-ارام بخش بیارم راحت بخوابی؟
بانگاهم ازش تشکر میکنم، از اتاق بیرون میره و چنددقیقه بعدبا ارامبخش به اتاقم میاد، خیره نگاهش میکنم
-چی توصورتم واست عجیبه؟
بی حرف نگاهش میکنم، مقایسه میکنم تمام حالات رو چیشد که شبیه مادرم شدی سیه پیشونی؟ آخ مادرم
-بهم نمیگی چی حالت و بد کرده؟
-میگم به وقتش بهت میگم
-باشه بیا این قرص و بخور، راحت بخواب
قرص و ازش میگیرم و میخورم ب رفتنش نگاه میکنم. چشم میبندم تصویرش پشت پلک هام نقش میبنده لبخند میزنه، میمیرم و زنده میشم واسه چشمهای نگرانش
اناهیتا:
میزشام چیده شده و چقدرجاش خالیه ناجی من
-ارشام سامیار وصدا نمیکنید؟
جای ارشام ایناز باحرص جوابم ومیده
-اقا دوست ندارن موقع خواب کسی بیدارشون کنه
سوالی به ارشام نگاه میکنم
-وقتی میاد شمال اینجوری میشه، سردرد میگیره خودش یه بارگفت البته تو ویلای تهران که وقتی خوابه بیدارش نکنیم
-اما سام ناهارم نخورده
-حق با اناست ارشام دادش ناهارم نخورده
ازجابلندمیشم
-کجامیری انا؟
بی نگاه به ارشام به سمت پلهها میرم
-میرم بیدارش کنم
وارد اتاقش تاریک وسرد، کنارش میشینم جز به جز صورتش و از نظر میگذرونم و میبلعم بانگاهم اخم سخت روی صورتش رو
-سام سامی بیدارشو
اخمش غلیظ ترمیشه لبخندم عمیقتر، دست لای موهاش میکشم
-گوریل جان، سام بیدارشو
چشم بازمیکنه خیره ی چشم هاش میشم ونامفهوم نگاهم میکنه صدای خش دارش به گوشم میرسه
-چیزی شده؟
-نه اخمالوخان وقت شامِ، بیدارشو بریم پایین
-اشتهاندارم
موهاشو میکشم
-فتوسنتزمیکنی مگه؟ پاشو دیگه
-کندی موهامو دختره ی خنگ
باصدای بلندمیخندم
-بلندشو دیگه من اومدم تورو بیدارکنم یعنی چی اشتهاندارم؟ مسافرت وبه همه زهرمارنکن میدونی که ارشام وبی بی چقدر دوست دارن پس اذیتشون نکن
-خیلی خب غرغرو میام
-پس من برم؟
پلک میزنه
-برومیام
به سمت دراتاق میرم
-سام
-بله
بیایی ها
-باشه فسقلی لباس عوض کنم میام توبرو پایین
ازپله ها سرازیر میشم اینازلب باز میکنه
-چیشد انا؟
قبل ز اینکه جواب بدم ایناز لب باز میکنه
-معلومه دیگه اقا سامیار نیومده، من که گفتم اقا خواب باشن کسی نمیتونه بیدارشون کنه
باصدای قدمهای سام به عقب برمیگردم، کنارگوشم زمزمه میکنه
بانگاهم ازش تشکر میکنم، از اتاق بیرون میره و چنددقیقه بعدبا ارامبخش به اتاقم میاد، خیره نگاهش میکنم
-چی توصورتم واست عجیبه؟
بی حرف نگاهش میکنم، مقایسه میکنم تمام حالات رو چیشد که شبیه مادرم شدی سیه پیشونی؟ آخ مادرم
-بهم نمیگی چی حالت و بد کرده؟
-میگم به وقتش بهت میگم
-باشه بیا این قرص و بخور، راحت بخواب
قرص و ازش میگیرم و میخورم ب رفتنش نگاه میکنم. چشم میبندم تصویرش پشت پلک هام نقش میبنده لبخند میزنه، میمیرم و زنده میشم واسه چشمهای نگرانش
اناهیتا:
میزشام چیده شده و چقدرجاش خالیه ناجی من
-ارشام سامیار وصدا نمیکنید؟
جای ارشام ایناز باحرص جوابم ومیده
-اقا دوست ندارن موقع خواب کسی بیدارشون کنه
سوالی به ارشام نگاه میکنم
-وقتی میاد شمال اینجوری میشه، سردرد میگیره خودش یه بارگفت البته تو ویلای تهران که وقتی خوابه بیدارش نکنیم
-اما سام ناهارم نخورده
-حق با اناست ارشام دادش ناهارم نخورده
ازجابلندمیشم
-کجامیری انا؟
بی نگاه به ارشام به سمت پلهها میرم
-میرم بیدارش کنم
وارد اتاقش تاریک وسرد، کنارش میشینم جز به جز صورتش و از نظر میگذرونم و میبلعم بانگاهم اخم سخت روی صورتش رو
-سام سامی بیدارشو
اخمش غلیظ ترمیشه لبخندم عمیقتر، دست لای موهاش میکشم
-گوریل جان، سام بیدارشو
چشم بازمیکنه خیره ی چشم هاش میشم ونامفهوم نگاهم میکنه صدای خش دارش به گوشم میرسه
-چیزی شده؟
-نه اخمالوخان وقت شامِ، بیدارشو بریم پایین
-اشتهاندارم
موهاشو میکشم
-فتوسنتزمیکنی مگه؟ پاشو دیگه
-کندی موهامو دختره ی خنگ
باصدای بلندمیخندم
-بلندشو دیگه من اومدم تورو بیدارکنم یعنی چی اشتهاندارم؟ مسافرت وبه همه زهرمارنکن میدونی که ارشام وبی بی چقدر دوست دارن پس اذیتشون نکن
-خیلی خب غرغرو میام
-پس من برم؟
پلک میزنه
-برومیام
به سمت دراتاق میرم
-سام
-بله
بیایی ها
-باشه فسقلی لباس عوض کنم میام توبرو پایین
ازپله ها سرازیر میشم اینازلب باز میکنه
-چیشد انا؟
قبل ز اینکه جواب بدم ایناز لب باز میکنه
-معلومه دیگه اقا سامیار نیومده، من که گفتم اقا خواب باشن کسی نمیتونه بیدارشون کنه
باصدای قدمهای سام به عقب برمیگردم، کنارگوشم زمزمه میکنه