رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
میون حرفش می‌پرم
-ولی و اما واگر قصه است دریا من نابود کردم زندگیش و نابود کرد زندگیش و سر یه قول
-چه قولی؟
-مادرم لحضهٔ آخر زنده بودنش از سام میخواد مراقب من باشه، سامیار دنیاش وفداکرد سر یه قول
به چشم هام خیره میشه
-تو جاش بودی اینکارو نمی‌کردی؟
-کلیشه باشم؟ اره چرا که نه داداشمِ، اما واقعیتش و بخوای نمیدونم من جاش نبودم نمیتونم بگم اره یا نه شاید من نتونم زندگیم و وقف کنم برای یه بچه دوساله، حقیقت اینکه گند زدم به زندگی برادرم
-جبران کن
-چجوری؟
-خوشحالش کن هرجورکه میتونی باعث امیدش شو، سام چندسالشه؟
-پس فردامیشه 30 سالش
-یعنی تولدشه؟
-اره
-خب اینکه عالیه براش جشن بگیریم
-بچه دوسالست مگه؟ سام از این لوس بازیا رو قبول نداره
مشت بی جونش وبه بازوم میکوبه می‌خندم به این تخس دوست داشتنی
-ارشام لوس نشو همه کارش بامن تو فقط داداش وپس فردا ببربیرون فقط
-چشم خانومی چشم شما امرکن
-دیگه ام ناراحت نباش
-چشم بانو، میری خونتون؟
-اره میرم خبر بدم فردا رو
-بشین میرسونمت

********
سامیار:

-ارشام
-جانم داداش
-زنگ زدی؟
اخم هاش توهم میره
-اره یه ربع دیگه اینجان، سام؟
-بله
نفس کلافه‌ای میکشه
-بابا اون دفعه می‌خواست به دریا بگه که پدرش خلافکارِ، سامی نمیخوام دریا صدمه ببینه
-نمیذارم اتفاقی بیفته
بی بی به سمتمون میاد
-مادراقا نادر اومدن
بـ..وسـ..ـه ی ارشام روی پیشونی بی بی مینشینه
-باشه بی بی جان، شما برو زودتر اماده شو
بارفتن بی بی، نادر و پریچهر جلومیان. پریچهر با اشک جلوی ارشام میایسته
-خوشبخت بشی پسرم، کاش خواهرم بود خوشبخت شدنت ومی دید
دستم بی اختیارمشت میشه، کجایی دردونهٔ من؟ می‌بینی نه؟ دامادی پسرت مبارکت بانو
تشکر زیرلبی ارشام به گریه‌های پریچهر خاتمه میده، بی بی و انا کنار هم میایستن
-من اماده ام بریم؟
کج خندی می‌زنم
-دل کندی از اتاقت؟
-بله بله فضول خان
سرتکون میدم
-زبون دراز
-این پیرزن واسه چی میاد؟ کجای دنیا رسمه خدمتکار ومیبرن خواستگاری؟ لازم نکرده بیایی تو
سرپایین افتاده ی بی بی اتیش تندم و تندتر میکنه
-حق نداری وخونه ی من واسه کسی تصمیم بگیری
-این جا مراسم خواستگاری پسرمنم هست، دلم نمیخواد کلفت نوکرا پاشون و بذارن اونجا
 
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -صداتو ببر چون نمیخوام شب خوب ارشام خراب بشه، هرکس که من بگم میاد وبه توهم ربطی نداره
    صدای ارشام بلند میشه
    -توخونه ی سام کلفت ونوکری وجود نداره، بی بی مادرمنه بقیه هم اعضای خانوادم، مرضیه جون وراضیه و ایناز همشون اعضای خانوادهٔ من محسوب میشن توخواستگاری یه پسر مادرش باید باشه، بی بی مادرمنِ پس باید باشه
    به سمتم برمیگرده
    -سام بریم، دیر میشه
    -بریم

    ***********
    لبخند روی ل*ب*هاش آرامش میده به قلب خسته‌ام، خوشحالم از خوشحالی عزیزترینِ زندگیم
    -خب مراسم کی باشه؟
    مادر دریا به نادر نگاهی میاندازه ودرجواب لبخندی میزنه
    -والا اقای افشار الان که پدر دریاجان ایران نیستن هروقت که برگردن مراسم می‌گیریم بهتره الان فقط یک عقد محضری براشون بگیریم تا روزی که پدرش برگرده
    -ایشالا به خیر و سلامتی پس مبارکه
    -اما یه مشکلی هست، من هنوز وضع مالی ارشام جان نمیدونم ایشون چیزی از خودشون دارن؟
    قبل از حرف زدن نادر لب باز می‌کنم محکم و بدون لرزش
    -ارشام صاحب یه کارخونه و شرکت و چندتا ویلا وخونه هم داره، چیزی برای دریا کم نیست خیالتون راحت، مشکل دیگه ای نیست؟
    باموافقت مادر دریا تاریخ مراسم عقد و تعیین میکنن و صدای دست زدن همه بلند میشه. هستی توام نه؟ بزرگ شد امانتت.
    ازجابلند میشم وبه سمت دریا میرم، به احترامم میایسته، بـ..وسـ..ـه‌ای می‌زنم به پیشونی دختر مقابلم
    -به خانوادهٔ ما خوش اومدی، من از این رسم ورسومات چیزی نمیدونم اما این گردنبند برای مادرمه بچه که بودم همیشه می‌گفت دوست داره این و گردن عروسش ببینه ازت میخوام به خوبی ازش مواظبت کنی
    برق چشماش اطمینانم و بیشتر میکنه وجعبه روبه دستش می‌سپارم
    -قول میدم داداش مثل جونم مواظبشم
    گردنبند و به گردنش می‌بندم و کنار ارشام می‌ایستم مردونه دراغوش می‌کشمش زیرگوشش زمزمه می‌کنم
    -بزرگ شدی فسقلی، مبارکت باشه
    -مرسی داداش
    مادرم کاش بودی و جای خالیت عجیب ب چشم میاد امشب و حالا که نیستی ینابودم می‌کنم باعث این نبودن و.

    ***********
    ارشام:

    -به کجا رسیدید؟ تعقیب مهرداد چیشد؟
    -خبرامون خوب نیست ارشام
    نگاهش می‌کنم
    -بگو امیر خوب و بدش مهم نیست
    ازجابلند میشه و نمایشگر سالن و روشن میکنه
    -مهرداد وتعقیب کردیم، رفت و امدش به خونهٔ پدرت خیلی طبیعیه چون خواهرش اونجاست
    -خب
    سینا حرفش و ادامه میده
    -تو تمام این یک هفته مورد مشکوکی ندیدیم جز دیشب، دیشب یه مهمونی خونهٔ مهرداد برگذارشد
    -خب مهمونی کجاش عجیبه؟
    -حضور صالحی و کیوان وچندتا از دشمنای برادرت اونجا جالب بود
    اخمام توهم میره
    -یعنی مهرداد...
    احمد میون حرفم میپره
    -اره داداش یعنی مهرداد پشت قضایاست، یعنی مادرت سعی کرد به سام بفهمونه اما نشد چون خودشم دیرفهمیده
    ناباور لب می‌زنم
    -اما چرا؟
    -فقط دوتا دلیل میتونه باشه
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    نگاهش می‌کنم ادامه میده
    -یک ثروت مادرت که همش به سام رسیده دو حسادت مهرداد به سام
    -حسادت به چی؟
    -نمیدونم ارشام
    کلافه از جا بلند میشم
    -باورم نمیشه سینا آخه چطورممکنه؟
    خدا لعنت به دنیات
    -داداش وقتی پسری پدرش و سرپول میکشه وقتی برادر به برادرش رحم نمیکنه از دایی ناتنیت چه انتظاری داری قربونت؟
    -سخته باورش امیر مهرداد دایی نبود اخه واسمون دوست بود، رفیق بود، پشت بود واسه داداشم پناه بود
    خداچه بلایی سر سام میاد اگه بفهمه از مهردادضربه خورده؟
    -الان میخوای چیکار کنی ارشام؟
    -نمیدونم احمد نمیدونم هنگم مگه میشه؟ مگه داریم؟ مهرداد و ضربه به سام؟ وای
    -بسه ارشام حالا که شده فکر راه چاره باش
    -چه راهی؟
    -باید به سام بگی
    -نه فعلاً نه باید اول خودم با مهرداد حرف بزنم
    -دوبیتی نگو رفیق خودت با مهرداد حرف بزنی که چی بشه؟
    -سام نباید بفهمه سینا باید خودم بفهمم داستان چیه
    امیر رو به روم میایسته
    -کله خر نشو داداش من اینا خطرشون ناکه مافیان رفیق حالیته داستان چیه؟
    دست روی شونه اش میذارم و صدام و پایین میذارم
    -داداشمِ رفیق حالیته داستان چیه؟
    -باید به سام بگیم ارشام
    -نه امیر خودم ادامه میدم هرچی جلوتر میریم برای شما خطرناک‌تر پس دیگه تموم. مرسی از همتون کار احمقانه‌ای نمی‌کنم خیالتون راحت
    -اما..
    میون حرفش میرم
    -تاهمین جاشم مدیونتونم رفیق جبران کنم واستون
    بـ..وسـ..ـه‌ای روی شونه اش می‌زنم و از خونه بیرون می‌زنم.

    *************
    اناهیتا:

    -خب برنامت چیه دریا؟ فردا عقدتونه، مراسم که نمیگیرین درسته؟
    -نه خواهری، یه عقد محضری ساده تا بابا برگرده از لندن
    -وای دریا خیلی خوشحالم برات اصلاً باورم نمیشه بالاخره به ارزوت رسیدی، خوشبخت بشی عشق من
    -فدات شم من منم باورم نمیشه انا مثل خواب کاش بیدارنشم فقط
    -خواب نیست اناماز. بیداری و تو بیداری شوهر پیداکردی
    -دوزسوز، راستی انا تولد سامیارِ
    -چی؟ کی؟
    -امشب
    -دریا الان باید بگی؟ کاش زودترمیگفتی براش تولد می‌گرفتیم
    -قراره بگیریم دیگه
    -چی؟ می‌کشمت پس چرا به من نگفتی؟
    به حالت زاری روی تخت می‌نشینم
    -کادو براش نخریدم خب
    -نگران نباش لیلی قرن 21 از طرف توام کادو خریدم حالا بیا بریم پایین تواماده کردن خونه کمک کنیم
    -دریا
    لبخند عمیقی میزنه
    -جانا
    -دستم بهت برسه از سقف اویزونت می‌کنم دختری پررو
    باخنده از اتاق بیرون میره و منم به دنبالش از اتاق خارج میشم
    -دریا
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -جونم
    -سام تواتاقش یه عکس قدی داره که خیلی قشنگه کاش اون و بیاریم اینجا اویزون کنیم
    -نمیشه اصلاً امکانش نیست
    به سمت ایناز برمیگردم
    -چرا نمیشه؟
    پشت چشمی نازک میکنه
    -کسی حق نداره وارد اتاق اقا بشه
    بی بی رو به روم میایسته
    -ایناز راست میگه دخترم سام اجازه نمی‌ده کسی وارد اتاقش بشه
    -مسئولیتش بامن سام هرچی گفت من خودم گردن می‌گیرم بخدا
    -امان از دست تو هرکاری دوست داری بکن دخترم
    باخوشحالی به سمت اتاق سام میرم وعکس قدی روی دیوار وباکمک دریا به پذیرایی میارم و روی چارپایه ینقاشی میذارم
    -راستی انا
    -جان
    -باموسیقی چطوری؟
    متعجب نگاهش می‌کنم که چشمک شیطونی میزنه، منظورش و می‌فهمم. همه چیز اماده است برای ورود سام.
    **********
    سامیار:

    خسته‌ام از روز شلوغی که گذشت. با ارشام به سمت خونه میریم، باماشین وارد حیاط میشه وماشین و پارک میکنه. دوشادوش من قدم برمیداره. درو باز می‌کنم ووارد خونه میشیم، ورودم به خونه همزمان میشه باصدایدریا و اناهیتا. خونهٔ تزیین شده و لبخند روی لب افراد مقابلم. دریا روی میز ضرب میگیره و صدای آنا بلند میشه
    -تولد تولد تولدت مبارک
    گوریل مهربونم تولدت مبارک
    قد خدا سن داری
    پسرهٔ زشت تولدت مبارک
    حالا تولد تولد تولدت مبارک
    اخمالوجون تولدت مبارک
    قرش بدید این وسط
    خنگِ خدا تولدت مبارک
    خداپشمون شده از آفریدن تو
    لوس ننر تولدت مبارک
    باتموم شدن هنرنماییش ازجا بلند میشه وجیغ میزنه
    -گوریل تولد هپی مپی باشه! از اشعار پرمعنی و مفهمومم لـ*ـذت بردی؟
    چشمام و ریز می‌کنم و لب می‌زنم
    -می‌کشمت
    -تولدت مبارک داداش
    به سمتش برمیگردم
    -مرسی زنداداش
    بی بی به سمتم میاد، اشک داره چشماش دایهٔ مهربان‌تر ازمادرم، پس یادشه هنوز!
    -تولدت مبارک پسرم
    بـ..وسـ..ـه می‌زنم به پیشونی چین خورده‌اش
    رو می‌کنم سمت ارشام
    -واسه همین از صبح وبال من شدی؟
    دست دور گردنم میاندازه
    -داداشی یه روز اخم نکن به اون سرطان کوفتی بگو عودنکنه، تولدت مبارک داداش بزرگه
    مشت ارومی توی شکمش می‌کوبم که صدای خنده‌اش بلند میشه. نگاهم به عکس خودم میافته
    -بی اجازهٔ من کی پاشو گذاشته تو اتاقم؟ وچرا عکس من و آورده بیرون؟
    صدای ایناز زودتر ازهمه بلند میشه
    -اقامن بهشون گفتم برندارن اما اناهیتا وارد اتاقتون شد واون عکس و آورد بیرون
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -آفرین فضول خانوم چون تو چغلی کردی تومیشی مبصرکلاس، از خوب‌ها ایناز از بدها اناهیتا؛ مثلاً نمی‌گفتی حناق می‌گرفتی؟ یافکرکردی من می‌ترسم بهش بگم رفتم تو اتاقش؟ من رفتم تو اتاق سام
    نیشخندی به غرولندهاش می‌زنم و سری براش تکون میدم
    -خب حالا بشینید میخواییم شمع وفوت کنه و بعدهم کادوها
    با آوردن کیک توسط اناهیتا ولبخندشیطونش صدای دست‌ها بلندمیشه
    -شمع هارو فوت کن سامی اما اولش آرزو کن
    چشم می‌بندم
    خوشبخت بشی داداش کوچولو
    چشم بازمیکنم وفوت می‌کنم شمع تولد 30 سالگی رو
    -خب خب رد کنید بیاد کادوهاتونو
    -کادوها واسه منِ بعد تو طلبکاری ارشام؟
    لبخند دندون نمایی میزنه
    -من و تو نداریم که داداشی
    شبی که به خنده میگذره، باقهقهه های از ته دل و بسه یا بازم بگم ای کاش بودی!30 سالم شد و نبودی که ببینی و جای خالیت عجیب حس شد بین تمام این بودن‌ها.

    **********
    ارشام:

    سفره ی عقدی که برام چیده شد و خوشحالی نگاهش و صدای دست وجیغ بقیه خوشی امروز رو تکمیل میکنه. دریا پوشیده شده تو کت و شلوار سفیدش، ازهمیشه زیباتر ظاهر میشه
    -خوشگل شدی ماه من
    لبخند محجوبی میزنه
    -خیلی خوشحالم ارشام عین یه خوابه
    -میخوای بزنم زیز گوشت بفهمی بیداری؟
    چشم غره‌ای بهم میره
    -آدم نشدی تو هنوز؟
    -نه جون تو
    سینا جلو میاد
    -داداش عاقد اومد
    چشمکی می‌زنم
    -هماهنگ باشید سینا
    عاقد روبه روم مینشینه و پدرم کنارش، چشمم میخوره به سام نگاهمون تلاقی پیدا میکنه، لباش ثابتِ و غوغاست چشم هاش
    -خب عروس خانوم، اقا داماد اماده اید؟ ان شاالله که خوشبخت بشید
    شروع به خوندن خطبه میکنه
    -عروس خانوم وکیلم؟
    صدای انا بلند میشه
    -عروس رفته گل بچینه
    -به میمنت و مبارکیان شاالله گل‌های شادی بچینی دخترم، برای بار دوم می‌پرسم دوشیزهٔ مکرمه دریا فرشاد ایا وکیلم شمارا به عقد دائم اقای ارشام تهرانی دربیاورم؟
    -عروس رفته گلاب بیاره
    چشم غره‌ای به انا میرم که با صدا میخنده
    -برای بارسوم و آخرین بار می‌پرسم عروس خانوم ایا وکیلم شمارا بامهر و صداق معلوم یک جلدکلام الله مجید آیینه و شمدان و 114 سکه بهار ازادی و 1372 شاخه گل رز و 1000 بـ..وسـ..ـه به عقد دائمی اقای ارشام تهرانی دربیاورم؟
    بی بی جعبه‌ای روی پای دریا میذاره و پیشونیش و میبوسه
    -خوشبختشی مادر
    از توی آیینه نگاهش می‌کنم، چشم هاش و میبنده و می‌بینم خیش شدن چشم هاش و بی باز میکنه میلرزه صدای بانوی دلم
    -با اجازهٔ دلم بله
    صدای کل کشیدن توی گوشم میپیچه و روی دستش بـ..وسـ..ـه می‌زنم
    -مرسی خانومم
    -خب اقا داماد ایا وکیلم شماره به عقد دائم خانوم فرشاد دربیاورم؟
    صدای سینا سکوت و میشکنه
    -داماد رفته حموم توبه کنه
    صدای خنده ی جمع بلند میشه و عاقد با لبخند نگاهم میکنه
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -اینجوریش و دیگه ندیده بودیم والا. اقای ارشام تهرانی ایا وکیلم شمارا به عقد دائم خانوم فرشاد دربیاورم؟
    احمد کنارم میایسته
    -داماد رفته گوشیش وفرمت کنه
    چشم غره‌ای بهش میزم
    -لااله الله برای بار سوم و باراخر اقا داماد ایا وکیلم شمارا به عقد دائم خانوم فرشاد دربیاورم؟
    لبخندی روی لبم مینشینه
    -با اجازهٔ برادرم و روح مادرم وبی بی گل مهربونم بله
    قامتش جلوم ظاهر میشه و دراغوشش فرومیرم
    -خوشبختشی داداشی
    خم میشم و دستش و می‌بوسم. خوشحالم از بودن ادمهای مهم زندگیم و مادرم کاش بودی...
    *************
    -اهای شادوماد باید یه شام تپل ماور مهمون کنیا
    لبخندی به روش می‌زنم
    -کارد تو شکمت بخور خواهرجان الان داری چیکارمیکنی پس؟
    به میزخوش نقش مقابلم اشاره می‌کنم، چپ چپ نگاهم میکنه
    -نمیری از زرنگی اخوی! اینارو که بی بی درست کرده ومحبوبه خانوم توباید شام بدی اونم تو یه مسافرت تپل
    -چشم خواهری من نوکر شماهم هستم، سامی؟
    نگاهم میکنه
    -این هفته وقتت ازاده؟
    -چطور؟
    -بریم شمال؟ خیلی وقته نرفتیم
    سری به نشونه ی تاییدم تکون میده
    -فردا صبح حرکت می‌کنیم
    -دمت دمادم داداچ
    -سفرشمال بدون من؟ واقعاکه
    به سمت صدا برمیگردم، نمیدونم چه عکس العملی نشون بدم و لبخند تصنعی می‌زنم
    -مهرداد
    -مرگ
    چشم غره‌ای بهش میرم
    -توجونت
    کنار سام مینشینه
    -تبریک میگم بچه سال، مبارک دریا جان
    -ممنون اقا مهرداد چرا نبودید تو مراسم عقدمون؟
    -تهران نبودم عروس خانوم اما شمال و پایه‌ام
    نفرتم اوج میکشه اما لبخند می‌زنم دلم فریاد میخواد اما لبخند می‌زنم و خدا لعنت به دنیات.

    سامیار:

    به کل کل ارشام و مهرداد نگاه می‌کنم و رنگ جدیت داره انگار شوخی‌های ارشام، صدای خنده‌های انا و دریا زیراکس این شوخی‌ها میشه
    -به نظرتون چرا شما دوتا بزرگ نمیشید؟ بسه دیگه دو دقیقه ساکتشید
    به سمت بی بی برمیگردم
    -بی بی به همه بگو بیان اینجا
    -باشه مادر
    آزمون دور میشه
    -میخوای بفرستیشون مرخصی؟
    -کسی و ندارن که
    ادامه ی جمله‌ام با برگشت بی بی خورده میشه، نگاهی به 3 نفری که پشت بی بی ایستادن می‌اندازم
    -بی بی خاله مرضیه، اماده باشید فردا ساعت 9 صبح راه میفتیم
    مرضیه جلومیاد
    -جسارته اقا ولی کجا؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -به مناسبت نامزدی ارشام فردا همه میریم شمال
    -ولی اقا
    -ولی و اما اگر نداره روحرفم حرف نیارید
    -چشم اقا
    -نادر و پریچهر و بچه چی؟ اونام میان؟
    بی نگاه به مهرداد پرتحکم لب می‌زنم
    -نه
    -چرا؟
    ارشام جای من جواب میده
    -مسافرت خانوادگیِ
    سکوت مهردادپایان بحث میشه. نگاهم روی انا میچرخه، سکوت دختر شیطون مقابلم توی ذوق میزنه، سنگینی نگاهم و حس میکنه ونگاهم میکنه چشم‌های رنگ شبش قفل میشه توی چشماش. رنگ غم داره این این تاریکی بی نهایت و نگاه میدزده ازم
    چشم می‌بندم رو تمام افکار باطل ذهنم.

    ************
    -حالا نمی‌شد بذارید مثل بچه آدم بخوابیم سر ظهر راه بیفتیم؟ مگه میرید کله پاچه بخورید که ساعت 6 صبح پاشدید اخه؟
    می‌خندم به ناله‌های از روی بیخوابیش
    -آنا
    بابدخلقی به سمتم برمیگرده
    -ها؟
    -برو تو ماشین بخواب سرتق
    باخوشحالی جیغ میزنه
    -عاشقتم گوریل
    به سمت ماشین میدوئه بدرقه‌اش می‌کنم بانگاهم، سری با تأسف براش تکون میدم صدای خنده‌های ریز ارشام ودریا به گوشم میرسه با اخم به سمتشون برمیگردم
    -یه کلمه حرف بزنید با کتک میبرمتون شمال، ارشام؟
    -جونم داداش؟
    -مهردادکجاست؟
    -با دوست دخترش میاد، ساعت 7 راه میفتن
    -اوکی اریکا و سامانم میان
    -عه جدی؟ خوبه باهاشون حال می‌کنم
    -سوارشید راه میفتیم
    -سام بی بی رومن میارم توام انا روبیار که خوابیده بقیه هم با راننده بیان دیگه
    -نه دوتا ماشین میریم بی بی ومرضیه رو توببر دختراهم بامن میان
    پامیکوبه
    -سه تا سه تا نامرد؟ تف به انصافت تف! بی عدالت بی شعور بی شخصیت
    ازش دور میشم و صدای جیغ دریا و خنده‌های ارشام توحیاط میپیچه. ایناز و راضیه دنبال من میان
    -سوارشید
    پشت رل میشینم و دخترا هم پشت بند من سوارمیشن، نگاهم به آنا میافته که مظومانه توخودش جمع شده
    -ببخشید باعث زحمتون شدیم اقا
    -نیمچه لبخندی به روش می‌زنم، ایناز بی حرف پشت سرم مشغول خوندن کتابه. مشین و به حرکت درمیارم و توسکوت رانندگی می‌کنم
    -چیزی میل دارید اقا؟ براتون قهوه درست کردما
    -برام بریز لطفاً
    قهوه رو ازدستش می‌گیرم بوی خوش و تلخش تو مشامم میپیچه، تلخ به تلخی تمام زندگی من. اوایل جادهٔ چالوس توقف می‌کنم و ماشین ارشام کنارم میایسته
    -چرا وایستادی داداش؟
    -با اریکا و سامان اینجا قرار دارم
    بانزدیک شدن ماشین سامان ارشام دستی براشون تکون میده وازماشین پیاده میشه
    -چرا پیاده شدی ارشام؟
    -ماکه وایستادیم یه چی بخوریم که من ضعف کردم بعدم منتظر مهرداد بهار باشیم دیگه
    سری برای تاییدش تکون میدم و پیاده میشم. اریکا کنارم میایسته
    -سلام رییس
    -سلا چه خبر؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    نزدیکم میایسته، صداش و پایین میاره
    -یه معامله انجام شده از طرف نادر و صالحی و کیوان ویه شخص دیگه
    - و اون شخص؟
    -هنوز نمیدونیم
    نگاهش می‌کنم
    -دنبال هویتشم، پیداش می‌کنم
    -خوبه اریکا؟
    -بله رییس
    -تواین سفر هیچکس نباید بدونه تو برای من کار می‌کنی، سامان و همه میشناسن اما تورونه! پس به عنوان فامیل سامان اینجایی نه افراد من
    -اطلاعت
    -لحن حرف زدنتم هم عوض کن، به ارشام و سامان هم بگو
    -چشم با اجازه
    -اریکا
    -بله
    -انقدرم خشک نباش
    لبخندعمیقی میزنه
    -چشم
    به سمت ارشام و سامان میره، نگاه می‌گیرم ازش
    -ایناز راضیه، پیاده شید برید تواون سفره خونه
    هردوپیاده میشن، راضیه بی حرف از کنارم رد میشه و ایناز کنارم میایسته
    -شما نمیایید اقا؟
    -بعداً میام توبرو
    سوارماشین میشم به سمتش برمیگردم
    -آنا، انا خانوم، فسقلی
    چشم هاشو باز میکنه
    -رسیدیم
    -نه پاشو صبحونه بخور
    -خوابم میاد هنوز
    -پاشو تنبل بعد صبحونه باز بخواب
    -ساعت چنده؟
    -یک به ربع نه جوجه
    -باشه، عمته
    -ندارم بچه جان ندارم پیاده شو
    ازماشین پیاده میشیم، کنارم میایسته و دوشادوشم قدم برمیداره کنار بچه‌ها می‌رسیم
    -به به انا خانوم وقت خواب خواهرزن؟
    -ببند اخوی بذار بخوابم
    -واقعاً که انا نه تربیت داری نه خانواده
    -یات بابا
    روی تخت می‌نشینم، کنارم میشینه و سر روی شونه ام میذاره و چشم هاش و میبنده
    -بیایید بازی کنیم بچه ها
    تشر می‌زنم به صدای بلندش
    -ارشام اروم خوابه ها
    -چیشده؟
    لحن بامزه‌اش جمع و میخندونه، دریا میانجی گری میکنه
    -خواب انا سنگینه داداش الان پیشش ادمم بکشی نمیفهمه
    میخوام جوابی بدم که صداش مهرسکوت میزنه روی ل*ب*هام
    -دوستان همگی ببندید، جای منم اظهار نظر نکنید، من خوابم خیلی‌ام سبکه تا چشمتون درآد، هربازیهم بکنید منم بازی‌ام
    چشم هاش و باز میکنه وچشم غره‌ای بهم میره
    -به نظرت چرا انقدر بازوت سفته سام؟
    با چشم‌های گرد شده نگاهش می‌کنم
    -به نظرت چرا انقدر پررویی آنا؟
    پشت چشمی برام نازک میکنه و نگاه ازم میگیره
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -اخه یکی نیست بهش بگه مردمومن مجبوری انقدر خودت و بکشی بازو سفت کنی آدم نتونه سر روش بذاره، ده دقیقه اومدم بخوابم آرتروز گردن گرفتم
    سرم و می‌برم کنار گوشش
    -زبان سرخ سر سبز می‌دهد به باد، به پا زبونت و
    لبخند نمکینی میپاشه تو صورتم و به سمت ارشام برمیگرده. با اومدن مهرداد و بهار میز صبحان رو میچینن
    -مهرداد نمیخوای ایشون و معرفی کنی؟
    -چرا مرسی که گفتی ارشام جان، ایشون بهار، نامزدم هستن
    -چرا الان باید بفهمیم خان دایی؟
    -دلخور نشو جوجه واسه سالهاییِ که ایران نبودم حالا تو عروسیمون هستی دیگه
    -پاشید راه بیفتیم که ظهر برسیم
    بی حرف از جا بلند میشن وبه سمت ماشین هاشون میرن پست رل میشینم
    -سام ضبط و روشن کن، موزیک خوب بذار با صدای بلند لطفاً
    -تا الان که خوابت میومد؟
    -دیگه نمیاد موزیکت و بذار شما
    صدای موزیک و بالا می‌برم راضیه و اناهیتا بالا وپایین می پرن و با صدای بلند با موزیک همخونی میکنن
    -سام
    -بله چیشد اروم شدی؟
    -یه سؤال بپرسم؟
    سرتکون میدم ونگاهش می‌کنم
    -نامهٔ پدرم چیشد؟
    -چون همه ی اموال به نام عموت شده یکم طول میکشه تا ثابت بشه حرف ما راسته وعموت دروغ میگه بهش فکرنکن بسپرس به من
    نگاه پرتشکری بهم می اندازه، ازش رو می‌گیرم و به جاده خیره میشم. ساکت و مغموم نشسته و این حجم سکوت به اناهیتا نمیاد. صدای موزیک و بالا می‌برم، ازجا میپره، چپ چپ نگاهم میکنه، تک خندی به چهرهٔ ترسیده‌اش می‌زنم بامشت به بازوم میکوبه
    -گوریل ترسیدم بدجنس
    صدای خنده‌های راضیه و جیغ‌های آنا فضا رو پرمیکنه
    -تصادف میکنیما آنا
    -توهفت تا جون داری هیچیت نمیشه، واسه جون عزیز خودمم که شده فعلاً کاریت ندارم
    -اوه مرسی اعتماد به نفس
    -حقیقته رانندگیت و بکن
    سری براش تکون میدم، به جاده خیره میشم جاده یاشنا و پر درد و رنج
    پر از خاطرات، لعنت به این همه خاطرات کشنده
    "صدای خنده هاش توی گوشم میپیچه، دنبالم میکنه از دستش فرار می‌کنم صدای گریهٔ ارشام بلند میشه به سمتش میره، دراغوشش میگیره وبااخم نگاهشون می‌کنم
    -سامی بیا
    کنارش می‌ایستم
    -چرا اخم کوچولو؟
    پامیکوبم
    -من کوچولو نیستم کوچولو اونِ که همش گریه میکنه تازه من اصلنم دوسش ندارم زشته
    میخنده
    -واقعاً زشته؟
    بابغض بهش خیره میشم
    -تو اون وبیشتر ازمن دوست داری پس من ازش بدم میاد
    ارشام وتوی اغوشم میذاره و دراغوشم میکشه
    -سامی یه قولی بهم میدی؟ ازهمون قول همیشگی‌ها
    انگشت کوچیکه اش رو جلو میاره با تردید دست جلو می‌برم وانگشتش و می‌گیرم
    -سامی قول بده همیشه ارشام و دوست داشته باشی، من جفتتون و دوس دارم ولی تورو یکم بیشتر پس قول بده میشه مواظبش باشی قول؟
    -من و بیشتر دوست داری؟
    -اره کوچولوی من
    -پس قول هم دوسش دارم هم مواظبشم
    -سام
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به ارشام نگاه می‌کنم
    -چیشده؟
    -به چی خیره شدی؟ یک ربع زل زدی به در ویلا. چرا انقدر باسرعت اومدی این تیکه اخرو؟ اصلاً فهمیدی چطوری ترمز کردی؟
    -نه چیزی شده مگه؟
    -نه داداش فقط دخترا رو ترسوندی
    -حالشون خوبه؟
    -اره داداش خودت خوبی؟ چیزی شده بود؟
    -نه فقط تمرکزم و از دست دادم
    -باشه پیاد شو بریم تو
    -ماشین و پارک...
    حرفم وقطع میکنه
    -من پارک می‌کنم داداش توبر تو
    ازماشین پیاده میشم وبه سمت ویلا میرم، همه توسالن جمع شدن بارسیدنم هه بهم خیره میشن وآنا به سمتم میاد
    -خوبی؟ چیزیت شده بود؟ هرچی صدات زدم جوابم و ندادی
    -خوبم چیزی نیست تمرکز نداشتم
    ارشام با چمدون من وارد میشه
    -دوستان همگی خوش اومدید، آنا دمت گرم با پیشنهادت
    -قابل نداشت، چقدر ویلاتون خوشگله دست معمارش درد نکنه واقعاً
    هزاربار توخودم می‌شکنم
    -واسه ارامش روحش فاتحه بخون
    به سمتم برمیگرده
    -مرده؟ اخی ولی دست و پنجه‌اش طلا خیلی ظریف طراحی کرده
    -معمارش مادرم بوده
    -اوه متاسفم
    ازش رو می‌گیرم لب باز می‌کنم
    -هراتاقی که دوست داشتید وسایلاتون و بذارید و استراحت کنید تاشب
    انا به سمت اتاق انتهای راه رو میدوئه
    -من این و میخوام از اولش چشمم و گرفت
    قلبم تیرمیکشه، آخ شبه مادرم کاش بدونی اون اتاق جون گرفت از مادرم. صدای گریه ی اروم بی بی گوشم و ازار میده. دستم روی قلبم قفل میشه، بسه لعنتی به در و دیوار نکوب من جون ایستادگی ندارم
    -سام داداش خوبی؟ قلبت درد میکنه؟
    -خوبم، بی بی؟
    -جانم پسرم
    -کلید اتاق و بده به آنا
    چشم‌های خیس از اشکش و میبنده، رو می‌کنم سمت آنا
    -آنا مواظب وسایل اون اتاق باش
    -میخوای نرم اونجا؟ مگه اتاق کی بوده؟
    همزاد سیه پیشونی اتاق که نه اما جلاد مادرم بود. بی حرف از همه جدامیشم وبه سمت اتاقم میرم. چشم می‌بندم درد توی گلوم خیمه میزنه، تصویرش توی ذهنم هک میشه
    اشکاش، دردهاش، خدا لعنت به دنیات. چشم باز می‌کنم این حرص لعنتی داره خرخرهٔ زندگیمو میجوئه. گلدون کنار میز به سمت دیوار پرت می‌کنم تا خالی کنم این حرص چندساله رو. در باز میشه و به خشم نگاهش می‌کنم
    -کی بهت گفت بیایی تو؟
    کنارم میشینه
    -خوبی؟
    -برو بیرون
    چشم هاش خیس میشه
    -چت شد یهو؟ من حالت و بهم ریختم؟
    -نه
    اشکاش روی صورتش روون میشن
    -حرف بزن سام از حرص کبود شدی چی شده؟ چی داره عذابت میده؟
    روی تخت دراز می‌کشم
    -الان تنهام بذار انا شاید یه روزی برات گفتم الان حالم خوب نیست
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا