رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
اناهیتا:
خیره ام به سفیدی رو به رو،نمیفهمم معنی حرف هاش و!من و نبودن یکماهه ی این ناجی نفرت انگیز؟چه محال خنده داری.مگه میشه ادم به خودش دروغ بگه؟مگه میشه نباشه بهترین پشت و پناه من؟بیا دروغ بگیم به هم.ازش متنفرم،ازهمیشه بودنش،قطره اشکم مهر تایید میزنه به دروغ های خنده دارم.لعنتی از کجا اومدی که الان وسط زندگیمی؟روبه روی ایینه میایستم به تصویر خیس اشکم نگاه میکنم.باحرص اشکامو کنار میزنم،گریه نکن لعنتی،گریه سهم تو نیست.سام مال منه،گریه نکن لعنتی اون خودش یادت دادقوی باشی چراشکستی؟چرا زانو زدی؟من نمیبازم،خوشبختی بعد این همه جنگ مال من.من نمیبازم عقب نمیکشم من کنارنمیکشم.خدا اینبارو بدشانسی نریز تودامن من،بذار یکبارم که شده طعم خوشبختی رو بچشم خدا همین یه بار مجال زندگی به من بده.سام چیشد که شدی دنیای من؟چشمام و میبندم،لعنت بهت،چرا من و به حمایت های همیشگیت عادت دادی؟من عادت کردم به بودنش و حس حمایت هاش.چطور تحمل کنم یکماه نبودنش؟سام چطور شدی دنیای من؟
باصدای در به خودم میاد
-بیاتو
با دیدن دریا لبخند عمیقی میزنم
-سلام بی معرفت خودم!
-سلام دوست نادانم
-الحق که ادم نمیشی بی فرهنگ
-فرشته ها ادم نمیشن خواهرروحانی
-تو فرشنه ی خودمی دری خره
-خرعمته
-ندارم خواهر ندارم
کنارم روی تخت مینشینه
-انی؟
-ها؟
-هانیشمث
-بنال خواهرم
-ارشام چشه؟
-چطور؟
-پکربود
-سام داره میره
-کجا؟
بغض چنگ میزنه به گلوی بی پناهم
-یکماه سفرکاری میره ایتالیا
-خب چرا باید ناراحت باشه؟
-دریا چرا خنگ بازی درمیاری؟ارشام جونش به جون سام وصله اصلا نمیتونه دوریش و تحمل کنه
سر روی پام میذاره
-میدونی انا گاهی به سام حسودیم میشه
-چرا دیوونه؟
-ارشام اونو بیشتردوست داره خب حسودیم میشه دیگه
-حسودی نکن خواهرکوچولو.سام برای ارشام معنای واقعی خانواده است ازوقتی چشم بازکرده بوده،گریه کرده بوده،مریض شده بوده،کابوس دیده بوده.نه من نه تو هیچکدوم نمیتونیم این دوتارو ازهم جدا کنیم وصلن به هم زندگیشون،نفسهاشون حتی بودنشون بسته به همدیگه است
-انا
-جونم
-اینجا اذیت نمیشی؟معذب نیستی؟
-نه اصلا.اینجا ازخونه ی خودمم راحت ترم همه جوری بهم احترا میذارن انگار من واقعا جزئی از خانوادشونم
-یادته عمو همیشه بهت میگفت ملکه؟
نم اشک میشینه تو چشمهام
-بابا بهم میگفت ملکه،معنی اسمم یعنی الهه ی اب و بابا میگفت تو ملکه ی روشنایی هایی ملکه ی پاکی ها.راستی دریا میدونستی سام بابارومیشناسه؟
-جدی؟ازکجا؟
-سام میگه مادراون وپدرمن عاشق هم بودن ولی به زور نامادریش مجبورمیشه باپدرسام ازدواج کنه
-چه بد.حتما بعدازدواجشون هم رابـ ـطه ی خانوادگیشون قطع نشده
-اوهوم.چقدر سخته ادم به عشقش نرسه
-دریا
-جانا
-ما همیشه همه چیو بهم میگیم درسته؟
-درسته،چیزی شده مگه؟
توی چشمهاش نگاه میکنم
-عاشق شدم دریا
-شوخی میکنی؟دوربین مخفیه؟
-جدی گفتم مسخره
-عاشق کی؟
سرپایین میاندازم: (( برادرشوهرعزیزت
-سااام؟
باوحشت سربلندمیکنم
-چراداد میزنی کولی؟اره سام
باحالت شوک زده نگاهم میکنه
-انا ازاین شوخی ها بامن نکنا
-شوخی نمیکنم به مرگ تو
-مرگ خودت بیشعور
-نه من حیفم تازه عاشق شدم کلی ارزو دارم
مشتی به بازوم میکوبه
-بی حیا
-چرا؟
-اخه این گوریل چی داره که عاشقشی؟
-راجب عشق من درست حرف بزنا
-گوسماقم گرفت بالام جان،چه عشق عشقی میکنه واسه من
-دریا
-ها؟
زانوهام و بغـ*ـل میکنم
-یکماه نیست
-خب نباشه
-یعنی چی نباشه؟دوسش دارما اناماز
-باورم نمیشه خب نه به نفرت اوایلت نه به عشق الانت
-خودمم نمیدونم گیج شدم دریا
-عیبی نداره حالا.میخوای چیکارکنی؟
-بهش میگم
ارنجش و تکیه گاه سرش میکنه وباچشهای گرد نگاهم میکنه
-یعنی چی بهش میگم انا؟دیوونه شدی؟میری به سامیار میگی عاشقتم اونم بغلت میکنه میکنه میگه اوا عشقم چرا زودترنگفتی؟جم تی ویه مگه؟
شونه بالامیاندازم
-چیکارکنم خب؟بشینم برو بر نگاش کنم؟میرم بهش میگم خودمو راحت میکنم
- انا خل شدی؟
-اه دری خب دوسش دارم دیگه
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -مگه من میگم نداری اخه دیوانه؟اما نباید بری بهش بگی که
    باحرص مقابلش مینشینم
    -ها پس چیکارکنم؟مثل فیلمها قر و قمیش بیام واسش؟اون عاشقم میشه؟
    باصدای بلند به حرص خوردنم میخنده
    -اره مثلا لباس رقـ*ـص عربی بپوش جلوش برقص.
    -سامیار و نمیشناسی و اینجوری حرف میزنی؟اصلا من ادم لباس رقـ*ـص عربی پوشیدنم؟قد نخود حیا دارم ببین میتونی تر بزنی توش؟
    -حیاتو قربون ننه
    -مسخره نکن دیگه دریا
    -مسخره نمیکنم بخدا انا برام عجیبه دلبستن تو به سام عجیبه
    اخمام توهم میره
    -چرا؟کجاش عجیبه؟
    لحنش جدی میشه و میترسم از حقیقت اشکار پشت حرفاش
    -به کارش فکرکردی؟فیلم و سریال نیستا سام واقعی خلافکاره!ادم میکشه،قاچاق میکنه
    پوزخندمیزنم
    -کاری که عموهم میکنه
    -عموت و با سام یکی نکن انا سخته.شرایط و بسنج بعد برووایسا جلوش دم از عاشقی بزن
    -نمیدونم دریا هیچی نمیدونم فقط میدونم مهرش عجیب خیمه زده تو دل من
    -دلت ناجورسریده خواهر
    چشمام لبالب پر میشه از اشک
    -حالا ماتم نگیر پاشو بریم پایین
    ازجابلندمیشم: (( بریم
    به سمت در میرم که صدای خنده اش بلندمیشه،به سمتش برمیگردم
    -به چی میخندی؟
    -نه ناراحتیت مثل ادمه نه عاشقیت.تا دو دقیقه پیش عزا گرفته بودیاتا گفتم بریم پایین مثل جت ازجاپریدی
    دمپاییم و به سمتش پرت میکنم
    -گمشودیوونه پاشو بریم
    باهم از پله ها پایین میریم،سام و ارشام کنار هم نشستندوارشام بالبخندنگاهمون میکنه
    -بیایید اینجا بچه ها میخواییم گودبای پارتی بگیریم
    دریاکنارش جاخوش میکنه
    -گودبای پارتی برای چی؟
    لب میگزم تا نلرزه صدام از حس درجریان قلبم
    -برای رفتن سام
    سام مثل همیشه مغرور و اخمالو رو به روی تلوزیون نشسته،سعی میکنم مثل همیشه رفتار کنم کنارسام مینشینم
    -میگم کوه غرور خسته نمیشی انقدر اخم میکنی؟
    نگاهم میکنه بی حرف
    -اوه اوه نگاه مکش مرگ مات تو لوزه ی سومم
    -انا یکماه که نیستم ازخونه زیادبیرون نرو نبودن من خطره ممکنه بخوان بهت صدمه بزنن
    نفس توی سـ*ـینه ام حبس میشه از حس حمایتش.چجوری عادت نکنم به پشت پناه بودنش؟
    رومیکنه سمت دریا: (( دریا
    -جانم داداش
    -یکماهی که من نیستم بیا اینجا هرچیزی که مکنه لازمت بشه بیار که زیاد بیرون نری
    -چشم ولی اونا که کاری بامن ندارن
    لحنش جدی و مصمم میشه
    -توهمسربرادر منی همه جا به عنوان زنداداش من شناخته شدی ممکنه بخوان بهت صدمه بزنن
    چشم های دریا ستاره بارون میشه و سرش از خجالت پایین میافته
    -نگهبانهای اطراف خونه بیشتر میشن،انا تاکید نکنم که هرجامیری بامحافظ هامیری حتی سر خاک پدرت
    -باشه چشم خیالت راحت
    -به به میبینم جمعتون هم که جمعه،نگاهم سمتش کشیده میشه.(موقرمزی معروف من)
    اخم های سام تو هم میره
    -اینجا چیکارمیکنی؟
    -اومدم خونه ی نامزدم
    حسادت اتیش میکشه به جونم.ارشام تک خندی میزنه
    -بی شوهری داغونت کرده پری.سامی کی شد شوهرتو من خبرندارم؟
    کنارسام میشینه
    -ازخواب خرگوشی بیدارشو ارشام جان،من و سام نافمون و به اسم هم بریدن اخرش مال همیم
    چشم غره ی نامحسوسی بهش میرم،نگاهم میکنه
    -میبینم که هنوزم اینجایی!کی قراره گورت و گم کنی؟
    صداس سام مانع از جواب دادنم میشه
    -قبل ازاینکه پرتت کنم بیرون خودت بلندشو و برو
    معترض به سمتش برمیگرده
    -سام تو بخاطر این دختره توروی من درمیایی؟
    زبونم به کارمیفته
    -هی موقرمزی این به درخت میگن دوما به کوری چشم تو من اینجا موندگارم
    باتحقیرنگاهم میکنه
    -از بی خانواده ای مثل تو اویزون شدن بعیدنیست
    ازخشم میلرزم میخوام چیزی بگم که غرش ارشام مانعم میشه
    -دهنت و ببند پریناز
    روبه روش میایستم
    -بی خانواده تویی ک دنبال شوهرمیگردی و اویزون این و اون میشی
    دستش و بالامیاره توی صورتم بکوبه اما صدای سام متوقفش میکنه
    -جرات داری بزنش تا تک تک انگشتات و خوردکنم،اینو یادت نره کسی حق نداره دست روی خانواده ی من بلند کنه
    صداش و بالامیبره
    -کی گفته این دختره جزو خانواده ی توئه؟خواهرته؟نامزدته؟عشقته؟کدومشه سامیار؟
    به سمت دریا برمیگرده
    -این دختره چه نسبتی با ارشام داره که اینجوری وردلش نشسته؟
    -هرچند ارزش اینکه برات توضیح بدم نداری اما باراخرت باشه راجب همسربرادر من بااین لحن حرف میزنی،دریا نامزد ارشام و عزیزاین خونه است پس هرتوهینی به دریا توهین مستقیم به من محسوب میشه و میدونی که من بی احترامی هایی ک بهم میشه رو بی جواب نمیذارم نه؟

    سامیار:
    به سمتم براق میشه برای جواب دادن اما صدایی مانع حرفش میشه.صداش و که میشنوم تمام عقده های زندگیم سرباز میکنه،نفرت انگیز ترین زن زندگی من.ارشام به سمتش میره
    -سلام خاله خوش اومدین
    بـ..وسـ..ـه ای روی پیشونیش مینشونه
    -سلام پسرم حالت خوبه؟
    بی توجه به حضورش روی مبل مینشینم،ناراحت میشه از بی تفاوتی من
    -سامیار پسرم حالت خوبه؟
    یک تای ابروم بالامیاندازم
    -چرا حرف توگوشت نمیره؟سندمادربودنت واسه من به دست کی امضاشده که من خبرندارم؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    بغض اشک مصنوعیش تاثیری تو حال من نداره
    -من چه بدی بهت کردم؟ جزاینکه مثل مادرخواستم کنارت باشم؟ مثل پرنی...
    میون حرفش می‌غرم
    -اسم مادر من و به زبون نیار
    دستهای انا روی دستم میشینه و کنارگوشم لب میزنه
    -سام بیخیال پسر، اروم باش
    ازمن رو میگیره دایه ی مهربانترازمادر! پوزخندی روی صورتم جاخوش میکنه
    -ارشام جان خاله نامزدت کیه؟ ماغریبه بودیم که خبرنداریم؟
    سرپایین میاندازه
    -غریبه چیه خاله؟ همه چیزیهویی پیش اومد تازه هنوزجشن رسمی هم نگرفتیم
    به سمت دریابرمیگرده
    -دریاجان نامزدم هستن
    بی توجه به قربون صدقه‌های الکیش روم و به سمت دیگه ای برمیگردونم
    -سام
    نگاهش می‌کنم
    -اگه نسبت منوپرسیدن چی بگم؟
    -لازم نیست حرف بزنی خودم جواب میدم
    -عصبی میشی وقی باهاش حرف می‌زنی
    برای اولین بار لب به شکایت باز می‌کنم، لحنم تلخ میشه وزبونم گزنده
    -ازش متنفرم
    -ولی چرا؟
    توی چشم هاش خیره میشم بی حرف، پردرد. ادامه میده
    -اما ارشام معلومه دوسش داره
    -ارشام همه رو دوست دار اما نمیدونه این حیونا چه بلاهایی سرمون اوردن
    -کنجکاوم نکن
    -فضول منظورته؟
    -فصول عمته البته خالتم میتونه باشه
    -ماشالا چه جیک تو جیک هم شدین، سام خاله معرفی نمی‌کنی؟
    به سمتش برمیگردم، نگاهم مملو از نفرته. نگاه ازمن میگیره و به انا خیره میشه
    -خب دخترم نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
    ترسون نگاهم میکنه
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -نسبت کسایی که توخونه ی من هستن به کسی ربطی نداره!
    -سام این چه حرفیه؟ ماخانواده ی توییم
    پوزخندی می‌زنم
    -خانواده؟ جوکه ساله یا فیلم هندی؟ خانواده ی من افرادی هستن که تو این خونه کنار من زندگی میکنن. خانواده ی من چهارنفرن! دریا وارشام، انا و بی بی.کسی رو دیگه به اسم خانواده نمی‌شناسم
    -خانواده اعضای مشخصی داره پسرخاله ی عزیزم. نسبت این خانوم چیه؟
    صدای لرزون انا خبرازشکستن غرورش میده
    -من دختر دوست مادرشون هستم
    پریچهر به سمتش براق میشه
    -کدوم دوست پرنیان؟
    -دیگه تمومش کنید این بحثو!
    بی بی کنارم میایسته
    -پسرم میزشام و چیدیم بیایید مادر
    -مرسی بی بی
    ********
    ارشام:

    چمدون توی دستش تیره ی پشتم و میلرزونه مگه پشت و پناه نیست اینکه داره میره؟ بین این قوم زالو صفت بودن سام دلگرمی خوبیه! رو به روم میایسته
    -ارشام مواظب خودت ودخترها باش. هرجامیرید با محافظ برید بدون اطلاع من یا اریکا کاری نکن
    -چشم داداش نگران نباش. مواظب خودت باش
    میخواد بره که صداش می‌زنم
    -هی داداش بزرگه
    نگاهم میکنه
    -سالم برگردا من داداشم و لازم دارم
    سری تکون میده با رفتنش جون از بدنم میره

    اناهیتا:

    به چمدون تودستش نگاه می‌کنم، به خم ابروهاش و چشم‌هایی که به سیاهی شب طعنه زده. موهای مشکی و خوش حالتش و کشیدگی صورتش بازی میکنه با دل بی جنبهٔ من وکجامیری ناجی نفرت انگیزمن؟ بغض چنگ میزنه به در و دیوار گلوم و اشک حلقه میزنه پشت قاب چشمهام. مردونه ارشام و دراغوش میکشه و بـ..وسـ..ـهٔ ارشام روی شونه اش میشینه، نگاه گذارایی به همه میاندازه وفاصله میگره و به سمت گیت میره چشم میندم تا نبینم رفتنش و چشم می‌بندم تا نریزن این اشکهای پشت حصار. این شهر بدون تو و حمایتات ترسناکه ناجی جان
    باکشیده شدن دستم توسط دریا به خودم میام و چشم از گیت می‌گیرم و به سمت خونه راهی میشیم و من تو بازی عقل احساس دل و دینم و می‌بازم

    **********

    مهرداد:

    -الان دوهفته است که رفته و شما بی عرضه‌ها نتونستید پیداش کنید
    مستأصل نگاهم میکنه
    -اخه مهردادخان تهران که نیست مطمئنیم اما اسمش تو هیچ لیست سفر داخلی یا خارجی ثبت نشده
    خشم جای منطقم و میگیره وسمتش حمله ور میشم، یقه‌اش توی مشت می‌گیرم و توی صورتش می‌غرم
    -مرتیکه واسه من قصه نگو. آب شده رفته توزمین؟ تهران نیست بعد اسمش هم تو هیچ لیست سفری نیست؟ به نظرت معنی میده؟ آب شده رفته توزمین؟
    باترس نگاهم میکنه
    -سام تهران نیست اقا
    -مدرک؟
    -تمام محافظین حتی سیستم‌های امنیتی خونه و شرکت دوبرابر شده، برای ارشام و دریا حتی اون دختربچه محافظ گذاشتن، نگهبانای توخونه بیشترشدن
    بی حرف روی صندلی میشینم، بهار کنارم میایسته
    -تنها راه سردراوردن ازاین ماجرا اینکه بری اونجا، حتماً می‌فهمی داستان چیه یااینکه نادر و بفرستی اونجا شاید اون سردربیاره
    سری برای تاییدحرفش تکون میدم و چشم می‌بندم برای ارامش ذهن درگیرم.
    **********
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    ارشام:

    -یکم همه چی مشکوکه اریکا
    روی میز مینشینه
    -میدونی عجیب باهات موافقم یه چیزی این وسط جوردر نمیاد باید حواسمون و بیشتر جمع کنیم
    -اریکا
    نگام میکنه
    -جانم
    -اسم مهرداد روی اون انگشتر برام عجیبه
    - اما تو خودت...
    وسط حرفش می‌پرم
    -اره ولی الان که به جواب اونروزم فکرمیکنم می‌بینم منطقی نیست. چرا مادرم باید به عنوان هدیه به سام اسم برادرش و روی اون بنویسه؟ یکم مسخره به نظرمیرسه اخه بی بی همیش یگه مادرم خیلی باهوش بوده پس این دید سطحی قطعاً برای مادرم نیست
    -حرفت درسته یعنی این منطقی‌تر از علاقهٔ سام به مهردادِ
    -پس یعنی مادرم می‌خواسته چیزی رو به سام بفهمونه؟
    -دقیقاً اما چی؟
    -شاید جون مهردادم مثل سام در خطره
    متفکر نگام میکنه
    -چرا این فرضیه رو میدی؟
    -یعنی چی؟
    -ببین چرا باید جون مهرداد در خطرباشه؟ مگه خلافکاره؟ یا شایدم پلیسه، هان؟ کدومش منطقی تره؟
    تک خندی می‌زنم
    -هیچکدوم، به دایی ما این وصله‌ها نمیچسبه
    جدی نگاهم میکنه
    -همونطور که به سام چسبید به اونم میچسبه
    -یعنی مهرداد پلیسه؟
    -شایدم خلافکار
    -نه منطقی نیست شاید مامان منظور دیگه ای داشته
    -چه منظوری اونوقت؟
    -نمیدونم باید بفهمیم
    -خودت و تو جنجال ننداز ارشام تا برگشتن سام سر به راه باش بذار خودش بیاد خودش که باشه دست ما بازتره
    -اریکا تو نبودش میشه اطلاعات بیشتری به دست آورد، وقتی اومد با دست پرمیریم پیشش
    -خطرناکه
    -مهم نیست
    -مهمه
    -نه مهم‌تر از جون داداشم
    -حون توام مهمه واسه داداشت. دم رفتن کلی تهدید کرده، دستور داده، نگران شده، عصبی شده هزاربار منصرف شده از رفتن و با التماس بردیمش فرودگاه بذار تا روزی که میاد سلامت باشی، تورو جون سامت نذار بدول شم
    چشم می‌بندم
    -ارشام قول بده کاری نمیکی
    نگاهش می‌کنم تو چشمهاش نگرانی موجمیزنه
    -باشه
    -مطمئن باشم؟
    لبخند اطمینان بخشی می‌زنم و فقط خدا میدونه چقدر دروغ پشت این اطمینانه!
    -کاری نمی‌کنم اریکا
    -اگر بفهمم پا کج گذاشتی بدون اطلاع به رییس دستگیرت می‌کنم تا وقتی بیاد هم تو بازداشت نگهت می‌دارم
    -اریکا
    سوالی نگاهم میکنه
    -سام خوشبخته که دوستایی مثل شما داره مرسی که هواش و دارید
    -اینکار وظیفهٔ ماست
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -وظیفه شناسی خودش یه حسنه اریکا
    -میدونی چیه آرشام خیلیا تو این راه بالا دستی هاشون و میفروشن اما تو گروه ما هیچوقت این اتفاق نیافتاده، رییس انقدر خوب هست که کسی نتونه بهش خــ ـیانـت کنه ما هممون یه خانوده ایم
    بالبخند نگاهش می‌کنم وخیالم راحته از سام با بودنشون
    -راستی اریکا کیان چیشد؟ نگفت از کی دستور گرفته؟
    -انگار ماموریتش فقط برداشتن حلقه بوده بعد اون باهاش تماسی نگرفتن
    -یه جورایی بن بست دیگه اره؟
    از کنارم رد میشه
    -اره ولی بالاخره می‌فهمم کی داره بازیمون میده
    -یه سؤال
    -بپرس
    -چطوری اثرانگشت همه رو داری؟
    -تو مهمونی های مختلف که هر باندی برگذار می‌کرد از خودشون و افرادشون اثرانگشت گرفتیم لیست کاملی نیست ولی خیلی جاها نجاتمون داده
    -کار سختیه
    -اره ماها از ما زمان گرفت اما می‌ارزید
    -اریکا به جز اون باری که بابا تهدیدم کرده بود، بازهم این اتفاق افتاده بود؟
    -اره خیلی هربار بدون اینکه بفمی رد می‌شد اما اینبار از دستمون در رفت
    -هنوزم درکش نکردم چطور پدرم تونست منو تهدید به مرگ کنه؟
    پوزخند دردناکی روی لبش میشینه
    -همونطو که رییس و تهدید کرد همون طور که...
    لب میبنده و ازم دور میشه
    -همونطور که چی؟
    -فراموشش کن
    -حرفتو نخور
    -تو قشرای ادمها چیزی به اسم رحم و مروت وجود نداره
    -حتی سامی؟
    -آره حتی رییس هم مینطوره، تنها نقطه ضعف سام تویی، از اونا رحمش بیشتره ولی یادت نره قانون این بازی اینه بکش تا کشته نشی، اینجا بی رحم نباشی باختی.
    -بی رحم بودن باحیوون بودن فرق داره؟حتی شیر هم به بچه ی خودش رحم میکنه این قوم چه موجودین که به خانوادشون هم رحم نمیکنن؟
    -عموی انا به اون رحم کرد؟ سرش قمار کرد، این بدترین کاردنیاست ارشام میدونی دست هرکدوم از اونا میفتاد تا حالا چه بلایی سرش میاوردن؟
    اخم هام توهم میره
    -فکرش هم برام دردناکه که کسی به آناصدمه بزنه
    باسکوت اریکا ذهنم به کار میفته. توی ذهنم قصه می‌سازم، سناریو می‌چینم، راه و چاه و تشخیص میدم اما بن بسته ته این بی راهه. از جا بلند میشم.من عقب نمی‌کشم من دست پرورده ی سامیارم. اریکا نباید بخاطر من تودردسر بیفته. اینکار مربوط به زندگی برادرمه و من تنهایی پیش می‌گیرمش
    -اریکا من دارم میرم، کاری نداری؟
    -نه به سلامت
    از اونجا بیرون می‌زنم و به سمت بیمارستان می‌رونم تا از حال سیما باخبر بشم. ذهنم آشفته و درگیرِ، به تنهایی باید از پسش بربیام ازپس کشف حقیقت‌های نهفته ی این بازی.
    وارد بیمارستان میشم و مستقین پیش رادین میرم
    -سلام پسرحاجی
    لبخندی به روم میپاشه
    -سلام ارشام جان به موقع اومدی بیا کارت دارم
    باتعجب دنبالش میرم و وارد اتاقش میشم
    -چیشده؟
    -بدن سیما به درمان جواب داده حالش داره بهترمیشه
    -راست میگی؟دمت گرم
    با سرتاییدم میکنه
    -یه چیز دیگه ام میخوام بهت بگم میخوام با سیما ازدواج کنم وپشت و پناه خودش و سوگل بشم
    متعجب نگاهش میکنم
    -سر به سرم که نمیذاری؟
    -نه دیوونه جدی دارم میگم سوگلم من بعد پیش خودم میمونه با بچه های رویا اخت شده هرروز اینور اونور درحال گشت و گذاره
    -رادین نمیدونی خبرت چقدر خوشحالم کرد مواظبشون باش فقط
    -خیالت راحت داداش
    بعد از کمی حرف زدن راجب شرایط سیما از بیمارستان بیرون میزنم.فکر میکنم به این بازیِ که خواسته یا ناخواسته درگیرش شدم. باصدای تلفن به خودم میام، نگاهم به شمارهٔ ناشناس روی صفحه میفته و باشک جواب میدم
    -بله؟
    -وقت سلام علیک و احوال پرسی باهات و ندارم آق مهندس آگه می‌خواهی یدونی از گذشتت از داداشت از مادرت از خانوادت بیا به این ادرسی که برات می‌فرستم
    -تو کی هستی؟
    -یه زخم خورده از حروم زاده‌های پشت این داستانا
    -من و سامیار ومادرم و از کجا می‌شناسی؟
    -زیاد سؤال می‌پرسی دردونهٔ تهرانی بزرگ بیا به ادرسی که گفتم
    -اگه بخوای بهم صدمه بزنی چی؟ ازکجا بدونم کلک نمی‌زنی بهم؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -من بیشتر ازقدرت فهم تو به مادر وبرادرت بدهکارم. وقت واسه شک و اطمینان تونیست مهندس من تا دوساعت دیگه منتظرت میمونم، تنها بیا به نفع اطرافیانته آگه کسی نفهمه
    بی حرف اضافه گوشی وقطع میکنه، با شک به گوشی نگاه می‌کنم، آگه برم و بلایی سرم بیارن چی؟ اگ بدونهکی پشت ماجراست چی؟ بی توجه هشدار عقل و ترس قلبم راه میفتم
    به ادرسی که گفته بود می‌رسم. خونه خرابه‌ای تو پایین‌ترین نقطهٔ شهر. ازماشین پیاده میشم
    -خوش ومدی مهندس
    به سمت صدا برمیگردم، مردی حدوداً چهل ساله با هیکلی درشت پشتم ایستاده، با اخم نگاهش می‌کنم
    -توکی هستی؟
    چشماش میدرخشه
    -چقدر شبیهشی، سامیار به اندازهٔ تو شبیه اون مرحوم نیست
    -شبیه کی؟
    از کنارم رد میشه و وارد خونه میشه، صدای ارومش و می‌شنوم
    -شبیه مادرتگپشت سرش ئارد حیاط خونه میشم
    -مادرم و از کجا می‌شناسی؟
    -دیر اومدی زودم میخوای بری؟ بشین کلی حرف هست که باید باهم بزنیم دردونهٔ پرنیان
    باخشم به سمتش حمله ورمیشم و یقه‌اش ومیگیرم. چشم هاش میخنده
    -مثل سام تا اسمش میاد نمیتونی خودتو نگه داری. خوشم اومد پس غیرتت هم رفته به سام نه اون پدر بی غیرتت
    -حرف بزن تا گردنت و نشکوندم
    دست روی دستهام میذاره
    -بشین جوون میگم برات
    ازش جدا میشم و کناری میشینم. بانگاهم حرکاتش رو دنبال می‌کنم با دوتا استکان چایی جلوی من میشینه
    -بخور پسرجون
    -توکی هستی؟
    -اسمم احسانِ. با اقام خدابیامرز باغبون خونه پدربزرگت بودیم اقام خونه زاد حاج تهرانی بود من اون موقع ها 22 سالم بود جوون بودم و سرکش، زیاد اون ورا افتابی نمی‌شدم. یه روز اقام ازم کمک خواست رفتم پیشش کمک که اسیر شدم، دختر اربـاب می‌خندید و بین گل‌ها می‌رقصید،18 سالش بود اون سال می‌خندید می‌چرخید سر به سر خدم و حشم میذاشت مثل پری‌ها بود مثل که نه پری بود واقعاً پرنیان بانو
    باخشم از جا بلندمیشم، پوزخند میزنه
    -غیرتی نشو جا واسه غیرتی شدنت زیاده بشین جوون
    کنارش میشینم
    -عزیزدل همه بود، بی بی گل دایه‌اش بود. کسی حق نداشت بهش بگه خانوم از بزرگ کوچیک همه دوستش داشتن خیلی‌ها کثل پدربزرگت پری کوچولو صداش می‌زدن، پری بود واقعاونشست به دلم اسیرم کرد تو اون امارت اربابی به عشق پری کوچولوی قصر پدربزرگت می‌رفتم اونجا ولی من کجا و دختر اربـاب کجا؟ پسر باغبون و چه به پرنیان بانو؟
    -فیلم هندی زیاد می‌بینی حاجی؟ من و اوردی اینجا که چی بشه؟
    -عجولی پسر، گوش کن
    بی حوصه نگاهش می‌کنم
    -نادر، پدرت برادرزادهٔ همسر پدربزرگت بوداومد خواستگاری، امادیگه پری کوچولو نبود، نو چشم هاش رفت، عروس شد هیچکس نفهمید چطوری مادرت جواب بله داد به نادر یلا قبا. یکسال نشد که سامیار دنیا اومد دوباره شد همون آدم قبلی انگار سام پرنیان و زنده کرد.5 سالش بود سام که پدربزرگت سکته کرد، سکته کرد از چیزایی که فهمید
    -چی فهمید مگه؟
    -مادرت داغون شد اما نفهمید داستان چیه! نفهمید پشت و پناهش واز دست داد
    -پدربزرگ چی فهمید؟
    -فهمید کسی که بهش اعتماد دار سرکردهٔ یه باند خلافکاریه، فهمید ازدواج اون با پدربزرگت با تاجر به نام شهر فقط بهونه بوده برای اینکه بتونن از شرکتا و کارخونه اش برای حا ب جایی مواد استفاده و کنن و همینطور از ثروت کلان حاج سلطانی. فهمید دامادش دست راست زنشه، حاجی سلطانی بزرگ، مرد خوش نام بازار یک شبه پیر شد، سکته کرد. تهدیدش کردن آگه به کسی چیزی بگه پرنیان و بی عفت میکنن
    دستام مشت میشه و چشمام رنگ خون میگیره
    -با مادرم چیکارداشتن؟
    - تنها وارث ثروت پدربزرگت مادرت بود، این زن از پددربزرگت یه پسر یه دخترم از شوهر سابقش داشت، مهرداد و پریچهر اماوصیت پدربزرگت همهٔ اموال و بخشید به پرنیان.
    -مادرمم همه رو به اسم سام ز درسته؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -درسته
    -تو میدونی چطور سام وارد اینکار شد؟ سام اینایی که میگی میدونه؟
    -اره همه چیز و میدونه
    -از کجا؟
    -بی بی گل همه چیز و بهش گفت، مادرتم همه چیز و براش نوشته بود
    -چرا سام خلافکارشد؟
    -بچه بودی خیلی‌ام نه اما بچه بودی،12 سالت بود وسام تازه یه جوون 19 ساله بود تورو گروگان گرفتن، کار نادر و دوستاش بود
    -یادمه کامل نه اما یادمه کاریم نداشتن مواظبم بودن اما هرازگاهی میومدن اشکم و درمیاوردن و ازم فیلم میگیرفتن
    -اون فیلمهارو میرستادن برای سامیار، تهدیدش می‌کردن باجون تو بخاطر ثروتش و راه امن کارخونه ها وارد این کارشه
    آه از نهادم بلند شد
    -با جون من؟ سام بخاطر من شد یه خلافکاری؟
    -مادرت دم مرگش فقط تنها چیزی که گفته بود این بود که سام مواظب تو باشه، سام دنیاش و گذاشت سر مراقبت ازتو
    دستام از حرص مشت میشه، خدا حواست کجاست؟
    -باورم نمیشه پدرم اینکارو با من و سام کرده باشه
    از جا بلند شد
    -باورت شه پسر نادر پست‌تر از این حرفهاست
    -مادرم چطور مرد؟
    خیره میشه به چشم هام
    -به جز سام و بی بی گل و نادر و یه نفرچهارم کسی نمیدونه، هیچکس!
    -سام میگه سکته قلبی
    -عجیب صبری داره این پسر
    -تو میدونی؟
    -گفت که فقط چهارنفر میدونن
    -نفرچهارم کیه؟
    -نمیدونم، دنبالشم اما ازش سرنخ دارم
    چرا؟
    سوالی نگاهم میکنه
    -چرا دنبالشی؟ چه ربطی به تو داره؟
    لبخند تلخی میزنه
    -من هنوزم دلم گیره اون پری کوچولوی قصراربابیه اون نفرچهارم باعث مرگ پرنیان بوده من باید پیداش کنم
    -من و ازکجا پیداکردی؟
    -مدت‌هاست دنبالتم ازوقتی دانشگاه میری تا همین الا که دم دمای عروسیته! کاش بود می‌دید عروسی ته تغاریشه
    -پس نامزدم و هم دیدی؟
    -اره دختر شایسته آیه و حیف اون دختر که پدرش حیوونی مثل کیارشه
    -تو به قول خودت پسر باغبون و چه به این همه اطلاعات؟ تو کجا و این همه آدم کجا؟ من که بین اینا بودم نشناخمشون
    -تو محافظی مثل سامیار دورت بوده، نذاشت که حالیت شه چی به چیه و من ازاد بودم برای پیداکردن قاتل پرنیان
    -ازدوا نکردی؟
    -نشد، همه جا بود لنگهٔ عسلی چشمهات
    -خیلی شبیهشم؟
    -خیلی هرچقدر سام شبیه نادر شده تو شدی بدل پرنیان
    -تاحالا با سام حرف زدی؟
    -نه بچه که بود دوست خوبی بودم براش بزرگ‌تر ک شد ازش فاصله گرفتم تو گروگان گرفتن تو بیشتر نبودم
    -پس چرا من تورو یادم نیست؟
    -بچه بودی زیادم منو ندیدی هرچند اون روزاهم خیلی ترسیده بودی وسه مین یادت نیست
    سرم بین دست هام می‌گیرم وموهام و می‌کشم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -باورم نمیشه
    -چی و باورنمیکنی؟
    -باورنمیکنم که باعث نابودی برادرم شدم، باورم نمیشه من باعث تباهی زندگیش شدم
    -اشتباه نکن
    از جا می‌پرم
    -اشتباه؟ کدوم اشتباه؟
    روی سینم می‌کوبم
    -من، این منِ لعنتی سام و به نابودی کشیده سر تعهدی به من میخوان بکشنش، اشتباه؟ از کذوم اشتباه دم می‌زنی؟ من تنهایی گند زدم به زندگی تنها کسم، کدوم اشتباه مشتی؟ یه عمر غصه‌اش و خوردم و باعث غصه‌اش بودم
    -اروم باش مرد
    -نمیتونم، فشار این درد روی من زیادبود من مرد این بازی نیستم! نمی‌کشم دیگه
    -کمکش کن تنها راه اینکه به سام کمک کنی
    -چجوری؟
    -کمک کن نفر چهارم و پیداکنیم
    مصمم نگاهش می‌کنم
    -هرکاری لازمه بگو انجام بدیم پیداش می‌کنیم
    -به کسی...
    میون حرفش میرم
    -حواسم هست، از کجاباید شروع کنیم؟
    -فعلاً برو، ادمهای سام ببینن نیستی شک میکنن. برو ولی باهام درتماس باش
    ازکنارش رد میشم و به سمتش برمیگردم
    -یه چیزی و یادت باشه وای به حالت اگر بفهمم حرفایی که زدی دروغ باشه
    -من چیزی واسه از دست دادن ندارم اکر اینارم بهت گفتم بخاطر مادرت بود، حق سام نیست این همه مشکل
    بی هیچ حرفی به سمت ماشین میرم. می‌رونم به سمت بی راهه‌ها. سخته باورش که بدونی باعث بدبختی تنها عزیززندگیت تویی. داری می‌بینی مگه نه؟ توبگو چیکارکنم؟ حواست کجاست؟ منو می‌بینی؟ خدا باتوام پس حواست کجاست؟ یه جایی اشتباه شده خدا، خدایی کن و دوباره نگاه کن مسیر زندگی منو بد ساختی این حجم بدبختی واسه من زیاده خدا...رحم کن
    گوشی موبایلم زنگ میخوره و رشتهٔ افکارم و پاره میکنه، بی نگاه به صفحه جواب میدم
    -بله؟
    -کجایی ارشام؟ دوساعته از اینجا زدی بیرون و هنوز خونه نرفتی؟
    -دارم میرم
    -کجایی؟ ردیابات کار نمیکنه، کجابودی که آنتن دستگاها پریده بود؟
    -گفتم دارم میرم خونه سامان
    -کجابودی؟
    باپخش شدن صدای اریکا توی گوشم لحنم تغیر میکنه
    -میرم خونه اریکا، بح چیه الان؟
    -دوساعته از پیش من رفتی، کجارفته بودی آرشام؟
    -پیش یکی از دوستام
    -اسم؟
    -اریکا...
    -بهت گفتم کاری نکن به ضرر هممون تموم میشه
    -من حواسم جمعه
    نفس کلافه‌ای میکشه
    -برگرد خونه آرشام بعداً حرف می‌زنیم فراموشت نشه یکبار دیگه این اتفاق تکرار شه کاری که گفتم می‌کنم
    خشم تووجودم سرک میکشه
    -تو حق نداری منو تهدید کنی
    -میتونم و اینکار و می‌کنم
    بی حرف گوشی وقطع می‌کنم و روی داشبورد پرتش می‌کنم. به سمت خونه می‌رونم.
    ********
    با ورودم به خونه صدای پرحرص آناهیتا به گوشم میخوره
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -سام رفته سفر
    با تعجب قدمی برمیدارم، به کی داره رفتن سام و توضیح میده؟ با دیدن بابا و خاله و پریناز شوکه میشم و سلام کوتاهی می‌کنم. نفرتم از پدرم غیرقابلِ وصفه دیگه نه تنها بخاطر خودم بلکه بخاطر سام ازش متنفرم
    با غرور نگاهم میکنه
    -سلام پسرم خوبی؟
    -ممنون
    کنار آنا می‌نشینم و لبخندی به روش می‌زنم
    -خوبی عزیزم؟
    نفس راحتی میکشه وجوری که من بشنوم زمزمه میکنه
    -خداروشکر که اومدی وگرنه زنده نمیذاشتمشون
    -نامزدت کجاست خاله جون؟
    به سمتش برمیگردم
    -خونهٔ مادرش، الاناست که برسه اینجا
    بابا با اخم‌های درهم نگاهم میکنه
    -بدون اطلاع من نبایدبیاریش تو خونه ی من
    یک تای ابروم و بالامی اندازم
    -خونه ی تو؟ تاجایی که من یادمه اینجا برای سامِ
    به سمتم براق میشه
    -احمق نشو آرشام این ثروت فقط برای سام نیست برای توام هست
    خونسرد نگاهش می‌کنم
    -احتیاجی بهش ندارم دست سام باشه خیالم راحت تره، درضمن من و سام نداریم. همه چیز من متعلق به سامِ
    -سام هرچی داره از من داره، حتی ثروتش رو
    نفرت کل وجودم و میگیره
    -بازهم فراموش کاری پدرِمن سام هرچی داره از مادرم داره تمام ثروتش مال پدربزرگ بوده که رسیده به نوه ی ارشدش
    میخواد چیزی بگه که اجازه نمی‌دم
    -بس کن این حرفها چه معنی میده؟ من نه احتیاج به پول دارم نه شرکت و کارخونه، قانونا همه چیز و به سام سپردم من چیزی از این ثروت نمیخوام
    -سام دار حق تورو میخوره
    قهقههٔ بلندی می‌زنم
    -پس کلاهتو بنداز بالا پدرجان چون تازه داره میشه شبیه خودت
    باتعجب نگاهم میکنه. به آرشامی که گرگ شده و قصد دریدن داره به پسرمظلومی که حالا بی اعصاب جلوی روش نشسته
    -آرشام
    نیم نگاهی به پریناز می‌اندازم
    -بله
    -سامیار کجاست؟
    -مسافرت
    -کجا؟
    -نمیدونم
    -باکی رفته؟
    -نمیدونم
    -برای چی رفته؟
    باتفریح نگاهش می‌کنم وشونه بالامیاندازم
    -نمیدونم
    -آه پس تو چی میدونی؟
    لبخند مضحکی می‌زنم
    -نمیدونم
    باقهر ازم رو میگیره. باصدای سلام بلندبالای دریا ازجا بلند میشم
    -سلام خانومی خوش اومدی
    قدمی جلو میذاره و تازه متوجه حضوربقیه میشه و سربه زیر سلام میکنه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا