رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
به سمت مانیتور میره
_خب خب ببین اینجا چی داریم سه تا اسم با آدرس
کنارش می‌ایستم
_یکی ازاینا راز گم شدن اون حلقه رو میدونه...درسته؟
بشکنی توی هوا میزنه
_درسته
اسامی با عکس‌هاشون روی مانیتور میافتن
_نفر اول: محمدشمس ساکن تهران. نفر دوم: حامد کاظمی ساکن کرج. نفر سوم: کیان ملکی ساکن تهران
_از کجا شروع کنیم؟
چشمک بامزه‌ای میزنه
_اول بایدبیان اینجا به صورت کاملاً حرفه‌ای
چشم‌هام گرد میشه
_آدم ربــــــایـــــــی؟
_yes ofcourse
راهش و سد می‌کنم
_مجبوریم؟
به آرومی پلک میزنه
_آره باید بفهمیم حلقه رو کدومشوت برداشته
_خطر داره
_ما بارها اینکارو کردیم آرشام نگران نباش اوکی؟
سری به نشونهٔ تاییدش تکون میدم
_نمیدونم چی‌باید بگم
_اگه نمیتونی
وسط حرفش می‌پرم، اخم‌هام توهم میره
_میتونم میخوام ثابت کنم که میتونم.
_مجبور نیستی خودت و اذیت کنی
_نمیخوام سام و ناامیدکنم! اولین کاریِ که بهم سپرده و میخوام با موفقیت به پایان برسه...
_اوکی. خیالت راحت مابهشون صدمه نمی‌زنیم فقط چندتاسوال ساده... همین
_کی میاریشون اینجا؟
_فردا البته همشون و نه یکی یکی! الان به مهدی زنگ می‌زنم تانفراول و بیاره
_خداکنه نتیجه‌ام داشته باشه
_داره یعنی باید داشته باشه! ما باید پیداشون کنیم، جون رییس درخطره
از صراحتش جامیخورم
_چـــرا؟
_بازی کله گنده‌ها بازیِ مرگه...این بازی هم یه مرگه
اخمام توهم میره از دست نمی‌دم این برادر بزرگترو
_هرکاری لازمع انجام بده...! نباید بلایی سر سام بیاد
به سرعت یک ایمیل میفرسته
_این ایمیل برای کی بود؟
_مهدی اسم و آدرس نفراول وفرستادم براش
نگرانم، قدم می‌زنم تو اون اتاق بیست متری. بی‌قرارم بی‌قرار این زندگی.
_چیشده آرشام؟ چرا کلافه‌ای؟
نگاهش می‌کنم، چشم‌هاش پراز آرامشه
_نگرانم اریکا
_نگران چی؟
_نگران سام
_چــــــــرا؟
_این سفریهویی با این اتفاقات جور درنمیاد
گنگ نگاهم میکنه
_نمی‌فهمم
_ببین خیلی واضحه!
به نظرت عجیب نیست؟ چرا حالا بایدبه انبار سام حمله بشه؟ اونم وقتی که آنا وارد خونهٔ ماشده و این بسته اومده به نظرم باهم نمیخونه
_این حمله بخاطر آناو مرگ شهریار انجام شده
_شهریار؟ این دیگه خرکدوم طویله است؟
_دست راست صالحی رییس اون و کشت بخاطرتو
_چرا؟
_تهدیدت کرده بودن ماهم تلافی کردیم
خدای من
_جا خوردی نه؟ رییس بخاطر توهرکاری میکنه
_باورم نمیشه
_چی و باورت نمیشه؟
لبخند تلخی گوشهٔ لبم مینشینه...
_باورم نمیشه برادر خوب و مهربونم یهوتبدیل به این آدم شده باشه سام خیلی خوبه خیلی بچه که بودیم همیشه خنده بود
تک خندی می‌زنم...
_وقتی موسیقی یادم می‌داد فرارمیکردم شهربازی می‌رفتیم، باهم تار می‌زدیم همیشه بیخیال همه، بیخیال مردم و حرف‌هاشون می‌خندیدیم. گاهی آرزو می‌کنم کاش سام بزرگـ نمی‌شد 20 سالش بود که وارد این کارشد هیچوقت نفهمیدم چجوری اما از اون موقع 9 سال میگذره 9 سال شده که کسی صدای خنده‌هاش و نشنیده 9 ساله فقط شیطنت‌ها ازطرف من بوده و منی که تنها کسی‌ام که سام جلوش کوتاه میاد هربارکه میره سفر دل تو دل خونه میلرزه روزی که بهش تیراندازی شد چایستاد قلبم، نفسم رفت و برنگشت...جلوی چشم‌هام داشتن داداشم و ازم می‌گرفتن
دست روی دستم میذاره
_آروم باش پــــسر آروم رییس از پس کارا برمیاد
_فقط میخوام بدونم چیشد که وارد این کار شد.
_فراموشش کن بهش فکرنکن
_نمیشه میخوام و باید بدونم
_چرا؟
_برادرمِ اریکا میخوام بدونم چیشد که بدشد
_متاسفم که نمیتونم چیزی بگم
_تو میدونـــی؟
سرتکون میده
_از کــــی؟
روی صندلی مینشینه
_پنج سال پیش وارد گروه رییس شدم، تولد ۲۴ سالگیش بود آگه اشتباه نکنم جونش درخطربود، دنبالش بودیم اما پیداش نمی‌کردیم توی ساعت و کفش رییس ردیاب هست ردیاب هارو کار انداختم پیداش کردم، تنهایی رفتم دنبالش توی قبرستون تومقبرهٔ خانوادگیتون بالاسر قبرمادرت هیچوقت رییس و تواون حال ندیدم به معنای واقعی کلمه حالش بدبود کنارش نشستم، براش حرف زدم از پدرم گفتم، از مرگش، ازدشمناش، از بی‌عدالتی که درحقش شد برام گفت، از اولش تاجایی که بدشد، سخت شد، سنگ شد
باشک نگاهش می‌کنم
_توازمرگ مادرمم باخبری؟ یعنی میدونی چطور مرده درسته؟
نگاهش وازم میدزده
_اره...ایست قلبی
همون حرف همیشگی خـــدا یه چیزی بین این حرف‌ها درست نیست. هــــی...حواست کجاست؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    خیره میشم بهش. لب می‌زنم
    _نمیدونم
    _چی و نمیدونی؟
    _ذهنم درگیره
    _درگیر چی؟
    موهام و می‌کشم
    _درگیر این قصه...! من، سام کجای این بازی هستیم؟ چرا سام قاطی این آدمها شده؟
    _چرا هی بهش فکرمیکنی؟
    _به نظرت این چیزیه که نخوام بهش فکرکنم؟
    نگاهم گره میخوره به چشم‌های غرق در آرامشش.
    _قول میدم این قصه تموم بشه، کم مونده تاپایانش
    _پایانش کجاست اریکا؟
    _آزادی
    _مسخره نیست؟ آزادیتون و دادید و وارد این لجن زار شدید حالا میگید واسه آزادی؟
    صداش رنگ بغض گرفت...
    _زود قضاوت نکن آرشام توازچیزی خبرنداری
    ازجابلندشد
    _چه جالب خب بگید منم بدونم
    _به موقعش می‌فهمی
    _وقتش کیه لعنتی؟
    _پایان این بازی می‌فهمی قصه چیه اما تحمل کن
    _سخته نمیخوام بلایی سرش بیاد
    _رییس چیزیش نمیشه بهم اعتمادکن
    لبخند تلخی روی ل*ب*هام مینشینه و آروم سرتکون میدم ازجابلندشد
    _پاشو وقت نداریم باید حلقه رو آزمایش کنیم
    دنبالش میرم
    _میخوای نوشتهٔ داخلش و دربیاری؟
    _آره حتماً بایدچیز مهمی باشه! رییس گفت مادرتون خیلی تاکید کرده که این حلقه ازش دور نشه
    به انگشت‌هاش که باسرعت روی لب تابش جابه جا میشه نگاه می‌کنم
    _آرشام
    _بله
    _برو خونه...! بایدبا آنا صحبت کنی، باید حواسمون به اونم باشه
    لعنت به این زندگی
    _باشه من میرم
    ازش دور میشم
    _اریکا
    _جانم
    _هرخبری شد
    حرفم و قطع کرد
    _خبرت می‌کنم
    _بازم ازت ممنونم، فعلاً
    _خدا به همراهت
    از اونجا بیرون می‌زنم و به سمت خونه میرم دستم و به لبهٔ پنجره تکیه میدم و به شمارشگر چراغ نگاه می‌کنم.
    _سلام عمو
    به سمت صدا برمیگردم و با لبخند نگاهش می‌کنم دختربچه‌ای که سرهمین چهار راه باهاش آشناشدم
    -سلام فسقلی حالت چطوره؟ سوارشو ببینم
    سوارماشین میشه، چراغ سبزمیشه و راه میفتم
    _چطوری خانوم گل؟
    لبخندمهربونی میزنه
    _خوبم عمو دلم براتون تنگ شده بود
    باعشق به شیرین زبونی‌هاش نگاه می‌کنم
    _منم همینطور خوشگل خانوم
    _پس چرا نیومدی پیشم عمو؟
    _ببخشید بانو رفته بودم سفر
    _سفر؟ کجا؟
    _کیش
    باذوق سمتم برمیگرده
    _وای کـــیش همون جایی که یه دریای بزرگ داره؟
    _اره همونجا
    _خوش به حالت عمو
    _توام دوست داری بری؟
    _آره اما من که نمیتونم برم
    _چــــــرا؟
    سر پایین می‌اندازه
    _اخه مامانی میگه ماپول نداریم، مامانی میگه مسافرت واسه آدم پولداراست
    خـــــدا عدالتت و شکر
    _حال مامانت خوبه عمو؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    اشک هاش پشت سرهم چکید
    _نه همش سرفه‌هاش خونیه! دیشبم حالش بدشد
    _گریه نکن قربونت برم الان میریم مامانت و می‌بریم دکتر
    اشک‌هاش و پاک میکنه
    _عمو
    _جون دلم
    _مامانم حالش خوب میشه؟
    خــدا صداش و می‌شنوی؟ ناامیدش نکن...پلک می‌زنم، بغض می‌خورم، لب می‌زنم
    _قول میدم عمو قول میدم
    جلوی در نگه‌میدارم ازماشین پیاده میشه و به سمت خونه میدوئه
    صدای بی‌جون مادرش به گوشم میخوره
    _سوگل، مادر اومدی؟
    _سلام مامانی اگه گفتی کی اومده؟
    باحال نذار ازخونه بیرون میاد هنوز من و ندیده
    _چیشده سوگل؟ کی اومده؟
    جلومیرم و سلام می‌کنم.
    _سلام خانوم
    چادرش و جلوتر میکشه
    _سلام آقاخوش اومدید، بفرماییدداخل
    _نه مرسی اماده شید که بریم
    _کجا؟
    _بیمارستان
    _اما...
    _اما و اگر نداره که خواهرمن اماده شید لطفاً به سوگل قول دادم
    چشم‌هاش لبالب اشک میشه
    _شرمنده‌ام بخدا زحمت من واین بچه هم...
    میون حرفش میرم
    _این چه حرفیه؟ شما خواهرمن سوگلم تاج سرم...آدم مگه به خواهرش کمک نمیکنه؟
    به هق‌هق افتاد
    _خدا ازبزرگی کمتون نکنه
    با لبخندنگاهم و ازش می‌گیرم، سوگل باسینی چایی جلومیاد کنارش زانومیزنم...
    _وای وای ببینم پرنسسم چه کرده دستت دردنکنه سوگل خانوم
    _عمو
    _جونم
    _مامانم و می‌بریم دکتر؟
    _اره خوشگلم می‌بریمش دکتر تاحالش خوب بشه
    سیما روبه روم می‌ایسته
    _آماده‌ای آبجی؟
    _بله اما سوگل
    _آگه بهم اعتماد دارید می‌برمش پیش خودم تا درمانتون کامل بشه...
    سرپایین می‌اندازه
    _این چه حرفیه آقا؟ شما دوساله به مالطف دارید، بیشتراز چشم‌هام به شما اعتماد دارم
    _پس دیگه مشکلی نیست سوگل عمو آماده‌ای؟
    با یه ساک کوچیک بیرون میاد
    _بله عمو بریم
    به سمت بیمارستان می‌رونم! صدای آروم گریه‌هاش توی فضا میپیچه
    _برای چی گریه می‌کنی؟
    _نگران سوگلم
    _نگران چرا؟ هرروز میارمش می‌بینیش، جاش آمنه خیالت راحت باشه
    _خدا ازبزرگی کمتون نکنه الهی هرچی ازش میخوای بهت بده
    بالبخند ازش رو می‌گیرم و روبه روی بیمارستان توقف می‌کنم
    _مسافران عزیز رسیدیم
    ازماشین پیاده میشیم و وارد بیمارستان میشیم
    _یک دقیقه اینجا بنشینید تا من بیام
    به سمت اتاق رادین حرکت می‌کنم، پشت درمی‌ایستم و درمیزنم
    _بله بفرمایید
    لای در و بازمیکنم
    _سلام آقای دکتر واسه یه رفیق قدیمی وقت داری پسرحاجی؟
    ازجابلندشد
    _آرشام اینجا چیکارمیکنی؟ بیاتوپسر
    به سمتش میرم و باهاش دست میدم
    _حاشیه نمیرم رادین یه مریض همراهمه میخوام ازهیچ تلاشی براش دریغ نکنید
    _مشکلش چیه؟
    _سرطان ریه
    _چندوقته؟
    _نمیدونم حدوداً شش ماه
    _امیدوارم که خوش‌خیم باشه کی هست حالا این مریض سفارشی؟
    _بادخترش توی چهارراه آشناشدم بیابریم پیششون
    باهم به سمت سوگل و مادرش حرکت می‌کنیم و کنارشون می‌ایستیم
    _خب آقا رادین ایشونم همون پرنسسی هستن که بهت گفتم سوگل خانوم ایشونم مادرشون مامانش و آوردیم که زود زود خوبش کنی
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    رادین با لبخند نگاهشون میکنه
    _سلام خانم، سلام پرنسس
    رومیکنه سمت سرپرستار
    _خانوم محمدی مقدمات بستری شدن ایشون وفراهم کنید تمام آزمایشات لازم و ازشون بگیرید
    _چشم دکتر
    سیما به همراه پرستار میره، بانگاهم دنبالش می‌کنم. سوگل ازپای رادین میگیره
    _عمو
    کنارش زانومیزنه
    _جونم عمو
    صدای بغض‌دارش آتیش میکشه به وجودم.
    _مامانم خوب میشه؟
    _آره عموجون مگه دست خودشه که خوب نشه؟ باید خوب بشه!
    _عمو قول میدی؟
    چشم‌هاش و بست
    _قول میدم عمو مامانت خوب میشه
    _رادین من برم هرچی شد خبرم کن
    _سوگل اینجا میمونه؟
    _نه می‌برمش خونه حواست به خواهرم باشه داداش
    _خیالت تخت
    سرپایین می‌اندازه
    _سوگل هم مثل دیانای خودم
    حرفی ندارم که بگم برای رفتن دختر دوساله‌اش برای پرپر شدنش برای تصادف زن و بچه‌اش
    روی شونش می‌زنم.
    _متاسفم داداش
    ازم دور شد دست سوگل ومیگیرم
    _بریم عمو
    _کجامیریم؟
    _میریم خونهٔ من
    بی‌حرف دنبالم راه میافته. روبه روی ویلا می‌ایستم و درو باریموت بازمیکنم
    _وای عمو اینجا چقدر خوشگله
    _دوسش داری؟
    _آره، یه عالمه مثل بهشت میمونه چقدرگل داره اینجا مامای عاشق گل‌هاست میشه مامان و بیاریم اینجا؟
    لپش و می‌کشم
    _مامانی که خوب شد میاریمش اینجا خوبه فرشته خانوم؟
    _خوبه
    _بدو بریم وروجک
    کنارم می‌ایسته وباهم قدم برمیداریم باتعجب به اطرافش نگاه میکنه
    _دیرکردی داداشی
    نگاهم سمت آنا کشیده میشه! پانچوی قهوه‌ای رنگی دور خودش پیچیده
    _سلام عرض شد بانو
    _سلام، خسته نباشی
    _مرسی عزیزم
    _این دختره کیه آرشام؟
    سوگل و تو آغوشم می‌گیرم
    _خاله آنا سوگل پرنسس منه! این پرنسس کوچولو قراره یه مدتی مهمون ماباشه
    _وای چه خوب منم دیگه تنهانیستم. به خونه خوش اومدی پرنسس کوچولو
    _مرسی خاله آنا
    سوگل و به داخل میفرسته وبه سمتم برمیگرده
    _کیه این دختره؟ ازکجا آوردیش؟
    _چندوقتی هواش و داشته باش...! مادرش توبیمارستان بستری شده، کسی و ندارن.
    _کجاباهاشون آشناشدی؟
    چشمکی می‌زنم
    _سرچهار راه.
    باخنده نگاهم میکنه
    _شغل جدید مبارک چشمم روشن از کی تاحالا سرچهارراه گل می‌فروشی؟
    صدای سوگل نمیذاره جوابی بدم
    _خاله، عموکه گل نمیفروشه عمومیاد گلهارو میخره! عمو رو دعوا نکنیا عموکه ماشین خوشگل داره، یه عالمه پول داره نباید گل بفروشه خاله بخدا راست میگما مامانی میگه اینکارا واسه کسایی که پول ندارن عمو یه عالمه پول داره نمیتونه گل بفروشه
    چشم‌هاش آنا پرازاشک میشه جلوی سوگل زانومیزنه
    _کی گفته خاله‌جون؟ ازفردا عموآرشامت ومیفرستیم سرچهارراه برقصه
    _وروجک هابدویید توخونه الان آقا گرگه گرسنشه یهو دیدی جفتتون و یه لقمه کردما
    سوگل و آنا باجیغ وخنده فرارمیکنن
    خـــــدا حواست هست دیگه؟ حکمتت و شکر
    وارد خونه میشم، بی‌بی سمتم میاد
    _سلام پسرم
    _سلام بی‌بی گلم حالت خوبه؟
    _خوبم مادر سامیارحالش خوبه؟
    _رفت کیش بی‌بی
    _میدونم مادر اومد خونه بعد رفت گفتم شاید خبردیگه‌ای شده باشه نگرانشم پسرم
    _غصه نخور بی‌بی درست میشه یه سفرکاری بود
    _چیزی شده آرشام؟
    به آنا نگاه می‌کنم
    _نه عزیزم...سوگل کو؟
    _رفتیم یه اتاق بهش دادم انقدر خسته بود خوابش برد
    _آنابشین کارت دارم
    رو به روم روی مبل‌ها مینشینه
    _یه خواهشی ازت دارم.
    _مربوط به رفتن سامیارِ؟
    _چـــی؟
    _گفت بامحافظا برم بیرون یا اصلاً نرم امانگفت چرا گفت از آرشام بپرس
    _دنبالتن عموت میخواد بگیرتت بیفتی دست آدمهای خودش
    دست‌هاش مشت میشه
    _کثافت اینجاهم دست ازسرم برنمیداره چرا راحتم نمیذارن؟
    _آروم باش آنا نمیذاریم بلایی سرت بیاد فقط...
    وسط حرفم میپره
    _باشه تنهایی جایی نمیرم
    ازجا بلندمیشم و پیشونیش و می‌بوسم
    _همش بحاطرخودته خواهری نمیخواییم یه تارازموهات کم بشه
    _آرشام
    _جونم
    _مرسی بابت همه چیزمرسی مرسی که هستی و مراقبمی
    _خواهش میشه وظیفه است
    ازم جدامیشه و به سمت پله هامیره
    _آنا حواست به سوگل باشه
    _باشه داداشی خیالت تخت

    ******
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _سلام
    به سمتم برمیگرده
    _سلام آرشام، به موقع اومدی
    _چیشده مگه؟
    _محمدشمس نفراول این معما اینجاست
    _چجوری راضی شد که بیاد؟
    نیش‌خندی میزنه
    _به‌راحتی فقط یه اسلحه روی کمرش نشست بجنب آرشام وقت نداریم باید شروع کنیم.
    سرتکون میدم.
    _خیلی‌خب بریم
    دراتاق و بازمیکنه و هردو داخل میشیم. پسری همسن سام، روی صندلی نشسته که دست و چشم‌هاش و بستن. ازصدای قدم‌هامون میفهمه که تواتاقیم
    _شما کی هستید لعنتی‌ها؟ من و واسه چی آورین اینجا؟ چی ازجونم میخوایین؟
    اریکا دورش میچرخه و چشم بندش و بازمیکنه، رو به روش روی صندلی می‌نشینم
    چندبارپلکـ میزنه تابه نورعادت کنه چشمش به من میافته
    _توکی هستی؟ چی ازجونم میخوای؟
    اریکا جلومیاد.
    _چندتاسوال ازت داریم که آگه درست جواب بدی کاریت نداریم.
    _چه سوالی؟ اصلاً شماکی هستین؟ ازتون شکایت می‌کنم پدرتون و درمیارم
    دست‌های ظریف اریکا روی صورتش جاخوش میکنه و صدای فریادش بلندمیشه...
    _صــــدات و ببر احمق! تو، توی جایگاهی نیستی که من و تهدیدکنی دهنت وببند و جواب سوالام و بده تا بذارم تن لشت و ازاینجا ببری
    نگاهش ترسید
    _بپرس
    مانیتور مقابلش و روشن می‌کنم، عکس چهارنفریشون روی صفحه میفته ازجابلندمیشم
    _این عکس و یادته؟
    تاییدم میکنه
    _آره
    _برای چه سالیه؟
    _یادم نیست یه سفردانشحویی بود! اون موقع 20 سال شایدم کمتر سن داشتیم
    اریکا عکس و روی سام بزرگـ میکنه
    _این پسر ویادته؟
    اخم‌های محمد توی هم میره
    _یه چیزایی یادمه امادقیق نه...! ما اون سالها دوستای خوبی بودیم، این پسرم اهان سامیار، سامیار تهرانی پسرتودار ومرموزی بودین سفرهم تو ویلای خودش بود همین
    _چرا مرموز؟
    نگاهم میکنه پر شک
    _چون هیچ‌کس از کارش سردرنمیاورد! همیشه جدی بود
    _دعوای بینتون پیش اومده بود؟
    -نه... چرا...چرا...یه دفعه! البته بامن نه بایکی ازبچه‌ها بحثش شد
    اریکا به سمتش خم میشه
    _باکـــی؟ سر چــــی؟
    _با کیان یادم نیست سرچی
    فریادم بلند میشه
    _فکرکن لعنتـــی! سرچی دعوا کردن؟
    چشم‌هاش و بست وبعد چند دقیقه‌ای لب بازمیکنه
    _سام...سامیار یه انگشتر داشت یه لحضه ازخودش جداش نمی‌کرد توشمال کیان انگستر و ازروی میزبرداشت و انداخت توی دستش سامیاراومد دید و شروع به دعوا کردن
    اخم‌های اریکا توی هم میره
    _چرا انگشتر و برداشت؟
    _شوخی، می‌خواست سربه سر سامیار بذاره = خودش که اینجوری می‌گفت، کیان می‌گفت انگشتر باحالیه می‌گفت حتماً یه داستانی داره که ازخودش جداش نمیکنه
    _دیگه چــــی؟ کیان و سامیار و مشکلی نداشتن؟
    _سامیار نه ولی کیان ازسام بدش میومد، می‌گفت پسر درستی نیست، مشکوکه سام تودانشگاه خیلی موفق بود، همهٔ دخترها و استادها قبولش داشتن کیان هم سراین داستان‌ها از سامیار بدش میومد
    بااخم به عکس کیان خیره میشم محمد رومیکنه سمت من
    _سوالاتون و پرسیدید؟ بذارید برم توروخدا بذارید برم
    اریکا اسلحه‌اش و پشت سرمحمد میذاره
    _این...این چیه؟
    کنارگوشش خم میشه
    _ازاینجا رفتی بیرون همه‌چیزو فراموش می‌کنی! اگربفهمم به کسی چیزی گفتی جنازهٔ تک تک اعضای خانوادت و برات می‌فرستم
    با ترس زمزمه میکنه
    _چشم
    چشم‌بندش و می‌بندم، مهدی داخل میاد میبرتش
    _حالا چیکارمیکنی اریکا؟
    _همینطورکه معلومه کار کیانِ بایدبفهمیم حلقه رو به کی داده؟ چرا با رییس دشمن بوده؟ ازکی دستور گرفته؟
    _کی میاریش اینجا؟
    _فردا صبح
    _آگه این پسره...
    میون حرفم میاد
    _نه نترس بچه‌ها مواظبشن، موبایلشم تا 48 ساعت شنودمیشه
    باتعجب نگاهش می‌کنم
    _اینکارا هزینه بردار نیست؟
    _چرا هست اما به سلامتی رییس می‌ارزه
    _چرا میخوان به هم صدمه بزنن؟ نمی‌فهمم
    _اینکار ریسکه آرشام هرکس برای بالارفتن یکی و له میکنه مثل حیوون باید درنده باشن، یادت نره پدرخودت می‌خواست تورو بکشه بخاطر منافع خودش
    پوزخندتلخی می‌زنم
    _هرچقدر سعی می‌کنم یادم بره، نمیشه که نمیشه
    _چیزی نیست که بخواد ازیادت بره، بایدیادت بمونه که درنده باشی یادت نره آرشام تواین بازی؛ نزنی، میزننت؛ نخوری، میخورنت؛ نکشی، میکشنت؛ قانون ما آینه:‌ بــــــکــش تا کـــشــتـــه نــشـــی
    _قانون کثیفیه
    _این بازی سرتا سر کثافته
    _اریکا
    بی حرف نگاهم میکنه
    _از سام چه خبر؟
    _دیشب تماس گرفتم باهاشون، انگارداستان جدی بوده محافط فرستادم براشون
    _بلایی سرشون نیاد؟
    _بچه‌هانمیذارن تاپای جون مواظب رییس هستن
    _نگرانشم احساس خوبی به این داستانا ندارم
    _نترس پسر چیزی نمیشه! رییس سالم برمیگرده
    _اریکا من برم، آنا خونه تنهاست تنها موندنش امنیت نداره
    _اره برو مواظبش باش
    _راستی اون انگشتر چی‌شد؟
    _دارم روش کارمیکنم، تاهفتهٔ بعد می‌فهمم متنش و شایدم زودتر
    _امیدوارم چیز به درد بخوری باشه
    _منم همینطور
    باچشم‌هاش بدرقم میکنه، از آزمایشگاه بیرون می‌زنم گوشیم زنگـ میخوره بی‌توجه به شماره جواب میدم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _جانم..
    _سلام برخواهرزاده‌ی گلم...
    _سلام بردایی خلم...
    _بی ادب...
    _قربون تو باادب...
    _آدم نمیشی نه؟
    میخندم به حرص خوردنش...
    _نه به جون تو...فرشته‌ها آدم نمیشن...
    _بچه پررو...کجایی؟؟
    _شرکت..
    _میخواستم بیام پیشتون...
    _دارم میرم خونه بیا...
    _کی میرسی؟؟
    _بیست دقیقه دیگه خونه‌ام...
    _اوکی..پس میبینمت...
    تلفن و قطع میکنم و به سمت خونه میرونم...!روبه روی خونه می‌ایستم...
    صدای خنده‌های سوگل و آنا تو فضا پیچیده...
    بالبخند به سمتشون میرم...
    بالبخند به سمتشون میرم...
    _به‌به....چه خبره اینجا؟؟؟
    سوگل به سمتم میدوئه...
    _سلام عمو...
    روی زانو مینشینم و بغلش میکنم...
    _سلام خوشگلم...حالت خوبه؟؟
    _آره خوبم...رفتیم باخاله پیش مامانی...
    باشک به آنا نگاه میکنم...
    _دوتایی رفتید؟؟؟
    جلو میاد...
    _سلام...دریاهم بود،محافظاهم بودن...با گوشیت تماس گرفتم خاموش بود‌،بی‌بی هم خواب بود باسامیارتماس گرفتم اونم برامون محافظ فرستاد...
    _خوب کاری کردید...پس حسابی خوش گذروندید؟؟
    سوگل ریزریز خندید...
    _جات خالی عمو کلی پیتزا خوردیم و لباس خریدیم..
    _لباس؟واسه کی؟؟
    آنا دستی روی موهای سوگل می‌کشه...
    _واسه سوگل خانومِ گل...
    سوگل به سمت پله‌ها میدوئه....
    بلندمیشم وکنار آنا می‌ایستم...
    _مرسی آنا ازت ممنونم....
    _کاری نکردم که...
    بالبخند نگاهش میکنم...
    _شماهمین که هستی کاربزرگیه آبجی خانوم....
    دست‌های ظریفی دورکمرم حلقه میشه....صدای بغض‌دارش به گوشم میرسه...
    _بودن من چی؟؟
    دست‌هاش از دورکمرم بازمیکنم و به سمتش برمیگردم....صورتش و ازنظرمیگذرونم و توی آغوشم میکشمش..
    _بودنت دنیاست خانومم...خوش اومدی آرامشم...
    _دلم برات تنگ شده بود آقایی...
    روی موهاش بـ..وسـ..ـه میزنم...
    _دل منم برات تنگ شده بود خاله ریزه...
    مشت آرومی به سـ*ـینه‌ام میکوبه....
    _دوستان اینجا سینگل بدبخت نشسته‌ها یه موقع دلش میخواد.....
    دریا ازم فاصله میگیره...
    _چشم‌هات و درویش کن بذار با آقامون خلوت کنم...
    _خاک عالم دختره‌ی بی‌حیا...
    کوسن و به سمتش پرت میکنه،باصدای بی‌بی به عقب برمیگردیم دریا جلومیره..
    _سلام بی‌بی جونم...
    _سلام عروس گلم خوش اومدی...
    گونه‌های دریل گل می‌اندازه،بالبخندنگاهش میکنم...
    _حالت خوبه مادر؟؟
    _عالیم بی‌بی،شماخوبی؟پا دردنداری؟
    _نه مادر فقط کمی نگرانم...دلم شورمیزنه..
    _چـــرا؟؟
    _نگران سامیارم...
    _حالش خوبه عزیزم...نگران نباش...
    روی مبل مینشینه...همه دورش نشستیم
    _دست خودم نیست پسرم..هرموقع ازخونه دورمیشه دلم توسینه میلرزه...
    سامیار بااینکه نمیخنده،اخم داره اما قلب خونه است،وقتی نیست دلم توخونه میگیره...وقتی توخونه است احساس میکنم مادرت زنده است،سام بوی پرنیانم و میده...
    اشک ازچشم‌هاش پایین میریزه،سرپایین می‌اندازم تاکسی نبینه سرخی چشم‌هام و....
    آنا کنارش مینشینه....
    _گریه نکن بی‌بی سالم برمیگرده سامیار...
    اشک‌هاش و پاک میکنه...
    _هرموقع آقا ناراحت بود‌پرنیان میگفت پنجره‌هارو ببندن و پرده‌هارو بکشن میگفت خونه باید تاریک بشه
    میگفت دلت بگیره،دل این خونه میگیره، آرشام روح سرزنده‌ی این خونه است اما سامیار قلب خونه است...
    تیر که خورد به قلبش،لرزید ستون این خونه...
    صدای خش‌دارم توخونه میپیچه...
    _نمیذارم بلایی سرش بیادبی‌بی!!یادته گفتی سام گل‌عمر پرنیان بوده؟؟نمیذارم گل‌عمر مادرم بلایی سرش بیاد...
    همیشه داشته هوامو دارم اینبارهواش‌و
    دریا رو میکنه سمت من...
    _سامیار کجارفته؟؟
    _یه سفرکاری داشت باید میرفت...
    پیش بی‌بی نشست...
    _عه بی‌بی غصه نخور...داداش سالم برمیگرده..
    _میدونم مادر...سام مواظب خودش هست...چه کنم که دلم طاقت دوریش و نداره...الان یک هفته است که سامیارم نیست...
    _مهمون نمیخوایید؟؟
    به سمت مهرداد برمیگردم و بالبخند بلند میشم...
    _سلام خان دایی....حال شما؟؟؟
    _سلام جوجه...سلام خانوما...سلام بی‌بی...
    _سلام مهرداد جان خوش اومدی پسرم...
    _مرسی بی‌بی گل...
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    مهرداد:

    وارد خونه میشم، صداشون میاد پوزخندی روی لب‌هام مینشینه، گل عمرپرنیان؟ پرپرمیکنم گل‌عمر پرنیانِ پرپرشده رو. می‌برم نفس این خونه رو. بالبخند به سمتشون میرم و بابی‌بی سلام واحوال پرسی می‌کنم نگاه خیره‌ام به آناهیتاست. طعمه کوچولو ازدستم دررفتی اماپس می‌گیرمت از اون لعنتی.
    _به سلامتی سکته کردی خان دایی؟
    چشم غره‌ای بهش میرم
    _خانوم‌هارو معرفی نمی‌کنی آرشام؟
    دختری که کنارش بود و به آغـ*ـوش میکشه
    _ایشون همسرم دریا
    به سمت آنا میره
    _ایشونم آناهیتا خواهرم
    آناجلو میاد
    _من شمارو جایی ندیدم؟
    بی‌حرف نگاهش می‌کنم بشکنی میزن
    _مهمونی عمو داشتم می‌خوردم زمین که شمامن و گرفتید حتی باهم رقصیدیم
    _شما همدیگه رو می‌شناسید؟
    به آرشام نگاه می‌کنم
    _اره تومهمونی آشناشدیم
    _آرشام ایشون چه نسبتی باشما دارن؟
    دست پشتم میذاره
    _ایشون دایی من هستن
    خیره میشم تو شب تار چشم‌هاش
    _خوشوقتم آنای عزیز
    لبخند نمکینی میزنه
    _منم همینطور
    روکردم سمت آرشام.
    _سامیار کجاست؟
    _رفته مسافرت
    روی مبل می‌نشینم
    _کـــجارفته حالا؟
    _اطلاع ندارم فقط گفت سفرکاریه
    ابرو بالا می‌اندازم
    _مشکلی پیش اومده آرشام؟
    _چطور؟
    _احساس می‌کنم گرفته‌ای
    _نه چیزی نیست
    _مطمئن؟
    _مطمئن خان دایی
    _کاش سامیارم بود دلم براتون تنگ شده بود
    تک خندی میزنه
    _الهی من به قربونت میاد یکی دو رود دیگه
    _کی رفته؟
    _یک هفته‌ای میشه
    _تو چیکارمیکنی؟ شیرینی عاشق شدنت کو جوجه؟
    _وایسا عروسی بگیرم شیرینی هم بهت میدم
    باخنده نگاهش می‌کنم
    _بزرگ شدی آرشام
    چشم غره‌ای نثارم میکنه
    _بزرگ بودم چشم نداشتی ببینی

    آناهیتا:

    نگاهم روی مهرداد خشک شده
    _هوی خواهر روحانی چشم‌ها درویش خوردی پسرمردم و
    _حس خوبی بهش ندارم دریا نمیدونم چرا
    _بهش فکرنکن من دیگه برم، داره دیرمیشه
    ازجابلندمیشه آرشام نگاهش میکنه
    _کجا خانوم؟
    _دیرم شده عزیزم بایدبرم
    _وایسا میرسونمت
    روبه روش می‌ایسته
    _نمیخواد آقا ماشین اوردم. خداحافظ همگی
    به رفتنش نگاه می‌کنم
    _چرا رفت آنا؟
    زهرخندی می‌زنم
    _پرستار مادرش شده حالش بده
    _چـــرا؟
    _حاملگی تواین سن براش بد بوده، تحت مراقبته
    اخم‌هاش توهم میره
    _حالا چرا دریا باید...
    وسط حرفش می‌پرم
    _مادرشه‌هــــا! مجبوره
    زمزمه میکنه
    _لعنتی کاش نمیزاشتم بره
    _حرص نخور داداشی
    آینازبا ذوق به سمتون میادآرشام باتعجب نگاهش میکنه
    _چیشده دختر؟
    نفس نفس میزنه
    _آقا...آقا اومدن
    _آقا؟
    با اخم ریزی نگاهم میکنه
    _آقاسامیاراومدن
    مهرداد کنار آرشام می‌ایسته و باخنده به شونه‌اش میزنه
    _حلال زاده به داییش میره‌ها.
    نگاهم روی سامیارمیمونه مثل همیشه جدی و محکم قدم برمیداره صورت خشک وجدی‌اش خسته است وارد حال میشه، آرشام بالخند به استقبالش میره
    _سلام داداش
    _سلام
    نیم نگاهی به مهرداد می‌اندازه
    _سلام خواهرزاده سفرخوش گذشت؟ حالا کجارفته بودی؟
    خودش روی مبل انداخت
    _رفته بودم اصفهان شعبهٔ کارخونه به مشکل خورده بود
    مهرداد روبه روش مینشینه
    _حل شد؟
    _آره چیزخاصی نبود خط تولید مشکل پیداکرده بود.
    پوزخندی زد
    _یادش بخیر مادرم که زنده بود خودش کارهارو اداره می‌کرد
    چشمهای سامیار طوفانی شد
    _اون کارخونه مال پدربزرگ بودوآخرش رسید به دخترش یادمه چقدر براش زحمت کشید
    مهردادسری تکون میده
    _آره یادمه پرنیان همه رو بخشید به تو
    _من و آرشام
    ابرو بالا می‌اندازه
    _آرشام؟ اسمش تو وصیت نامه نبود
    تک خندی زد
    _کدوم وصیت؟ وصیت مادرم دست من بودوطبق اون وصیت همه چیزبین من و برادرم برابره.
    آینازبافنجون قهوه به سمت سامیارمیره
    _بفرماییدآقا
    بی‌حرف فنجون و برمیداره
    _چیزدیگه‌ای احتیاج ندارید؟
    _وان و آماده کن
    رومیکنه سمت من
    _صبح که بیرون بودی، کسی دنبالتون نبود؟
    کمی فکرمیکنم تاجواب دقیقی بدم
    _ نه یعنی فکرکردم کسی دنبالمون میاداما توهم زده بودم
    _ توهم نبود دنبالتون بودن
    _ عموم؟
    _ نه دوستاش...
    _ چـــــرا؟ چـــرا من؟
    _ داشتن یه دخترجوون وسوسه برانگیزه
    دستام ازحرص مشت میشه
    _چرا دست ازسرمن برنمیدارن؟
    _اینکه توخونه ی منی داره کفریشون میکنه... یکم بیشترحواست و جمع کن
    _دشمنی اوناباتوئه؟
    سرتکون میده
    _آره
    ازجابلندمیشه و به سمت پله‌هامیره
    _کجاسامیار؟
    بدون نگاه به مهرداد حرفش و میزنه
    _میرم دوش بگیرم راه خسته‌ام کرده
    ازپله‌ها بالامیره و از دیدم محو میشه
    _چش بود این؟
    نگاهم میچرخه روی آرشامی که جواب مهرداد وباتلخی میده.
    _چیزیش نبود
    _اینهمه اخم و تخم، چیزیش نبود؟
    پوزخندی میزنه
    _سام نـــــه ســــال اینحوریه خان دایی خبرنداری...!
    ازکنارشون بلندمیشم
    _کجا آنا؟
    _میرم تواتاقم، سرم دردمیکنه
    _آنا نگران نباش چیزی نمیشه، باشه؟
    لبخندی به روش می‌زنم
    _تا هستید و دارمتون نگران چیزی نیستم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به سمت اتاقم میرم نفرت توقلبم ریشه کرده نفرت ازعمویی که حق عموبودن خوب ادا کرده نفرت ازمادری که نامادری سیندرلا شد. نفرت ازتمام کسایی که سرمن بازی کردن، سر یه آدم.
    سر یه احساس. نفرت از دنیایی که واسه من بدمیچرخه. چشمم به قاب عکس روی میز میفته به قاب عکسی که توش یه خانواده‌ایم من و پدر و مادرم بالبخندهای واقعی، چشم‌های پرعشق...!
    عکس و برمیدارم نگاهم خیره است به اون لبخمدهای ازته دل ذهنم برمیگرده به گذشته‌ها روزایی که مادرم، مادر بود روزهایی که پدرم بود روزهایی که همه چیزخوب بود و تنهاغم من گلی شدن کفشهام بود. بابایی کــــجـــــایــــــــــی؟ باصدای شکستن چیزی به خودم میام نگاهم به قاب عکس شکسته میفته. روی زمین می‌نشینم و ازلابه لای شیشه‌خورده‌ها عکس وبرمیدارم، کاغذی روی زمین میفته.
    عکس و کنارمیذارم و کاغذ و برمیدارم وبازش می‌کنم. نامه روازنظر میگذرونم. نگاهم به تاریخ نامه خشک میشه یه شب قبل فوت پدرم ازجامیپرم وبه سمت اتاق سام میرم وبدون در زدن درو بازمیکنم. نگاهم رو بازوی خونیش قفل میشه. صدای عصبیش بلندمیشه
    _واسه چی بدون درزدن اومدی تو دخترهٔ احمق؟ گمشو بیرون
    بی‌توجه جلومیرم
    _بازوت چیشده؟
    اخم‌هاش بیشترتوهم میره
    _به توربطی نداره گفتم بروبیرون
    _صدات و بیارپایین من زیردستات نیستما دستت داره خونریزی میکنه، بذار زخمت و ببندم
    _نیازی نیست
    _کله‌خر داری خون ازدست میدی
    به سمتم هجوم میاره و بازوم و توی دست‌هاش میگیره فشارمیده اخم‌هام از دردتوی هم میره
    _ببین دخترجون حرفی که واسه دهنت بزرگه رونزن چون عذاب بدی برات داره
    غرشش لرز به تنم می‌اندازه
    _فهمیدی یانه؟
    رهام میکنه و روی تخت مینشینه
    _واسه چی اومدی تواتاقم؟
    خیره میشم به چشم‌هاش رنگش پریده، بی‌حرف به سمتش میرم و جعبهٔ کمک‌های اولیه رو از کنارش برمیدارم، زخمش و به آرومی شست وشو میدم
    _باتوبودم دختر
    آخرین چسب و روی باندمیزنم، نامهٔ پدرم و ازجیبم درمیارم و روی پاش می‌اندازم.
    _این چیه؟
    باتمسخر نگاهش می‌کنم.
    _نامهٔ فدایت شوم واست نوشتم، ببین خوشت میاد؟
    صدای پرغیضش به گوشم میخوره
    _مسخره بازی درنیار آنا این چیه؟
    _پشت قاب عکس خانوادگیمون پیداش کردم
    _کـــی؟
    _همین الان
    _خب
    نفس عمیقی می‌کشم.
    _تاریخش... تاریخش برای شب قبل ازفوت پدرمه یه جوروصیت نامه‌است یا یه نامهٔ خداخافظی نمیدونم
    _تاحالا این نامه رو دیده بودی؟
    سرم و به نشونهٔ نفی حرفش تکون میدم
    _الان قاب عکس ازدستم افتاد زمین، اینم ازپشتش افتاد
    شروع به خوندن نامه میکنه و بعدمدتی نگاهم میکنه.
    _این و میدم به وکیلم پدرت همه چیزوبه اسم توکرده، کارای قانونیش روهم تاحدودی انجام داده... کارمون خیلی جلوافتاد تاچندوقت دیگه اموالت برمیگرده
    سرم و پایین می‌اندازم، اشک‌هام یمی پس ازدیگری روگونه هام جاری میشن
    دستش و زیر چونه‌ام میذاره وسرم و بالامیاره
    _چراگریه می‌کنی؟
    _بابام...بابام میدونست قراره بمیره نه؟ سکته نکرده درسته؟ بابام و اون پست فطرت کشته مگه نه؟
    به آرومی پلک میزنه
    _فکرکردم میدونی... پدرت مردخوبی بود، بعدمادرم عموآرش خیلی هوای من و آرشام و داشت
    _پدرم و می‌شناختی؟
    _مادرت دوست صمیمی مادرم بود ازوقتی چهارده سالم شد دیگه ازعمو خبرنداشتم تا اینکه گفتن فوت شده
    نگاه اشکیم و توی چشمه‌اش می‌دوزم
    _ازکجافهمیدی کشته شده؟
    پوزحندی میزنه
    _بین این آدمها چیزی پنهون نمیمونه.
    هق هقم اوج میگیره
    _گریه هات چیزی و درست نمیکنه
    _چیکارکنم؟ چیکار میتونم بکنم؟
    اشکام و پاک می‌کنم
    _یه سؤال ازت دارم.
    _بپرس
    _مادرم...مادرمم...
    وسط حرفم میپره
    _مادرت خبرنداره
    _یه سؤال دیگه بپرسم؟
    _بپرس
    _اونشب چرا بازی کردی؟
    نگاه جدیش توی چشمهام افتاد
    _رفتی بیرون دروهم ببند
    _تاجواب ندی نمیرم
    لبخند مضحکی میزنه
    _باشه پس بی سروصدا بشین من بخوابم
    باحرص غرمیزنم
    _سامیار
    روی تخت دراز میکشه و دست روی چشم هاش میذاره
    _هی باتوام...سامیار...هی کله خر... گوریل...گنده
    باحرص روی بازوش می‌کوبم
    _پاشو دیگه
    _چی میخوای؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _آرشام میگه هیجوقت قمارنکردی پس چرا اونشب هم بازی اونا شدی؟
    _دلیلش به خودم مربوطه
    _توام مثل اونا...
    حرفم و قطع میکنه
    _اگرمثل اونا بودم سوگلی تختم بودی نه سوهان روحم
    ازبی پرده حرف زدنش خجالت می‌کشم وسرم وپایین می‌اندازم
    زیرلب زمزمه می‌کنم
    _بی حیا
    _این تازه اولشه نری بیرون بی حیاترهم میشم
    ازجا بلند میشم
    _اصلانگو به جهنم بالاخره که می‌فهمم
    چشماش و بازمیکنه...
    _حرص نخور دخترجون بدو پی عروسک بازیت
    پا روی زمین می‌کوبم
    _ازت متنفرم
    لبخندی به روم میزنه
    _منم همینطور چه تفاهم شیرینی. حالا زحمت و کم کن
    ازاتاقش بیرون میام و در و پشت سرم می‌کوبم
    به سمت آشپزخونه میرم، پشت درباصدای آینازمتوقف میشم.
    _دخترهٔ عوضی خودم دیدم رفت تو اتاق آقا
    صدای راضیه به گوشم میخوره.
    _خب به توچه؟ اون مهمون آقاست، به ماربطی نداره آخه
    _چی میگی راضیه؟ دخترهٔ بی پدر و مادرو ازخونه انداختن بیرون حالا اومده واسه آقا تورپهن کنه، میخوادآقا رو خام کنه.
    _در اون صورت هم به ماربطی نداره
    _عه عه اصلاً چرا باید سرظهربره اتاق آقاسامیار؟ حتماً یه مرضی داره دیگه
    _چقدر غرمیزنی آیناز من چه بدونم چرا رفته اونجا؟ یه جوری داری رفتارمیکنی انگاد قبل اومدن آنا توسوگلی آقا بودی
    _اون یه بی خانواده است راضی آقا هم که سادع گول اون چهرهٔ مظلومش و خورده
    باعصبانیت وارد آشپزخونه میشم و سرش داد می‌زنم
    _دهنت و ببند دخترهٔ احمق من صدتا مثل تو اجازه نمی‌دم کلفتی من و بکنن اونوقت تو به من میگی بی پدر و مادر؟ من صدتا مثل تورو می‌خرم و آزاد می‌کنم.
    پوزخندش روی اعصابمه
    _فعلاً که آواره‌ای آگه پول داشتی و مال و منال زیر پرآقا نبودی
    _گه خوری این موضوع به کلفتی مثل تونیومده
    صدای بی بی مانع ازادامهٔ حرفش میشه
    _گستاخی و به حد رسوندی آیناز آنامهمون ما نیست؛ صاحبخونه است. توحق نداری به خانوم این خونه توهین کنی تا این کارت و به سامیار گزارش نکردم عذرخواهی کن و برو دنبال کارات
    بانفرت نگاهم میکنه و بی حرف بیرون میره بی بی سمتم میاد
    _توببخش دخترم
    _مشکلی نیست بی بی شماخودت و ناراحت نکن
    ازش فاصله می‌گیرم و به سمت اتاقم میرم

    *********


    سامیار:

    _چه خبرا اریکا؟
    _خبرخاصی نیست رییس دوروز پیش محمد شمس و آوردیم اینجا گقت یکی از آدمهای توی عکس قبلاهم چشم به انگشتر داشته و ازشماهم تنفرخاصی داشته
    اخمام توی هم میره
    _کی؟
    _کیان...کیان ملکی، توسفرشمال هم باهاش سرانگشترتون دعوا کردید.
    _آره یادمه...الان کجاست؟
    به دوربین اشاره میکنه
    _توانبار ازش بازحویی کردیم، کارخودش بوده اما مقر نمیاد که انگشتر و به کی داده
    _خودم باهاش حرف می‌زنم
    آرشام مقابلم میایسته
    _نیازی نیست سام بسپرش به ما، پیداش می‌کنیم
    اریکا کنارش میایسته
    _درسته رئیس نگران نباشید
    _اریکا
    _بله رییس
    _نوشتهٔ اون انگشترچی بود؟
    تاچندساعت دیگه معلوم میشه
    _خبرم کنید، خودم ومیرسونم
    ازپارکینگ بیرون می‌زنم! به سمت خونهٔ کیوان میرم
    پشت در ترمزمیکنم و زنگ می‌زنم
    _سلام آقای مهندس
    _بازکن درو
    دربازمیشه باقدم های محکم به سمت سالن میرم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    آرشام:

    _چیشد اریکا؟
    _داره اسکن میکنه اما چون خیلی سال ازش گذشته خیلی نامفهومه
    کلافه دست توموهام می‌کشم
    _باید بفهمیم مادرم چی می‌خواسته بهش بگه
    نگاهم به مانیتور میفته، تصویرکم کم واضح میشه
    _فکرکنم موفق شدیم
    تصویرواضح میشه، اخم هام توی هم میره
    _یعنی چی؟
    ازش جاش بلندمیشه
    _بیا ازاول مرورکنیم اول رییس و تهدید میکنن دوم 9 سال پیش انگشتری که گم شده یا به عبارت بهتر دزدیده شده رو براش میفرستن داخل انگشترهک شده دوستت دارم و زیرش جملهٔ دیگه ای هک شده و این اسم...
    وسط حرفش می‌پرم
    _اسم مهرداد...! اما چرا مهرداد؟
    _برادرناتنی مادرت...چرا باید مادرت این اسم و هک کنه؟ اگردوتا جمله رو کنارهم بذاریم میشه مهرداد دوستت دارم درسته؟
    _درسته
    _یه چیزی جور درنمیاد
    _همه چیزدرسته اریکا. سام و مهرداد خیلی باهم صمیمی بودن، این انگشترهم هدیهٔ مادرم برای دوستیشون بوده
    _امکانش هست
    _اریکا
    _بله
    _ازاین اسم چیزی به سام نگو
    _چرا؟
    _نمیخوام بیشترازاین فکرش درگیربشه بذار نتیجهٔ تحقیق و بهش میگیم اوکی؟
    با نارضایتی نگاهم میکنه
    _اوکی
    _کیان چیشد؟
    _تهدیدش کردم تافردا وقت داره حرف بزنه آگه نزنه تهدیدم م عملی می‌کنم دیگه تهدید نیست میشه بلای جون
    _میخوای چیکارکنی؟
    چشمکی میزنه
    _فردا می‌فهمی
    _مثل دخترا نیستی اریکا
    لبخندتلخی میزنه
    _دختربودن توایران فایده نداره داداش دختربودن یعنی کهنه بچه عوض کن و قرمه سبزی بپز که یکی بخوره و تهشم خــ ـیانـت کنه؛ یعنی توچی می‌فهمی ضعیفه؟ یعنی بیرون نرو چون پرازگرگه دختربودن خیلی جاها منفعت نداره
    _می‌فهمم
    _هرموقع تونستی هفت روزازماه و توی خون ریزی دست و پابزنی بگو دختربودن و می‌فهمی یا حداقل یه شکم بزایی
    می‌خندم به رک بودنش
    _خوشم میاد تعارف نداری
    _تعارف چی؟ مثلاً تونمیدونی؟ خودمون و سیاه نکنیم دیگه توبیشترازمن ازمن میدونی
    باخنده دسته‌ام و به نشونهٔ تسلیم بالامیبرم
    _حرف حق جواب نداره
    _ازشغل پدرنامزدت خبرداری؟
    _پدردریا؟ شرکت مهندسی داره دیگه
    _اره ارواح خیکش...سردستهٔ باند قاچاق هروئین یکی از قدرتمندترین رقیب‌های صالحی
    باتعجب نگاهش می‌کنم
    _باورم نمیشه یعنی دریا میدونه؟
    _نه
    _شغل سام
    _قاچاق اشیا واسلحه
    _چرا زندگی من انقدر پیجیده است؟
    _اشتباه نکن فقط زندگی تو نیست! دنیای اطراف ما پیچیده است تمام جهان برپیچیدگی بناست
    _میدونی چیه اریکا دوست دارم مثل بچگی هام باشم همه چیز خوب و آروم، اون موقع تنها دغدغم زمین خوردن از ردی دوچرخه بود و کشتی گرفتن باسام
    _خیلی بهم وابسته‌اید
    _چون هیج کس و جزهم نداشتیم
    _این حجم وابستگی ازهم میپاشه شمارو
    _نمیذاریم این اتفاق بیفته که ازهم جدابشیم! من و سام بدون هم نمیتونیم
    _رییس نشون میده که سنگدله اما تنها چیزی که نیست همینه
    _درسته سیاهی‌های اطرافش روش تاثیرگذاشت
    _یادت نره آرشام تواین دنیا سفید مطلق نداریم همه خاکسترین
    _مادرم سفیدبود سام سفید بود
    لبخند تلخی میزنه
    _پدرمنم سفیدبود
    پوزخندی به روش می‌زنم
    _دیدی سفید وجود داره
    _بگذریم مطمئنی نمیخوای چیزی راجب اسم مهرداد به رییس بگی؟
    _آره نمیخوام بافکرش عذاب بکشه
    _باشه پس من میرم پیش کیان بایدحرف بزنه!
    _خبرم کن اگر چیزی گفت
    _حتماً
    _من برم فعلاً
    _خدابه همراهت
    از آزمایشگاه بیرون می‌زنم و به سمت بیمارستان میرم به سمت اتاق رادین میرم پشت درمیایستم و درمیزنم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا