رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
درمیزنم
_بیاتو
وارد اتاقش میشم
_سلام آقای دکتر
ازجا بلندمیشه
_سلام آرشام خوش اومدی
_ممنونم
_بشین پسر چرا سرپایی؟
رو به روش روی مبل راحتی می‌نشینم
_حال مریض ما چطوره جناب دکتر؟
_امیدالکی نمی‌دم آرشام حالش اصلاً خوب نیست، بعیدمیدونم دووم بیاره
_سعیت و بکن رادین...لطفاً
_همه تلاشم و می‌کنم آرشام اما بدنش خیلی ضعیفه دخترش هرروز میاد دیدنش
_آره خواهرم میارتش اینجا
_راستی یه مسئله‌ای رو می‌خواستم بهت بگم
_جانم بگو
_امروز که اومده بودن یه نفر داشت دنبال اون خانوم میدویید و ایشونم فرارمیکردن دم بیمارستان خورد زمین اما سریع بلند شد فرارکرد
باهول ازجا بلندمیشم وبی هیج حرفی ازبیمارستان بیردن می‌زنم و به سمت خونه می‌رونم. ماشین و پارک می‌کنم و به سمت سالن میدوئم
_آناهیتا

آناهیتا:

_بیرون چه غلطی می‌کردی؟ مگه نگفتم حق نداری بری؟ گفتم یانگفتم لعنتی؟ دخترهٔ احمق
دست روی گوش هام میذارم تانشنوم صدای فریادش رو. عاصی میشم، بغض داره صدام اما داد می‌زنم
_سرمن دادنزن
به سمتم یورش میاره
_من هرکاری دلم بخوادمیکنم با اجازهٔ کی گورت وگم کردی رفتی بیرون؟ هان؟ مگه نگفتم حق نداری بری بیرون؟
جوابی برای سوالاش نداشتم
_لال شدی؟ جواب بده... با اجازهٔ کی رفتی بیرون کثافت؟ دلت میخواد تو دست اونا باشی؟ لحضه به لحضه دنبالتن می‌فهمی؟ لحضه به لحضه آگه خیلی مشتاقی گیراونا بیفتی یالا برو بیرون، بروخودت و به کشتن بده
جوابی نداشتم چون میدونستم حق باسامیار، برای دیدن نوید باسوگل رفتیم بیرون که اون اتفاق افتاد سامیاربرای فریادهاش حق داشت
_چیشده سام؟
به سمت آرشام برمیگردم، بانگرانی سمتم میاد
_چیشده آنا؟ حالت خوبه؟ رادین چی میگه؟ دنبالت بودن؟
سرتکون میدم صدای سامیاربلندمیشه
_آره از شاهکارت بگو برای چی بی اطلاع رفتی بیرون؟ مگه نگفتم قبل رفتن بگو، بامحافظا هماهنگ کن
_چرالعنتی گفتی دادنزن بارها گفتی
_اگه گفتم آگه شنیدی پس گـه خوردی بدون اجازهٔ من رفتی بیرون غلط کردی بدون محافظ گورت و گم کردی و رفتی
آرشام پادرمیونی کرد
_بسه داداش، آروم باش خداروشکر که چیزی نشده
سام رومیکنه سمت من
_کجارفته بودی؟
سرپایین می‌اندازم
_بیمارست...
جمله‌ام کامل نشده صورتم با ضرب دستش آتیش میگیره
_دروغ نگو
بی حرف به زمین خیره میشم بغض سنگینم داره خفم میکنه
_کجارفته بودی؟
سربالامیارم
_بیمارستان
سیلی دومش توی صورتم جاخوش میکنه صدای عربده‌اش تنم و میلرزونه
_دروغ نگو آنا کجارفته بودی؟
دستش وتوی موهام فرومیبره وسرم به شدت به عقب میکشه، توی جشم هام خیره میشه و لب میزنه
_کجارفته بودی لعنتی؟
موهام توی پنج هاش اسیرمیکنه و میکشه ازدراخم می‌کنم آهسته‌تر تکرار میکنه
_کجابودی آنا...
چشم هام خیش اشک میشه با بغض لب می‌زنم
_عکس پدرم تواون خونه بود رفتم ازنوید بگیرم
اخم هاش توهم گره میخوره
_نوید کیه؟
_پسرخدمتکارمون
_چرا به محافظا نگفتی؟
_فکرکردم دیگه دنبالم نیستن
ازصدای غرشش چشمام بسته میشه
_توبیجا کردی فکراضافه کردی مگه نگفتم چندماه این داستان ادامه داره؟ تازه یکماه شده کم آوردی؟
_نه...نه کم نیاوردم خسته شدم ازاین پلیس بازی من مرد این بازی نیستم
_مجبوری آنا می‌فهمی؟ مجبوری
_نه نمیخوام بفهمم توروخدا درک کن سام زندگیم بازیچهٔ دست چندتا احمق شده می‌فهمی سخته برام عادت ندارم به زندانی بودن، عادت ندارن به این زندگی
_به چی عادت نداری لعنتی؟ مگه توزندانی منی؟ کتکت زدم؟
من درک بلدنیستم تویی که درکت بالاست بفهم که حونت درخطره اون بی نانوسا دنبالتن، چندماه تحمل کن فقط چندماه
صداش و پایین میاره
_فقط چندماه تحمل کن آناهیتا
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سرتکون میدم
    _باشه فقط چندماه
    بدون نگاه به من ازپله ها بالامیره
    _حالت خوبه آنا؟
    بادرد به چشم‌های مهربون آرشام خیره میشم
    _خوبم
    _ازدست سام ناراحت نشو
    _نه حق داره نباید بی اجازه بیرون می‌رفتم، تقصیرخودم بود نگرانی هاش بخاطر مراقبت ازمنه اما بی احتیاطی ازمن بود
    _چرا بی اطلاع رفتی؟
    _نخواستم دردسرباشم، خسته شدم از سرباربودن
    _کی گفته تودردسری؟ کسی چیزی بهت گفته؟ توتاج سرمنی خواهرم چرافکربیخودی به ذهنت راه میدی؟
    باچشم های اشکی بهش نگاه می‌کنم
    _آرشام لازم نیست کسی چیزی بگه من خودم می‌فهمم سام کم درد نداره، تو و دریا کم مشکل ندارید منم شدم قوزبالاقوز خودم می‌فهمم لازم نیست کسی بهم بگه که سام تمام خیالش شده حفاظت ازمن تابهش خبردادن بهم ریخت و سریع اومد می‌فهمم که مزاحم زندگیش شدم؛ مزاحم زندگی شماها خسته شدم آرشام
    چشمم به لبخند مهربون روی ل*ب*هاش میفته
    _خودت تنهایی فکرکردی یا کسی هم کمکت کرده؟ پاشو جمع کن خودت و خرس گنده میتونی جبران کنیا
    _چجوری؟
    _یه لازانیای پرملات به خورد من و داداشم بده...
    به لبخند پرهوسش می‌خندم
    _باشه درست می‌کنم برات
    دستش و به سمتم دراز میکنه
    _بلندشو.
    دستش و می‌گیرم و ازکنارش می‌گذرم
    _آنا
    به سمتش برمیگردم
    _جونم
    _تومزاحم مانیستی قصرسام یه ملکه کم داشت، توملکهٔ این قصری. به این چرت و پرت‌ها فکر نکن خواهرمن هیچوقت مزاحم زندگی من نیست
    شب تارنگاهم به تلاطم میفته
    _مرسی داداشم مرسی که هستی
    _تشکرلازم نیست پنیرپیتزاش زیاد باشه لطفاً
    _شکمو
    _میری یا سامیار و صدا کنم؟
    دستامو بالا می‌گیرم
    _نه بابا میرم اون غول تشنو چرا صدا کنی؟ میرم
    به چشم‌های گردش نگاه می‌کنم و می‌خندم
    _خداییش خیلی گنده و ترسناکه گوریله گندهٔ بدترکیب ازدماغ فیل افتاده انگار واسه من عربده میزنه بااون صدای نکره‌اش، پسرهٔ گنده بک
    _آرشام صدای وز وز نمیاد؟
    باشنیدن صداش سرجام خشک میشم و باچشم هام برای آرشام خط و نشون می‌کشم
    چرخی دورم میزنه
    _شما داشتی چیزی می‌گفتی؟ خب ادامه بده لقب گوریل برای کیه؟ صدای کی نکره است؟
    _هیچی...هیچی بابا شوخی بود، من که چیزی نگفتم
    وراندازم میکنه و پوزخندمیزنه
    _گوریل بودن بهتراز نی قلیون بودنه جوجه اردک زشت
    بابهت به رفتنش نگاه می‌کنم...صدای خندی آرشام من و به خودم میاره پرحرص به طرفش برمیگردم.
    _درد...مرض...زهرهلاهل...این بامن بود؟ عه عه گوریل به من گفت نی قلیون؟ وای خدا سکته مکته می‌کنم الان! پسرک گنده بک آرشام گمشو ازجلو چشمام نبینمت

    *******
    مهرداد:

    _شما یه مشت احمق بی ارزه‌اید قراربود سام چندماه کیش بمونه چطور درعرض یک هفته برگشت؟
    _رییس ما دست کم گرفتیمشون سام بدون افرادش هیچه شبیخونی به ما زدن که توگل گیرکردیم همه چیزشون برنامه ریزی شده بود اومدن سام فرمالیته بود چون افرادش ازپس همه چی برمیومدن
    کل انبار مجهز به سنسوربود، سنسورهایی که با گرمای بدن فعال می‌شدن قراربود اونا تودست ماباشن اما تودست و بال اونا فلج شدیم
    عربده‌ام به هوامیره
    _خفه شو خفه شو کثافت دلیل و برهان نیار ازمعجزات اون حروم لقمه نگو واسه من. من سام و میخوام، بدبخت شدن اون بی خانواده رو میخوام
    _بدبخت کردن سام فقط با ازبین بردن آرشام ممکنه
    _چرند نگو بهار فکرکردی الکیه؟ سام تمام حواسش به آرشامه اون بار که تهدیدش کردیم توکمتراز 24 ساعت دست نادر رو کرد
    _خواهرزادهٔ عزیزت عشقی هم نداره که بتونیم تهدیدش کنیم؟
    می‌خندم باصدای بلند و پرحرص
    _جوک نگو سام و عاشقی؟
    رومیکنم سمتش
    _بچه‌ها درحالت آماده باش باشن منتظر نقشهٔ بعدی باشید... خودتم برو
    _چشم.
    ازاتاق بیرون میره
    _مهرداد
    نگاهم سمت بهار کشیده میشه
    _چیه؟
    _توقصهٔ خواهرت توام دخیل بودی؟
    لبخند پرنفرتش روی ل*ب*هام مینشینه
    _من اون موقع 19 سالم بود، سام 9 و آرشام بچه ترفکرکنم 2 یا 3 سالش بود داشتیم لومیرفتیم همه درگیربودن نقشه مال من بود اجرا با نادر
    _پدرت؟
    _یه بی عرضه احساساتی سرکرده مادرم بود، پرنیان دختر همسراول پدرم بود
    _مادرت زن باهوشی بود
    با یاداوریش چشم هام و باعذاب می‌بندم
    _باهوش و مقتدر انتقامش و می‌گیرم
    دست روی شونه ام میذاره
    _مطمئن باش موفق میشیم
    _دلگرمی خوبی هستی بهار
    چشمک نمکی میزنه
    _چاکریم اقای رییس
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:

    _اریکا؟
    _بله رییس
    _کارت با اون انگشتر تموم شد؟
    _بله رییس
    _بیارش برام
    _چشم
    ازم جدامیشه و باانگشتریادگاری مادرم برمیگرده و اون به سمتم میگیره انگشتر و توی دستم می‌اندازم
    _آرشام
    _جانم داداش
    _فکرکنم کارت اینجا تمومه دیگه پاتو ازاین بازی بکش بیرون
    معترض نگاهم میکنه
    _سام من شروعش کردم بذارخودمم تمومش کنم
    _نه
    _سام توروخدا یکبار محض رضای خدا یکباربهم اعتمادکن.
    مطمئن توی چشمهاش خیره میشم
    _بهت اعتماد دارم پسر اما این کارخطرناکه بفهم آرشام بفهم که برات خطر داره باجونت بازی نکن، نمیذارم پات تواین بازی باشه
    اخم هاش توهم میره
    _چرا فکرمیکنی بچه‌ام سام؟ می‌بینی من و بخدا بزرگ شدم یکباربذاربهت ثابت کنم که میتونم، همیشه کنارم بودی مراقبم بودی بذار یکبار اونی که فداکاری می‌کنی من باشم سام تورو روح مامان یکبار بذار ثابت کنم که میتونم بذارنشون بدم که سربارت نیستم
    بابهت نگاهش می‌کنم، کی وقت کرد اینهمه قصه توذهنش بسازه این کوچیکترین برادر؟
    ناباور اسمش و صدامیزن
    _آرشام کی گفته توسربارمنی؟ آرشام چرا نمی‌فهمی من نمیخوام آسیبی بهت برسه؟ لعنتی درک کن
    _تودرک کن بهم آسیبی نمیرسه، یکبار بذارخودم و ثابت کنم اریکا تو یه چیزی بهش بگو
    اریکا شونه ای بالا میندازه
    _من توکار رییس دخالت نمی‌کنم، آگه امرکنن که شما اینجا باشی همه روبسیج می‌کنم که تارمویی ازسرت کم نشه حتی آگه خودم بمیرم اگر بگن که اینجانباشی نمیذارم ازبیست فرسخی اینجا ردبشی...
    آرشام چشم غره‌ای نثاراریکا میکنه، زیزلب زمزمه میکنه
    _تولطف کن حرف نزن اریکا
    _آرشام
    _جانم داداش
    _هرجا احساس خطرکردی می‌کشی کنار ریز به ریز جزییات کار و بهم اطلاع می‌دید اریکا سایه به سایه لحضه به لحضه کنار آرشامید، تارمویی ازسرش کم بشه تقاصش و با جونتون پس می‌دید مفهومه؟
    _بله رییس
    _خوبه پس من میرم خونه، آناتنهاست اعتباری به تنها بودنش نیست
    اریکا قدمی جلومیاد
    _وصیت نامهٔ پدرش و یادتونه؟
    _آره..چطورمگه؟
    _دست خط نامه یه جوری بود، انگار دستاش می‌لرزیده موقع نوشتن
    _این چیز تازه‌ای نیست اریکا ما میدونیم که آرش وکشتن
    _چیز جالبش دوتاچیزخاصه
    ابرویی بالا اندازم
    _و اون چیز جالب چیه؟
    رومیکنه سمت آرشام
    _حرفایی که اینجامیشنوی و به هیج وجه آنانبایدبدونه متوجه ای؟
    آرشام کنارم میایسته
    _آره خیالت راحت
    _پشت نامهٔ آرش یه رگه‌های خشک شده است نامه‌ای که نوشته شده بود نامه دلتنگی برای آنا بوده اما این اون چیزی نبوده که آرش می‌خواسته بگه
    اخم هام توهم گره میخوره
    _واضح حرف بزن اریکا
    _منظور آرش دلتنگی برای آنانبوده، بلکه نامه‌ای بوده که پشت صفحه باخودکار بی رنگ نوشته
    _یعنی نامهٔ پنهان برای رسوندن منظورش؟
    _دقیقاً
    آرشام متفکر به اریکا خیره میشه
    _خب توی نامهٔ اصلی چی نوشته؟
    _یه سری حقایق که برملا کرده.
    باعصبانیت نگاهش می‌کنم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _اریکا کامل حرف بزن تفره نرو، داری عصبیم می‌کنی
    _آرش کشته نشده، به مرگ طبیعی مرده
    _محاله آرش کشته شد، مشکل قلبی نداشته
    _آرش به مرگ طبیعی مرده یعنی کاری کردن که به مرگ طبیعی بمیره
    آرشام حرصی رومیکنه سمت اریکا
    _وای توروحت زیر لفظی میخوای مگه؟ کهیر زدم ازفضولی حرف بزن دیگه
    _شب قبل ازفوت آرش به خونه اش حمله میشه درواقع یه دزدی نمایشی
    میون حرفش می‌پرم
    _قبل ازهرتوضیحی میخوام بدونم تواینارو ازکجا میدونی؟
    _پشت نامهٔ آرش یه آدرس توی خونه اش بود، دیشب رفتم اونجا یه قطعه فیلم بود دقیقاً زیر سرامیک تخت دیشب دیدمش آرش میدونسته قراره بیان خونه اش برای اینکه مدرکی ازشون داشته باشه دوربینی میذاره بین گلهای گلدون تزیینی گوشهٔ اتاق
    _اون فیلم الان کجاست؟
    _دست من
    _میخوام ببینمش
    _ولی رییس...
    محکم‌تر جمله و تکرارمیکنم
    _میخوام ببینمش
    باناچاری نگاهم میکنه
    _رییس ازاین یکی بگذر
    _اریکا نشنیدی چی گفتم؟
    _چشم
    _سریع‌تر
    به سمت میزش میره و دوربینی رو ازتوی کشو برمیداره
    _این دوربین برای آرش بوده
    آرشام قدمی جلومیذاره
    _یه سؤال برام پیش اومد
    _خب بپرس
    _آرش ازکجا میدونسته که قرار به خونه اش حمله بشه؟
    اریکا بشکنی میزنه
    _سؤال خوبی بود پسرم توی اون نامه آرش نوشته که ازماه پیش تهدیدش می‌کردن انگاریه چیزی ازش می‌خواستن اما نگفته چی تا اینکه بهش میگن یا امشب اون مدارک به دست مامیرسه یا می‌میری
    متفکربهش خیره میشم
    _باید چیزمهمی بوده باشه که آرش ازجون خودش گذشته...نه؟
    صدای ناراحت اریکا خط روی مغزم میندازه
    _مهمترازفکرما اونقدرمهم که آرش تن به اون خفت داده.
    _اریکا
    _بله رییس
    _توی اون فیلم چی بوده که بهم ریختت؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    نگاهش و ازم میدزده...
    _چیزی نبوده...
    _فیلم و بذار پخش بشه....
    نگاه ترسیده اش شک به دلم میندازه...
    _اریکا خوشم نمیاد حرفمو دوبارتکرارکنم...بذاراون فیلم پخش بشه...
    لب بازمیکنه چیزی بگه اما بی حرف عقب گرد میکنه...
    دوربین و به نمایشگر وصل میکنه و فیلم و پلی میکنه...
    نگاهی به دست هاش مشت شده اش میندازم و سری که پایین افتاده....مگه چی دیده که اریکای محکم شکسته؟
    صدای خنده های هیستریکی توجهم و جلب میکنه،به سمت نمایشگربرمیگردم و با دقت فیلم و نگاه میکنم...
    "آرش روی صندلی نشسته و دست وپاهاش رو بستن....
    همسرش بین سه مرد اسیر....
    _برای بارآخرازت میپرسم بگو جای اون مدارک کجاست؟؟؟
    _من چیزی نمیدونم....کدوم مدارک؟؟
    _پس قصدت بازیه...خیلی خب ماهم خوب بلدیم بازی کنیم... امشب مرگ و باچشمهات خواهی دید....
    به سمت همسرش میرن....تن نحیفش بین اون پنج مرد گم شده...
    لباسهایی که دونه دونه توی تنش پاره میشه،آرشی که از عصبانیت سرخ میشه...
    گریه های همسرش و فریادهای بی اثرخودش...
    تن غرق خون ناموسش و صورت خیش ازاشک خودش....
    صدای فریادش توفضا میپیچه
    _آشغالهای کثافت...بی غیرت ها...میکشمتون،ازهستی ساقطتون میکنم.....
    فریادهایی که با اشک یکی شده.....
    صدای زمخت مرد دوباره بلندمیشه...
    _میگه مدارک کجاست یانه؟؟
    _من چیزی نمیدونم....
    کنارآرش شروع به قدم زدن میکنه...
    _خب که اینطور..داری وادارم میکنی کاری بکنم که بهش علاقه ای ندارم...
    به افرادش اشاره میکنه که آرش و کنارهمسرش ببرن....
    از روی صندلی بلندش میکنن و روی تخت پرتش میکنن....
    چشم های اشکی همسرش به آرش دوخته میشه....کمربندهایی که بی رحمانه روتن و بدن آرش و همسرش خورده میشه و لباسهایی که تو تنش دریده میشه...."
    چشم میبندم تا ادامه اش ونیینم...صدای فریادهای آرش و ضجه های همسرش آزارم میده...
    صدای فریادم گوش دلم و کرمیکنه...
    _لعنت بهتون...آشغال های حروم زاده...تف به این همه نامردی.....
    آرشام روی صندلی مینشینه...
    _باورم نمیشه همچین بلایی سرشون اومده باشه...چطور میتونن انقدر پست باشن؟؟
    زهرخندی روی ل*ب*هام مینشینه...
    _این قوم پست بودنشون بی حد و اندازه است....
    _بیچاره آنا....
    _رییس...
    به سمت اریکا برمیگردم...
    _بله...
    _برید پیش آناهیتا...ممکنه پدرتون بهش آسیبی بزنه.. تنهابودنش اونجا امنیت نداره....
    پدر؟؟حیف کلمه ی پدر برای اون زالو صفت...
    _خیلی خب من میرم...تاکید نکنم که خبرلحضه ی بهم بدید و آرشام ازتمام خطرات دورباشه....
    _خیالت راحت داداشم برو...
    خیالم راحت نیست،دلم آشوبه؛آشوبی ازنوع طوفان...
    عقب گرد میکنم و از آزمایشگاه بیرون میزنم...فکرم درگیره...
    درگیر آرشام و لجبازی هاش،فکرهای نادرستش...
    آنا و خانواده اش،تجـ*ـاوز بی رحمانه به مادرش و ازبیت رفتن زندگیش.....
    پشت درخونه می ایستم،صدای داد و بیدار ازی توی خونه بلندمیشه...
    پاتندمیکنم و به سرعت وارد خونه میشم...

    آناهیتا:

    باصدای خنده های سوگل غرق لـ*ـذت میشم...سرش و روی پاهام گذاشته و به کارتون مورد علاقه اش نگاه میکنه....
    ناخودآگاه شعری روی زبونم میاد...
    _عشق من کودک بمان،دنیا بزرگت میکند...
    بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند
    عشق من کودک بمان؛دنیا مداد رنگی است..
    بهترین نقاش باشی باز رنگت میکند...
    عشق من کودک بمان،دنیادلت رامیزند...
    سخت بی رحم است میدانم که سنگت میکند...
    باصدای داد کسی ازجا میپرم...سوگل ترسیده دستم و چنگ میزنه..
    _خاله چیشده؟؟
    دستش و نوازش میکنم...
    _نمیدونم خاله جون.....
    ازجابلندمیشم و به سمت در ورودی میرم...
    _چه خبره اینجا؟؟
    دختری باموهای قرمز روبه روم میایسته،جیغ میزنه...
    _توکی هستی دختره ی آشغال؟اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
    اخم هام توهم میره...
    _صدات و بیارپایین،اینجا چاله میدون نیست....
    روبه خدمتکارها برمیگردم...
    _گفتم اینجا چه خبره؟؟
    صدای آروم آیناز و ازپشت سرم میشنوم...
    _میبینی راضی جو خانوم بودن گرفتتش...دختره ی عوضی...
    باصدای بلندتری دادمیزنم...
    _نشنیدید چی گفتم؟؟اینجا چه خبره؟؟؟
    بی بی کنارم میایسته...
    _دخترم ایشون دخترخاله اقا هستن...پرینازخانوم...
    _خب که چی؟؟اینجا چی میخوان؟؟برای چی داد و بیداد راه انداختن؟؟
    پریناز باعصبانیت به سمتم میاد و روی شونه ام میکوبه...
    _دختره ی هرجایی اینجا چه غلطی میکنی؟؟فکر کردی خانوم این خونه از که اینطوری دادو بیداد راه انداختی؟؟؟
    بند و بساطت و جمع کن گمشو بیرون...همین الان...
    باخونسردی به بالا و پایین پریدنش نگاه میکنم...
    _باحرف تونیومدم که به حرف تو برم مغزنخوردی.....
    صدای گریه ی آروم سوگل من و به خودم میاره،به سمتش میرم و درآغوشم میکشمش...
    _گریه نکن نازدونه،چیزی نشده که...نبینم اشکهات و پرنسس....
    بـ..وسـ..ـه ای روی موهاش میزنم تاکمی ارومتربشه،با کشیده شدن موهام دردی توی سرم ایجاد میشه...
    صدای جیغ جیغوی پریناز سردردم و بیشترمیکنه...
    _دختره ی عوضی گورت و گم کن از اینجا برو بیرون....
    فشاردست هاش و روی موهام بیشترمیکنه،گریه های سوگل بیشتر میشه...
    باصدای فریادبلندی پریناز موهام باضرب رهامیکنه که سرم باپایه ی میزگلدون برخورد میکنه.....
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _اینجا چه خبره؟
    سوگل خودش و توآغوش سامیار میندازه وگریه رو از سرمیگیره
    _عمو اون خانومه موهای خاله آنارو کند، خاله حالش بده
    سوگل ورها میکنه و به سمتم میاد
    _آنا آناهیتا حالت خوبه؟ چت شد دختر؟
    آروم می‌نالم
    _سرم...سرم دردمیکنه
    _بی بی براش آب قند و یه مسکن بیارید تا دکترخبرکنم
    دست روی دستش میذارم
    _نیازی به دکترنیست سام
    بی توجه به حرفم کمکم میکنه تاروی مبل بنشیم
    پریناز کنارسامیار میایسته
    _این دختره کیه سام؟
    دست سام بی هوا روی صورتش میخوابه
    _این واسه اینکه بدونی اسم من سامیار نه سام، سیلی بعدی و محکم‌تر توی گوشش میزنه، این واسه اینکه توی خونهٔ من داد و بیداد راه انداختی سیلی سومش محکم‌تراین واسه اینکه دست روی اعضای خانوادهٔ من بلندکردی
    چشم هاش پرازاشک میشه
    _ولی سامیار...
    صدای عربده ی سام گوشام و کرمیکنه
    _گمشو ازخونه ی من بیرون دختره ی احمق گمشو
    پریناز با دو ازخونه خارج میشه، سامیار کنارم مینشینه و دستم و میگیره
    _حالت خوبه؟
    _بهترم
    _اگه میتونی لباس بپوش که بربم آگه نه به خدمتکارا بگم لباستو تنت کنن
    باتعجب نگاهش می‌کنم
    _کجابریم؟
    _بیمارستان نه و اما و اگرهم نداریم بجنب آنا
    ازجابلندمیشم که سرم به شدت گیج میره، سامیاردستم و میگیره و دوباره من و روی مبل مینشونه
    _آیناز...آیناز...
    آیناز باسرعت کنار سامیارمیاد
    _بله آقا
    _یه مانتو و روسری از اتاق خانوم بیار و کمک کن لباسشون و بپوشن
    ابروهای آیناز گره میخوره دست هاش ازحرص میلرزه
    _مگه باتونیستم؟ بجنب دیگه
    _چشم آقا ببخشید
    بعدازپوشیدن لباسهام باسام ازخونه خارج میشم و سوار ماشین میشیم
    _چه دخترخالهٔ وحشی داری تو
    بدون اینکه اهمیتی بده به رانندگیش ادامه میده
    _داد زدن تو خانوادتون ارثیه؟ چرا آرشام مثل شماها جیغ جیغو نیست؟
    باحرص به سکوتش نگاه می‌کنم
    زیرلب اروم زمزمه می‌کنم
    _الحمدالله کر شده لال بود کرهم شد
    _کاش به جای سرت به پریناز می‌گفتم زبونتو بکشه
    چپ چپ نگاهش می‌کنم
    _گنده بک زورگو
    _هی دختره فکرکنم ضربهٔ سرت خیلی شدید بوده شیرین عقل شدی
    مشت محکمی به بازوش می‌کوبم که دستم درد میگیره
    _الهی بشکنه دستت بشر دست نیست که تیر آهنه
    تک خندی میزنه
    _اروم بشین سرجات تا خودت و به کشتن ندادی
    پشت چشمی براش نازک می‌کنم
    _این دختره آنشرلی نامزدته؟
    _آنشرلی دیگه کیه؟
    _باباهمین یارو موقرمزی
    بااخم به سمتم برمیگرده توی چشم هام خیره میشه، آب دهنم و به سختی فرو میدم
    _یاجدسادات چرا غیرتی میشی حالا؟
    _به من میاد انقدر بدسلیقه باشم؟
    بالبخندملیحی نگاهش می‌کنم
    _آره کاملاً بهت میاد
    باکنف کردنش دلم خنک میشه، با دردی که توسرم میپیچه ناله‌ام به هوا میره باعجله به سمتم برمیگرده
    _چت شد آنا؟ چیشدی دختر؟
    چشم هام و ازدردمیبندم، دست هاش رو دستم مینشینه
    _چت شد دختر؟ حرف بزن دیگه
    _سرم تیر کشید یک لحضه
    زیرلب غرمیزنه
    _لعنت بهت پریناز
    باسرعت به سمت بیمارستان میرونه دست دور کمرم می اندازه و به سمت پذیرش میریم
    _یه دکتر خبرکنید
    _چه خبرته آقا؟ اول باید فرم پرکنید و پول و واریز کنید تا نوبتشون بشه
    مشتش و روی میزمیکوبه
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _گل بگیرم در اون بیمارستانی رو که ارزش پول آدما ازجون آدم‌ها بیشتره دکتر و خبرمیکنی یا اینجارو روی سرت خراب کنم
    دکتری سمتمون میاد و بااخم توی چشم‌های سام خیره میشه
    _این چه طرز برخورده؟ این قانون تمام بیمارستان‌های دنیاست اول قانون بعد درمان ...
    سام وسط حرفش میپره
    _تمام این قوانین فرمالیتهٔ گند کاریهاتونه همین الان دقیقاً همین الان یه دکترمتخصص خبرمیکنید که همراه من و معاینه کنن وگرنه برات بدمیشه دکتر
    چشم‌های دکتر پر از آشوب میشه
    _مشکل همراهتون چیه؟
    _سرش ضربه خورده سردرد و سرگیجه هم داره
    _نسبتتون چیه؟
    ابروش و بالا می اندازه
    _تو روند درمان تأثیر داره؟
    دکتر چشم غره‌ای به سام میره و سمت پرستاربرمیگرده به من اشاره میکنه
    -ببریدش سیتی اسکن و فشارخون و ضربانش و چک کنید
    _چشم دکتر
    به کمک پرستار به سمت اتاق مخصوص عکس برداری میریم...

    سامیار:

    به دورشدنش نگاه می‌کنم...میدونم اومدن امروز پریناز نقشه ی اون پست فطرت‌هاست پوزخندی روی لبم میشنینه
    _منتظر ظهور بدبختی هاتون باشید
    _آقا...آقا...
    باشنیدن صدای پرستار به خودم میام
    _بله
    پشت چشمی برام نازک میکنه
    _همسرتون و بردن پیش دکتر لطفاً برید اتاق دکتر راهروی چپ سمت، اولین اتاق از سمت راست
    ازجابلندمیشم و بی توجه به چشم غره‌های مضحک پرستار به سمت اتاق دکتر میرم
    درمیزنم و وارد اتاقش میشم
    _بیا بشین پسرم شنیدم بیمارستان و رو سرت گذاشتی
    خشک و بی احساس خیره میشم بهش، بی توجه به بودنش به سمت آناهیتا برمیگردم
    _حالت خوبه؟
    چشم‌های بی رمقش و تکون میده و لب میزنه
    _خوبم گوریل
    چشم غره‌ای میرم بهش که بی جون میخنده
    _حال همسرت خوبه پسرم سرش ضربه خورده اما ضربه جدی نبوده خداروشکر اما سرگیجه و حالت تهوع داره تا 24 ساعت آینده براش دارو می‌نویسم، حواست کاملاً بهش باشه
    سرتکون میدم
    _مشکل خاصی نداره؟
    _نه جوون، خانومت ازمنم سالم تره
    به سمت آنامیرم و دستش ومیگیرم و کنارگوشش زمزمه می‌کنم
    _پاشواسکلت برقی پاشو که ازکار و زندگی انداختیم
    دندون قروچه ای میکنه
    _اسکلت برقی عمته گوریل وحشی
    نیشخندی می‌زن
    _عمه ندارم جوجه اردک زشت
    با اخم به سمتم برمیگرده.
    _من زشت نیستم خیلیم خوشگلم
    _هی دختره من جونم و دوست دارم پس بااعتماد به نفس کاذبت کاری نکن سقف روی سرم خراب بشه
    _می‌کشتمت سام
    مشتی هواله ی بازوم میکنه، با تمسخرنگاهش می‌کنم
    _اوه خدای من، پرودگار عالمیان به حدی دستم دردگرفت که طاقت ایستادن ندارم و دارفانی را وداع میگویم همینک
    سرم و کنار گوشش خم می‌کنم
    _دخترکوچولو بهتره خودتو خسته نکنی سام بیدی نیست که با عطسهٔ پشه کوچولویی مثل تو بلرزه
    ازش فاصله می‌گیرم و به سمت در خروجی میرم، باحالت دو خودش و به من میرسونه
    _توچرا هردقیقه یه لقب به من میدی؟ خوبه منم بهت بگم توله مار؟ گنده بک؟ اورانگوتان؟ اژدهای هفت سر
    بی توجهم بهش و حرصی ترمیشه
    _تویه عوضی اصلاً ازت بدم میاد نه نه ازت متنفرم وای خدای من اصلاً ازت بیزارم
    ریلکس به سمتش برمیگردم با کج خندی می‌زنم
    _چقدر تفاهم چون من هم ازتوبیزارم دختره
    _اسم من آناست نه دختره
    _باشه دختره
    پامیکوبه
    _سام
    -دخترکوچولو بهتره پانکوبی چون اینجاجای عروسک بازی نیست تابریم خانه تحمل کن
    دهن بازمیکنه که جوابم و بده اما دست روی سرش میذاره و زمین میخوره، زیر دستش و می‌گیرم
    -آنا آنا چت شد دختر؟
    می‌ترسم بلایی بیا سر این شبه مادرم! نکنه بشکنه شبه پرنیانم؟
    -حالت خوبه؟
    نگاهم به چشمهای شیطونش میفته و اخم هام توهم می‌ره
    اخمالو تنبیه شدی دیگر به من نگی زشت؟
    نگاهم سردتر می شه ودستش و رها می‌کنم
    -دیگر هیچوقت اینکا رو نکن، شیرفهم شدی؟
    باقلدری تو روم میایسته
    -دیگر هیچوقت به من نگو زشت، شیرفهم شدی گوریل؟
    کنارش می‌زنم
    -بزن به چاک اسکلت برقی
    ازش دورمیشم و به سمت خروجی بیمارستان میرم، کنارماشین می‌ایستم تا به هم برسه. چپ چپ نگاهم می‌کند و غر میزند
    -حالا خوبِ دکتر گفت مواظبم باشیا مثل یه حیوونِ نجیب سرت و انداختی پایین داری میری
    به چشمش خیره میشم
    -دکترگفت مراقب همسرم باشم و من هنوز مجردم. خانوم کی باشن؟
    پامیکوبه
    -توچرا همیه یه جواب تو استینت داری؟ من کی باشم؟ تاج سرت، ملکهٔ ابها
    تک خندی می‌زنم
    -نچایی جوجه! فیلم هندی زیاد میبینیا. ملکهٔ آبها سیری چند بچه جان؟
    می‌خواهد جوابی بده که یک تای ابروم و بالا می‌اندازم
    -ببین فسقلی من وقت اضافه ندارم که با کل کل باتو حرومش کنم پس مثل بچه ادمیزاد سوارشو تا بدون تو نرفتم
    باخشم نگاهم می‌کنه و سوارمیشه
    -یه سؤال بپرسم؟
    -بپرس
    -این دخترخالت عاشقته؟
    پوزخند می‌زنم
    - توهم عشق داره
    با غیظ غر میزنه
    -چه زوریم داره موقرمزی
    -پریناز
    با تعجب نگاهم میکنه
    -چی؟
    -مو قرمزی که میگی اسمش پرینازِ
    چشم غره‌ای بهم میره
    -ایش همون موقرمزی بیشتر بهش میاد، دختره ی نکبت
    -مؤدب باش دخترجان
    -غیرتی شدی باز؟
    سری از روی تأسف براش تکون میدم، این دختر با حاضر جوابی هاش غیرقابل کنترله
    -واسه عمت متأسف باش
    -ندارم
    -چی نداری؟
    به سمتش برمیگردم و چشمکی براش می‌زنم
    -عمه، عمه ندارم
    -خب واسه خالت متأسف باش
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -میدونستی خیلی پررویی؟

    لبخند نمی‌کنی زد

    -اره عزیزم همه میگم
    نفس کلافه‌ای می‌کشم
    -یه چیزی بپرسم؟
    پر غیظ می‌غرم
    -خیر شما لطف کن سکوت کن
    -آیش به جهنم لیاقت میخواد صدای قشنگ منو بشوی
    -گنده‌تر ز دهنت حرف می‌زنی جوجه! مواظب حرف زدنت باش زبونت کار دستت میده ها
    -توحق نداری منو تهدید کنی
    -تهدید نکردم هشدار دادم
    از آیینه به عقب نگاه می‌کنم
    -دنبالمونن
    با ترس به سمتم برمیگرده
    -کیا؟
    -خواهان تو ودشمنای من
    -زنگ بزنم به پلیس؟
    -لطف کن و نظر نده، گوشی من و از روی داشبورد بده
    گوشی و به سمتم مگیره، سریع شماره ی سامان و می‌گیرم اما نگاهم روی گوشی خشک میشه
    -لعنتی
    -چیشده؟
    -آنتن ندارم نمیتونم زنگ بزنم
    ماشین و وارد اتوبان می‌کنم
    -آنا
    -بله
    -گوشیم و بردارببین آنتن دارم آگه داشتم و شمارهٔ سامان و بگیر
    -بهش چی بگم؟
    -بزن رو اسپیکر خودم میگم
    از آیینه به پشت سرم نگاه می‌کنم؛ بی گدار به آب زدن این قوم تاتار
    -گرفت
    -الو رییس
    -سامان
    -جانم اقا
    -دنبالمونن
    -کجایید شما؟
    -اتوبان تهران کرج سه تا ماشینن
    -تنهایی؟
    -نه آنا کنارمه، سامان من هیچی کنارم نیست
    -یعنی چی؟ اسلحه؟ شوکر؟
    -هیچی لعنتی هیچی
    -تا یه ربع دیگ ماشینم بنزینم تموم میکنه
    -حداقل یکساعت طول میکشه تا ما بهتون برسیم
    -دیره سامان
    -بچه‌ها رو فرستادیم من و اریکا هم داریم میاییم ردیابا هم کار افتادن
    -بجنب سامان تعدادشون زیاد از پس همشون برنمیام
    -رییس
    -بگو اریکا
    -برو تو بیابون، بکش به بیابون
    -چی میگی اریکا؟ دستی دستی برم تو تلهٔ اونا؟
    -برو رییس وقت نداریم فرعی پیش روت و بپیج داخل
    -خیلی خب
    -ماشین و به سمت بیابون می‌کشم و اوناهم دنبالم میان
    -الان تو بیابونم
    -برو جلو برو حدوداً صدمتر
    -بعدش چی؟
    -برو به سمت راست
    -بنزین کم دارم اریکا
    -برو رییس تا میتونی برو، چندم‌تر جلوتر یه خونهخرابه هست سریع برید ان تو
    -چی میگی اریکا؟ می‌میریم اون تو
    -گوش کن به حرفم توروخدا، حمله اشونپیش بینی شده بود برامون فقط فکرنمیکردیم انقدر زود وارد عمل بشن، خونه رو می‌بینید؟
    -نه
    -چی؟ الان باید به یه خرابه برسید
    -نه لعنتی نه این جا هیچی جز بیابون نیست
    -کدوم فرعی و پیچیدی داخل؟
    -اولین فرعی
    صدای فریادش تو گوشم میخوره
    -لعنتی اشتباه رفتی
    -اریکا گوشیم داره خاموش میشه
    -نه سام نذار خاموش شه ردیاب تو اونه خاموش شه دیگه ندارمت، گوشی آنا رو بردار
    به سمتش برمیگردم. رنگش پریده میلرزه و به سختی لب باز میکنه
    -گوشی نیاوردم
    -وای خدا
    -اریکا چیکار کنم؟
    ماشین از حرکت میایسته، چشم هامو می‌بندم
    -رییس چیشد؟
    -ماشین وایستاد
    -قفل مرکزی و بزن، اسلحه...
    -نیاوردم
    -زیر صندلی عقب زیر یخچال ماشین یه کلت و یه شوکر هست، برشون دار
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -آنا
    با چشمهای ترسیده و پر از اشکش به سمتم برمگیرده
    -اسلحه‌ای که اریکا میگه بردار
    -بی حرف سرتکون میده و من می‌بینم قطره اشکی که از چشم هاش سر میخورهروی گونه هاش. بعد از چند دقیقع اسلحهٔ مشکی رنگی رو به طرفم میگیره
    -آناهیتا
    چشم میدزده
    -بله
    -نترس
    -نمی‌ترسم شرمنده‌ام فقط همین این دردسرت بخاطر منه
    -شرمندگی حس بدیه، هیچوقت شرمنده ی کسی نباش اینا بامن دشمنن میخوان منو بکشن تو بهانه‌ای پس شرمنده نباش
    -چرا باهات دشمنن؟
    -چون نصف کاراشون و خراب کردم چون ازشون بیزارم
    -ولی همکارشونی درسته؟
    از تلخی حقیقتی کع به زبون میاره تلخ میشم تلخ‌تر از زهر. میخوام جوابی بدو که گوشین زنگ میخوره
    -بگو اریکا
    -زودتر از چیزی که بهت گفتم می‌رسیم
    -اوکی، ماشیناشون نزدیکن یکم گرد و خاک می‌کنم تا بیایین
    -رییس مواظب باش
    -اوکی
    قطع می‌کنم و به سمت آنا برمگیردم
    -آناهیتا
    اشکاش یکی پس از دیگیری جاری میشن
    -گریه نکن
    -پیاده نشو سام توروخدا
    -گریه نکن نمیرم بمیرم که
    دستامو میگیره
    -توروخدا سام جون ارشام پیاده نشو بلایی سرت بیاد تا عمردارم جلو تو و ارشام سرم پایینه
    -آنا یه لحضه اروم باش بچه‌ها این اطرافن نمیذارن بلایی سرم بیاد
    -مطمئنی؟
    -اره فسقلی مطمئنم فقط یه چیزی ازت میخوام
    نامطمئن نگاهم میکنه
    -چی؟
    -تحت هیچ شرایطی از ماشین پیاده نشو تاخودم بیام باشه؟ حتی آگه بیرون جنگ شد تو بیرون نیا
    بغضش میترکه
    -و که گفتی چیزیت نمیشه
    -آنا باید برم لفتش نده تحت هیچ شرایطی بیرون نیا
    ازماشین بیرون میرم و با اشاره بهش میفهمونم درهارئ قفل کنه. ماشین‌ها دورم و میگیرن و باتوقفشون گرد و خاک بدی بلند میشه، چند نفر با اسلحه به سمتم میان
    -به به جناب مهندس بالاخره تسلیم شدی
    پوزخندی می‌زنم و بیخیال بهش نگاه می‌کنم
    -زبونت از کارافتاده مهندس تهرانی؟
    لگدی که بی هوا رو کمرم میخوره روی زمین میافتم، اخمام از درد توی هم میره
    -بالاخره زانو زدنت و دیدم
    نگاهش می‌کنم ودوباره پوزخند مهمون لبه‌ام میشه. باسوزش بازوم چشمه‌ام و می‌بندم و لب می‌گزم که فریادم بلند نشه، صدای جیغ و هق هق آناهیتاسکوت و میشکنه. صدای فریادش بلند میشه
    -برادرم و همینطوری با چاقو کشتی حروم زاده، شهریار و تو کشتی اشغال
    بی حس نگاهش می‌کنم. نه اون نه امثال اون برام ارزشی ندارن. دستم و بلند میکنه و باچاقو روش میکش. درد به پوست و استخونم نفوذ میکنه. مزهٔ خون تو دهنم میپیچه از لبهایی که هزاربار بهم فشرده شدن از زور درد
    -خب خب نمایش تموم شد، اسلحه هاتون رو بندازید
    به اریکا و سامان که کنار هم ایستادن نگاه می‌کنم، کم کم دورمون پر میشه از افراد من، هرکدوم با اسلحه با انتهای اسلحه به صورتش میکوبه، سامان به کمکم میاد و بلندم میکنه. رو به روی شهرام می‌ایستم
    -ببین سگ هار برو به رییست بگو زانو زدن سام و به خواب میبینه همین و بس. حالا گمشو
    -رییس بذاریم برن؟
    -اره ، سامان
    -بله رییس
    -سوییچ ماشینت و بده به من
    سوییچ و به طرفم میگیره وازش میگیرم و به طرف آنامیرم، درو باز می‌کنم با ترس ب سمتم برمیگرده
    -حالت خوبه؟
    -خوبم
    -من... من متاسفم اگر من نبودم اینجوری نمی‌شد
    سریع ازماشین پیاده میشه و به سمت اریکا میدوئه و دستش و میگیره
    -دست سام وباچاقو بریدن بازوش زخمیه، کف دستش خونیه توروخدا ببریدش بیمارستان
    باخونی که از دست دادم بدنم ضعیف‌تر شده و چشم هام تار میبینن، صدای دوییدن سامان و اریکا رو می‌شنوم کنارم میایستن
    -رییس شرمنده‌ام دیر رسیدم معذرت میخوام سامان پزشک و خبرکن
    -نیازی نیست
    سرپایین میاندازه
    -تقصیر من شد، ارایش و مجهز کردن افراد طول کشید متاسفم. سوارشید بریم

    آناهیتا:

    به صورت رنگ پریده‌اش نگاه می‌کنم، به نگاه بی رمقش. چندبارشد که ناجی من شده این صدپشت غریبه؟
    خدا حواست هست؟ به سمت اریکا برمیگردم
    -سام حالش خوب نیست توروخدا نزدیک‌ترین بیمارستان وایسا
    به سمتم برمیگرده
    -یکم دیگه باید تحمل کنی رییس دکتر خونه منتظرمونه
    از تعجب چشمام گرد میشه
    -تاخونه باید صبرکنه؟ خون ریزی داره، خونریزیش زیاده حالش بدترمیشه
    -صدای خش دارش اتیش به قلبم میکشه
    -من خوبم برید سمت خونه
    -ولی سام...
    -خوبم آنا
    سرپایین می‌اندازم و قطره قطره اشکام روی گونه هام میچکن. نگاهم به خونی میفته که روی لباسش خشک شده و باعث تمام این اتفاقات منم.خدایا بس کن. خدا حواست هست دنیات واسه یه سری داره عذاب آور میشه؟ باتوقف ماشین به خودم میام وبی حرف پیاده میشم. سامان و اریکا زیر بازوی سام و میگیرن و میارنش داخل، دکتر با دیدنشون به سمتمون میاد
    -بخوابونیدش رو مبل
    به هیبت پر جذبه‌اش نگاه می‌کنم، رنگش پریده دکتر کنارش میشینه
    -چه کردی باخودت پسر؟
    باصدای خنده‌های ارشام می‌لرزم از شرم از ترس
    -سلام بر...
    حرفش بادیدن سام نصفه میمونه وبه سمتش میدوئه
    -سام...سام چیشده؟
    به اریکا نگاه میکنه
    -چه بلایی سرش آوردن؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _چيزي نيست ارشام يه زخم چاقوئه
    _چرا؟كي جرات كرده اينكارو بكنه؟
    ساميتر دست روي دستش ميذاره...ارشام كنارش زانو ميزنه
    _جونم داداش؟چيزي ميخواي؟
    _چيزيم نيست ارشام..يه زخم ساده است
    صداي پر درد و جمله هاي بريده بريده اش تضاد حرفش و اثبات ميكنه و من شرمنده تر گوشه اي مي ايستم
    صداي اريكا بلندميشه
    _دكترعجله كن
    تمام مدت نگاهم قفله روي سامياري كه از زور درد اخم ميكنه و لب ميگزه و دم نميزنه
    بي بي بالاي سرش قران ميخونه و اشك ميريزه هق ميزنه و به سينه اش مي كوبه...
    _خب تموم شد...زخمش عميق بود،تقويت لازم داره ابميوه ها و غذاهاي مقوي، تحرك سنگين هم نداشته باشه
    _كي اين بلارو سرش اورده؟
    به سمت ارشام ميچرخم نگاهش به اريكاست .توسكوت بهم خيره شدن..
    _جوابم سكوته؟
    _جوابي ندارم
    بي توجه به بحث اونا كنار سام مي ايستم پلكاش تكون ميخوره و چشم بازميكنه، بغض تاسرحد خفگي جسم بي جونم بالا مياد
    لب ميزنم
    _خوبي؟
    پلك ميزنه براي تاييدم..لب بازميكنم بي صدا
    _شرمنده ام
    _نباش
    _تقصيرمن بود
    _نبود
    _دنبال من بودن
    _انتقام ازمن بود
    _ازاينجا ميرم
    اخماش توهم میره
    -بسه هرچی دردسربهتون دادم،میرم پیش دریا اونجابخاطرمن تورو اذیتت نمیکنن.نمیدونم چه جوری تو چشمهای نگران ارشام و بی بی نگاه کنم،چجوری بگم بلایی که سرپسرشون اومد تقصیروجودنحس منه؟
    -بس کن انا
    -نه سام مرسی تمام حمایتت هات بعدمدتهاچندماهی باخانواده زندگی کردم ازت ممنونم ببخش بابت نفرت اون اوایلم دست خودم نبود امشب میرم از اونجا مرسی بابت همه چیز ومتاسفم
    به اخمهای درهمش نگاه میکنم بااشک میخندم،شاید خنده ی تلخ تراززهر که میگن همینه!!
    -انقدر اخم نکن گوریل
    -انا اوناسرانتقام دنبال من بودن ازاینجا بری امنیت نداری برو استراحت کن فشاری بدی روت بوده دیگه ام حرفش و نزن
    چشم میدوزم به برزخ نگاهش،لب به اعتراض بازمیکنم که اغرشش زبون به دهن میگیرم
    -گفتم برو آنا خوشم نمیادحرفم و دوبار تکرارکنم
    -انا
    به سمت ارشام برمیگردم
    -سوگل چی میگه؟کی تورو زده؟
    -عاشق دلخسته ی ایشون حمله ورشد سمتم و لت و پارم کرد
    نگاه شرمنده ای بهش میاندازم:((توراه برگشت این اتفاق افتاد.معذرت میخوام
    بـ..وسـ..ـه ای رو پیشونیم میزنه
    -خوبی الان؟مشکلی نداری؟
    -خوبم داداش
    -برواستراحت کن خواهرم
    بی نگا به کسی از پله ها بالامیرم

    *********

    -قرارداد و بستید؟
    -بله مهندس دیگه مشکلی نیست
    -سفرمن برای چه روزیه؟
    -هفته ی دیگه یه سفریکماهه به ایتالیا داریم برای شراکت نهایی
    -راهی نداره که من نرم؟
    سامان کنارم میایسته
    -چون روز میزبانی ما رییس شرکت ریکاردو خودش اومدشماهم خودتون باید برید
    نفس کلافه ای میکشم
    -سامان
    -جانم رییس
    -نگهبانای دورخونه رو بیشتر کنین،سیستم امنیتی رو دوبرابرکنید،محافظ های ارشام بیشتر کنید شدیدا حواستون به انا و دریا باشه
    -چشم خیالتون راحت رییس
    -من میرم خونه کارایی که گفتم و موبه مو انجام بدین
    -چشم رییس خدانگهدار

    سری براشون تکون و ازش جدامیشم و به سمت خونه میرونم.ذهنم درگیر این سفریکماهه است و نبودنم همه چیز مرتبه اما نگرانی من تمومی نداره،سفر یکماهه ی من به ایتالیا برای بستن قراردادچیزیه که نگرانم کرده.از ماشین پیاده میشم و به سمت سالن میرم،صدای خنده هاشون فضای خونه رو پرکرد،توی دیدشون میرم
    -سلام داداش
    -سلام برپادشاه اخمالو
    به سمتش برمیگردم،اخمام توهم میره
    -از کی تاحالا جوجه اردک هااونم از نوع زشتش اینجوری بلبل زبونی میکنن؟
    مثل همیشه پامیکوبه
    -زشت خودتی
    -سام یه حرف درست توزندگیت زده باشی همینه
    به سمت ارشام برمیگردم،چشمکی میزنه و میاد کنار اناهیتا
    -حقیقت تلخه خواهر زشتی کاریش هم نمیشه کرد،ترشیدی موندی رو دستمون
    جیغ بنفشش توسرم اکو میشه
    -ارشام میکشمت زشت عمته،خودتی،اصلا داداش گوریلته
    -هی دخترکوچولو ازمن مایه نذارتو زیبایی من و برادرم شکی نیست
    مقابلم میایسته
    -اصلا میدونی چیه؟
    یک تای ابروم و بالا میاندازم: ((چیه؟
    -دوست دارم انقدر بزنمت تا دلم خنک شه
    توی صورتش خیره میشم، نگاهش به زمین دوخته میشه
    -ارزو برجوانان عیب نیست
    چشم غره ای بهم میره: ((بابابزرگِ بی اعصاب
    به سمت مبل هامیره و کنار دریامینشینه، کنارارشام میشینم.دل دل میکنم واسه زدن و حرفم و یه دل نمیشه این دل لامصب
    -سام چیزی شده؟
    -چطورمگه؟
    -حس میکنم میخوای چیزی بگی اما نمیگی
    سرتکون میدم: ((درسته
    -خب بگو
    -من یکماه نیستم
    -چرا؟کجایی؟یکماه؟چه خبره؟؟
    -اره باید برم ایتالیا واسه قرارداد شرکت
    -اخه یکاه یکم زیاد نیست؟
    چشم میدوزم به دختری که با احتیاط این سوال و ازم میپرسه
    -دوماه پیش اونا ایران بودن وما یکماه میزبانشون بودیم وحالا برای بستن و نهایی کردن کار ما مجبوریم بریم اونجا
    -دی ماه تهرانی؟
    -اره
    نگاهی به اطراف می اندازم
    -سوگل کجاست؟
    رادین اومد دنبالش،رفتن پیش مادرش
    -اوکی من میرم استراحت کنم
    ازپل ها بالامیرم و توی اتاق تاریکم فرو میرم،چشم میبندم تا بال و پرپیدانکنه افکار دلم.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا