونم پولایی که از اون راه به دست اوردی هیچوقت خرج ارشام و خونه و حتی کارخونه هات نکردی. غد بودی و من از تو غد تر. از نظر ها غایب شدم 9سال و ورودم بعد 9 سال همزمان شد با نقشه ی قتل تو.نمیخواستمن بکشمت فقط باید یه ورود هیجانی میساختم. اینارو ولش کن قطعل حالا خوت همشون و میدونی
    به سمتم حجوم میاره و فکم و توی دستاش فشار میده
    -ولی روز مهمونی اریا تو نباید بازی میکردی توی کثافت باید میدیدی و عذاب میکشیدی اما بردی، انتقامم و خراب کردی. گند زدی به همه چیز. من باید از آنا انتقام میگرفتم و تو نذاشتی تاوان کارت و ارشام پس داد، اگه اون کارو نمیکردی الان کار به اینجاها نمیکشید، ارشامت الان زنده بود. میفهمی؟ارشامی که براش جونت و میدادی الان زنده بود. باعث مرگش تویی و غد بازیات
    به یغما میرم از حقیقت تلخی که به زبون میاره و صحت حرفش.چشم میبندم تا دیگه نبینم تا نشنوم باعث مرگ امانت مادرم شدم.
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -چشماتو باز کن سام اصلا چشماتو نبند که واست سورپرایز دارم، به نفغته که خوب نگاه کنی. اناهیتا بهتره توام نگاه کنی
    با ترس خیره میشه بهم و حتی خودمم دیگه امیدی ندارم، ببخش شبه مادرم.

    اناهیتا:
    باترس نگاهش میکنم و هنوزم چشماش معنی ارامشِ برای من.با صدای پاشنه ی کفش نگاهم و ازش میگیرم.
    دو دو میزنه چشمام و چه خواب بدی دارم میبینم. به سام نگاه میکنم، صورتش ترسناک شده وچشم هاش پر ازخون، انگار که خواب نیست و این کابوس تلخ عین واقعیته.
    رو به روی من و سام میایسته
    -سلام
    مات صورتش میشم و باورم نمیشه کسی رو که رو به روم ایستاده، زمزمه میکنم
    -تو؟
    لبخند نمکینی میزنه
    -اوهوم انتظار کس دیگه ای رزو داشتی؟نا امیدت کردم آنی خانومی؟
    گنگ نگاهش میکنم، خدایا یکی به من بگه اینجا چه خبره؟
    -اینجا چه خبره؟تو اینجا چیکار میکنی؟تو کی هستی؟
    -اینجا؟خبرای خوب
    دورم قدم میزنه
    -و اینکه من کیم و میدونی و لازم به توضیح نیست
    اشک چشمم و تار میکنه و لب میزنم
    -نگو جزو اینایی، نگو که میشکنم
    بالبخند نگاهم میکنه
    -گریه نکن دیگه بابا ارشت نیست بغلت کنه و واسه اشکات مرهم بشه
    بهتم میبره از تمسخر توی صداش، بی توجه به من به سمت سام میره
    -خب مهندس تهرانی تو حرفی نداری؟
    نگام خیره است به سام و نگاه وحشتناکش، خدا بازی که راه انداختی خیلی کثیفه، داری هممون و نابود میکنی حواست کجاست؟ خدا باتوام پس حواست کجاست؟
    -بهتت برد مهندس؟
    سعی داره محکم باشه مگه میشه من حس نکنم لرزش توی صداشو؟زمزمه میکنه
    -چرا؟
    -سوال قشنگی بود، چرا!! بذار جواب بدم هم به تو هم به انا
    رو به رومون روی صندلی مینشینه
    -ازوقتی یادم بود بین مامان و بابام دعوا بود همیشه، خب بابام خلافکار بود واین و بین حرفای مامان و بابام شنیده بودم، موندم پیش بابام و شدم دست راستش و ازهمون بچگیم مهرداد و زیاد میدیدم، حتی مارال جون مادرشو. انا تو که دوست بچگی هام بودی بحثت سوا بود ولی پدرت نه، روزایی که میومدم خونتون بهم میکروفون و وصل میشد چون پدرت و مارد سام بزرگترین بار مارال و لو داده بودن. باهمون بچگیم از اینکار و هیجانش خوشم میومد استعدادمم خوب بود بالاخره من دریا فرشاد تک دختر کیارش فرشاد باید یکم از جنم پدرم و به ارث میبردم دیگه نه؟
    چشمکی حوالم میکنه و رنگ نفرت میگیره نگاهم
    -تا اینکه وارد دانشگاه شدیم و به ارشام نزدیک شدم تا سراز کار سامیار دربیارم فکرمیکردم برادرش و تو کاراش راه داده اما حدسم اشتباه بود ولی عاشق داداش کوچولوت شدم، ارشام بی نظیر بود من عاشقش بودم زندگی باهاش و دوست داشتم
    به سمت سام براق میشه
    -ولی از تو متنفر بودم همیشه رد پات تو زندگیم بود، تمام حرف ارشام توی تو خلاصه میشد،تو همه جای زندگیمون بودی حالم ازت بهم میخورد. تو باعث مرگ ارشام من شدی
    صدام میلرزه از حرص
    -دهنت و ببند دریا حیفه ارشام که عاشق تو بود، همین مهردادی که کارشی ارشام و کشت، با قاتل کسی که ادعای عشقش وداری هم سفره شدی؟ دم از عشق کسی میزنی که جونش بسته به سامیار بود. تو و نوید کی انقدر پست شدید من نفهمیدم؟
    با قدرت توی صورتم میکوبه
    -از توام متنفر بودم توام نباید عاشق سامیار میشدی توام باید حالت از این کوه غرور بهم میخورد ولی عاشقش شدی، وگرنه که ما کاری باتو نداشتیم توی کثافت هم نباید عاشق این عوضی میشدی. ارشام کم بود میخواست تورهم ازم بگیره
    -خفه شو دختره ی هـ*ـر*زه اسم برادر من و به زبونت نیار، اسم ارشام من و به زبون نیار که گردنت و میشکنم کثافت. حیف اون همه علاقه که خرج تو کرد
    از فریادش به خودم میلرزم و میبینم داره زجر میکشه. ست نوید توی صورتش کوبیده میشه و نگاهم با نگاهش گره میخوره و چشم میبنده اما من دیدم انچه که نباید، من دیدم نم اشک و تو چشماش، من دیدم که خسته اش، که شکسته، که ویرونش کردن و کاش بشکنه دستی که زد تیشه به ریشه ی جسم خسته ات
    -کی انقدر پست شدی دریا؟چرا کور بودم و ندیدم رفیق همه سالای کودکیم انقدر بد و کثیفه؟دلت ولسمنون نسوخت؟واسه من، واسه ارشام؟ چطور دلت اومد با ماها که دوستت داشتیم اینجوری بازی کنی؟من هیچی بی معرفت چطور دلت اومد سر ارشام این بلا رو بیاری؟؟؟ارشامی جون میداد واست
    -دهنت و ببند من عاشق ارشام بودم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا