درمیزنم
_بیاتو
وارد اتاقش میشم
_سلام آقای دکتر
ازجا بلندمیشه
_سلام آرشام خوش اومدی
_ممنونم
_بشین پسر چرا سرپایی؟
رو به روش روی مبل راحتی مینشینم
_حال مریض ما چطوره جناب دکتر؟
_امیدالکی نمیدم آرشام حالش اصلاً خوب نیست، بعیدمیدونم دووم بیاره
_سعیت و بکن رادین...لطفاً
_همه تلاشم و میکنم آرشام اما بدنش خیلی ضعیفه دخترش هرروز میاد دیدنش
_آره خواهرم میارتش اینجا
_راستی یه مسئلهای رو میخواستم بهت بگم
_جانم بگو
_امروز که اومده بودن یه نفر داشت دنبال اون خانوم میدویید و ایشونم فرارمیکردن دم بیمارستان خورد زمین اما سریع بلند شد فرارکرد
باهول ازجا بلندمیشم وبی هیج حرفی ازبیمارستان بیردن میزنم و به سمت خونه میرونم. ماشین و پارک میکنم و به سمت سالن میدوئم
_آناهیتا
آناهیتا:
_بیرون چه غلطی میکردی؟ مگه نگفتم حق نداری بری؟ گفتم یانگفتم لعنتی؟ دخترهٔ احمق
دست روی گوش هام میذارم تانشنوم صدای فریادش رو. عاصی میشم، بغض داره صدام اما داد میزنم
_سرمن دادنزن
به سمتم یورش میاره
_من هرکاری دلم بخوادمیکنم با اجازهٔ کی گورت وگم کردی رفتی بیرون؟ هان؟ مگه نگفتم حق نداری بری بیرون؟
جوابی برای سوالاش نداشتم
_لال شدی؟ جواب بده... با اجازهٔ کی رفتی بیرون کثافت؟ دلت میخواد تو دست اونا باشی؟ لحضه به لحضه دنبالتن میفهمی؟ لحضه به لحضه آگه خیلی مشتاقی گیراونا بیفتی یالا برو بیرون، بروخودت و به کشتن بده
جوابی نداشتم چون میدونستم حق باسامیار، برای دیدن نوید باسوگل رفتیم بیرون که اون اتفاق افتاد سامیاربرای فریادهاش حق داشت
_چیشده سام؟
به سمت آرشام برمیگردم، بانگرانی سمتم میاد
_چیشده آنا؟ حالت خوبه؟ رادین چی میگه؟ دنبالت بودن؟
سرتکون میدم صدای سامیاربلندمیشه
_آره از شاهکارت بگو برای چی بی اطلاع رفتی بیرون؟ مگه نگفتم قبل رفتن بگو، بامحافظا هماهنگ کن
_چرالعنتی گفتی دادنزن بارها گفتی
_اگه گفتم آگه شنیدی پس گـه خوردی بدون اجازهٔ من رفتی بیرون غلط کردی بدون محافظ گورت و گم کردی و رفتی
آرشام پادرمیونی کرد
_بسه داداش، آروم باش خداروشکر که چیزی نشده
سام رومیکنه سمت من
_کجارفته بودی؟
سرپایین میاندازم
_بیمارست...
جملهام کامل نشده صورتم با ضرب دستش آتیش میگیره
_دروغ نگو
بی حرف به زمین خیره میشم بغض سنگینم داره خفم میکنه
_کجارفته بودی؟
سربالامیارم
_بیمارستان
سیلی دومش توی صورتم جاخوش میکنه صدای عربدهاش تنم و میلرزونه
_دروغ نگو آنا کجارفته بودی؟
دستش وتوی موهام فرومیبره وسرم به شدت به عقب میکشه، توی جشم هام خیره میشه و لب میزنه
_کجارفته بودی لعنتی؟
موهام توی پنج هاش اسیرمیکنه و میکشه ازدراخم میکنم آهستهتر تکرار میکنه
_کجابودی آنا...
چشم هام خیش اشک میشه با بغض لب میزنم
_عکس پدرم تواون خونه بود رفتم ازنوید بگیرم
اخم هاش توهم گره میخوره
_نوید کیه؟
_پسرخدمتکارمون
_چرا به محافظا نگفتی؟
_فکرکردم دیگه دنبالم نیستن
ازصدای غرشش چشمام بسته میشه
_توبیجا کردی فکراضافه کردی مگه نگفتم چندماه این داستان ادامه داره؟ تازه یکماه شده کم آوردی؟
_نه...نه کم نیاوردم خسته شدم ازاین پلیس بازی من مرد این بازی نیستم
_مجبوری آنا میفهمی؟ مجبوری
_نه نمیخوام بفهمم توروخدا درک کن سام زندگیم بازیچهٔ دست چندتا احمق شده میفهمی سخته برام عادت ندارم به زندانی بودن، عادت ندارن به این زندگی
_به چی عادت نداری لعنتی؟ مگه توزندانی منی؟ کتکت زدم؟
من درک بلدنیستم تویی که درکت بالاست بفهم که حونت درخطره اون بی نانوسا دنبالتن، چندماه تحمل کن فقط چندماه
صداش و پایین میاره
_فقط چندماه تحمل کن آناهیتا
_بیاتو
وارد اتاقش میشم
_سلام آقای دکتر
ازجا بلندمیشه
_سلام آرشام خوش اومدی
_ممنونم
_بشین پسر چرا سرپایی؟
رو به روش روی مبل راحتی مینشینم
_حال مریض ما چطوره جناب دکتر؟
_امیدالکی نمیدم آرشام حالش اصلاً خوب نیست، بعیدمیدونم دووم بیاره
_سعیت و بکن رادین...لطفاً
_همه تلاشم و میکنم آرشام اما بدنش خیلی ضعیفه دخترش هرروز میاد دیدنش
_آره خواهرم میارتش اینجا
_راستی یه مسئلهای رو میخواستم بهت بگم
_جانم بگو
_امروز که اومده بودن یه نفر داشت دنبال اون خانوم میدویید و ایشونم فرارمیکردن دم بیمارستان خورد زمین اما سریع بلند شد فرارکرد
باهول ازجا بلندمیشم وبی هیج حرفی ازبیمارستان بیردن میزنم و به سمت خونه میرونم. ماشین و پارک میکنم و به سمت سالن میدوئم
_آناهیتا
آناهیتا:
_بیرون چه غلطی میکردی؟ مگه نگفتم حق نداری بری؟ گفتم یانگفتم لعنتی؟ دخترهٔ احمق
دست روی گوش هام میذارم تانشنوم صدای فریادش رو. عاصی میشم، بغض داره صدام اما داد میزنم
_سرمن دادنزن
به سمتم یورش میاره
_من هرکاری دلم بخوادمیکنم با اجازهٔ کی گورت وگم کردی رفتی بیرون؟ هان؟ مگه نگفتم حق نداری بری بیرون؟
جوابی برای سوالاش نداشتم
_لال شدی؟ جواب بده... با اجازهٔ کی رفتی بیرون کثافت؟ دلت میخواد تو دست اونا باشی؟ لحضه به لحضه دنبالتن میفهمی؟ لحضه به لحضه آگه خیلی مشتاقی گیراونا بیفتی یالا برو بیرون، بروخودت و به کشتن بده
جوابی نداشتم چون میدونستم حق باسامیار، برای دیدن نوید باسوگل رفتیم بیرون که اون اتفاق افتاد سامیاربرای فریادهاش حق داشت
_چیشده سام؟
به سمت آرشام برمیگردم، بانگرانی سمتم میاد
_چیشده آنا؟ حالت خوبه؟ رادین چی میگه؟ دنبالت بودن؟
سرتکون میدم صدای سامیاربلندمیشه
_آره از شاهکارت بگو برای چی بی اطلاع رفتی بیرون؟ مگه نگفتم قبل رفتن بگو، بامحافظا هماهنگ کن
_چرالعنتی گفتی دادنزن بارها گفتی
_اگه گفتم آگه شنیدی پس گـه خوردی بدون اجازهٔ من رفتی بیرون غلط کردی بدون محافظ گورت و گم کردی و رفتی
آرشام پادرمیونی کرد
_بسه داداش، آروم باش خداروشکر که چیزی نشده
سام رومیکنه سمت من
_کجارفته بودی؟
سرپایین میاندازم
_بیمارست...
جملهام کامل نشده صورتم با ضرب دستش آتیش میگیره
_دروغ نگو
بی حرف به زمین خیره میشم بغض سنگینم داره خفم میکنه
_کجارفته بودی؟
سربالامیارم
_بیمارستان
سیلی دومش توی صورتم جاخوش میکنه صدای عربدهاش تنم و میلرزونه
_دروغ نگو آنا کجارفته بودی؟
دستش وتوی موهام فرومیبره وسرم به شدت به عقب میکشه، توی جشم هام خیره میشه و لب میزنه
_کجارفته بودی لعنتی؟
موهام توی پنج هاش اسیرمیکنه و میکشه ازدراخم میکنم آهستهتر تکرار میکنه
_کجابودی آنا...
چشم هام خیش اشک میشه با بغض لب میزنم
_عکس پدرم تواون خونه بود رفتم ازنوید بگیرم
اخم هاش توهم گره میخوره
_نوید کیه؟
_پسرخدمتکارمون
_چرا به محافظا نگفتی؟
_فکرکردم دیگه دنبالم نیستن
ازصدای غرشش چشمام بسته میشه
_توبیجا کردی فکراضافه کردی مگه نگفتم چندماه این داستان ادامه داره؟ تازه یکماه شده کم آوردی؟
_نه...نه کم نیاوردم خسته شدم ازاین پلیس بازی من مرد این بازی نیستم
_مجبوری آنا میفهمی؟ مجبوری
_نه نمیخوام بفهمم توروخدا درک کن سام زندگیم بازیچهٔ دست چندتا احمق شده میفهمی سخته برام عادت ندارم به زندانی بودن، عادت ندارن به این زندگی
_به چی عادت نداری لعنتی؟ مگه توزندانی منی؟ کتکت زدم؟
من درک بلدنیستم تویی که درکت بالاست بفهم که حونت درخطره اون بی نانوسا دنبالتن، چندماه تحمل کن فقط چندماه
صداش و پایین میاره
_فقط چندماه تحمل کن آناهیتا
آخرین ویرایش: