رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
-تو دختر کیارشی؟
نگاه متعجبش به پدرم میفته
-بله
پوزخند روی لبش ازارم میده
-برو وسایلات و بذار تو اتاقت بعد بیا پایین عزیزم
با اجازه‌ای میگه و از کنارمون میگذره. با چشم بدرقه‌اش می‌کنم و به سمتم پدرم برمیگردم
-راجب پدرش پیزی نمیدونه توام حق نداری چیزی بهش بگی
پا روی پا میاندازه
-محاله ندونه
لحنم خشن میشه و پر حرص
-حق نداری چیزی بهش بگی
-حق منو تو تعیین نمی‌کنی بچه
-این بچه به حدی بزرگ شده که دودمانت و به باد بده، کلمه‌ای از چیزایی که میدونی بهش بگی من میدونم و تو
با تشر خاله به سمتش برمیگردم
-آرشام جان توام شدی مثل سام؟ این چه طرز حرف زدن با پدرته؟
با یاداوری بلاهایی که سر سام اومده چشمام سخت و بی روح میشن
-سام کار درستی میکنه
با چشم‌های گرد شده نگاهم میکنه و شایدم حق داره این حجم تلخی از آرشام بعیده! بی بی به سمتمون میاد و لبخندی می‌زنم
-سلام عشقم چطوری؟
خم میشم و پیشونیش و می‌بوسم
-قربونت برم مادر خوبم پسرم سام پشت خطه
گوشی و به طرف میگیره. لبخندم کش میاد و گوشی و می‌گیرم ازش
-سلام خدمت گوریل ترین داداش دنیا
-نمک نریز بچه، خوبی؟
-اره داداش خوبم توخوبی؟ جاگیرشدی؟ مشکلی نداری؟
-همه چی اوکیه، دریا اومد پیشتون؟
-اراه داداشم الان اومد
-ارشام سفارش نکنما
-چشم
-گوشی و بده میخوام باهاش حرف بزنم
-کی بود آرشام؟
-پریناز بود
-نادر اونجاست؟
-اره
-آنا کجاست؟
-پیش من
-گوشی و بده بهش!
-یه لحضه...
-آرشام آرشام
-جونم داداش
-اریکا گفت دو، سه ساعت غیبت زده کجا بودی؟
-پس راپورت دادن بهت؟
-کجابودی؟
-پیش دوستم
صدای نفس‌های غمگینش گوشم و پر میکنه، لحن دلگیرش اتیش به جونم میزنه
-از کی تاحالا یادگرفتی به من دروغ بگی؟
-داداش...
-گوشی و بده آنا
-داداش وایسا یه دیقه
 
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -بگو
    -دروغ نگفتم پیش یکی از دوستام بودم
    -مطمئن؟
    -مطمئن
    -باشه
    -سامی
    -بگو
    تک خندی می‌زنم
    -مواظب داداشم باش لازمش دارما
    گوشی و به طرف آنا می‌گیرم، لب می‌زنم کارت داره

    *******

    اناهیتا:

    به گوشی تلفن خیره میشم، دست و دلم میلرزه و تلفن و از دستش می‌گیرم، صدای نفس هاش ارامش از دست رفته‌ام وبرمیگردونه، صداش بلند میشه
    -زبونت و موش خورده فسقلی؟
    -نخیرم هنوزم کلی زبون دارم
    صدای تک خنده‌اش دلم و زیر و میکنه!
    -حالت خوبه گنده؟
    -اره جوجه توخوبی؟ پریناز اذیتت نکرد؟
    -راداراش فعاله ماشالا
    -نکنه موهاتو
    پرحرص می‌توپم بهش
    -جرات میخواد
    -لات شدی
    -بودم خبرنداشتی
    سکوت میکنه، بغض می‌کنم. برگرد لعنتی، بگو برمیگردی، بگو میایی، من تحمل این بازی و ندارم.
    -آنا
    -بله
    لرزید صدام، صدام که نه لرزیدم با تن صدای مردونش
    -چرا بغض کردی فسقلی؟ صدات چرا میلرزه؟ اذیتت کردن؟
    -نه
    -پس چی؟
    چشم می‌بندم، عادتم نده لعنتی عادتم نده به این محبت‌ها و نگرانی‌های همیشگیت.
    -هیچی
    -تکرار نمیکنما بگو، برو اتاقت حرف بزن
    -نمیشه
    -پاشو برو توی اتاقت
    بی نگاه به بقیه از جا بلند میشم وبه سمت اتاقم میرم، وارد اتاق میشم و به در تکیه میدم
    -کجایی؟
    -تو اتاقم
    میخنده و من می‌میرم وزنده میشم واسه حس خنده‌هایی که از من دورن
    -حرف گوش کنی شدی بچه، چیشد که بغض کردی؟ کسی اذیتت کرده؟ نادر و پریناز چیزی بهت گفتن؟
    پشت در می‌نشینم و اشکم جاری میشن
    -آناحرف بزن
    -بهم گفتن بی خانواده، گفتن اواره...بهم گفت بی پدر و مادر. راستم گفتن خب
    سکوتش اجازه میده به راحتی بغض هام و پاره کنم و هق هقم و بشکنم
    -ارومی؟
    -ببخشید
    -بابت؟
    -با گریه هام عصابت و بهم ریختم
    -جای من حرف نزن بچه جان، اینارو کی بهت گفت؟
    -خانوادت
    -خانوادهٔ من شامل آرشام و دریا و بی بی و...
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -و...؟؟؟
    -و یه جوجه اردک زشت میشه که الانم بخاطر گریه زشت‌تر شده
    پرحرص نق می‌زنم
    -سام زشت خودتی
    -خب حالا که خودتی وزبونت برگشت اشکاتو پاک کن و برگردپایین و ضعف نشون نده، هر چیزیم بهت گفتن به بهترین نحو جواب بده و تا وقتی که برگردم تلافی می‌کنم براشون
    -سام
    -بله
    -ممنونم بابت همه چیز
    -کاری نکردم، برو پیششون. آنا؟
    -جانم
    -خودت باش قوی و محکم، به صلابت آب
    -یادم میمونه
    به حرف اضافه‌ای گوشی رو قطع می‌کنم و با انرژی پیششون برمیگردم. با برگشتتنم نگاهشون روی من خیره شد، پریناز باخشم توی صورتم نگاه میکنه
    -خجالت نمی‌کشی؟ جلوی من نیم ساعت با نامزدم حرف می‌زنی؟
    باخونسردی پا روی پا می‌اندازم
    -نامزدتو؟
    -بله نامزد من. بعد برگشت سام قراره مراسم نامزدی ما برگذار بشه
    پوزخند می‌زنم
    -مبارک باشه پس تا برگشت سام یه گوشه ساکت بشین چون من اصلاً حوصلهٔ بچه بازی ندارم
    با بیخیالی نگاهم و می‌گیرم و به این عشق ممنوعه فکرمیکنم. منی که نباید عاشقش می‌شدم اما بدجوری دل بستم.

    *********

    آرشام:

    به سه آدم مورد اطمینانم نگاه می‌کنم، کسایی که هر لحضه پشتم بودند. امیرمحمد، سینا واحمد سه تا از دوستای دانشگاهم که وارد ماجرا شدند
    -به چی رسیدیم بچه ها؟
    سینا نگاهم میکنه
    -بذار از روز تیراندازی مرورکنیم، بازی از اونجا شروع شد درسته؟
    -درسته
    -مهرداد کی وارد خونتون شد؟
    -روزی که سام مرخص شد
    -با چه عکس العملی؟ چجوری فهمید سام تیرخورده؟
    کمی فکرمیکنم تا به یاد بیارم اون روزو.
    -با مشت به زخم سام کوبید
    - ورود آنا؟
    -دوهفتهٔ بعد تو یه مهمونی
    -ارسال جعبه؟
    -دقیقاً یک هفتع بعد ورود آنا
    -حمله به سام و آنا؟
    -سه یا چهار هفتهٔ بعدش، اینا برای چیه سینا؟ میخوای به چی برسی؟
    -دو هفته است داریم تحقیق می‌کنیم ارشام ولی هیچی به هیچی بیا واقع بین باشیم مادرت منظوری داشته از اون حرف از مهرداد گفتن پشت اون انگشتر
    -حرفت و رک بزن
    امیر محمد ادامهٔ بحث و دست میگیره
    -مادربزرگت سرکردهٔ باند بوده ونادر که بشه بچهٔ برادرش به نیت ازدواج میاد جلو و هدف این ازدواج در وهلهٔ اول تهدید پدربزرگت بوده و دو اینکه ثروت مادرت کمک خوبی برای این باند بوده اما چیزی دستشون و نمیگیره ثروت به مادرت و از مادرت به سام میرسه به پسر بزرگش
    احمد حرفش و قطع میکنه
    -این وسط مرگ مادرت غیر طبیعیه، سکتهٔ قلبی برای یه دختر 29 ساله یکم زیادیه مگراینکه دلیلی داشته باشه
    تنم به رعشه میفته و لب می‌زنم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -کشتنش؟
    سرپاییم میاندازه و صدای سینا بلند میشه
    -احتمالش هست
    آه از نهادم بلند میشه
    -کلید حل این ماجرا مادرته اینکه چی می‌خواسته به سام بگه و دوتا نکتهٔ عجیبم هست
    نگاهش می‌کنم
    -چی؟
    -غیبت 9 ساله ی مهرداد و ازدواج نادر و پریچهر
    -دومی بخاطر بی مادر بزرگ نشدن ما بوده
    -خالت کنارتون بود همیشه؟
    کج خندی می‌زنم
    از روز ازدواجشون خونشون از ما جدا شد
    -پس فرضیه ی نگهداری از شما کشکه
    -اول باید بفهمیم منظور مادرم چی بوده و چی می‌خواسته بگه!
    احمد متفکر لب میزنه
    -یه فرضیه‌ای داریم که...
    حرفش و می‌برم
    -چه فرضیه‌ای؟
    از جا بلند میشه و مقابل وایت برد میایسته
    -اختلا سنی سام و مهرداد 10 ساله و روزفوت مادرت سام 9 سالش بوده و مهرداد 19 سالش بعد اون اتفاق مهرداد تا 19 سالگی سام همیشه بوده و ورود سام به باند خلاف میشه اغاز غیبت مهرداد و برگشتش مصادف میشه با تیراندازی به سام
    -نه احمد مهرداد یک هفته بعد اومد
    -نه داداش من تاریخ پروازش رو چک کردم شب قبل تیرخوردن سام مهرداد میاد ایران
    -خب ادامه بده
    -مهمونی رفتن سامیار و بودن مهرداد وقمار روی اناهیتا و بازی بی مقدمهٔ سام و باخت مهرداد. توی تحقیق‌های من صالحی یعنی نفراول اصلاً نفراول نیست چون نه قدرتش و داره نه ثروتش و.صالحی حکم یه بدل و داره. یه انگشتر به دستتون میرسه وسخت بوده فهمیدن اون اسم حکاکی شده و واسه همین اونا نفهمیدن و حالا فرضی میگه که ممکنه منظور مادرت این بوده باشه که تمام قضایا تقصیر مهردادِ؟
    لب می‌زنم
    -محاله
    موهامو توی دست می‌گیرم و می‌کشم
    -اخه رابـ ـطه ی مهرداد وسام خیلی خوبه یعنی اصلاً ممکن نیست
    -ولی منطقی
    احمد میشینه و سینا جاش و پرمیکنه
    -چندتا فرضیه داریم الان؟
    -مهردادی که پشت تمام قضایاست یا نادر و صالحی
    ل*ب*هام از هم باز میشن
    -نادر نمیتونه باشه چون خودش آدم صالحیه
    -میشه دنبال نفر سوم گشت نه؟
    سؤال سینا ذهنم و درگیر میکنه
    -نه سینا گزینه ی پرتیه
    احمدجلو میاد
    -فرضیهٔ مهرداد قوی تره
    کلافه سرتکون میدم
    -بافرضیه چیزی از پیش نمی‌بریم احمد مدرک میخواییم
    -زمان میخواییم ارشام
    -چندروز دیگه سام میاد، زمان نداریم
    -میشه یه کاری کردا
    -چیکار؟
    -تعقیب مهرداد
    -خطر داره امیر
    -راهی نیست جز این باید بدونیم با صالحی ارتباط داره یانه
    -کسی و می‌شناسی برای اینکار؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -اره میگم از فردا شروع کنه کارشو
    -وقتمون کمه بچه‌ها سام چندوقت دیگه میاد
    -دقیقاً چقدر وقت داریم
    -چهار روز
    نفس کلافه‌ای میکشه
    -خلی کمه ارشام
    سینا از جا میپره
    -یه دقیقه وایسا امیر از رابطی که گفتی چه خبر؟
    -مدارکی که دستته مربوط به کارای پدرم و صالحی و دیشب از اون گرفتم
    -بهش اعتماد داری؟
    -سؤال مسخره نپرس احمد من کلاً سه هفته است می‌شناسمش اما کاری هم نکرده که باعث بی اعتمادیم بشه
    سینا حرفم و ادامه میده
    -بچه‌ها بحث اصلاً اون رابط نیست شک اول ما مهرادادِ
    -نمیتونم باورکنم سینا
    -حقیقت همیشه تلخه داداشم ما باید مطمئن شیم و اصلاً هم زمان نداریم
    از جا بلند میشم
    -یکی و بفرست دنبال مهرداد امیر. بی خبرم نذارید فعلاً بچه‌ها
    از خونه بیرون می‌زنم و کنار نمیام باز ذهن در حال انفجارم.

    ***********


    سامیار:

    هواپیما فرود میاد و بازگشت به کشوری که جز بدبختی چیزی برام نداشت، به سمت خروجی میرم و سامان کنارم قدم برمیداره. نگاهم خشم میشه وجامیخورم از بودنشون
    -سلام بر گوریل خودم
    مقابلم میایسته، مردونه در اغوشم میکشه، زیرگوشم زمزمه میکنه
    -خوش اومدی داداش کلی دلتنگت بودم
    ازم فاصله میگیره. نگاهم به دریا میافته لبخند محجوبی میزنه
    -سلام داداش خوش اومدید
    بـ..وسـ..ـه‌ای روی پیشونیش می‌زنم
    -مرسی زنداداش
    لبخند عمیقش نشون از خوشحالیشه و خوشحالم از بودن نو عروس برادرم
    -سلام رییس رسیدن بخیر
    -مچکرم اریکا
    با چشم دنبالش می‌گردم واما پیداش نمی‌کنم، صدای ارشام کنارم گوشم بلند میشه
    -گشتم نبود نگرد نیست
    به سمتش برمیگردم چشمک شیطونی میزنه
    -جوجه اردک زشتت خونه است پیش بی بی موند
    سرتکون میدم و به سمت خروجی فرودگاه میریم، کنارماشین می‌ایستم
    -بیا بشین سام
    -تو با دریا برو خونه من میرم شرکت کار دارم
    -یعنی چی توهمین الان رسیدی بیا بریم خونه
    رو میکنم سمت اریکا
    -بشین بریم
    صدای فریادش به گوشم میرسه
    -خیلی کله خری سام پسره ی دیوونه
    دستی براش تکون میدم ماشین به حرکت درمیاد.
    باورودم به شرکت همه به استقبالم میان، بیزار از شلوغی برای همه سرتکون میدم و وارد اتاقم میشم، اریکا و سامان پشت سرم ئارد میشن
    -خب اریکا بگو از این یکماه
    -هیچ خطری خانوادتون و تهدید نکرد و عجیب بود که سراغشون نیومدن
    -چرا عجیب؟
    -اگر آنا رو می‌خواستن نبود شما بهترین موقعیت بود اما مشغول کار خودشون بودن
    -نادر وصالحی؟
    -سه تا معاملهٔ بزرگ در عرض یکماه البته به شدت هم سنگین بودن
    یک تای ابروم وبالا می‌اندازم
    -سه تا؟ طرف حساب‌ها؟
    -نمی‌شناختیم، ازافغانستان و پاکستان وارد کردن، یک روز تو انبار لواسون موند وبعد توزیع
    از جا بلند میشم
    -درست نیست اریکا، سه تا معامله تو یکماه ریسکه صالحی آدم ریسک کردن نیست نادرم ترسوتر ازاین حرفهاست
    -برای ماهم درست نبود...
    میون حرفش میرم
    -یکی پشت ایناست
    -درسته
    -کی؟
    -هنوز نمیدونیم
    سامان وارد بحث میشه
    -مسلماً هرکی که هست پشت بازی شروع شده باماهم هست
    سرتکون میدم
    -میخوام سریع‌تر بفهمم اون شخص کیه
    -چشم رییس
    -سامان
    -بله اقا
    -هم رو جمع کن اتاق کنفرانس
    -چشم
    به سمت اریکا برمیگردم
    -خبر برگشتنم و پخش کنید
    سرخم میکنه
    -چشم رییس
    سامان از اتاق بیرون میره
    -اریکا
    -جانم رییس
    -تهدیدی اطراف آنا و آرشام نیست؟ یا حتی دریا؟
    -خیالتون راحت حواسمون هست هیچ خطری اطرافشون نیست
    -خب میتونی بری
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به رفتنش نگاه می‌کنم اما ذهنم هول و هوش ریسک بزرگ صالحی میچرخه، توافکارم غرقم که صدای منشی من و به خودم میاره
    -مهندس همه تو اتاق منتظر شما هستن
    -خیلی خب بریم
    ازجا بلند میشم و به سمت اتاق کنفرانس میرم. با ورودم همه ازجا بلند میشن، پشت صندلی صدر میز قرار می‌گیرم. با اشارهٔ من پاکت‌هایی مقابل همه قرار میگیره. نگاهم از روی همه میگذره تک تک افرادی گلچین شدن برای کار توی شرکت مادرم
    -این پاکت‌ها چیه پسرم؟
    نگاهم به نگاهش گره میخوره، قدیمی‌ترین کارمند شرکت
    -پاداش تمام خستگی هاتون. قرار داد با شرکت ایتالیایی با موفقیت بسته شد واین حق الزحمهٔ شما برای این همکاریه
    صدای دست زدن وتشکرشون توی گوشم میپیچه از جا بلند میشم و اتاق و ترک می‌کنم. سوار ماشین میشم به سمت خونه می‌رونم

    *********
    مهرداد:

    بانفرت به پرونده‌های قرارددای اخیر نگاه می‌کنم، کاراهای عقب افتادهٔ شرکت روی هم تلنبار شده. باصدای در به خودم میام
    -بیاتو
    بادیدنش لبخندی می‌زنم جلو میاد
    -احوال اقای رییس؟
    -مزه نریز این طرفا؟
    -شاه برگشته
    ابرو بالا می‌اندازم
    -شاه؟
    روی مبل مقابلم مینشینه
    -اره سامیار برگشت
    -از کی تاحالا سام شده شاه؟
    -سر به سرم نذار مهرداد خودت میدونی سام قدرت و نفوذ بالایی داره شده کابوس همه خبربرگشتنش لرزه انداخته به جون همه. یادت نیست شهریار وبا چه فجاهتی والبته باچه دقتی توی مهمونی کشت؟ جا به جایی عتیقه‌هایی که به دست سام انجام شده از همه تمیزتر بوده
    خشم کل وجودم و میگیره
    -خفه شو بسه ازهنرنمایی هاش جلوی من میگی؟ شرش و می‌کنم، کدوم گوری بوده تو این یکماه؟
    -هیچکس نمیدونه اسمش تو هیچ لیست پروازی نیست ولی داخل تهرانم نبوده
    -یعنی چی؟ ازکشور خارج نشده ولی داخل شهرم نبوده؟ شاید رفته خارج تهران!
    سرتکون میده
    -نه هیچ ردی از خروجش نیست ولی تو کشور هم نبوده
    از جا بلند میشم
    -چرا چرت میگی پسر؟ هیچ ردی نیست پس چجوری میگی رفته بیرون از کشور؟
    -نادر و فرستاده بودیم خونشون سام اونجا بهشون زنگ زده نادر به یه بهونه ای میره سمت تلفن و کد خارج از کشور بده اما وقت نشده کد و برداره
    رو به روش می‌نشینم
    -هیچوقت امکان نداشت سام یه مدت طولانی غیب شه
    -جالب تراز غیبتش چیز دیگس
    -چی؟
    -امنیت کامل اعضای خانوادش
    -چرا تیکه تیکه حرف می‌زنی؟ اخرش و بگو
    -تو این یکماه که نبوده امنیت کل حانوادش تأمین بوده حتی مستخدم‌های خونه
    -چجوری؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -هرکدوم با دوتا محافظ اسکورت می‌شدن. امنیت خونش از همیشه بیشتر بوده حتی شیشه‌های ضربه گیر بعد از روز تیراندازی نصب نشده بودن اما دوروز قبل رفتنش تمام شیشه‌ها تعویض شدن
    -جالبه پس برنامه ریزی شده بوده. خبربرگشتنش کی به گوش همه رسید؟
    -جاسوس‌ها خبراوردن برامون امروز صبح. خانوادش هم امروز رفتن فرودگاه
    -آنا هم بوده؟
    -نه فقط ارشام و همسرش و سامان و یه دختر دیگه
    -و اون دختر کیه؟
    -هنوز هویتش و نداریم اولین برا بوده که با سام و افرادش دیده می‌شده
    -یه دختر تو دم و دستگاه سام؟ عجیبه
    -یه چیز میگم شاکی نشیا مهرداد
    -بگو
    باشک نگاهم میکنه
    -حس می‌کنم هیچی از سام نمیدونی همینم عصبیت میکنه
    باخشم نگاهش می‌کنم صدام میلرزه از این حرص چندساله
    -اونم مثل پرنیان مثل پدربزرگش مرموزه. فکرمیکنی ساده است اما نمیشه ازکارش سردراورد تواین یه مورد ارشامم مثل خودش باراورده، هیچوقت نمیشه فهمید تو سرش چی میگذره. بازی اونشب قرارنبود سام بیاد وسط قرار بود ببینه و عذاب بکشه اما بازی کرد قرارنبود بازی و اونقدر حرفه‌ای بلد باشه اما بلد بود. سام غیرقابل پیش بینیه و دلیل نفرت من از سام یه کینهٔ قدیمیه
    -این حجم نفرت وچطوری جا دادی تو خودت رفیق؟
    -از بچگی از خودش و مادرش متنفر بودم
    چشم می‌بندم مرور می‌کنم این نفرت 30 ساله رو.

    ***********

    سامیار:

    بی بی با اسپند به استقبالم میاد، اشکاش روی صورتش روون میشه
    -تصدقت بشم مادر کجابودی؟ نگفتی من پیرزن می‌میرم از دل نگرونی؟
    بـ..وسـ..ـه‌ای روی پیشونیش می‌زنم
    -نگران چرا بی بی؟ گفته بودم که میرم صحیح و سالمم برگشتم
    -خداروشکرمادر خداروشکرکه سالمی بیاتوپسرم دریا وارشامم رفتن خرید هنوز نیومدن الاناست که برسن
    باچشم بدرقه‌اش می‌کنم، نگاه میفته بهش سرپایین افتاده‌اش زبونم و به کار میاندازه
    -زبون یکی و انگار موش خورده نه؟
    سربالامیاره و میببینم چشمای دلخورش و
    -سلام خوش اومدی رسیدن بخیر
    -مرسی
    همقدم میشه کنارم و باهم وارد سالن میشیم. روی مبل مینشینه و کنارش جاخوش می‌کنم
    -سفرخوبی بود؟
    لحن دلگیرش متعجبم میکنه
    -سفرکاری بود پس زیادم خوب نبود
    -سفرکاری یکماهه؟
    جوابی نمی‌دم وبه طرفش برمیگردم نیم رخش جلوی چشمهام رنگ میگیره
    -از چی ناراحتی دختره؟
    -ناراحت نیستم
    -نگام کن
    سرپایین میاندازه پرتحکم تکرار می‌کنم
    -نگام کن آنا
    به طرفم برمیگرده و چشم هام و به چشم اش می‌دوزم
    -ازچی ناراحتی؟
    لب میگزه
    -هیچی
    -حرف دلتو بزن چی ناراحتت کرده؟
    چشم میدزده
    -چیزی...
    وسط حرفش میرم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -نگاهم کن بچه جان
    چشم هاش نم اشک اره و جامیخورم
    -چت شده دختر؟ حرف بزن
    -خوبم
    -دماغت دراز میشه انقدر دروغ میگیا
    مشتی روی سینم میکوبه
    -بامن مثل بچه‌ها حرف نزن
    این حجم ملایمت ازمن بعیده اما عجیب ارومم
    -حالت چرا بده؟ چیشده؟
    -دلم گرفته همین
    سرم و جلو می‌برم و به چشم هاش خیره میشم
    -هیچوقت به من دروغ نگو آنا
    میخواد حرف بزنه ولی باصدای ایناز ازم نگا میگیره
    -سلام اقا خوش اومدید
    سری تکون میدم که دوباره جلو میاد
    -چیزی میل دارید؟
    -نه فقط چمدونم وبیارید داخل
    -چشم اقا امر دیگه ای نیست؟
    -میتونی بری
    بارفتنش ایش زیر لبی انا توجهم و جلب میکنه
    -اینو چرا نگه داشتی اینجا؟
    -چرا نباید باشه؟
    -خوشم نمیاد ازش
    -قانع شدم واقعاً
    صداش دلخورترمیشه
    -نباید تو مسائل خونت دخالت کنم متاسفم جو صاحبخونه بودن گرفته منو یادم رفته که مثل اسباب بازی مبادله شدم
    -دلت از چی پره که برگشتی به سه چهار ماه پیش و داری زخم هارو دوره می‌کنی؟
    -چیزی نبوده که از ذهنم بره که حالا بخوام دوره‌اش کنم همیشه تو ذهنمه
    -چی توفکرته؟
    -هیچی مهم نیست
    زبون باز می‌کنم تاجوابش وبدم اما صدای ارشام مانع حرفم میشه
    -چه عجب تشریف اوردی
    رو به روم مینشینه
    -خجالت نمی‌کشی؟ رفتی شرکت که چی بشه؟ اول باید میومدی خونه
    -کارداشتم
    چشم غره‌ای بهم میره
    -بدترکیب
    کج خندی می‌زنم دریا کنارش مینشینه و سرپایین میاندازه
    -میشه من یه چیزی بگم
    همه درسکوت نگاهش میکنن وصدای آنا بلند میشه
    -چیزی شده دریا؟
    -سرتکون میده
    -نه اما حالا که داداش برگشتن بهتره من برگردم خونه پیش مادرم
    نگاه ارشام سخت میشه
    -چرا باید برگردی؟
    -مامان میگه باید نامزدی رسمی بگیرید
    پوزخندی میزنه
    -تا الان یادشون نبود دختر دارن؟ دایه مهربونتر از مادر شده الان؟ اون موقع که حامله شد تورویادش بود مگه؟ الان بحثش چیه؟
    ارشام بی توجه به اشکای دریا به حرفاش ادامه میده وتشر می‌زنم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -آرشام
    نگاهم میکنه، غم چشماش دلم و میلرزونه مگه من نباشم که امانت پرنیانم غم ببینه
    -حق باخانوادشه باید نامزدیتون رسمی بشه
    به سمت دریا برمیگردم
    -اینا ناراحتی نداره زنداداش بروخونه وبه خانوادت اطلاع بده مافردا شب میاییم خواستگاریت
    -اما سام...
    بی توجه به اعتراضش از جا بلند میشم
    -رو حرفم حرف نیار، همین که گفتم. بی بی
    -جانم پسرم
    -اماده باشید فردا به عنوان بزرگتر ارشام با مابیایید، من خسته‌ام میرم استراحت کنم
    به سمت اتاقم میرم و روی تخت دراز می‌کشم وچشم می‌بندم، چشم می‌بندم روی بیداریِ که جز عذاب چیزی نداشته

    ***********
    ارشام:

    به رفتنش نگاه می‌کنم که صدای دریا من و به خودم میاره
    -ارشام مجبور نیستی به اومدن من ناراحتیت و نمیخوام
    -ناراحت نیستم خانومم نگرام سامم حداقل دلم نمی‌خواست قبل سام عروسی کنم
    -خب اینکارونمیکنیم مجبورنیستی ارشام
    لبخندی به صورتش می‌پاشم
    -چرا دیگه مجبورم فسقلی دلم دیگه طاقت دوریت و نداره، باشی ارومترم برو به خانوادت بگو واسه فردا اماده باشن
    بی بی به سمتم میاد
    -الهی دورت بگردم مادر الهی خوشبختیت و ببینم، سفید بخت بشی پسرم کاشکی مادرت بود و می‌دید این لحضه هارو، کاش بود خوشبختیت و میدید عروس ماهش و می‌دید
    کاش بودی مادرم، کاش بودی، کاش می‌دیدمت...کاش.
    نگاهم به خنده‌های از ته دل بی بی و دریا میفته، خوشحالم از خوشی هاشون، کنار آنا مینشیم
    -چیزی شده که خوشحال نیستی از خبر عروسی من و دریا؟ چی انقدر ذهنت و درگیر کرده که نفهمیدی سام رفت ازکنارت؟ چی انقدر ریخته بهم تورو که اینجوری زل زدی به من؟
    توچشماش خیره میشم
    -چت شده بانو؟
    -هیچی خوبم
    -عرعر... دروغ؟ ازکی تاحالا؟
    میخنده اما پرتظاهر
    -خوبم ارشام یکم ذهنم مشغوله
    -مشغول چی؟
    -زندگیم
    -تلگرافی حرف می‌زنی؟
    -نه داماد جان مارو چه به این حرفها؟ نمیخوام شب قبل نامزدیت وتلخ کنم
    -تنهایی فکرکردی عموجون؟
    چشم غره‌ای بهم میره
    -می‌زنم ناکارت میکنما
    -اوهو خشم پشه در حبشه
    -من پشه نیستم داداش اینجا هم حبشه نیست
    صدای دریا مانع از جواب دادنم به آنا میشه
    -ارشام
    -جانم بانو
    -به پدر و خالت هم میگی؟
    اخمام توهم میره
    -نمیدونم دریا
    -دریا راست میگه ارشام نمیشه که نگی به پدرت
    -نمیدونم انا باید از سام بپرسم
    -چیو باید ازمن بپرسی؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به سمتش برمیگردم
    -سام نخوابیدی؟
    رو به روم مینشینه
    -خوابم نبرد، نگفتی چیو باید بپرسی؟
    -دریا میگه به بابا و خاله هم میگیم یا نه؟
    دستاش مشت میشه و می‌بینم رگ بیرون زده‌اش رو
    -زنگ بزن بهشون بگو فردا رأس 8 اینجا باشن اصرار بی حدهم نکن
    -ولی بود و نبودشون که مهم نیست داداش میتونیم نگیم بهشون
    -تو خونه ی ما مشکل هست اما مردم نباید از این مشکل باخبربشن، پس زنگ بزن واطلاع بده اگه اومدن که هیچی اگه نیومدن هم حق باتوئه مهم نیست الانم زنگ زدم هماهنگ کردم برید حلقه انتخاب کنید
    -از الان حلقه بگیریم؟ زود نیست؟
    نگاه ازم میگیره وبه دریا خیره میشه
    -جواب خانوادت چیه؟
    سرش پایین میافته
    -مخالفتی ندارن فقط میگن نامزدیتون باید رسمی شه
    -خیلی خب پس برید حلقه بگیرید که فردا رسمی بشه تا مراسمی که براتون بگیرم، برید تا دیرنشده! ارشام بلند شو
    ازجا بلند میشم
    -چشم داداش

    ***********

    -ارشام
    -جونم خانومی
    -همش حس می‌کنم ناراحتی، حس می‌کنم ذهنت خیلی درگیره، داری یه چیزی و ازم پنهون می‌کنی ارشام
    سکوتم مهرتایید میزنه به حرفاش اما جوابی ندارم بهش بدم
    -غریبه‌ام ارشام؟ دورشدی ازم چرا نمیگی چیشده؟
    نفس عمیقی می‌کشم
    -اشوبم دریا ناارومم، همه چیز بهم ریخته داغونم
    -چی شکسته ارشامِ من و؟
    -شکست یه دقیق اشه له شدم دریا
    -چت شده تو؟ داری نگرانم میکنیا
    -میدونی سام تو کار خلافه درسته؟
    -اره میدونم
    -باعثش منم دریا
    جامیخوره از حرفم
    -یعنی چی؟
    -12 سالم بود دقیقاً یادمه توراه مدرسه یه ماشین سوارم کرد بردنم یه جای تاریک مثل انباری کاریم نداشتن اما یکی دوبار اومدن کتکم زدن ازم فلیم می‌گرفتن، بعد یک هفته‌ام ولم کردن. سام اومد دنبالم توهمون انباری تاریک اولین بار بود گریهٔ سام ودیدم مادر شده بود برام اون لحضه، بچه بودم خب منم چسبیده بودم به آغـ*ـوش تنها پناهم
    -از طرف کی دزدیده بودنت؟
    -اون موقع نمیدونستم فکرمیکردم ازسام پول خواستن واونم بهشون داده و نجاتم داده، کار پدرم بود
    -خدای من چرا؟
    چشمام و می‌بندم، می‌لرزم از حرص از بغض، از درد سنگین روی قلبم
    -واسه تهدید سام واسه اینکه سام و وارد کار خلاف کنن و از ثروتش استفاده کنن
    -چه وحشتناک
    -روانی شدم دریا
    دستم و توی دستاش میگیره
    -این چه حرفیه ارشام؟
    -شاخ و دم نداره که روانی بودن! باعث بدبختی برادرم شدم. کسی که واسم از زندگیش گذشته و من به تباهی کشیدمش
    -ارشام چی میگی؟ مگه عمدی بوده؟ مگه میدونستی تو؟
    -دردم همینه که نمیدونستم که سرم و کرده بودم زیر برف، دریا 9 سال گفتم چرا وارد کار خلاف شدی؟9 سال بازخواستش کردم؟9 سال زدم تو سرش و دم نزد، دم نزد چون باعثش من بودم
    -ارشام ولی...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا