رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
آرشام جلوی من زانو میزند لبخند مهربونی روی لب‌هاش نشسته
-خواهرزن جان میمونی اینجا یا با دریا میری؟
صدای بغض آلودم چشم‌هاش و غمگین می‌کند
-نمیدونم آرشام توبگو چیکارکنم؟ چه خاکی توسرم بریزم؟
-بمون اینجا جات آمنه کسی نمیتونه بهت صدمه بزنه
-براتون دردسر میشم آرشام
اخم‌هاش توی هم می‌ره
-این چه حرفیه آنا
توخواهرمی، روی سرم جاداری تاهروقت بخوای میتونی اینجا بمونی
پیرزن مهربونی کنارم مینشینه
-مادراینجا بمون سامیار نمیذاره اذیتت کنن، اموالتم برمیگردونه حرف پسرم حرفه! زیر قولش نمیزنه اینجارو هم مثل خانهٔ خودت بدون
ازحجم محبتشون سرم پاین میفته
-ازتون ممنونم
توی آغـ*ـوش بی‌بی پنهون میشم و ای کاش مادرم الآن اینجا بود
-راضیه...راضیه
خدمتکاری جلوی آرشام می‌ایسته
-بله اقا
-اتاق خانوم و اماده کنید
-چشم اقا
با اجازه‌ای می گـه و دورمیشه
آرشام دستم و توی دستاش میگیره
-پاشو خواهرم پاشو بریم به اتاقت
به دریا نگاه می‌کنم با محبت نگاهم می‌کند
-هر روز بهت سرمیزنم! نگران چیزی نباش
لبخند تلخی می‌زنم
-تا کنارمن هستین نگران چیزی نیستم
گونه‌ام ومیبوسه
-برو استراحت کن خواهری امروز روزبدی برات بوده
به آرومی پلک می‌زنم و همراه آرشام به سمت اتاق میرم وارد اتاق میشم و روی تخت می‌نشینم
-چیزی لازم نداری عزیزم؟
-نه ازت ممنونم آرشام هم ازتو هم از برادرت
لبخندی به روم میپاشه
-وظیفه است خانوم خانوما
ازاتاق بیرون می‌ره و در و میبنده
روی تخت دراز می‌کشم و به سقف چشم می‌دوزم سهم من ازاین بازی چی بود؟ آوارگی؟ مگه چه بدی بهشون کردم؟ چرا مادرم پسم زد؟ چرا یهو عوض شد؟ این سوالا داره مغزمن و متلاشی می‌کند
چشم می‌بندم
واقعاً طردم کرد؟ چطور دلش اومد؟ چطوری تونست من و پارهٔ تنش وندید بگیره؟ مگه دخترش نبودم؟ اشکام روی صورتم سرازیر میشن. جواب این‌همه سؤال و از کی بگیرم؟
با یک تصمیم یهویی ازجابلندمیشم
چشمم توی آیینه به خودم میافته، آرایشی که پخش شده و چهرهٔ بدی ازم ساخته جلوی آیینه میرم و صورتم و با دستمال مرطوب روی میز پاک می‌کنم به چشم‌های اشکی و پرازغمم نگاه می‌کنم موهایی که بالای سرم جمع شده باز می‌کنم و با بی‌حوصلگی شونه‌اشون می‌زنم
خشک میشم روی لباس نفرت انگیز و پرزرق و برق تنم از این لباس و جلال و جبروتش متنفرم
به سمت کمد انتهای اتاق میرم امیدوارم لباسی داخلش باشه یه تونیک بنفش باشلوارمشکی جدا می‌کنم و می‌پوشم از اتاق بیرون میرم و پشت در اتاقش می‌ایستم
دو دلم برای در زدن
یعنی جواب سوال‌هام و می‌دهد؟
نفس عمیقی می‌کشم و در می‌زنم
-بعدازچندلحضه صداش بلند می شه
-بـــــلـــــه

سامیار:

به عکس دوتاییمون خیره میشم. به چشم‌هایی که میخنده به لب‌هایی که شادی و فریاد میزند به روزهای خوبمون فکرمیکنم چقدر از تکرار زمان متنفرم
چشم‌هام روی هم میافته، به شبی که گذشت فکرمیکنم به اون دختر به فریادهای از روی دردش، توام داد زدی نه؟ به اشک‌های بی‌پایانش، توام گریه کردی نه؟ به نامردی که درحقش شد
خسته‌ام کاش می‌شد هرآدمی به‌اندازهٔ چندساعت بمیرد...دلم ساعتی مردن می‌خواهد
وارد تراس میشم و به اسمان سیاه نگاه می‌کنم چته اسمان؟ چرا گرفته‌ای؟ تو چه مرگته؟ چرا هوات گرفته اسمان؟ به دود سیگارم نگاه می‌کنم چشم می‌بندم به حجم این سیاهی
داری نگاهم می‌کنی؟ توام می‌بینی تاریخ تکرارشده؟ توام دلت برام تنگ شده؟ دلتنگم، دلتنگ بودنت، دلتنگ روزای باتوبودن
دلتنگتم مامان پرنیانم
باصدای در به خودم میام وارد اتاق میشم و در تراس و می‌بندم
-بله
صدای ظریفش بلند شد
-میتونم بیام تو؟
حوصلهٔ بودن کسی رو ندارم اما درک می‌کنم حال این دختر بی‌پناه رو
-بیاتو
سر به زیر وارد می شه بی‌حرف بهش نگاه می‌کنم
-میشه چندتا سؤال بپرسم؟
ابرو بالا می‌اندازم
-راجب؟
-امشب
سرتکون میدم
-بشین
روی کاناپهٔ گوشهٔ اتاق مینشینه
-حالا بپرس
-امشب چی‌شد؟
خودت میدونی
-چرا سرمن شرط بستید؟
جمع نبند بچه جون عموت موقع بازی عکست و گذاشت وسط-
چشم‌هاس از اشک پرشد
-چــــــــــرا؟
-نمیدونم
توچشم‌هام خیره شد
-توروخدا بگو چرا؟ چرا سرمن بازی کردید؟ چطوری اسناد و جعل کرد؟ چرا می‌خواست این بلا رو سرم بیاره؟ توروخدا بگو سامیار...دارم دیوونه میشم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به گریه کردنش نگاه می‌کنم و گریه کردن‌هاش یادم میفته
    لعنتــــــــــ بهتـــــ لعنت به هرچی خاطره است. نفس کلافه‌ای می‌کشم
    -مهمونی چندوقت پیش، دنبال کسی می‌گشت که براش یک سری سند و جعل کنه کیوان قبول کرد مشکل تونبودی تاجایی که یادمه آریا با پدرت مشکل داشته و می‌خواسته بهش صدمه بزنه و حالا انتقامش و ازتو میگیره
    سرش و روی زانوهاش میزاره و هق‌هقش به هوا می‌ره نه میخوام نه میتونم که ارومش کنم پوزخندی که روی صورتم جاخوش می‌کند
    -با گریه و زاری چیزی درست نمیشه انقدر محکم باش که بتونی حقت و سهمت و پس بگیری با آبغوره گرفتن چیزی درست نمیشه دخترجون میتونی ازحالا واسه زندگی‌ات و بخت بدت گریه کنی یا میتونی بلندشی و بجنگی تابرش گردونی...انتخاب باتوئه
    گریه‌اش بند اومد به چشم‌های خیسش نگاه می‌کنم بارونیِ اسمان تاریک نگاهش صورت مهتابیش ازگریه خیسه
    -حرفات قشنگه مثل شعرهای زمان کودکی مثل بدو بدو کردن‌های بچگی اما مثل زمین خوردن‌های بچگی‌هامون تلخه میخوام یادم بره اما چشم که می‌بندم یادم میافته مادرم پسم زد چشم که می‌بندم یادم میفته سرم شرط بستن یادم می‌آید چقدر تنها و بدبختم، نه پدری نه مادری حالاهم که نه خانه و پولی سربار تو شدم تو و برادرت آرشامی که برام حکم برادر داره و من به عنوان بـردهٔ برادرش وارد خونشون شدم. چشم که می‌بندم یادم میافته چقدر ادمهای اطرافم نامردن و چقدر من ساده و تنهایم یادم میافته چقدر آزارم دادن و من دم نزدم دم نزدم و دم نزدم تا یه روزی آوارم کردن میدونی قصه‌ام شده قصهٔ آدمی که هی میزننش و اون لبخند میزند اونام فکرمیکنن درد نداره محکم‌تر میزنن، اینبار شاهرگ زندگیم و زدن
    حرفات خیلی قشنگه اما من گم شدم وسط این بیراهه نمیدونم کجام و چیکاره ام؟ نمیدونم باید چیکارکنم؟ سردرگمم
    -تا کی می‌خواهی به سردرگمیت ادامه بدی؟
    لبخند تلخی میزنه
    -نمیدونم
    با جدیت نگاهش می‌کنم
    -مرگ وزندگی انتخاب توئه خودت انتخاب کن که به عزای زندگی‌ات بنشینی یا باهاش کناربیایی
    باغم و نفرت نگاهم می‌کند و ازجا بلندمیشه به سمت درمیره و در باز و می‌کند
    به سمتم برگشت
    -چرا امشب بازی کردی؟ هدفت چی بود؟
    باخونسردی نگاهش می‌کنم
    -رفتی بیرون در و هم ببند
    باخشم نگاهم می‌کند و بیرون می‌ره روی تخت درازمیکشم و چشم‌هام و می‌بندم
    تافراموش کنم خودم و
    کثافت کاری‌هام و
    یادم بره که چی‌شد که این شد
    تا یادم بره من چی‌شدم
    چی بودم و چی‌شدم
    یادم بره کجای زندگی وایستادم
    یادم بره مثل همیشه سامیار و

    آناهیتا:

    آفتاب به چشم‌هام میخوره و محکومم می‌کند به بیداری. پوزخندی روی لبم مینشینه، یک هفته از اسیری من می‌گذره و یک هفته است من ازاین اتاق بیرون نرفتم، از روی تخت بلند میشم و وارد حمام میشم.
    لباس‌هام و ازتن می‌کنم و خودم و به دست آب می‌سپارم روی آیینه دست می‌کشم چشم‌های غمگین و بی روحم، لب‌های خشکیده‌ام روی صورتم خودنمایی می‌کند. روح سرگردان زندگیم شدم
    آب و می‌بندم و از حمام خارج میشم. ازداخل کمد سارافون سبزرنگی برمیدارم و به تن می‌کنم و از اتاق بیرون میرم، خسته‌ام ازاین‌همه افسرده بودن و گریه کردن
    توی سالن کسی نیست، وارد آشپزخونه میشم و باصدای آرومی سلام می‌کنم بی‌بی به سمتم برمیگرده
    -سلام به روی ماهت دخترم صبحت بخیر
    -صبح شماهم بخیر بی‌بی جان
    -بیا مادر بیابنشین صبحانه بخور
    به خدمتکارهایی که اونجا کارمیکنن نگاه می‌کنم چهارتا نفرمشغول به کارهستن دو خانوم جوان ودوتا خانوم حدوداً چهل ساله.
    روی میز و از کره و مربا و عسل و پنیر پر کردن
    -من که همهٔ این‌هارو نمی‌خورم
    بی‌بی خندهٔ نمکینی می‌کنه
    -بسه محبوبه جان کافیه غذاتو بخور دخترم بخور تا همه رو بهت معرفی کنم
    سرتکون میدم و شروع به خوردن می‌کنم بیش از چند لقمه از گلوم پایین نمی‌ره کنار می‌کشم
    -چرا نمی‌خوری مادر؟
    -اشتها ندارم بی‌بی
    چشم‌هاش ناراحت می شه اما لبخندمیزنه
    -بیا تا بقیه رو بهت معرفی کنم
    به سمت خدمتکارها رفت
    _همتون بیایید اینجا
    به خانومی اشاره کرد تپل و سفید با قدکوتاه بهش می‌خورد چهل و پنچ سالش باشه
    _ایشان مجبوبه است آشپز اینجا
    نفربعدی یک دختر ساده و زیباست که با مهربونی به من نگاه می‌کند
    _ایشان راضیه است 21 سالشه خانوم مهندس آینده، دخترمحبوبه جان
    _این هم کوکب کمک حال من پنج سالی می شه اینجا کار می‌کند
    کوکب زن چهل وهفت ساله با پوست گندمی و چهرهٔ شیرینی داره
    _و نفر آخر آیناز کوچیکترین دختراینجا 20 سالشه و دوساله اینحاست
    رو به همشون لبخندی می‌زنم و چشم‌هام به نگاه پرغرور آیناز میافته که رو به بی‌بی میپرسه
    _ایشان خدمتکار جدیدن بی‌بی؟
    بی‌بی روی دستش می‌کوبه
    _نه دختر این چه حرفیه؟ ایشان مهمون آقاست! صاحب اختیار اینجاست
    آیناز با اخم به هم خیره می شه
    _آقا هیچوقت مهمون دخترنداشتن
    پوزخندی به روش می‌زنم...
    _به آقاتون میسپرم از این به بعد خواست مهمون دعوت کنه ازت اجازه بگیره
    چشم‌هاش خشمگین می شه
    باصدای سلام بلندی به عقب برمیگرده
    _ســــــــــــــــــــلــــــــــام
    به صورت پرانرژیش لبخند می‌زنم...
    _سلام آرشام صبحت بخیر
    پیشونیم و می‌بـ..وسـ..ـه
    _سلام خواهرم صبح توام بخیر. چه عجب ما بعد یک هفته شمارو دیدیم بانو بهتری عزیزم؟
    پلک می‌زنم
    _نیاز به تنهایی داشتم معذرت میخوام الآن خوبم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _راحتی اینجا؟ مشکلی نیست؟
    _نه خوبِ همه چیز ممنونم ازت
    روی صندلی پشت میزنشست
    _صبحونه خوردی؟
    _یه چیزایی خوردم...
    _چهارتا استخونی یه روکش بشین صبحونه‌ات و بخور منم برم گوریلم و صدا کنم
    با لبخند بدرقه‌اش می‌کنم و به سمت بی‌بی برمی‌گردم
    _بی‌بی گوریل کیه؟
    با خنده جوابم و می‌ده
    _آرشام به سامیار می گـه گوریل مادر
    واقعاً بهش می‌آید لقب گوریل از بس که گنده است پسرهٔ ترسناک
    پشت میز می‌نشینم. آرشام و سامیارباهم وارد میشن و پشت میز می‌نشینن. آیناز سریع می‌آید و یک فنجون قهوه برای سامیار میذاره با نیش‌خند نگاهش می‌کنم
    _تا یک مدت ازخونه بیرون نرو! هرکاری داشتی با راننده برو و با اونم بیا، کنارت محافظ هم هست
    با تعجب نگاهش می‌کنم
    _با منی؟
    با چشم‌های نافذ وجدی به هم خیره می شه طرف صحبتش منم اما چــــــــــرا؟
    _چرا نباید ازخونه بیرون برم؟
    _برای امنیت خودته
    اخم‌هام توهم می‌ره
    _یعنی چی؟
    _مگه جونش درخطره سام؟
    به آرشامی که چشم‌هاش غرق نگرانی شده نگاه می‌کنم
    _آره تا یک مدت! شاید بخوان بهش صدمه بزنن
    به سمتم چشم میگردونه
    _تاجایی که میدونم چندهفته پیش لیسانست و گرفتی پس دانشگاهت تموم شده نیازشدید به بیرون رفتن بود با راننده برو قبلش هم به من با بی‌بی و آرشام هماهنگ کن
    ازجا بلند می شه که بره با عجله می‌پرسم
    _چرا نگرانمی؟
    به سمتم برگشت پوزخندی روی لبش شکل گرفت
    _نگران نیستم من قول دادم که بلایی سرت نیاد و اوالت و برگردونم. سامیار سرش بره قولش نمی‌ره
    باحرص نگاهش می‌کنم بی‌توجه به من ازآشپزخونه بیرون می‌ره
    به آرشام نگاهم می‌کنم به زور جلوی خنده‌اش و گرفته
    می‌غرم
    _بخدا بخندی خفت می‌کنم آرشام
    صدای بلند خنده‌اش کفریم می‌کند که پا به فرار میزاره و منم دنبالش میدوئم
    _اگر مردی وایسا
    _به جون خود ترشیدت من پســـــرم
    جیغم به هوا می‌ره
    _ترشیده دوست دخترته کثاف
    _آره خب اونم هست
    سرجا می‌ایستم و نفس نفس می‌زنم باخنده سمتم می‌آید
    _جوجه‌ای هنوز خواهرجان
    _آرشام
    _جانم
    _به نظرت درست می شه همه چیز؟
    با محبت نگاهم می‌کنه
    _درستش می‌کنیم باهم
    _دلم به بودنتون گرمه
    _غصه نخور آنا همه چیز به حالت اولیه‌اش برمیگرده
    _امیدوارم راستی آرشام چرا تو و برادرت انقدر فرق دارید؟
    _چه فرقی؟
    _تو میگی و می‌خندی اما اون خشک و جدی...
    _باورکن خودمم نمیدونم آنا... بچه که بودیم خشن بودنش تا این حد نبود فقط بامن خوب بود و می‌خندید بزرگ که شدیم همه چیز عوض شد الآن 9 ساله هیچ‌کس صدای خنده هاش و نشنیده
    _چرا اینحوری شده؟
    _بی‌بی می گـه بعداز مرگ مادرم این‌جوری شده! سام خیبی به مادرم وابسته بوده بعد فوتش اخلاقش عوض می شه
    به چشم‌های ناراحتش نگاه می‌کنم
    _متاسفم آرشام نمی‌خواستم ناراحتت کنم
    _بیخیال دختر ناراحت نشدم فقط داشتم فکرمیکردم که دوران بچگیم عالی بود وعالی گذشت. کاش همیشه بچه باشی
    _اره کاش... دنیای ما آدم بزرگا اصلاً قشنگ نیست فقط بدی و کثیفی داره...آرشام دلم واسه بابام تنگ شده اگر بود اینحوری نمی‌شد
    _با اگر و اما چیزی درست نمیشه آناجان زندگی تو الآن آینه باهاش کناربیا خودت و ازبین نبر
    _نمیتونم آرشام بخدا سخته یادم نمی‌ره چه بلایی سرم آوردن
    _دیوونه گریه نکن میدونم که سخته اما چاره چیه؟ باید باهاش کناربیایی، باید تحمل کنی دختر این روزهاهم می‌گذرد آنا مهم اینکه خوش بگذره فکر کن یه فیلم که تو بازیگرشی این فیلمم تموم می شه و توبرمیگردی به دنیای واقعی.
    _مثل قصهٔ آلیس؟
    تک خندی زد...
    _آره فکرکن آلیس شدی توسرزمین عجایب تموم می شه یک روزی عجایب این سرزمین بعدش برمیگردی به واقعیت ولی حالا زندکی کن تو این سرزمین عجایب
    حرف‌هاش حقیقته و قلبم و مغزم تاییدش می‌کند
    _باشه یعنی چاره‌ای جز قبول کردن ندارم
    _تومیتوتی آنا
    با قدردانی نگاهش می‌کنم
    _مرسی دامادجان راستی داماد آینده با یک ناهار تپل چطوری؟
    با شیطنت نگاهم می‌کند
    _دست‌پخت تو باشه که عالیه
    روی بازوش می‌کوبم
    _مهمون من شکمو بشین تا آماده بشه
    به سمت آشپزخونه میرم
    _بی‌بی
    به طرفم میاد
    _جانم دخترم
    _می شه امروز من آشپزی کنم؟ لطفاً
    _این چه حرفیه دخترم تواینجا مهمونی مادر
    دست‌هام و به حالت التماس مقابلم نگه‌میدارم
    _بی‌بی جــــــــــون لطفاً!
    _ازدست شما جوون‌ها، باشه مادر محبوبه جان بیا کنار امروز دخترم می‌خواهد هنرنمایی می‌کند.
    سریع گونه‌اش و می‌بوسم
    _مرسی بی‌بی گلم
    نیم نگاهی به آیناز می‌اندازم که بانفرت به هم خیره شده دست به کارمی‌شم برای درست کردن غذای مورد علاقهٔ آرشام
    _خانوم جان بذارید کمکتون کنم
    به سمت محبوبه برمی‌گردم
    _لطفاً به من نگید خانوم آنا صدام کنید
    _آخه...
    _آخه نداره که خودن اینحوری میخوام
    راضیه روی صندلی مقابلم می‌نشینه
    _آنا جون
    _جانم
    _معنی اسمتون چیه؟
    _آناهیتا یعنی الههٔ آب
    _چه اسم قشنگی کی انتخابش کرده؟
    بغض به گلوم حمله می‌کند، یک گلو دارمو هزاران بغض
    لعنتی‌ها چندنفر به یک نفر؟
    _پدرم وقتی زنده بود همیشه به هم می‌گفت ملکه
    قطره اشکی از چشم‌هام چکید
    _ببخشید نمی‌خواستم ناراحتتون کنم
    _نه عزیزم ناراحت نشدم فقط گاهی دلتنگش میشم بیا کمکم کن ماست خیاردرست کنیم
    ازجا بلند شد
    _چشم
    _ملکه
    به سمت آرشام برمی‌گردم که تو درگاه آشپزخونه ایستاده
    بالبخند نگاهش می‌کنم
    _جانم
    _بامن کاری نداری؟ یک سر میرم پیش سام قراربود ساعت یک برم پیشش.
    _برو به سلامت واسه ناهار بیا
    _اون که حتماً
    به لحن پرشیطنتش می‌خندم
    _برو دیوونه. مواظب خودت باش
    _اطاعت ملکه. راستی آنا...
    _جانم
    _جالبه ها
    _چــــــــــی جالبه؟
    با چشم‌های حیله گرش چشمک بامزه‌ای زد
    _تو ملکه‌ای و سامیار پادشاه ملکه و پادشاه این خونه
    دمپاییم و ازپام درمیارم و به سمتش پرت می‌کنم که با خنده فرارمیکنه
    _ایش هنوزنیومده ببین داره چیکارمیکنه
    باصدای زیرلبی آیناز نگاهش می‌کنم بانفرت چشم ازم میگیره و بیرون می‌ره.
    _این مشکلش با من چیه؟
    زیرزیرکی میخنده
    _با شما مشکل نداره بچم عاشق شده
    اخمام توهم می‌ره
    _عاشق آرشام؟
    _نه... نه عاشق آقا سامیار
    جامیخورم
    _واقعاً؟
    با خنده سرتکون می‌دهد
    _خب حالا چرا با من درگیره؟
    _خوشش نمیاد دختری اطراف اقا باشه
    _وا ملت درگیرنا... وای غــــــــــذام
    به سمت قابلمه هامیرم و سوپ هارو هم می‌زنم
    _راضیه بیا بچش ببین چجوریه
    یک قاشق ازسوپ میخوره...
    _عالیه بهتون نمیاد آشپزی بلد باشیدا
    _مادرم
    بغضم و کنارمیزنم
    _مادرم خیلی دوست داشت اینکارهارو یادبگیرم ازبچگی به هم یاد می‌داد
    _مادرتونم فوت کردن؟
    با حسرت لب می‌زنم
    _نه
    افکارم و کنارمیزنم
    _من برم لباس عوض کنم، بوی پیاز گرفتم! بعدمیام. میزو بچینیم چقدر سریع ساعت یک شد وارد اتاق میشم و درکمد و بازمیکنم
    یه تونیک بادمجونی چشمم و میگیره درش میارم و باشلوار مشکی ست می‌کنم موهام و ازبالا محکم می‌بندم تاچشم‌هام کشیده تربشه از رومیز گل‌سر نقره‌ای روبرمیدارم و روی موهام میذارم
    از اتاق بیرون میرم و به سمت میز ناهارخوری میرم بی‌بی با تحسین نگاهم می‌کند
    _ماشالا مادر هرچی می‌پوشی بهت می‌آید ازبس که خوشگل
    پیشونیش و می‌بوسم
    _چشم‌هات قشنگ می‌بینه بی‌بی گلم
    به کمک راضیه میز و می‌چینم
    _راضیه چندتا بشقاب بذارم؟
    گنگ نگاهم می‌کند
    _یعنی چی؟
    _خدمتکارها کجا غذامیخورن؟
    _همین جا
    _جدی؟ چه جالب
    _من که یادم نمیاد اما بی‌بی می گـه خانوم دوست داشتن همه سر یگ میز غذابخورن بعد ازاونم قا دستوردادن همه یکجا غذا بخوریم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _خانوم؟
    _بله مادر آقا! فقط وقتایی که پدر و خاله‌اشون میان جداغذا می‌خوریم
    سری به نشونهٔ فهمیدن تکون میدم، باصدای آرشام به عقب برمی‌گردم
    _سلام اهالی خانه. به‌به عجب استقبال گرمی
    _سلام
    _چطوری خانوم؟
    _خوبم
    باصدای بلند دریا به سمتش میرم
    _ســــــــــــــــــــــــــــــلام
    _دریا
    _جونش
    سریع بغلش می‌کنم
    _خوشحالم اینجایی
    آرشام چپ چپ نگاهش کرد
    _دریا خانوم سلام عرض شد
    به سمت آرشام رفت وگونه‌اش و بوسید
    _سلام آقامون
    _سلام آقا خسته نباشید، خوش اومدید
    باصدای آیناز نگاهم به سامیاره دوخته می شه
    سری به نشونهٔ سلام تکون می‌دهد و باز آیناز حرف میزند
    _بفرمایید سرمیزآقا ناهار آماده است
    زیرلب جوری که آرشام بشنوه زمزمه می‌کنم
    _چقدر این دختر خودشیرین و رو مخه
    _دقیقاً رو نرو سامِ ِ.نازگل که بودهمه چی آروم بود
    _نازگل کیه؟
    _خدمتکار شخصی سامیار، بچه‌اش مریض بود مجبورشد بره
    همه پشت میز مینشینن
    _آخ جـــــــــــــــــون قرمه سبزی
    دریا باخنده روکرد سمت آرشام
    _خوشم میاد قرمه سبزی که می‌بینی کسی و نمی‌شناسی
    آرشام بامزه نگاهش کرد
    -شما؟
    شلیک خنده ی من و راضیه به هوا رفت. بی‌بی پشت آرشام کوبید
    -دخترم و اذیت نکن پسر
    -عه بی‌بی نو که میاد به بازار کهنه می شه دل‌آزار؟ اون شد دخترت اونوقت من شدم پســـــر؟ دست شما مرسی دیگه بی‌بی خانوم
    -چقدر حرف می‌زنی آرشام
    چپ چپ نگاهم میکنه
    -آنا خانوم داشتیم؟
    چشمک می‌زنم
    -آره داداشم. داشتیم و داریم و خواهیم داشت
    باخنده شروع به غذاخوردن می‌کنم
    زیرچشمی نگاهش می‌کنم، به آرومی غذاش ومیخوره کاملاً بی حس و جدی...!
    -می شه یه چیزی ازت بخوام؟
    آرشام می‌خواهد چیزی بپرسه که حرف میزند بدون اینکه سرش و بالا بیاره و نگاهم کنه
    -چی می‌خوای؟
    _وسایل شخصیم، کارت بانکی، سوییچ ماشینم، مدارکم همشون اونجان
    دست از خوردن کشید و نگاهم کرد
    _ماشین نداری یعنی اونم ازت گرفتن جز اموال تونیست همینطور کارت بانکی
    جامیخورم بهت زده نگاهش می‌کنم
    _چــــــــــــــــــــی؟ مگه می شه؟
    سرتکون می‌ده
    _فعلاً که شده حسابت مسدوده امروز رسیدگی کردم
    سرجام خشک میشم، ادامه می‌دهد
    _وسایل شخصیت و مدارکت هم فرستادم بیارن تایک ربع دیگر میر سه
    دوباره باغذاش مشغول شد
    _بعدازاینکه غذات و خوردی بیاتو اتاقم
    دست‌های آیناز دور قاشق قفل می شه و باحرص نگاهم می‌کند
    سامیار روبه محبوبه خانوم می‌کند
    _ممنون ناهار خوشمزه‌ای بود...
    محبوبه لبخند نمکینی و شرمنده‌ای زد.
    _نوش‌جونتون آقا ولی غذارو آناهیتاجان درست کردن
    چشم‌هاش پرازتعجب شد.
    _ممنون
    ازما جداشد و به سمت پله هارفت روبه جمع نگاه میگنم
    _بچه‌ها من برم پیش سامیار ببینم چیکارم داره
    دریا باخنده به بازوم کوبید
    _خدا پشت و پناهت خواهرم
    به سمت اتاقش میرم و درمیزنم
    _بیاتو
    وارد اتاقش میشم
    _بامن کاری داشتی؟
    _یه بسته ردی میز هست برش دار
    ازروی میز بسته‌ای برمیدارم و باتعجب نگاهش می‌کنم
    _این چیه؟
    _کارت بانکی جدیدت
    اخم‌هام توهم می‌ره
    _من صدقه نمی‌خوام
    _کسی هم به توصدقه نداد! تاوقتی اینجایی تمام هزینهٔ تو به عهدهٔ منِ. پس برش دار بدون اما و اگر و حرف اضافه.
    _اما...
    _بحث نکن من ازحرفم کوتاه نمیام...! نه صدقه است نه ترحم بعداً برش گردون به هم اوکی؟
    _اوکی
    بی حرف از اتاقش خارج میشم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:

    _اون دختر حق تو نیست پسر
    _ازبحث بیخود بدم می‌آید کیوان
    کلافه می شه
    _بحث بیخود یعنی چی؟ میگم صالحی اون دختر و می‌خواهد آناهیتا سهم تونیست! توکه کاری به اون نداری پس تحویلش بده خودت و خلاص کن برای خودت دردسرنخر
    ازجابلندمیشم ومحکم روی میزمیکوبم
    _من بـردهٔ صالحی نیستم که هرجی گفت بگم چشم کسی که توخونهٔ منِ یعنی مال منِ هیچ احمقیم نمیتونه اون و از من بگیره چه صالحی چه گنده ترازاون توگوشت فروکن کیوان
    روبه روم می‌ایسته
    _حرف آخرته؟
    _آره حالا ازاینجا برو
    _اگر درقبالش پول
    وسط حرفش می‌پرم
    _دهنت و ببند. داری راجب یه آدم حرف می‌زنی بی‌وجود نه اشیا اون دختر آدم میلیاردها پول‌هم به هم بدی نمیذارم دست کثیفتون بهش بخوره
    _ولی سامیار...
    _گمشــــــــــو بیرون
    از دربیرون می‌ره، روی صندلی می‌نشینم با باز شدن در چشمم به آرشام میخوره
    _سلام چیشده سام؟ چرا دادمیزدی؟
    _چیزی نیست
    _جون آرشام راستش و بگو پس چرا دادمیزدی؟ راجب کدوم دخترحرف می‌زدی؟
    _آناهیتا
    جدی می شه وابروهاش گره میخوره
    _چیشده مگه؟
    _می‌خوانش
    _کی؟ کی میخوادش؟ یعنی چی می‌خوانش؟
    _دوست‌های عموش
    _دوست‌های تو
    پوزخندمیزنم
    _دشمن‌های من
    _برای چی می‌خوانش؟
    _که سوگلی قصرشون بشه
    دست‌هاش مشت شد
    _غلط کردن! قلم می‌کنم دستی که سمت آنا درازبشه
    _باید باهاش‌حرف بزنم رفت وآمدش بایدمحدود بشه
    _یعنی یه‌جورایی زندانی دیگر، آره؟
    _نه جایی‌میخواد بره بایدبانگهبان بره
    _سام
    _بله
    _بابا، بابا بهش صدمه نزنه...؟
    نفس کلافه‌ای می‌کشم
    _هرچیزی ممکنه
    ازجابلندمیشه
    _پس بریم خانه بایدهرچه سریعترباهاش حرف بزنیم
    سرتکون میدم و ازجابلندمیشم ازاتاق خارج میشم، منشی مقابلم می‌ایسته
    _آقای مهندس یه بسته براتون رسیده...
    _کی؟
    _همین الآن
    _سامان و خبرکن بیاد
    روبه آرشام می‌کنم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _بروخونه من بعداً میام
    _منتظرمیمونم
    _طول می‌کشد برگرد
    جدی نگاهم می‌کند
    _گفتم میمونم سام میخوام ببینم چیه؟
    سامان جلو اومد
    _سلام آقا جانم چیشده؟
    _یه بسته برام فرستادن ازمحتویاتش خبرندارم
    رو به منشی کرد
    _بسته کجاست؟
    به کارتون کنار پاش اشاره کرد
    _ایناهاش
    نگاهم کرد
    _باید ببریمش آزمایشگاه
    _بریم
    آرشام باتعجب نگاهمون می‌کرد
    _خب کارتون وبازکنید ببینید توش چیه دیگر؟ این جنگولک بازیا چیه درمیارید؟
    سامان بالبخند نگاهش کرد
    _ممکن خطرناک باشه آقا
    _اوکی بلندش کنید بذاریم توماشین ببریم دیگر
    _بهش دست نزن آرشام! ربات حملش می‌کند بجنب سامان.
    چشم‌های آرشام گنگ و متعجب می شه. سامان با ربات برمیگرده
    _خانوم پله‌های اضطراری روبازکنین
    _چشم رئیس
    باعلامت من سامان شروع می‌کند
    دستگاه و روشن می‌کند ربات مشکی که ازایتالیا وارد شده به سمت جعبه می‌ره و بلندش می‌کند به سمت پله‌های اضطراری می‌ره پله‌هایی صاف که برای عبور این ربات تعبیه شده...
    ازسامان دورمیشیم و به سمت آسانسورمیریم، وارد پارکینگ میشیم به سمت انتهای پارکینگ میرم و درامنیتی رو بازمیکنم. درامنیتی که فقط با اثرانگشت من بازمیشه. آرشام و سامان دنبالم سامان چراغ‌های آزمایشگاه رو روشن می‌کند
    _سامان خبرش کردی؟
    _تاچند دقیقه دیگر اینجان آقا
    _خوشحال میشم یکی به من توضیح بده اینجا چه خبره
    _صبرکن آرشام
    روبه سامان برمی‌گردم
    _در بسته رو بازکن
    _چشم
    ربات و راهنمایی کرد تا بسته رو روی زمین بذاره سیستم امنیتی ربات و روشن می‌کند تا از امن بودن بسته مطمئن بشه
    _آمنه آقا مشکلی نیست
    در با کارتی که اثر انگشت من روش هست بازمیشه، به عقب نگاهی میندازم
    _سلام رئیس
    سرتکون میدم.
    _بجنب اریکا محتویاتش و دربیارید
    _چشم
    دستکش‌هاش و میپوشه و به سمت بسته می‌آید
    _امنه؟
    سامان سری به نشونهٔ تأیید تکون می‌دهد
    _آره آزمایش شد قبل اومدنت
    پاکت نامه و جعبهٔ چوبی از داخلش بیرون میاره
    درجعبهٔ چوبی رو بازکرد
    _یه ادکلنه و یه نامه
    مغزم پرازسوال می شه صدای اعتراض‌گونهٔ آرشام درمیاد
    _ادکلن؟ ایستگاه کردید؟ دوربین مخفیه؟ این‌همه آرتیست بازی واسه یه ادکلن؟
    خم می شه تابرش داره، فریاد اریکا بلندمیشه
    _دست نزن...!
    عقب می‌کشه
    _چته ضعیفه؟ سگ گازت گرفته مگه، چرا دست نزنم؟
    _باید ببینم اثرانگشت روش هست یانه!
    آرشام به طرفم برمیگرده و چشم‌غره می‌ره
    _جون من ایستگاه گرفتید نه؟ دارید فیلمم می‌کنید؟ اثرانگشت؟ بابابیـــــــخـــــیال کوتاه بیایید
    به هرسهٔ ما نگاهی کرد
    _اوسگول کردید؟ سرکارم نه؟
    بی‌توجه به آرشام رو می‌کنم سمت اریکا
    _اریکا
    -بله رئیس
    _روی ادکلن و آزمایش کن بعدبده به هم
    _چشم
    آرشام کنارگوشم زمزمه می‌کند
    _این آزمایشگاه برای کیه؟
    _من
    _قانو...
    وسط حرفش میرم
    _نــــــــــه
    به سمت اریکا میرم تانظاره‌گر کارش باشم
    پودرسفید و روی نامه میزند و عینک مخصوص و روی چشمش میذاره
    دستگاه وبرمیداره روشنش می‌کند نورآبی روی نامه میافته
    بعد از دقایقی صداش به گوش میر سه
    _هیج اثرانگشتی روش نیست بازش می‌کنم
    نامه رو بازکرد و همین کار و تکرارکرد دستگاه و خاموش کرد و عینک و درآورد نگاهم کرد
    _هیچی روش نیست
    _چی نوشته توش؟
    _نوشته «بازی ادامه داره منتظر شکستت باش»
    دستام مشت شد
    _اون ادکلن چی؟
    _هیچی روش نیست کار یک آدم حرفه‌ای و کارکشته است
    _بده به من
    ادکلن و به سمتم گرفت ازش می‌گیرم و درش و بازمیکنم
    عطرش توی مغزاستخونم رسوخ می‌کند بوی عطرش، عطری که همیشه روی تنش بودو حالا می‌فهمم چقدر دلتنگشم. ادکلن از دستم زمین میافته و هزار تیکه می شه اریکا سریع خم می شه و چیزی از روی زمین برمی‌دارد
    _این توی شیشه جاسازشده بود
    به انگشتر داخل دستش نگاه می‌کنم نگاهم خشک می شه آرشام جلو می‌آید
    _انگشتر؟ یعنی چی؟
    ذهنم فلش‌بک میزند چندسالم بود اون‌روزا؟ چشم می‌بندم یادم می‌آید اون روزا، روزای پنج سالگی.
    _سامی...سام عزیزم
    _جانم مامان پری
    _وروجکِ من صد دفعه گفتم به من نگو پری
    انگشتری جلوم میگیره
    _این مال توئه پسرکوچولوی من
    از ذوق بالا و پایین می‌پرم و گونه‌اش و می‌بوسم
    _مرسی مامانی عاشقتم مامان پرنیان
    دستم و میبوسه و انگشتر وکف دستم میذاره
    _این انگشتر و هیج وقت ازخودت دورنکن سام...باشه؟ به هم قول بده که همیشه کنارت باشه
    _قول میدم قول پسرونه
    چشم‌های پرازغمش و لب‌های پرازلبخندش تضاد مبهمی بود...
    کسی تکونم می‌دهد جدا میشم ازخاطراتم
    _سام چت شد داداش؟
    گنگ نگاهش می‌کنم
    _سام باتوام چیشدی؟ این انگشترکیه؟
    ازش چشم می‌گیرم انگشتر که نه ساله گم شده و حالا یهویی پیدا شده و این عجیبه اریکا انگشتر و نگاه می‌کند
    _انگار داخلش چیزی نوشته شده
    زبونم به حرکت درمیاد
    _چی؟
    _نمیدونم واضح نیست
    _میخوام بدونم چی نوشته شده...میتونی بفهمی؟
    _امتحان می‌کنم
    انگشتر و زیردستگاه گذاشت و مانیتور بزرگ رو به رو روشن شد عکس نوشته روی صفحه افتاد، اخمام توهم می‌ره
    _خیلی تاره
    _الآن بابرنامه واضحش می‌کنم
    تصویر به مرور واضح می شه
    جامیخورم، چشم‌هام تارمیشه پلک می‌زنم. نگاهم روی صفحه و نوشته‌اش قفل می شه
    «عاشقتم سامی کوچولوی من»
    اریکا کنارم می‌ایسته
    _نوشتهٔ اصلی این نیست
    _یعنی چی؟
    _دوتانوشته روی هم هک شده این نوشتهٔ اصلی نیست مطمئنم این نوشته هک شده تا متن اصلی و بپوشونه
    آرشام جلو می‌آید
    _چطوری بفهمیم اون نوشته چیه؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _حداقل دوروز زمان میبره مسلماً کسی که این انگشتر و فرستاده ازحکاکی اصلی بی خبره
    _از کجا مطمئنی؟
    _این حکاکی که روی این انگشتر کارشده برای خیلی سال پیشه... حدوداً 20 سال پیش...این روش، یه روش خاصه هرکسی نمیتونه بفهمتش نوشتهٔ دوی این انگشترهم کار یه آدم حرفه‌ایه
    آرشام نگاهم می‌کنه
    _سام تواین انگشتر و می‌شناسی؟
    سرتکون میدم
    _آره
    نفس عمیقی می‌کشم
    _پنج سالم بود که مامان بهم داد گفت هیچوقت ازخودت دورش نکن
    _پس الان...
    میون حرفش می‌پرم
    _نوزده سالم بود که باچندتا ازهم دانشگاهی‌هام رفتیم شمال بعدازاون انگشتر و دیگه ندیدم خیلی دنبالش گشتم اما نبود و حالا
    اریکا حرفم و قطع میکنه
    _یکی ازاونا باید برش داشته باشه شاید به دستور کسی که حالا بعد ده سال برش گردوندن عکس ازاونا دارید؟ یا حتی اسماشون؟
    کمی به مغزم فشار میارم
    _عکس؟ یه عکس دارم
    _خوبه...برام بفرستینش، پیداشون می‌کنم
    _اریکا، سامان میخوام بدونم کی پشت این داستانه. هرچه سریعتر
    سامان جلو اومد
    _پیداشون می‌کنیم اقا، نگران نباشین
    بهش خیره میشم
    _حواستون و جمع کنید اریکا نمیخوام افرادم و ازدست بدم
    چشمه‌اش رنگ جدیت گرفت
    _خیالت راحت رییس. اریکا کارش و بلده
    با اطمینان نگاهش می‌کنم میدونم که اریکا ازپس هرکاری برمیاد
    _سامان
    _بله اقا
    _به بچه‌ها بگو آماده باشن! هر سلاحی هم نیازداشتید بگو بهم اریکا تو به کمک نیازنداری؟ افراد بیشتری نمیخوای؟
    _نه رییس روشنا کافیه
    سری به نشونهٔ تأیید تکون میدم
    _آرشام بریم اریکا هرخبری شد بهم اطلاع بده
    همراه آرشام از آزمایشگاه بیرون میاییم و سوار ماشین میشیم
    _سام
    نیم نگاهی بهش می‌اندازم
    _تواین آزمایشگاه و ازکجاآوردی؟ اون ربات؟ خیلی مبهمه همه چی
    _چهارسال پیش یه بسته برام اومد بی توجه به محتویاتش درش و بازکردیم بمب بود داخل یه بمب ساعتی باحجم کمی از باروت،3 تا افرادم و ازدست دادم. این ربات و سامان و اریکا آوردن پیشنهاد ازمایشگاهم اریکا داد.
    _بهش نمیاد سنش زیاد باشه.
    _25 سالشه اریکا یه پلیسه. از 14 سالگی وارد دانشگاه ایتالیا شده، تحت نظر دایرهٔ جنایی و گروه تجسس اونجا تعیلم دیده بعدها میاد ایران به کمک دوستش روشنا
    _وسایل این ازمایشگاه و چی؟
    _اریکا می‌گفت ماهم تهیه می‌کردیم
    _سام
    _بله
    _تو اسلحه
    نمیذارم ادامه بده خیره میشم بهش.
    _چیزی که میدونی و نپرس
    _قاچاق؟ قاچاق اسلحه؟
    _آره
    _اون انگشتر...
    وسط حرفش میرم
    _مامان واسه تولد هفت سالگیم برام خریده بود
    _امانت دار خوبی نبودی پس داداشی
    پوزخند می‌زنم خیره میشم به خیابون روبه روم. خیابون بی انتها قلبم هزارتیکه میشه، صداش میچیپه توی سرم
    من سام اون بودم، سامیارپرنیان. نیستی چرا؟ کجایی لعنتی؟ چطور دلت اومد تنهام بذاری تو این وادی نامردی؟ بی انصاف چطور دلت اومد ازمن بگیریش؟ من که چیز زیادی ازت نخواسته بودم. دلم برات تنگ شده سخته این اعتراف نوزده ساله دم نزدم دیدن اون انگشتر تیشه زد به ریشه‌ام.دلم تنگ شده برات جات خیلی خالیه. آهای خدا لعنت به دنیات.
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _سام چرا هیچوقت بهم نگفتی مامان چطور مرد؟
    قلبم فشرده میشه، میل به فریاد زدن دارم
    میخوام دادبزنم بگم چه بلایی سرگل زندگیم اومد اما دهن می‌بندم. باصدای خفه‌ای زمزمه می‌کنم
    _ایست قلبی
    _یهویی؟
    _آره
    دیگه سوالی نمبپرسه و من نفس راحتی می‌کشم
    _آرشام
    _جانم داداش
    _تا پایان این قضیه من خونه نمیام! هرکس پرسید بگو خبرنداری من کجارفتم! با آناهم حرف بزن خودت مواظبش باش همه چیز و بهش بگو
    _کجا میری؟
    _نگران من نباش
    _خب بگو بهم نکنه به منم اعتماد نداری سام؟
    تیز نگاهش می‌کنم
    _چرت نگو پسر میرم خونهٔ خودم! به هرکسی که سراغم و گرفت بگو نمیدونی کجاهستم
    _حتی مهرداد؟
    پلک می‌زنم
    _حتی مهرداد؟
    میخواد ازماشین پیدا بشه که صداش می‌زنم
    _آرشام
    نگاهم می‌کنم
    _جانم...
    _هرچیزی که شد هرمشکلی که پیش اومد خبرم کن... هرچیزی
    _باشه چشم. توام مواظب خودت باش
    به نگاهم بدرقه‌اش می‌کنم. چیزی یادم میفته و بلند صداش می‌زنم.
    _آرشام...آرشام.
    برمیگرده
    _جانم؟ چیشده؟
    _عکس...عکس و برو بیار
    اخم میکنه
    _کدوم عکس؟
    اشاره می‌کنم تا جلو بیاد کنارماشین میاسته
    _جونم داداش...کدوم عکس؟
    _عکسی که قراره بدم به اریکا
    _اوکی. کجاست؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _تواتاقم کشوی زیرتخت یه جعبه هست اون و بردار با پیک بفرست شرکت اوکی؟ تا یک ساعت دیگه بفرست
    _میخوای خودم بیارمش؟ اینجوری فکرکنم امن تره
    _اوکی پس می‌بینمت. سریع بیارش
    ازش جدامیشم وبه سمت آزمایشگاه می‌رونم
    ذهنم درگیر اون حلقه است، حلقه وجمله ای که پشتش نوشته شده. مامان یعنی چی می‌خواستی بهم بگی؟ وارد پارکینگ شرکت میشم. پشت درمیایستم وبازش می‌کنم درمخفی که انتهای پارکینگ پشت کمد قدیمی قرارداره وکسی ازوجودش اطلاع نداره
    وارد آزمایشگاه میشم اریکا بدون اینکه سمتم برگرده حرف میزنه
    _سلام رییس میدونستم برمی‌گردی! یه چیز جالب پیداکردم...
    جلو میرم
    _چی؟
    _دوست کوچولومون یه رد جا گذاشته
    ابرو بالا میاندارم
    _چه ردی؟
    _دنبالم بیا رییس
    پشت سرش میرم و کنارجعبهٔ کارتونی می‌ایستم
    _این همون کارتونیه وسایلا توش بود روی این جعبه رو با چسب چسبونده بودن
    _خب
    _اثر انگشت روش مونده
    نگاهش می‌کنم دختر باهوشی که سالهاست کنارمه. فردمورد اعتمادمن
    _مال کیه؟
    _نمیدونم منتظربودم بیایید تا آزمایشش کنم چسب و برمیداره و زیردستگاه میذاره دستگاه اثرانگشت و بررسی میکنه
    باعصبانیت روی میز میکوبه
    _لعنتی ندارمش توی لیست نیست
    _لیست؟
    _بله... چندسال پیش ازسامان خواستم ازهمهٔ آدم‌های اطراف شما اثرانگشت و DNA تهیه کنه همه رو وارد این دستگاه کردم اما اثرانگشت این آدم باهیچکدوم تطابق نداره فرد جدیدی پشت کاره
    سرتکون میدم
    _باید بفهمیم کیه؟
    _راستی عکس چیشد؟
    _آرشام میاره
    درباز میشه و سامان به همراه آرشام داخل میاد
    سامان سراسیمه جلومیاد
    _آقا مشکلی پیش اومده
    _چیشده؟
    _انباری که توی کیش بود، قراربود بارهای جدید اونجا برن بهش حمله شده... کار صالحی و افرادشه، پدرتونم باهاشونه
    سراسر خشم میشم
    _لعنتی
    _باید بریم آقا اونجا به ما نیازدارن
    _بچه هاهمه اونجان؟
    _نیمی ازافراد و مستقر کردم اونجا همه رو مجهزکردم
    _برای امشب بلیط بگیر امشب میریم
    _اطاعت
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    _این همون کارتونیه وسایلا توش بود....روی این جعبه رو با چسب چسبونده بودن...
    _خب...
    _اثر انگشت روش مونده...
    نگاهش میکنم...دختر باهوشی که سالهاست کنارمه....فردمورد اعتمادمن...
    _مال کیه؟؟
    _نمیدونم منتظربودم بیایید تا آزمایشش کنم...
    چسب و برمیداره و زیردستگاه میذاره...
    دستگاه اثرانگشت و بررسی میکنه...
    باعصبانیت روی میز میکوبه...
    _لعنتی....ندارمش توی لیست نیست..
    _لیست؟؟
    _بله..چندسال پیش ازسامان خواستم ازهمه ی آدم های اطراف شما اثرانگشت وDNA تهیه کنه...
    همه رو وارد این دستگاه کردم اما اثرانگشت این آدم باهیچکدوم تطابق نداره...فرد جدیدی پشت کاره...
    سرتکون میدم...
    _باید بفهمیم کیه....
    _راستی عکس چیشد؟؟
    _آرشام میاره...
    درباز میشه و سامان به همراه آرشام داخل میاد...
    سامان سراسیمه جلومیاد....
    _آقا مشکلی پیش اومده...
    _چیشده ؟؟
    _انباری که توی کیش بود،قراربود بارهای جدید اونجا برن.. ...
    بهش حمله شده.. !!کار صالحی و افرادشه...
    پدرتونم باهاشونه..
    سراسر خشم میشم...
    _لعنتی...
    _باید بریم آقا....اونجا به ما نیازدارن...
    _بچه هاهمه اونجان؟؟
    _نیمی ازافراد و مستقر کردم اونجا...همه رو مجهزکردم....
    _برای امشب بلیط بگیر امشب میریم...
    _اطاعت...
    اریکا جلو میاد...
    _پس کارای اینجا چی میشه؟باید یکیتون باشه...
    کلافه نگاهش میکنم...
    _بسپرش به من...
    به سمت آرشام برمیگردم.. خیره میشم توی چشم هاش..
    _من اینجام سام...انجامش میدم..بسپرش به من..
    _نه نمیشه...
    _سام چاره ای نداری..مخالفت الکی نکن،بذار یک بار کمکت کنم...
    با ناچاری نگاهش میکنم...
    _قاطی هیچ کاری نمیشی آرشام.... هرچیزی هم شد خبرم کنید....
    _مطمئن باش داداش...
    _اریکا...
    _حواسم هست رییس...نمیذارم اتفاقی بیفته...
    نگرانم...برای تنها بازمانده ی زندگیم نگرانم...
    به چشم هام خیره میشه..
    _سام...باخیال راحت برو..من چیزیم نمیشه..بهت قول میدم..
    بی هیج حرفی نگاه ازچشم هاش میگیرم و به سمت درحرکت میکنم........
    سامان دنبالم میاد و در و باز میکنه...
    اریکا جلو میاد
    _پس کارای اینجا چی میشه؟ باید یکیتون باشه
    کلافه نگاهش می‌کنم
    _بسپرش به من
    به سمت آرشام برمیگردم خیره میشم توی چشم هاش
    _من اینجام سام انجامش میدم. بسپرش به من
    _نه نمیشه
    _سام چاره‌ای نداری مخالفت الکی نکن، بذار یک بار کمکت کنم
    با ناچاری نگاهش می‌کنم
    _قاطی هیچ کاری نمیشی آرشام هرچیزی هم شد خبرم کنید
    _مطمئن باش داداش
    _اریکا
    _حواسم هست رییس نمیذارم اتفاقی بیفته
    نگرانم برای تنها بازماندهٔ زندگیم نگرانم. به چشم هام خیره میشه
    _سام باخیال راحت برو من چیزیم نمیشه. بهت قول میدم.
    بی هیج حرفی نگاه ازچشم هاش می‌گیرم و به سمت درحرکت می‌کنم سامان دنبالم میاد و در و باز میکنه
    به عقب برمیگردم و نگاهش می‌کنم میخنده
    _مواظب خودت باش سام من داداشم و سالم میخواما
    از در بیرون می‌زنم و سوارماشین میشم
    سرم و به صندلی تکیه میدم
    _سامان
    _بله آقا
    _بگو محافظ‌های اطراف شرکت و زیادکنن ازافراد مورد اطمینان هم چندنفر و بفرست مراقب ارشام باشن
    _چشم هماهنگ می‌کنم
    چشم می‌بندم و افکارم هجوم میارن به مغزم خسته‌ام ازاین زندگی
    _آقا بلیط واسه یکساعت دیگه اوکی شده.
    _برو خونه تامدارکم و بردارم
    _چشم
    به سمت خونه میرونه و جلوی در توقف میکنه ازماشین پیاده میشم
    _بشین تا بیام
    به سمت خونه میرم وارد سالن میشم بی بی به سمتم میاد
    _سلام پسرم خسته نباشی مادر
    نگاهش می‌کنم کی انقدرپیرشدی دایهٔ مهربانترازمادرم؟
    _سلام بی بی
    _بشین تا برات شربت بیارم خستگیت دربره مادر
    ازم فاصله میگیره
    _بی بی چیزی نیار دارم میرم
    نگاهم میکنه دلشوره موج میزنه تونگاهش
    _میری؟ کجا؟
    _یه سفر کوتاه!
    -مواظب خودت باش پسرم
    _بی بی تابرگردم نذارید این دختره بیرون بره
    _چرا مادر؟ چیشده مگه؟
    _دنبالشن! محافظ داره اما برای امنیت خودش بهتره آگه بیرون نره
    _خیالت راحت آرشامم باتو میاد پسرم؟
    _نه میمونه اینجا
    _مواظب باشیا مادر سپردمت به خدا
    بـ..وسـ..ـهٔ آرومی روی پیشونیش می‌زنم و به سمت اتاقم میرم. مدارک و ازکشوی زیر تخت برمیدارم
    ازاتاق بیرون می‌زنم و ازپله ها پایین میرم
    _سامیار
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    روی پله‌ها می‌ایستم
    _حرفات و شنیدم که به بی بی می‌گفتی چرا نباید ازخونه برم بیرون؟
    جوابی نمی‌دم
    _هی...باتوام
    صداش پربغض میشه
    _سامیار توروخدا
    لب بازمیکنم
    _آرشام بهت توضیح میده
    _میخوام الان بدونم
    بی توجه بهش قدم برمیدارم صدای فریادش به گوشم میرسه
    _گندت بزنن گوریل دیوونه
    پوزخندی می‌زنم و ازخونه بیرون می‌زنم...

    آرشام:

    _چه جوری میخوای این آدمهارو پیداکنی؟ ما که حتی اسم اینارو نمیدونیم
    لبخند کوچیکی میزنه
    _پیدا میشن
    _چجوری؟
    _تاچند دقیقه دیگه اسامی با محل زندگیشون گیرمیاد
    _خب چجوری اخه
    به دستگاه مقابلش اشاره میکنه
    _این عکس و به این دستگاه انتقال داده میشه اسامی توی لیست سرچ میخوره
    _چه لیستی؟
    نیشخند میزنه
    _یه چندثانیه میشه لیست کامپیوتره مرکزی و هک کرد دیگه مگه نه؟
    چشم هام گرد میشه
    _میگیرنت دختر خطرناکه
    _نه سرورهارو ازماهواره می‌گیرم! فقط چندثانیه مشکلی پیش نمیاد
    حدوداً هفتاد ثانیه زمان میبره، سیستم من به طورخودکار بعد هفتادثانیه قطع میشه
    به ساعتش نگاه میکنه
    _40 ثانیه گذشته
    _یعنی تاحالا نفهمیدن؟
    _نه سرورها خیلی قویه کسی متوجه ورود مانمیشه نمیتونن ردی بگیرن ازمون.
    _دل و جرات خوبی داری سام می‌گفت پلیس بودی
    _آره بودم قیدش و زدم
    _چرا؟
    _پدرم بخاطر اون اومدم ایران
    دستاش مشت شد
    _پدرم پلیس بود، صالحی پدرم و کشت
    صداش میلرزه
    _شکایت کردم من خودم پلیس بودم اما کسی به حرفم اعتنایی نکرد کسی دنبال ماجرارو نگرفت
    بی پدر خرید تمام قانون و راست میگن قانون مال پولدارهاست
    _چجوری با سام آشناشدی؟
    _از طریق سامان سامان پسرخالهٔ منه، همه چیز و به رییس گفت اونم قبولم کرد
    _سام خیلی بهت اعتماد داره
    _کاری نکردم که باعث بی اعتمادیش بشم
    _مرسی
    _بابت؟
    _اینکه کنارشی، کمکش می‌کنی اینکه مراقبشی و نمیذاری بلایی سرش بیاد
    _این وظیفهٔ ماست روزی که تورو تهدید کردم درعرض 24 ساعت انبار صالحی رو آتیش زدیم...
    هفتهٔ بعدش دست راستش، طی یک نقشهٔ حساب شده کشته شد
    _جالبه نه؟ توبیشترازمن راجب برادرم میدونی
    ازم فاصله گرفت و همزمان ادامه داد
    _اشتباه نکن آرشام...تو برای رییس خیلی مهمی اصلاً دلش نمیخواد بلایی سرت بیاد روزی که تهدیدت کردن یا روزی که آراد دنده هات و شکست رییس اسپند روی آتیش بود بی توجه به عواقب کارش دست به هرکاری زد اینکه نمیذاره وارد این لجن زار بشی یعنی دوستت داره
    _اینکار حس بدی برام داره اریکا میخوام کنارش باشم مثل تمام لحضه هایی که کنارم بوده
    _غرق توی کثافت میشی آرشام ماها تا خرخره گیر کردیم تو این باتلاق پرازنجاست
    فریادم دست خودم نیست
    _برادرمه اریکا! همیشه مواظبم بوده گاهی خودش و یادش میره بخاطر من برام سخته می‌فهمی؟ برام سخته که برادرم داغون میشه و من کاری از دستم برنمیاد اینکه ازچپ و راست تهدیدش میکنن. برام سخته اریکا سخت که نه درده، عذابه
    دست روی شونه ام میذاره
    _درک می‌کنم بیخیال پسر این روزاهم میگذره...!
    به سمت مانیتور میره
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا