رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
اناهیتا:
از صدای خندهٔ بچه‌ها غرق لـ*ـذت میشم
-آنا جون
-به سمت پرنیان برمی‌گردم...دخترک سه سالهٔ من... کنارش زانو می‌زنم و با لبخند نگاهش می‌کنم
چشم‌های مشکیش برق میزند
-جون دلم فرشته
-آناجون میایی برامون شعربخونی؟
-فرشته کوچولو وقت خواب گذشته‌ها
پا روی زمین میکوبه
-آناجون توروخدا
بلندمیشم و دستش و می‌گیرم
-بریم پیش بچه‌ها ببینم چی می شه
نزدیک اتاق میشم چشمم به رؤیا میخوره، ساعت نشون می‌دهد یعنی وقت خواب بچه‌هاست سری تکون میدم و میرم داخل اتاق
-هــــــــــورا آناجون اومد
به بالا و پایین پریدن و جیغ زدنشون نگاه می‌کنم و با خنده دست می‌زنم
-بچه‌ها اروم الآن رؤیا جون بیرونم می‌کند ها
آروین پامو میچسبه
-خاله شعر میخونی برامون؟
خم میشم و روی موهاش و می‌بوسم
-آره عشقِ من بدویید رو تختاتون تا شعر بخونم
پرنیان و بغـ*ـل می‌کنم و روی تختش میذارم لالایی که همیشه بابا آرش برام میخوند و براشون میخونم
لالا لالایی گل شبنم اشکت میباره نم نم
خوابت میبره کم کم لــــــــــای یه دم اروم نداری
چرا توبی قراری؟ چشم رو هم نمیذاری
بخواب عزیزم خواب تو نازِ فدای چشمات که نیمه بازه
لای لالایی تشنهٔ خواب شدی همرنگ مهتاب
خجالت می‌کشه آب لای لالایی غنچهٔ یاس لالایی گل احساس
به چشمهای بسته‌اشون نگاه می‌کنم ازجابلندمیشم، پرنیان دستم و میگیره اروم صدام می‌کنه
-آنا جون
خم میشم سمتش و موهاش و کنار می‌زنم
-جونم عروسک
-بازم بیا باشه؟ توروخدا
-میام خوشگلم مگه میتونم دور ازتو بمونم؟
-آناجون
-جونِ آنا
-دوستتون دارم خیلی زیاد
پیشونیش و می‌بوسم
-منم دوستت دارم پری کوچولوچشماتو ببند فرشته آروم بخواب
ازش دورمیشم و از اتاق بیرون میرم رؤیا جلو می‌آید
-آناهیتا
-جانم
به داخل اتاق نیم نگاهی می‌اندازه
-بچه‌ها خیلی بهت وابسته شدن مخصوصاً پرنیان
-منم همین حس و دارم بیشترازهمه به پرنیان دلبستم
نگران نگاهم می‌کند
-دردسر می شه برات این حس، حواست و جمع کن
دست روی شونه اش میذارم
-نگران نباش رویاجان من برم عزیزم دیرم شده
ازش جدا میشم و براش دست تکون میدم از در خروجی بیرون میرم درماشین و بازمیکنم و قبل سوارشدن نگاهی به تابلوی رو به روم می‌اندازم
شیر خوارگاه آمنه
سوارماشین میشم و به سمت خانه می‌رونم گوشیم زنگ میخوره، جواب میدم
-الو...آنا
-سلام جانم نوید
-کجایی؟
-دارم میام خانه
-زودبیا
-چیزی شده؟
-نه فقط بیا
صداش آروم میشه
-مادرت اومده اینجا
بی حرف قطع می‌کنم. غم به دلم راه میدم غم مهمون همیشگی آناهیتاست جدایی ناپذیره مگه نه؟
سلام دوست دیرینهٔ من سلام مهمون همیشگی اینبار چه تبعاتی داری؟ اینبار به چی محکومم؟ راستی غم جان خسته نشدی از آزارم؟ دلت زده نشد از اشک هام؟ از این منِ تنها خسته نشدی؟ من تنهایم
زیرلب زمزمه می‌کنم
-کاش نامم را تنها می‌گذاشتی مادر
که این روزها سلام که می‌کنند، بگویند
تنهاسلام
سلام تنهاجان
یاوقتی که می‌روم به گویند
تنهاکجا؟
کجاتنهاجان؟
یا وقتی نیستم بگویند
تنهانیست
تنهانیست
وارد خونه میشم. نوید جلو میاد
-سلام
-سلام کی اومده؟
-نیم ساعت می شه بهت زنگ زدم تازه رسیده بود
نفس کلافه‌ای می‌کشم و به سمت سالن پذیرایی میرم مادرم با مانتوی پاییزی قرمز و بوت های ساق کوتاه مشکی روی مبل نشسته روبه روش می‌نشینم
-سلام
سرتکون میده. خدمتکار فنجون قهوای برام میاره و می‌ره قهوه رو مزه مزه می‌کنم تلخ مثل این روزهای من
به مادرنگاه می‌کنم لب بازمیکنم
-اتفاق مهمی افتاده که بعد پنج سال پات و گذاشتی اینجا؟ تا یادمه از این خانه و افرادش متنفر بودی
چینی به صورتش میده
-هنوزم هستم الانم متنفرم بدترین روزهام اینجا گذشت... اومدم خبرخوبی بهت بدم
یک تای ابروم و بالا میندازم
-خبرخوب؟ مطمئنی؟ به جز شر چیز دیگر هم برای من داری؟
چشم. غره‌ای به هم می‌ره پوزخند می‌زنم
-می‌شنوم خبر خوبت رو
پاکتی جلوم میندازه بازش می‌کنم بهت زده نگاهش می‌کنم پوزخندم به قهقهه تبدیل می شه و داد می‌زنم
-اینه؟ خبرخوبت آینه؟ آره؟
اخماشو توهم می‌کشد
-صدات و بیار پایین دختر، اره همینه
از کوره درمیرم
-خبرحامله شدنت خوبِ؟ خبر حامله شدنت از شوهر جدیدت از عموی من خبر خوبیه؟ دست ازسرم بردار توروخدا توروبه مقدساتت قسم دست از سرم بردار
فریادهام به هق هق جان سوزی تبدیل می شه
-من و یادته؟ منم دخترتم لعنتی مامان من و می‌شناسی؟ ازکی برات شدم دختــــــــــر؟ یادته صدام می‌زدی آناهیتام؟ چیشد پس؟ دیگر آناهیتات نیستم؟ آناهیتارو یادت رفت؟ توروخدا منم ببین خسته شدم از بس عذابم دادید من مرد این میدان نیستم بسه مامان عذابم نده... خبر حامله شدنت برای من فقط عذابه برو بیرون مامان ازاینجا برو تورو به هرکی می‌پرستی قسم برو و دیگر برنگرد نه تو نه شوهرت دست از سرم بردارید
بدون اینکه نگاهش کنم از پله‌ها بالا میرم. وارد اتاق میشم و به سمت عکس بابامیرم
-بابا، باباجونم
می‌بینی؟ توام دیدی بابا؟ دارن اذیتم می‌کند بابا همیشه می‌گفتی مامان دنیاته! دنیات داره اذیتم می‌کند، دنیات شده سوهان روحم بابا کجایی بابا؟ بی من خوبی؟ کاش منم می‌بردی پیش خدات وساطتت کن بابابگو آنا می گـه بسمه بسه هرچی امتحان گرفتی ازم من شاگرد خوبی نیستم
خدا می‌شنوی؟ صدای گریه‌ام ازهمون گلویی می‌آید که می‌گفتی از رگ گردن بهش نزدیک‌تری! پس کجایی خدا؟
***********
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:
    خونه پر از سر و صداست، وارد سالن میشم خدمتکارها این ور و اون ور میرن
    -چه خبره اینجا؟
    از صدای بلندم میترسن و بی حرکت میمونن بی‌بی جلو میاد
    -پسرم صبحی آرشام زنگ زد گفت عصرمیرسه. داریم خونه رو آماده می‌کنیم واسه اومدنش تانیم ساعت دیگر میر سه بچم
    خوشحالم اما چهرم بی‌تفاوته سرتکون میدم و ازش جدامیشم روی مبل می‌نشینم و به صفحهٔ سیاه رو به روم خیره میشم
    -سامیار مادرآرشام اومد
    به سمت بی‌بی نگاه می‌کنم و ازجابلندمیشم و سمت در میرم صدای آرشام و می‌شنوم
    -بیا تو دریا سام اونقدراهم ترسناک نیستا بیا تو خانوم
    -اخه....
    -اخه بی اخه بیا تو میخوام به بی‌بی و سامیار نشونت بدم
    از در کناره می‌گیرم و پشت ستون می‌ایستم صدای پرانرژیش توخونه میپیچه
    -سلام اهالی خانه بابا دمتون گرم عجب استقبالی
    بی‌بی به سمتش پا تند می‌کنه
    -سلام پسرم سلام دورت بگردم خوش او مدی
    آرشام بغلش می‌کنه
    -سلام بی‌بی گلم عه فدات شم چرا گریه؟
    بی‌بی اشکاش و پاک میکنه
    -اشک شوقِ مادرخوشحالم برگشتی! این خانه بی توصفانداره
    چشماشو ریز میکنه
    -پسرم این خانوم کیه؟
    آرشام با لبخند به عقب برگشت و دستش و دور کمرش انداخت
    -با عروست آشنا شو بی‌بی اینم دریا خانومِ من
    بی‌بی با ذوق بغلش کرد و پیشونیش و بوسید
    -الهی عروسیتون ببینم مادرخوشبخت بشین
    صدای دختر بلند شد
    -ممنون بی‌بی جان مرسی
    -بی‌بی این داداش بزرگهٔ ما کجاست؟
    ازستون فاصله می‌گیرم و پشت سرش وایمیستم بی‌بی چپ و راست و نگاه می‌کند و دنبالم میگرده
    چشمش بهم میفته
    -اوا مادراونجا چیکارمیکنی؟
    آرشام به عقب برمیگرده روبه روم می‌ایسته به چشمش خیره میشم. آروم شده و برگشته امانت پرنیانم؟ یادش رفته ظلمی که حقش شده رو؟ مردونه درآغوشم می‌کشد
    -باز که سرطانت عود کرده داداش بزرگه
    ضربهٔ ارومی به پهلوش می‌کوبم حبس کردن نفسش و متوجه میشم با خنده ازم جدامیشه اما این خنده متعلق به آرشام نیست رو به دریا میکنه
    -سام اینم دریا دختری که راجبش بهت گفته بودم
    به سمتش نگاه می‌کنم، چشم‌های آبیش با ترس بهم دوخته شده با اضطراب به حرف میفته
    - سلام
    یه قدم جلو میرم و رو به روش می‌ایستم اروم و با جدیت خطابش می‌کنم
    -به خانواده ما خوش اومدی
    لبخند نمکینی کنج ل*ب*هاش نشست
    -ممنونم داداش
    -مادر چرا سرپا وایستادید؟ برید بشینید برید
    با حرف بی‌بی به سمت مبل‌ها میریم به آرشام نگاه می‌کنم صورتش به کبودی میزند... حالتش عادی نیست
    -آرشام
    نگاهم می‌کنه و به زور لب بازمیکنه
    -جانم
    -چیزی شده؟
    گنگ نگاهم می‌کند ترس پشت نگاهش نشسته
    -نه چیزی نشده
    با جدیت نگاهش می‌کنم
    -می‌شنوم
    -چیزی نشده اخه
    نگاهم طوفانی می شه می‌غرم
    -حرف بزن آرشام... گفتم چیشده؟ دستم که به پهلوت خورد نفست رفت، موقع نشستن صورتت به کبودی میزدحرف بزن ببینم چیشده
    -جان من زیر ذربین گرفتی منو؟ ایناهمه حالات من بود؟ اورین
    بی حرف نگاهش می‌کنم کلافه نگاهم می‌کند، لب بازمیکنه
    -یکی از دنده هام ضرب دیده اذیتم می‌کنه
    جامیخورم
    -چطوری؟
    -خوردم زمین
    پوزخندمیزنم
    -اونی که فکرمیکنی منم خودتی می‌فهمی که؟
    باخنده جواب می‌دهد
    -به تو بیشترمیادا
    وسط حرفش می‌پرم
    -طفره نرو جواب بده
    -بیخیال سام
    -دعوا کرده
    با صدای اروم وخجالت زدهٔ دریا بهت زده میشم دعوا؟ آرشام و دعوا؟ محاله غیرممکنه و از آرشام بعید. صدای اعتراض آرشام دراومد
    -دریــــــــــا
    به سمتش برمی‌گردم
    -دعوا؟ باکی؟
    دریا نیم نگاهی به آرشام انداخت
    -باپسرعموی من
    -چرا؟
    قطره‌ای اشک از چشمش چکید و من فریادم دست خودم نیست
    -لالید؟ میگم چــــــــــــــــــــرا؟ کی جرات کرده دست رو برادر من بلندکنه؟
    -سام
    -حرف اضافی و بیخیال آرشام فقط بگو کی و چرا؟
    -سام چیزی نشده که چرا قاطی می‌کنی؟ پسرعموی دریا عاشق دریاست، دریا رو به من دیده عصبی شد یه دعوایی پیش اومد، از پسش براومدم
    به سمت دریا برمی‌گردم
    -اسم پسرعموت؟
    -سامی
    به اعتراض آرشام بی‌توجهم و با جدیت به دریا خیره میشم
    زمرمه می‌کنه
    -آراد... آراد فرشاد
    -چی گفتی؟ فامیلی توچیه؟
    -فرشاد، دریا فرشاد
    -تو دختر کامیاری؟ کامیار فرشاد؟ برادر زادهٔ کیارش فرشاد... درسته؟
    چشمای جفتشون گرد می شه از حرفام
    -آره؟
    سرتکون می‌ده
    -درسته، من دخترکامیارم و برادرزادهٔ کیارش
    -آراد پسر کیارشِ؟
    -بله
    باخونسردی ظاهری کنارشون مینشینم و درد کشیدن ارشام عذابم میده بی حرف ازجا بلند میشم و ازخونه بیرون میزنم
    روبه روی دفترش می‌ایستم و پیاده میشم وارد شرکت میشم
    -سلام بفرمایید
    به منشی نگاه می‌کنم
    -اقای مجد هستن؟
    -بله تشریف دارن
    -بگید تهرانی اومده
    -بله چند لحضه اجازه بدید
    تلفن و برداشت و تا بهش اطلاع بده بی‌توجه به حرفاش چشم می‌بندم تا آرامشم و به دست بیارم
    -اقای تهرانی بفرمایید داخل
    سرتکون میدم و وارد اتاق میشم ازجا بلند می شه
    -به‌به اقا سامیاراحوال شما؟ این طرفا؟
    -واسه احوال پرسی نیومدم برای یه کاری اومدم پیشت
    به مبل اشاره می‌کنه
    -چرا وایستای؟ بشین
    بی حرف مقابلش می‌نشینم
    -چه کاری؟
    -بهم پیشنهاد دادی دختر فرشاد و گروگان بگیرم
    مشتاق سر تکون میده
    -آره یادمه خب
    -اینکا رو می‌کنم
    -چــــــــــی؟ جونِ کیوان؟ تازه داری میایی سر عقل پسر
    ازجابلندمیشم
    -عکسش و برام ایمیل کن
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به صفحهٔ لب‌تاب نگاه می‌کنم موهای بلوندش قاب گرفته صورت بلوریش وچشمای کشیدهٔ عسلی رنگش برق میزند توعکس. صدای دراتاق بلندمیشه
    -بیاتو
    دربازمیشه و سامان می‌آید داخل
    -چیشد سامان؟ چیزی دست گیرت شد؟
    -بله اقا آرشا فرشاد. دختر و دست راست کیارش فرشاد، مغز متفکرتمام نقشه‌های کیارش بیست و هشت ساله، مهندس سخت افزار، دان دو تکواندو
    -برادرش
    -آراد فرشاد بیست وشش ساله و دست چپ کیارش فرشاد ساماندهی نیروها و افراد و جابه‌جایی محموله‌ها به عهدهٔ اراد لیسانس تربیت بدنی، یه باشگاه پرورش اندام هم داره
    سری به نشونه تفهیم حرفاش تکون میدم
    -اطلاعاتت خوب بود میتوتی بری
    -با اجازه اقا
    از در بیرون می‌ره به عکس نگاه می‌کنم، چشمکی به چشم‌های شیطونش می‌زنم
    -بازندگی خداحافظی کن شکار کوچولو
    *********
    -اومد بیرون اقا خودشه؟
    به دختری که از باشگاه بیرون می‌آید نگاه می‌کنم، آرشا،
    -خودشه صادق امیرشروع کنید
    ماشین و روشن می‌کند و اروم شروع به تعقیبش می‌کند طبق تحقیق سامان از باشگاه تاخونه رو پیاده روی می‌کند. توی کوچه خلوت ماشین جلوش میپیچه... تعادلش و ازدست می‌دهد و زمین میخوره
    پیاده میشم، صادق و امیرهم پیاده مشین و پشتش می‌ایستن... از زمین بلندمیشه.
    -شما کی هستین؟
    پوزخندمیزنم
    -فرشتهٔ مرگت
    -تو؟ سگ کی باشی بی پدر
    شجاعتش من و به وجد میاره محکم توی گوشیش می‌کوبم، زمین میخوره
    -گنده‌تر از دهنت زر می‌زنی، ماده سگ
    صادق از زمین بلندش می‌کند، ازگوشهٔ لبش باریکهٔ خون جاری شده
    -ولم کن ولم کنین حروم زاده هاولم کن تاهمین ماده سگ تیکه تیکه‌ات کنه
    دست پشت سرش می‌برم و موهاش و از روی روسری می‌گیرم و به شدت می‌کشم سرش به عقب مایل واز درد صورتش جمع می شه اما ظاهرشو حفظ می‌کند توی چشم‌هاش خیره میشم و می‌غرم
    -بهتره خفه شی تا جونت و همین جا نگرفتم وقت برای مبارزه زیاده ولی حالا نه!
    -توکی هستی؟
    چشمکی به صورت بهت زده‌اش می‌زنم
    -فرشته ب مرگت
    می‌خواهد جیغ بزنه که امیر سریع جلوی دهنش و میگیره و به زور سوار ماشینش می‌کند
    ********
    روی زمین پرتش می‌کنم داد میزنه
    -من و برای چی اوردی اینجا اشغال؟ بذار برم کثافت
    بلند می شه و روبه روم وایمیسته
    -بذار برم لعنتی
    با تفریح نگاهش می‌کنم، چشمش طوفانی می شه و به سمتم حمله می‌کنه، با مشت به سـ*ـینه‌ام میکوبه
    -اششغال مگه کری؟ باتوام برای چی من و اوردی اینجا؟
    پاشو بلند می‌کنه که توی پهلوم بکوبه پاشو می‌گیرم و محکم فشارش میدم
    -آخ... آی عوضی ولم کن لعنت بهت پام شکست ولش کن
    به عقب پرتش می‌کنم به دیوار میخوره و فریادش گوشم و ازار می‌ده کنارش زانو می‌زنم و باخونسردی نگاهش می‌کنم
    -برای چی اوردیم اینجا؟
    -به زودی می‌فهمی
    بهتره جیغ و داد نکنی، من همیشه انقدر اروم نیستم ماده سگ -
    ازجابلندمیشم و بیرون میرم، دراتاقش و قفل می‌کنم
    -صادق چشم ازش برنمیداری
    -چشم اقا چارچشمی مواظبشم
    -کسی جزمن حق نداره پاشو بذاره اینجا درضمن یک ساعت دیگه یه خدمتکار به اسم سیما میاد اینجا اون کارهای دختره رو انجام می‌ده، هرخبری شد تماس بگیر
    -اطاعت رئیس
    ازخونه بیرون می‌زنم خونه‌ای که دیروز اجاره شد، داخل یک ساختمون خالی
    به سمت خونهٔ کیوان می‌رونم وبه روی در ترمز می‌کنم وارد خانه میشم. کیوان به سمتم میاد و با عجله سؤال میپرسه
    -چیشد سامیار؟ گرفتیش؟ از روزی که قبول کردی دوهفته می‌گذرد بالاخره چیشد؟
    -گرفتیمش
    -کجا بردیش؟
    -یه خانه توخیابون یه ساختمون خالیه
    -خوبِ فردا بریم ببینمش بی‌صبرانه منتظر دیدنشم
    -اوکی
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    به صفحهٔ لب‌تاب نگاه می‌کنم موهای بلوندش قاب گرفته صورت بلوریش وچشمای کشیدهٔ عسلی رنگش برق میزند توعکس. صدای دراتاق بلندمیشه
    -بیاتو
    دربازمیشه و سامان می‌آید داخل
    -چیشد سامان؟ چیزی دست گیرت شد؟
    -بله اقا آرشا فرشاد. دختر و دست راست کیارش فرشاد، مغز متفکرتمام نقشه‌های کیارش بیست و هشت ساله، مهندس سخت افزار، دان دو تکواندو
    -برادرش
    -آراد فرشاد بیست وشش ساله و دست چپ کیارش فرشاد ساماندهی نیروها و افراد و جابه‌جایی محموله‌ها به عهدهٔ اراد لیسانس تربیت بدنی، یه باشگاه پرورش اندام هم داره
    سری به نشونه تفهیم حرفاش تکون میدم
    -اطلاعاتت خوب بود میتوتی بری
    -با اجازه اقا
    از در بیرون می‌ره به عکس نگاه می‌کنم، چشمکی به چشم‌های شیطونش می‌زنم
    -بازندگی خداحافظی کن شکار کوچولو

    *********
    -اومد بیرون اقا خودشه؟
    به دختری که از باشگاه بیرون می‌آید نگاه می‌کنم، آرشا،
    -خودشه صادق امیرشروع کنید
    ماشین و روشن می‌کند و اروم شروع به تعقیبش می‌کند طبق تحقیق سامان از باشگاه تاخونه رو پیاده روی می‌کند. توی کوچه خلوت ماشین جلوش میپیچه... تعادلش و ازدست می‌دهد و زمین میخوره
    پیاده میشم، صادق و امیرهم پیاده مشین و پشتش می‌ایستن... از زمین بلندمیشه.
    -شما کی هستین؟
    پوزخندمیزنم
    -فرشتهٔ مرگت
    -تو؟ سگ کی باشی بی پدر
    شجاعتش من و به وجد میاره محکم توی گوشیش می‌کوبم، زمین میخوره
    -گنده‌تر از دهنت زر می‌زنی، ماده سگ
    صادق از زمین بلندش می‌کند، ازگوشهٔ لبش باریکهٔ خون جاری شده
    -ولم کن ولم کنین حروم زاده هاولم کن تاهمین ماده سگ تیکه تیکه‌ات کنه
    دست پشت سرش می‌برم و موهاش و از روی روسری می‌گیرم و به شدت می‌کشم سرش به عقب مایل واز درد صورتش جمع می شه اما ظاهرشو حفظ می‌کند توی چشم‌هاش خیره میشم و می‌غرم
    -بهتره خفه شی تا جونت و همین جا نگرفتم وقت برای مبارزه زیاده ولی حالا نه!
    -توکی هستی؟
    چشمکی به صورت بهت زده‌اش می‌زنم
    -فرشته ب مرگت
    می‌خواهد جیغ بزنه که امیر سریع جلوی دهنش و میگیره و به زور سوار ماشینش می‌کند

    ********
    روی زمین پرتش می‌کنم داد میزنه
    -من و برای چی اوردی اینجا اشغال؟ بذار برم کثافت
    بلند می شه و روبه روم وایمیسته
    -بذار برم لعنتی
    با تفریح نگاهش می‌کنم، چشمش طوفانی می شه و به سمتم حمله می‌کنه، با مشت به سـ*ـینه‌ام میکوبه
    -اششغال مگه کری؟ باتوام برای چی من و اوردی اینجا؟
    پاشو بلند می‌کند که توی پهلوم بکوبه پاشو می‌گیرم و محکم فشارش میدم
    -آخ... آی عوضی ولم کن لعنت بهت پام شکست ولش کن
    به عقب پرتش می‌کنم به دیوار میخوره و فریادش گوشم و ازار می‌ده کنارش زانو می‌زنم و باخونسردی نگاهش می‌کنم
    -برای چی اوردیم اینجا؟
    -به زودی می‌فهمی
    بهتره جیغ و داد نکنی، من همیشه انقدر اروم نیستم ماده سگ -
    ازجا بلندمیشم و بیرون میرم، دراتاقش و قفل می‌کنم
    -صادق چشم ازش برنمیداری
    -چشم اقا چارچشمی مواظبشم
    -کسی جزمن حق نداره پاشو بذاره اینجا درضمن یک ساعت دیگه یه خدمتکار به اسم سیما میاد اینجا اون کارهای دختره رو انجام می‌ده، هرخبری شد تماس بگیر
    -اطاعت رئیس
    ازخونه بیرون می‌زنم خونه‌ای که دیروز اجاره شد، داخل یک ساختمون خالی
    به سمت خونهٔ کیوان می‌رونم وبه روی در ترمز می‌کنم وارد خانه میشم. کیوان به سمتم میاد و با عجله سؤال میپرسه
    -چیشد سامیار؟ گرفتیش؟ از روزی که قبول کردی دوهفته می‌گذرد بالاخره چیشد؟
    -گرفتیمش
    -کجا بردیش؟
    -یه خانه توخیابون یه ساختمون خالیه
    -خوبِ فردا بریم ببینمش بی‌صبرانه منتظر دیدنشم
    -اوکی
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    اناهیتا:
    وارد خانه میشم چراغ‌های خاموش و سکوت خانه توی ذوقم میزند. زهرخندی می‌زنم
    صدای ترکیدن بادکنک با روشن شدن چراغ‌ها همزمان می شه دریا به سمتم می‌آید و پس کله‌ام میزند
    -تولدت مبارک خــــــــــره
    لبخند عمیقی روی ل*ب*هام میشینه با تمام احساسم بهش لبخند می‌زنم
    -مرسی
    حالم و میفهمه، به پشت سرش نگاه می‌کنم، نوید و آرشام با لبخندهای ژکوند عقب‌تر ایستادن آرشام جلو می‌آید
    -تولدت مبارک خواهرزن جان
    باهاش دست میدم
    -مرسی داماد آینده
    -تولدت مبارک ملکه
    به سمتش برمی‌گردم و با قدردانی نگاهش می‌کنم
    -مرسی نوید از همتون ممنونم خیلی مرسی که کنارم هستین
    -بروبشین خواهر مثل خرِتیتاب خورده ذوق کردیا. قشنگ معلومه
    -خرکه عمته دریا جان
    -اونم یه خریه مثل تو عزیزم
    به سمت آرشام برمی‌گردم
    -یعنی خدابیامرزتت آرشام با این مادرفولاد زره دهنت سرویسه
    -آرشام باعشق نگاهش می‌کنه
    -من دیووونهٔ این کاراشم اصلاً دریا یعنی شیطنت
    با حالت چندش نگاهش می‌کنم میخنده و دستاشو بالامیبره
    -دروغ گفتم اقا توخونهٔ من ازاینکارا بکنه سه طلاقش می‌کنم! زن بأس بوی قرمه سبزی بده این قرتی بازیا چیه؟
    نوید با خنده روی شونش زد
    -حله داداش فهمیدیم بیشترازاین خودنمایی نکن چشم می‌خوری بیا بشین دور میز میشینیم. دریا یه کیک شکلاتی جلوم میذاره چپ چپ نگاهش می‌کنم، روی کیک نوشته خرِکدخدا تولدت مبارک. داد می‌زنم
    -گاو
    زبونش و درمی اره
    -بز
    -مارمولک
    -اسب
    -شتر
    -گرگدن
    -گوریل
    -میمون
    -بساط باغ وحشتون و جمع کنید کیک وببر ملکه گشنمه
    چاقورو برمیدارم تا کیک و ببرم
    -گاومیش آرزو کن
    -دریا میزنمتا
    ارشام میانجی گری می‌کنه
    -آرزو کن خواهرزن
    بیخیال ارزوهای تلخم شدم. دسته‌ام و بالا گرفتم با زاری گفتم
    -خدایا دریا قربونت بره نوید فدات شه میگن به هرچی بخندی سرت میاد خدایا دقیق گوش کن شوهر هههه شوهر خخخخ شوهرر وای ههه شوهر شوهرخوش هیکل هههه شوهر عاشق ههه شوهر خخخ شوهر خوشگل خدایا دمت گرم ببینم چیکارمیکنیا
    صدای خندهٔ بچه‌ها بلندشد دریا دلشو گرفته بود و می‌خندید چاقو رو برداشتم
    -آرزو کردم حالا بذارید کیک و ببرم
    دریا اشکی که از چشمش اومده بود پاک کرد
    -بدو ترشیده جان
    کیک هارو می‌برم و به هرکدوم یه قسمت میدم
    -مفت خــــــــــورا کادورد کنید بیاد
    نوید بشکنی توهوا میزنه
    -اوه کادوخوب شد یادمون انداختی
    سریع سه تا جعبه روی میز گذاشت
    با ذوق دست زدم
    -مرسی دوست جونیام
    -قابلت و نداره آبجی وظیفه است
    بازش می‌کنم با محبت به دریا نگاه می‌کنم کادوی دریا رو برمیدارم خیلی شیک کادو پیچ شده
    مات جعبهٔ ترشی داخل باکس میشم سربلند می‌کنم، دریا آمادهٔ انفجار خنده است اما من کم نمیارم
    -مرسی خواهری من عاشق‌ترشیم
    کادوی آرشام و برمیدارم وا میرم یه جفت کفش بچگونهٔ صورتی کفش نوزادی
    آرشام با خنده نگاهم کرد
    -نه اینکه امروز تازه به دنیا او مدی گفتم یه چی بخرم به دردت بخوره
    لبخند پرحرصی می‌زنم
    -مرسی دامادجان
    کادوی نوید و بر می‌دارم درحعبه رو بازمیکنم نفس عمیقی می‌کشم تا کله‌اشون و نکنم یه بسته مای بی‌بی برام خریده سربلندمیکنم
    -تازه به دنیا او مدی ومای بی‌بی هم لازمه خب. درجریانی که بالاخره شب ادراری و بارون تو تشک باریدن و...
    شلیک خندشون به هوا می‌ره با حرص نگاهشون می‌کنم
    -دوزسوزهای لوس
    دریا میان خنده هاش حرف زد
    -قیافت شبیه گربهٔ شرک شده آنا
    -زهرمارنکبت
    چشم غره‌ای بهشون میرم که خودشون و جمع می‌کنن نوید رو کرد به جمع
    -اقا یه چیزی قبول دارین واقعاً شانس اوردیم بیماری هارو خارجی‌ها کشف کردن و اسم خودشون و گذاشتن روش؟
    -چرا؟
    خیلی جدی نگاهمون میکنه
    -آگه ایرانی‌ها کشف می‌کردن مثلاً به جای پارکینسون باید می‌گفتیم مرض کامبیز یا درد حاج احمد و برادران به جز محمود
    صدای خنده هامون به فضا میره
    -توروحت نوید
    تمام شب با کل کل های ما و شوخی های نوید و ارشام میگذره. بعد از خداحافظی با دریا و آرشام به سمت اتاقم میرم و در و بازمیکنم بهت زده به صحنهٔ رو به روم نگاه می‌کنم سه تا کادوی خوشگل رو تختم چیده شده میگن خوشبخت‌ترین چیزی که آدم میتونه داشته باشه یه دوست خوبِ پس من خوشبخت‌ترین آدم‌روی زمینم که سه تا از بهترین هارو دارم


    سامیار:

    از دورنگاهش می‌کنم با کینه با نفرت با انتقام کسی حق نداره به ارشامِ من صدمه‌ای بزنه اما این پسر... زمزمه می‌کنم
    -سلام شکار جدید سامیار
    -مهدی سامان
    -بله اقا
    -چشم ازش برندارین تا بهتون خبربدم حواستون جمعش باشه
    -اطاعت رئیس
    ازماشین پیاده میشن. به سمت خونه می‌رونم صادق دروبرام بازمیکنه
    به سمت اتاق میرم و درش و بازمیکنم، ازجامیپره
    -چطوری ماده سگ؟ می‌بینم که پوزت به خاک مالیده شد دیگر واق واق نمی‌کنی
    پرنفرت نگاهم می‌کنه
    -ازتون انتقام می‌گیرم صبرکن و ببین، آرشا اروم نمیشینه
    تک خندی می‌زنم
    -منتظر اون روز هستم
    بهش نگاه می‌کنم صورتش کبود و خونی شده. چشمش به من میخوره
    -من و واسه چی اوردی اینجا؟
    باتاکید حرف میزنه
    -بذار برم چیزی ازمن گیرت نمیاد
    -قرارنیست چیزی گیرمن بیاد کیوان تورو می‌خواد
    -پس چرا تو من و گرفتی؟
    -زیاد سؤال می‌پرسی
    -بذار برم قول میدم بعد رفتنم به تو صدمه‌ای نزنم
    قهقهه می‌زنم، خنده‌ای از جنس حرص دستم و دور گردنش حلقه می‌کنم و فشار میدم
    -دخترک احمق مواظب حرف زدنت باش یه الف بچه من و تهدید می‌کند و امان نامه می‌دهد بهم؟ غلط اضافی کردی زنیکهٔ هـ*ـر*زه
    صورتش به کبودی میزند رودستم چنگ میندازه، رهاش می‌کنم روی زمین میفته و سرفه می‌کنه
    -وحشی حیوون هـ*ـر*زه مادرته که
    گوشام قفل میشن و دیگر چیزی نمی‌شنوم صداش تو سرم میپیچه
    «هــــــــــرزه مــــــــــــــــــــــــــــــادرته»
    بلندش می‌کنم و محکم توی صورتش می‌زنم روی زمین پرت می شه، جیغ میزنه اما من فقط یه جمله می‌شنوم
    «هــــــــــرزه مــــــــــــــــــــــــــــــادرته»
    یقشو می‌گیرم و بلندش می‌کنم از بینی و ل*ب*هاش خون میریزه دوباره و پرحرص تر دستم روی صورتش فرود می‌آید روی زمین پرتش می‌کنم به پایهٔ میز میخوره و لیوان شیشه‌ای روی سرش میفته و فریاد گوش خراشش سکوت و می‌شکند بی‌توجه به درد کشیدنش بلندش می‌کنم، یقشو می‌گیرم و به دیوار میچسبونمش
    صدای عربدم گوش فلک و کر می‌کنه
    -تو تو هرجایی به مادر من میگی هـ*ـر*زه؟ آرررره؟ تــــــــــو؟ تویی که بخاطر کارای کثیف پدرت زیر هزار نفر دست مالی شدی؟ دراضای تنت نقشه می‌کشی برای معامله‌های پدر بیغیرتت جیغ بکش بی پدر این جزای توهین به سامیارِ آگه یکبار فقط یکبار دیگر حرف گنده‌تر از دهنت بزنی خودم می‌کشمت روی زمین پرتش می‌کنم از درد به خودش میپیچه
    ازخونه بیرون میرم روبه روی شرکت می‌ایستم و وارد میشم منشی به احترامم بلندمیشه
    -سلام مهندس
    سری تکون میدم براش
    -به سامان بگو بیاد دفتر من
    -چشم اقا
    وارد اتاقم میشم چند دقیقه بعد سامان می‌آید تو
    -سامان این پسره چیشد؟
    -اراد؟
    -اره
    -تحت نظره اقاهرموقع امرکنید میارمش
    -فرداشب
    -بریم انباراقا؟
    -نه ببریدش لواسون
    -اطاعت رئیس امر دیگه؟
    -میتونی بری
    سرم و به پرونده‌ها گرم می‌کنم اما ذهنم درگیرآرشاست کیوان پست‌تر از اونیه که بهش رحم کنه چشمام و می‌بندم عکسش پشت چشم‌های بستم نقش میبنده چشمهای گستاخش زبون درازی هاش. آرشادختر گستاخ و نترسی که اسیردست‌های منه
    سرتکون میدم تا از فکرش بیرون بیام

    **********
    بهش نگاه میکنم صورتش کبود و خونی شد...چشماش به من میخوره
    من و واسه چی اوردی اینجا؟؟-
    شروع به قدم زدن میکنم
    -تورو؟؟
    لبخندی به صورتش میزنم و ادامه میدم
    برای انتقام اوردیم اینجا-
    -انتقام ازچی؟؟؟ از کی؟؟
    -زیاد حرف میزنی آراد فرشــــــــــاد
    داد میزنه
    -د لعنتی باید بدونم برای چی من و گرفتی یانه؟؟
    -میخوام ازت یه سوال بپرسم آراد
    منتظر نگاهم میکنه
    -تو به چه حقی
    داد میزنم
    تو به جراتی برادر من و زدی؟؟هــــــــــان؟؟با چه جراتی دستت به برادرمن خورد؟-
    زمرمه میکنه
    -برادرت‌؟؟
    -من و که میشناسی ؟؟
    -آره ولی برادرت
    وسط حرفش میپرم
    -آرشام تهرانی.....
    چشماش رنگ ترس میگیره
    -سامان
    -بله اقا
    -تصویه حساب با این جوجه به عهده ی شما....زنده میخوامشا
    ازشون جدا میشم و از در بیرون میزنم به سمت خونه میرونم
    وارد خونه میشم صدای ناراحت آرشام توجه‌ام و جلب می‌کنه
    -چیزی نیست که یادم بره
    وارد سالن میشم با نادر روبه رو میشم اخمام توهم می‌ره
    آرشام به سمتم برمیگرده
    -سلام سام
    -سلام چه خبره اینجا؟
    لبخند محزونی میزنه
    -هیچی بیا بشین
    کنارش می‌نشینم نادر بی‌توجه به من رو کرد به آرشام
    -پسرم من یه اشتباهی کردم توباید پدرت وببخشی
    آرشام می‌خواد جواب بده، دستم و روی پاش میذارم و ساکتش می‌کنم
    -باید؟ چرا باید؟ فکرمیکنی تو لیاقت بخشش و داری؟
    باخشم به هم خیره شد
    -من باتوحرف نزدم بچه تو وکیل وصی آرشامی؟
    -او مدی توخونهٔ من پس طرف حسابت منم هستم. درضمن من برادر بزرگترشم
    -و منم پدرشم هضانتش بامنه
    باصدای بلند می‌خندم
    -هضانت؟ ازخواب بیدارشو پدر مهربون پسرت بیست و سه سالشه تحت کفالت تونیست. پنج سالی می شه به سن قانونی رسیده
    داد میزنه
    -ولی مطمئن باش اگه قرار باشه بین من و تو یکی وانتخاب کنه اون انتخاب منم
    زبون می‌بندم وآرشام صدای بلندش وبه رخ کشید
    -بس کن بابا از اینجا برو من کسی و که کمربه قتلم بسته انتخاب نمی‌کنم. تو یعنی ناامنی کامل مطمئن باش بین تووسام، من سام وانتخاب می‌کنم چون از وقتی یادمه سام بوده همیشه بوده همه جوره بوده بچه بودم شاید هفت سالم تومدرسه دستم شکست، بهت زنگ زدم اخه بابام بودی گفتم بابا دستم شکسته بیا دنبالم یادته بابا؟ گفتی مزاحمت نشم و کار داری به سام زنگ زدم اون موقع دوم راهنمایی بود از مدرسه فرار کرد بخاطر من اومد کنارم، کنار منِ هفت ساله. تصادف کردم بهت زنگ زدم نیومدی، گوشیتم خاموش کردی، سام اومد تب داشتم نبودی، سام بود. می‌بینی تو هیچ جا نیستی! پس لطفاً الانم نباش
    از پله‌ها به سرعت بالا رفت با پوزخند نگآش می‌کنم
    -ازخونهٔ من گمشو بیرون اینجا جایی برای تو نیست
    -یه روز به عمرم مونده باشه می‌کشمت توله سگ
    ازخونه بیرون می‌ره و من با آرامش چشم می‌بندم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    درو بازمیکنم بهت زده سرجام خشک میشم، نگاه اشک بارش به هم دوخته شده نگاه پرازالتماسش دستاش با طناب و دهنش باچسب بسته شده توان ازتنم رفته مغزلعنتی دستور هیچ کاری نمی‌ده! به خونی که روی زمین میریزه نگاه می‌کنم، به تن کبودش
    باصدای سیلی که توگوشش خورد به خودم میام
    -اینجا چــــــــــه خبره؟ داری چه غلطی می‌کنی اشغال؟
    اشک از چشمش میباره کیوان با هول به سمتم برمیگرده جامیخوره از دیدنم، ازفریادم ازرگ بیرون زدهٔ گردنم
    -دخالت نکن سامیار
    مشتم به دیوار کوبیده می شه
    -دخالت نکنم؟ داری توخونهٔ من بهش تجاوزمیکنی، بعدمیگی دخالت نکن؟
    اخماش توهم می‌ره
    -اینا به تو ربطی نداره
    به سمتش هجوم می‌برم
    -حیوون رذل این دختر و من گروگان گرفتم پس همه چیزش به من مربوطه
    روی زمین پرتش می‌کنم، چشم می‌بندم روی بدنش
    -ازخونهٔ من گمشو بیرون گورت و گم کن تا نکشتمت
    -سامی...
    وسط حرفش مپیرم و با عصبانیت داد می‌زنم
    -بهت گفتم گمشو
    لباساش و برمی‌دارد و مبپوشه. به سمت آرشا برمی‌گردم، اشکاش یکی پس از دیگری گونه هاش و تر می‌کند باصدای در متوجه رفتن کیوان میشم. کنار آرشا می‌نشینم خودش وعقب می‌کشه دلم اعتراف می‌خواد اعترافی از جنس پشیمونی، پشیمونی ازجنس آرشا
    لب می‌زنم

    -نترس آرشا کاریت ندارم
    دستاش و بازمیکنم چسب روی لب‌هاش و می‌کنم هق هقش اوج میگیره بدن بلوریش غرق خون و کبودی شده چشمام و می‌بندم از درد از حرص ازکینه. دست زیر زانوش میندازم و بلندش می‌کنم صدای هق هق های ریزش می‌آید به سمت حمام می‌برمش توی وان میذارمش واب و بازمیکنم
    -یه دوش بگیرتا ببرمت دکتر
    ازش جدا میشم دربازمیشه و صادق میاد داخل از دیدنم جامیخوره به سمتش میرم و یقه‌اش و می‌گیرم صدای عربده هام خونه رو پر میکنه
    -مگه بهت نگفتم مواظب باش؟ مگه نگفتم کسی جز من حق نداره پاشو بذاره اینجا؟ هــــــــــان؟ کری مگه مرتیکه؟ داشتی چه گهی می‌خوردی که اجازه دادی کیوان بیاد تو؟ مگه بهت نگفتم هرچی شد به هم زنگ بزن
    باترس به هم خیره شد
    -اقا بخدا اقاکیوان گفت شما فرستادینش حتی من باخود شماهم صحبت کردم یعنی شمارتون و اقا کیوان گرفتن، شما خودتون گفتید ازخونه برو بیرون
    یقه‌اش و ول می‌کنم، نقشه‌اش حساب شده بود
    -لـــــــــــــعنــــــــــــــــــــــــــــــت بهـــــــــت کثــــــــــــــــــــافــــــــــت. زنگ بزن به سامان بگو مطب دکتر و رزرو کنه این دختروببریم اونجا بگو خیلی اورژانسیه
    -چشم اقا
    به سمت در حمام میرم و درمیزنم اما جوابی نمی‌شنوم، درو باز می‌کنم و باجسم بی جونش مواجه میشم، به سرعت از آب بیرون می‌کشمش و نفسهاش و چک می‌کنم
    -صادق
    -بله اقا
    -زنگ زدی؟
    -بله اقا مطب اماده است
    -لباساش و بیار اینجا بجنب
    -چشم
    ازم دور می شه وبا لباسهاش برمیگرده، سریع لباسی تنش می‌کنم از روی زمین بلندش می‌کنم، صدای ناله‌های ارومش آزارم می‌ده، درماشین و بازمیکنم و بی وقفه به سمت مطب می‌رونم.
    روبه روی مطب نگه می‌دارم و ازماشین پیاده‌اش می‌کنم و وارد مطب میشیم
    دکتر بیرون میاد
    -چه کردی پسر؟
    -سؤال و جواب و ول کن دکتر، کجا ببرمش؟
    -بذارش روی تخت
    بالاسرش میایسته لباساش و کنار میزند نگاهش بهت زده به من میفته
    -تواین بلا رو سرش اوردی؟
    بی حرف نگاهش می‌کنم
    -سامیاراین ضربه‌ها روی بدنش کارتوئه؟ تجـ*ـاوز...
    میون حرفش میرم
    -من بهش تجـ*ـاوز نکردم. سؤال نپرس فقط درمانش کن صادق و می‌فرستم اینجا کارت که تموم شد
    نفس کلافه ای میکشم
    -درمانش که تموم شد صادق میدونه باید چیکار کنه
    سرزنشگر نگاهم میکنه
    -میخوای نگهش داری باز؟
    -گفتم که صادق میاد ازادش میکنن

    ***********


    مهرداد:
    -دستور چیه اقا؟
    به سمتش نگاه می‌کنم سرم و کج می‌کنم دستام و به حالت تفنگ درمیارم و شلیک می‌کنم
    -بــــــــــنــــــــــگــــــــــ
    می‌خندم
    -یه تیرانداز ماهر و شلــــــــــیک
    چشمش گرد می شه
    -بکشیمش؟
    -نوچ یه مرگ حتمی نه شلیک به قلبش
    -چشم رئیس
    بیرون می‌ره روبه روی عکسش می‌ایستم اسلحم و برمیدارم و مرتب سمتش شلیک می‌کنم اسلحه روپایین میارم و باصدای بلند می‌خندم به صورت پاره پاره شدش روزی میرسه که تو واقعیت این بلا رو سرت بیارم اون روز، روز نابودیتو جشن می‌گیرم

    ارشام:
    باخنده به سامیار نگاه می‌کنم
    -سام جون آرشام، آراد و شما گرفتید؟ دریا می‌گفت داغون شده. دیروز برش گردوندن انگار
    خونسرد نگاهم میکنه
    -فکرمیکردم اونی که تورو زده جرات زیادی داره، بی بته تا اولین چک و خورد به غلط کردن افتاد
    -سام
    -چیه
    -چرا زدیش؟ من که خودم به حسابش رسیده بودم
    لحنش عصبی میشه
    -چه تو بزنیش چه نزنیش کسی که دست بلند کنه سمت خانوادهٔ من جزاش مرگه
    خواستم چیزی بگم که بی‌بی نگران سمتون اومد هی دعامیخوند و فوت می‌کرد سمت من وسام
    -چیشده بی‌بی؟
    -نگرانم مادر دلم شور میزند! حس می‌کنم اتفاق بدی قرارِ بیفته
    -نگران نباش مادرمن چیزی نمیشه
    سام از جا بلند شد و از ما چند قدم دور شد
    شیشهٔ روبه رو با صدای بدی شکست مات و مبهوت شیشهٔ شکسته بودم که صدای جیغ یاابوالفضل بی‌بی از شوک درم آورد به سمتی که نگاه می‌کنه برمی‌گردم چشمام گرد می شه دارم خواب می‌بینم نه؟ به سمتش میدوئم
    -سام سام داداشی سامیار داداش چشاتو بازکن داداشم فدات شم چشات و بازکن لعنتی باتوام
    لباش تکون میخوره
    -جانم چی می‌خوای سام؟ یکی اورژانس خبرکنه
    به سمت خدامتکارهابرمیگردم
    -باشماهام مگه کــــــــــرید؟ زنگ بزنید اورژانس
    دستم و بی جون فشار میده نگاهش می‌کنم
    لب میزنه
    -آرشام
    -جانم داداشی چی می‌خواهی؟
    سرفه‌های خش دارش قلبم و تیکه تیکه می‌کنه از درد چشمش و میبنده
    اروم حرف زد
    -از...ازاینجا برید براتون خطرناکه
    -حرف مفت نزن سام توروخدا حرف نزن ازت خون می‌ره... به خودت فشار نیار
    دلم می‌خواهد زار زار گریه کنم تن بی جونش روی دستام میفته صدای فریادم و اشکی که از چشمام ریخت دل خانه رو لرزوند
    -ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    ******
    توی راه رو بی‌قرار قدم می‌زنم صدای هق هق بی‌بی و ناله‌های ریزش آتیش به جونم میزند دکتر بیرون میادبه سمتش میرم
    -دکتر...چیشد؟
    -متاسفم ما هرکاری از دستمون میومد انجام دادیم...اما برادرتون زخم عمیقی خورده گلوله کنار قبلش خورده وچون از فاصلهٔ دور شلیک شده شدت آسیب بیشتره
    -یعنی چی دکتر؟ الآن برادرم...
    -زنده است اما بی‌هوش معلوم نیست کی به‌هوش بیاد یا اصلاً به‌هوش نیاد
    دستی روی شونه‌ام گذاشت و ازم گذشت
    زانوهام سست شد و روی زمین میفتم خدا این دیگر چه امتحانیه؟ ازدورسامان ومیبینم که به همراه دختری به سمت مامیان
    -سلا اقا، تاخبروشنیدیم خودمون رو رسوندیم، کی این اتفاق افتاد؟
    باعصبانیت جلوش وایمیستم
    -شماچجورمحافظهایی هستین؟ چطورنتونستین مواظبش باشین؟ مگه می شه نفهمیده باشیدکه میخوان به سام صدمه؟ توفکرم نمی‌گنجید افراد سام انقدر بی عرضه باشن
    سامان سرپایین میاندازه زمزمهٔ متاسفمش به گوشم میخوره، صدای دخترکنارش به گوشم میر سه
    -مواخذهٔ ما بمونه برای زمان بهتری فعلاً بهتره قبل اومدن پلیس‌ها به ما بگید داستان چی بوده و کی اینطوری شده! قطعاً هیچکدوممون نمی‌خواستیم رئیس به این حال و روز بیفته
    -چی میخوایید به پلیسها بگید؟
    -هنوز نمیدونم ولی داریم مدارکی رو اماده می‌کنیم مربوط به آخرین قراردادمون که اونجوری سرشون و گرم کنیم
    -اگه بهتون شک کنن چی؟
    توچشم هام خیره می شه
    -اینکا رو به مابسپارین
    بلندمیشم و به سمت اتاقش میرم پرستار جلوم و میگیره
    -کجا اقا؟ برید بیرون کسی اجازهٔ ورود نداره
    باچشم‌های غم زده نگاهش می‌کنم بغض چنگ میندازه به صدام
    -توروخدا بگذار ببینمش
    -فقط پنج دقیقه
    دلش به حالم سوخت؟ لبخند تلخی می‌زنم وارد اتاق میشم... کنار تختش وایمیستم
    -سامی داداش بزرگه گوریل بلندشودیگه خوابیدی سام؟
    تک خندی می‌زنم
    -چه وقت خوابه اخه؟ پاشو سام. تورو روح مامان پرنیان پاشو تنهاتر ازاینم نکن
    قطره اشکی از چشام میفته
    - واسه اولین باره سام شوخی خوبی نیستا! بببین بی‌بی داره گریه می‌کند سام پاشو، پاشو دعوا کنیم پاشو کشتی بگیریم
    سر روی دستش میذارم
    -تنهایم نذار داداش بزرگه تورو روح مامان تنهایم نذار
    از کنارش بلندمیشم و از اتاق بیرون می‌زنم باقدم های سست آر بیمارستان بیرون میرم سوار ماشین میشم و از بیمارستان دور میشم روی بلندترین نقطهٔ تهران می‌ایستم به ماشین تکیه میدم
    -خــــــــــدا اومدم گله کنم ازت بسه دیگر خدا خستم کردی خسته شدم یکبار خــــــــــــــــــــدا یکبار برای منم خوشی بنویس خنده بنویسسهم من ازدنیات فقط غمه؟
    داد می‌زنم
    -خــــــــــــــــــــدا جهنمت چند؟ ندیده با دنیام عوضش می‌کنم توکه دنیام و دیدی ضرر نمی‌کنی! مگه من و نمی‌بینی اخه؟ حواست کجاست؟ خــــــــــــــــــــدا باتوام حواست کجاست؟ چرا من و نمی‌بینی لعنتــــــــــی؟ چرا قسمت من این شده از زمینت؟
    خــــــــــــــــــــدا
    چند می‌گیری روز قیامتت جای اینکه تو بگی چرا من بگم چــــــــــــــــــــرا؟ خدا برش گردون، از تو میخوامش خدا تورو به بزرگیت قسم سام و به من ببخشاین یکی و نگیر خداتورو به خداییت قسم بگذار این یکی پیشم بمونه
    روی زمین زانو می‌زنم اشکام صورتم و خیس می‌کند
    -خدا این یکی نه این امتحان نه بخدا نمی‌کشم خدا تورو به هرکی قبولش داری نه این یکی نه خدا

    *********

    سر روی پاهای بی‌بی میذارم
    -بلایی سرس بیاد چیکارکنم بی‌بی؟ ازدار دنیا فقط سام مونده برام اونم میخوان ازم بگیرن
    اشکاش قطره قطره روی صورتم چکید
    -غصه نخور مادردرست می شه! سامیارخودش دشمن زیاد داره لابد کار هموناست
    یهو از روی پاش بلند میشم نه...خدایا...نه
    -بی‌بی
    -جانم مادرچرا هول کردی؟
    -بی‌بی اگه آگه کار بابام باشه چی؟ ای وای بی‌بی.کار بابا باشه چیکارکنم؟
    بی‌حرف نگاهم می‌کنه وهق هقش اوج میگیره
    ازجامیپرم و به سمت ماسین می‌دوئم دیوانه وار و باسرعت به سمت خونه‌اش می‌رونم
    حدسم اشتباهه اصلاً مگه می شه پدری بچه اشوبکشه؟ ته ذهنم چیزی هشدارمیده توام بچش بودی
    جلوی درترمزمیکنم زنگ می‌زنم و خدمتکار درو بازمیکنه به سمت خانه میرم سرمیز نشستن و باخنده و شوخی ناهار می‌خورند. خشکم میزنه
    مگه پدر نیست؟ مگه سام پسرش نیست؟ داداشم داره جون می‌دهد و پدرش داره میخنده؟ به چی؟ به مرگ سام؟ به مرگ برادرم؟
    مصبت و خدا اینم باباست ما داریم؟
    نزدیک میزمیشم من و میبینن
    -آرشام اینجا چیکارمیکنی پسرم؟
    -کارتوئه؟
    -چی؟
    داد می‌زنم
    -کارتوئه؟ آره؟
    -چی کار منه؟
    -تیراندازی به سام کارتوئه بابا؟
    چشمش گردمیشه و پریناز جیغ میزند
    -کی می‌خواست سامیارِمن و بکشه؟ الآن کجاست؟
    -سام مال تو نیست پریناز بشین سرجات
    بغضم به صدام برمیگرده
    -باباکارتوئه؟ تیراندازا از طرف توبودن؟
    -من ازچیزی خبرندارم
    خونسردیش عذابم می‌ده
    -ازچی خبرنداری؟ ازتیرخوردن پسرت؟ ازاینکه با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند؟ آره؟ از اینا خبر نداری؟ هم پالگی‌هات زدن داداشم و ناکار کردن
    انگشت اشارم و تهدید وار جلوش تکون میدم
    -خوب گوش کن بابا کافیه بفهمم این بازی کار کیه و این صدمه از طرف کی به سام وارد شده مطمئن باش اون شخص هرکی که باشه تقاص کارش و با جون و خونش پس می‌دهد این و یادت نره بابا من دست پرودهٔ سامیارم پاش برسه ازسام وحشی‌ترم از زالو صفت‌های دورت درنده‌تر
    از تهدیدم جا میخوره حق داره آرشام همیشه اروم بوده و خندون و حالا شده شیر درندهٔ این بیشه زار
    از اونجا بیرون می‌زنم

    *********


    -سام دوهفته است بیهوشی، دوهفته است اخم نکردی، دوهفته است داد نزدی پاشو دیگر مــــــــــرد داری تلافی می‌کنی؟ ادب شدم به جون توپاشو
    بخدا دیگر سربه سرت نمیذارم! قول میدم سام قول میدم دیگر اذیتت نکنم پاشو دیگر داداشی
    بغض داره خفم می‌کند و نمیشکنه این حجم درد
    -سام یادته بچه بودم رفتیم شنا اذیتت کردم هول دادم تو آب رفتی زیر آب دیگر بالا نیومدی جیغ زدم گریه کردم صدات زدم نیومدی قسمت دادم به روح مامان او مدی بغلم کردی گفتی دیگر نمیری دیگر تنهایم نمیذاری سام تورو روح مامان برگرد زدی زیر قولتا داداشی سام پاشو پاشو برگردیم به بچگی هامون بزرگ شدنتو دوس ندارم بچه بودیم نگران از دست دادنت نبودم سام پاشومیخوام بچه شم میخوام پابکوبم واسه نداشتن مامان سام پاشو میخوام گریه کنم، قهرکنم واسه اینکه تو مامان و بیشتر ازمن داشتی سام پاشو میخوام بازم بیفتم رو سرت موهاتو بکنم که برام دوچرخه بخری سام توروخدا پاشو پاشو دیگر لعنتی
    دست روی سرش میذارم
    -پاشو سامی، بخاطرمامان پرنیان پاشو
    دستش تکون میخوره با ترس سر بلندمیکنم پلکاش تکون خورد چشمام تار می شه از کنارش بلند میشم و به سمت بیرون میدوئم درو بازمیکنم و توی راه روازهولم زمین می‌خورم
    -تکون خوردپلکاش دستاش بخدا تکون خورد
    دکتر و پرستارا به سمتم میان
    -چیشده جوون؟
    -دکتر دکتر سام، داداشم دستش و پلکش تکون خورد
    -مطمئنی؟
    -اره اره بخدا برید ببینید
    سریع در و بازمیکنن و داخل میرن بی‌بی به سمتم می‌آید
    -چیشده مادر؟ کجا رفتن دکترا؟ چه خاکی تو سرم شده؟
    -دعاکن بی‌بی فکرکنم دعاهامون جواب داد گل به سرت داره به هوش میاد
    بی‌بی زانو زد و صدای هق‌هقش اوج گرفت
    -یافاطمهٔ زهرا بچم و برگردون یا فاطمهٔ زهرا به حقت پسرت حسین پسرم و به من ببخش
    به دیوارتکیه میدم و اشکام روی صورتم میریزن
    -خدایا توروبه مقدساتت قسم نا امیدم نکن
    چشم می‌بندم
    خدا داداشم و برگردون خدا التماست می‌کنم این یکی نه خدا سامیار دیگر نه
    پرستار بیرون میاد اشکام و کنار می‌زنم و به سمتش میرم با لبخند نگاهم می‌کند
    -تبریک میگم داداشتون به دنیا اومد
    چشمام گرد می شه لبم و گاز می‌گیرم تا نخندم پرستار با لبخند شادش نگاهم می‌کند
    -کِی به دنیا اومدخانم؟
    -کی، کِی به دنیا اومده؟
    جلوی خندم و می‌گیرم و به زور میگم
    -داداشم
    دوباره لبخند ژکوندی میزند عینکش و با انگشت اشاره به چشمش فشارمیده
    -اهــــــــــان همین الآن
    گردن خم می‌کنم
    -مرسی
    بارفتنش خندم و ازاد می‌کنم
    -خدایا شکرت
    بی‌بی سجدهٔ شکر به جامیاره لبخند عمیقی رو ل*ب*هام میشینه
    خدا خیلی دمت گرم

    *******
    -از اون دنیا چه خبر سام؟ راحت زیارت کردی همه رو؟
    سام چپ چپ نگاهم می‌کند
    -عه پسر بگذار دوروز بگذره از بازکردن چشمات بعد هی چشم غره برو و چشمات و لوچ کن واسه من
    کنارش می‌نشینم.
    به چشمش خیره میشم
    -خوشحالم که هستی داداش بزرگه. هی گوریل نبودنت جهان بی الف بود
    صدای دراومد
    -بفرمایید
    دوباره همون پرستار داخل اومد دوباره عینکش و با انگشت به چشمش فشار داد
    -سلام حالتون خوبِ؟
    طرف صحبتش منم حتی به سام نگاهم نمیکنه
    -سلام خانوم پرستار مرسی جانم امری بود؟
    دوباره عینکش و عقب فرستاد. فکرکنم تیک داشت
    -اومدم جواب آزمایش و سونوگرافی بیمار و بگم
    سونو؟ ابروم بالا می‌اندازم برگه هارو نگاه کرد و یه لبخند شیرین زد
    -وای تبریک میگم ایشان دوقلو باردارن
    باصدای بلند می‌خندم و به سام نگاه می‌کنم که اخماش توهم رفته
    -الهی دورت بگردم که حامله‌ای اونم دوقلو چرا به من نگفتی؟ دیدم این چندوقته عصبی و بدخلق شدیا نمیذاشتی بغلت کنم نگو حامله‌ای
    دست روی شکمش میذارم محکم روی رو دستم کوبید باخنده به سمت پرستار برمی‌گردم
    -خانوم مرسی فقط چند وقتشه داداشم؟
    لبخندش کش اومد
    -سه ماه
    سرم و کنار تخت میذارم و ازشدت خنده شونه هام میلرزن دربازشد و سرپرستار اومد داخل
    -حافظ اینجا چیکارمیکنی؟
    به سمت سرپرستار برگشت
    -اومدم خب بارداری رو بدم دیگه
    سرپرستار محکم توی پیشونیش کوبید و داد زد
    -ای وای... حافظ خبر بارداری و به کی بدی؟ نمی‌بینی اینجا دونفرشونم مردن؟ شماره اتاق و نگاه کردی اصلاً؟
    بدون اینکه برگرده کمرش و خم کرد سمت ما وبه سام نگاه کرد دوباره برگشت سمت سرپرستار سرش و خاروند
    -خب به من چه که مردن حامله است دیگه
    شلیک خندم به هوا می‌ره سرپرستار دوباره داد زد
    -برو بیرون برودیوونم کردی من تکلیف تورو امروز روشن می‌کنم
    به سمت ما برگشت
    -متاسفم اقایون
    در و بست و رفتن بیرون
    به سمت سام نگاه می‌کنم با اخم زل میزند به هم. صدای خش دارش بلندشد
    -یک کلمه سر این موضوع سر به سرم بذاری خفت می‌کنم آرشام
    از جا بلندمیشم و ازش فاصله می‌گیرم
    -فدات شم عشـــــــــــــــــــــــــقم توحرص نخور واسه بچمون بده
    دست میبره گلدون پلاستیکی رو برمی‌دارد قبل اینکه به سمتم پرت کنه از در بیرون میرم
    در و باز می‌کنم و سرم و می‌برم داخل
    -چیزی هـ*ـوس کردی زنگ بزن برات بخرم
    حرفم مصادف شد با دمپاییش که توسرم کوبیده شد دست رو سرم میذارم و باخنده زبون درمیارم براش
    -فدای مادر پدرنمای بچه هام بشم من که انقدر عصبیه
    -میری یا بیام؟
    -رفتم ...رفتم
    در و بستم و خندیدم و چقد خوشحالم از این خنده، خندهٔ بودن و نفس کشیدن سامیار

    سامیار:
    امروز ازبیمارستان مرخص میشم، از فضای بیمارستان بیزارم درباز می شه و آرشام می‌آید داخل
    -سلام عزیــــــــــــــــــــزم نی‌نی هات خوبن؟ لگد مگد نمیزنن؟
    گلدون کنارم و بی هوا سمتش پرت می‌کنم میفهمه و جاخالی می‌دهد دستاش و بالامیگیره
    -تسلیم داداشی. پاشو که مرخصی باید ببرمت خانه تا وقت زایمانت برسه
    می‌غرم
    -آرشــــــــــام
    -چشـــــــــــــــــــــــــم ببخشید
    دست زیر بازوم می‌اندازه و کمکم می‌کند ازجا بلندشم. به سمت در بیمارستان میریم از درد دستم و مشت می‌کنم به حیاط بیمارستان می‌رسیم، دوتا ماشین کنار ماشین ارشام پارکردن بارسیدنمون اریکا و سامان و مهدی پیاده میشن و روبه روم میایستن
    -سلام رئیس، سوارشین تاخونه همراهتون میاییم
    سری براشون تکون میدم سوارماشین میشم. آرشام بی حرف سوارمیشه و راه میفته، دستم و به کنار پنجره تکیه میدم و به فکر فرو میرم این تیراندازی کارکیه؟ کی خواسته من و بکشه؟ خانهٔ روبه رو سالهات خالیه اما... صدای آرشام رشتهٔ افکارم و پاره می‌کند
    -سام
    -بله
    -فکرمیکنی کارکی بوده؟
    -نمیدونم چیزی به ذهنم نمیرسه
    -من... من رفتم پیش بابا
    ابروهام توهم گره می‌خورند
    -واسه چــــــــــــــــــــی؟
    دست توموهاش میبره و موهاش و می‌کشد کلافه است مثل من
    -فکرمیکردم کار اونه
    - خب
    -نبود گفت خبرنداره ازچیزی جاخورد فهمید تیرخوردی
    پوزخندمیزنم
    -کفتارپیر
    -به سامان و مهدی هم گفتم پیگیر ماجرا باشن فعلاً چیزی پیدانکردن
    اخمام سنگین‌تر می شه
    -آرشام
    -جانم داداش
    -پات و از این قصه بکش بیرون
    -چــــــــــی؟
    -خودت و قاطی این ماجرا نکن
    -ولی سام
    -ولی و اما و اگر نداریم گفتم خودت و قاطی نکن
    -چـــــــــــــــــــرا؟
    -آرشام علی چپ بن بسته‌ها، بکش بیرون کسی که جرات می‌کند به من، تو روز روشن، توخونهٔ خودم تیراندازی کنه تیراندازی به خانوادم براش کاری نداره آب خوردنِ واسش
    فشار دستاش دور فرمون نشون از عصبی بودنشه. می‌فهمم حال این برادرکوچیکترو جلوی خانه ترمزمیکنه ازماشین میاده میشم و وارد خانه میشم بی‌بی سمتم میدوئه با گریه نگاهم می‌کند
    -بمیرم برات پسرم چقدر تو عذاب می‌کشی مادر؟ الهی بشکنه دستی که اون تیر و زد به تو خیرنبینن حالت خوبِ عزیزِ بی‌بی؟
    بی‌بی میفهمه درد سام این تیر خوردن نیست سام 19 سال پیش تیربارون شد
    لب بازمیکنم
    -خوبم بی‌بی نگران نباش
    آرشام سرفهٔ مصلحتی کرد
    -قربونت برم بی‌بی منم خوبم! اقا یکیم بیاد به من تیراندازی کنه بلکه کسی نگرانم بشه
    با اخم نگاه می‌کنم. بی‌بی هم اخم می‌کند
    -خدانکنه مادرزبونت و گازبگیر همین یکی واسمون بسه
    خندید
    -غلط کردم بابا شکر اضافی خوردم بیایید بریم تو
    روی مبل دراز می‌کشم
    -آرشام بگوبچه ها بیان داخل
    -اوکی
    رفت و بعد چند دقیقه برگشت
    -سامی گفتن تایک ربع دیگر میان
    سرتکون میدم
    چشم می‌بندم
    می‌بندم که اروم شم و آرامش تو وادی زندگی پر از سیاهی من معنا نداره و منم وسختی وسیاهی و راستی چه دوست وفاداریه تباهی
    -سام سام...خوابی؟
    آرشام اروم صدام میزند. چشم بازمیکنم
    _چیشده؟
    -هیچی داداشم بچه‌ها اومدن
    کمکم می‌کند تا بشینم سامان جلو می‌آید و میشینه
    -سلام اقا خدا بد نده
    آرشام پوزخند میزند
    -خدا که نه بنده هاش بد کردن
    کِی یاد گرفت این حجم تلخ بودن و؟
    -سامان
    -جانم اقا
    -چیزی پیدا کردید؟
    -اون خونه رو غربال کردیم اقا...نه اثرانگشت نه چیزدیگه ای فقط یه یادداشت یه نوشته
    یک تای ابروم و بالا می‌اندازم
    -نوشته؟
    -بله اقا
    -چی نوشته بود روش؟
    -«بازی شروع شد»
    صدای آرشام دراومد
    -بازی؟ چه بازی؟ بازی با کی؟ با ما؟
    سامان شونه بالاانداخت
    -سام تو منظورش و فهمیدی؟
    -نه اریکا
    -جانم رئیس؟
    -ببین اون روزفرد مشکوکی اینجابوده یا هرموردی بود به هم اطلاع بده. سامان
    -بله اقا
    -بازم راجبش تحقیق کنید، ردی، اثری، نشونی! پیداش کنید
    -چشم با اجازه ما مرخص میشیم
    سرتکون میدم و چشم می‌بندم روی رفتنشون و من درگیرم درگیرم با بازی که داره شروع می شه من نمیدونم نقشم تو این بازی چیه؟
    آرشام کنارم میشینه
    -یکم استراحت کن سام ناسلامتی تازه از بیمارستان اومدیا
    -حالم خوبِ نگران من نباش
    -مطمئنی؟
    -آره
    -سام...چیزه
    -حرفت و بزن
    -دریا داره می‌آید عیادتت
    -باشه
    -ازش بدت می‌آید؟
    نگاهش می‌کنم
    -از دریا
    -بدم بیاد؟ چرا؟
    -بخاطر همین داستان آراد و اینا
    -گوش کن آرشام تو دریا رو می‌خواهی نه خانوادش من مشکل دارم با خانوادش نه دریا دوسش داری، برات عزیزِ کسی که برای تو عزیزِ برای منم هست تو برادرمی اون همسر برادرم پس نفرتی نسبت بهش ندارم
    لبخند عمیقی میزنهوازکنارم بلندمیشه. به صفحهٔ روشن تلوزیون نگاه می‌کنم نگاه می‌کنم اما فکرم باز به پرواز درمیاد نمیدونم چند دقیقه است که محو صفحهٔ روبه روم شدم که صدای اروم دریا به گوشم میر سه
    -سلام
    سربالا می‌گیرم و نگاهش می‌کنم چشمای آبیش نظرم و جلب می‌کند
    -سلام
    آرشام به نشستن دعوتش می‌کند
    -حالتون خوبِ؟
    به آرشام نگاه کردم معلومه به زور جلوی خندش و گرفته
    -خوبم
    سرپایین می‌اندازه که آرشام از خنده منفجر می شه دریا به سمتش براق می شه
    -به چی می‌خندی؟
    -این حجم مؤدب بودن بهت نمیاد
    حضور من و یادش می‌ره انگار کوسن و به سمتش پرت می‌کند
    -عــــــــــوضی من که همیشه مودبم گاومیــــــــــش
    آرشام با خنده نشونش می‌دهد
    -آره عزیزم معلومه
    با چشمهای گرد شده به دختری نگاه می‌کنم که تاچندلحضه پیش مؤدب و خجالتی بوددریا به سمتم برمیگرده انگار تازه من و دیده
    -هــــــــــــــــــــــــــــــی خاک توسررممم ببخشید
    حالت زاری به خودش گرفت
    -همش تقصیر آرشامِ
    بهشون نگاه می‌کنم
    -در و تخته خوب واسه هم جور شدید
    بعد از رفتن دریا داروهام و می‌خورم تاکمی استراحت کنم این درد نفس بریده ازمن
    -صابخونه مهمون نمی‌خوایید؟ چه استقبال گرمی
    صدای آشنایی به گوشم میخوره صدای فریاد پرهیجان آرشام پشت بندش
    -مهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرداد
    مهرداد؟ یعنی برگشته؟ ازجابلندمیشم خوشحالم از بودنش ازجابلندمیشم
    آرشام مهرداد و درآغوش گرفته
    -چطوری مهرداد؟ بی‌معرفت چرا انقدر دیر او مدی؟
    ازهم جدا شدن مهرداد اروم توی سرش کوبید
    -شد تو یه بار به من بگی دایی جوجه‌ای بیش نیستیا
    آرشام ریز خندید
    -جون تو نمیشه اصلاً بهت میگم دایی چندشم می شه
    -بس که خری سامیار کجاست؟
    -چشات و بازکنی من و می‌بینی
    سمتم برمیگرده
    -سامیار
    با لبخند به سمتم میاد مردونه هم و دراغوش می‌کشیم
    -دیر او مدی که پسر
    -شرمندم نکن سامیار کارا یکم طول کشید
    -یکم یعنی 9 سال دیگه؟
    مشت محکمی به سـ*ـینه‌ام میکوبه
    نفسم رفت بی بازگشت دست به گلدون کنارم میندازم تا سرپابمونم گلدون با صدای بدی زمین میخوره ارشام به سمتم میدوئه
    سام سام داداشی چی شد؟
    به سمت مهرداد برگشت
    -چیکار کردی احمــــــــــــــــــــق؟


    مهرداد:

    با لبخند کوچیکی به صحنهٔ مقابلم نگاه می‌کنم سام جلوی پاهام زانو زده اینبار ناخواسته اما روزی میر سه که مجبورباشی با میل خودت جلوی پاهام زانو بزنی. سریع کنارش زانو می‌زنم چشمام رنگ نگرانی میگیره
    -سامیار سامیارجان چیشد؟ آرشام سام چرا این‌جوری شد؟ ما قبلاهم از این شوخی‌ها داشتیم
    آرشام سرپایین انداخت
    -سام تیرخورده مهرداد، دوهفته بیهوش بود امروز تازه مرخص شده
    خودم و متعجب نشون میدم و وحشت زده
    -چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟ تیرخورده؟ کی جرات کرده به خواهر زادهٔ من صدمه بزنه؟ مادرش و به عزاش مینشونم
    سام دست روی دستم میذاره
    -بیخیال مهرداد بچه‌ها دنبالشن
    -فعلاً توپاشو...پاشو ببینم چه بلایی سرت اومده...
    با آرشام کمک می‌کنیم و روی مبل درازش می‌کنیم آرشام قرص هاش و میاره
    -سام بهتری داداش؟
    به سختی نفس می‌کشد
    -اره خوبم
    کنارشان می‌نشینم و جدی نگاهشون می‌کنم
    -خب تعریف کنید ببینم چیشده!
    آرشام تمام ماجرا و تعریف می‌کند. ماجرایی که مغز متفکرش من بودم

    سامیار:
    -یعنی چی سامان؟
    -هیچ ردی ازشون نیست اقا هرچی می‌گردیم، کمتر پیدامیکنیم
    مهرداد جلو میاد
    -سامیار بسپرش به من پیداشون می‌کنم
    -نه باید پیداش کنن، توخودت و تو دردسر ننداز
    اخم می‌کنه
    -دردسر چیه پسر؟ ناسلامتی خواهرزادمی من نگرانتم! باعث و بانی اینکا رو نابود می‌کنم
    سرتکون میدم
    -باشه
    خوشحالم از بودنش از بودن عزیزدل مادرم از بودن عزیزدوردونهٔ پرنیانم
    آرشام بی هوا روی کمر مهرداد میکوبه
    -احوال خان دایی؟ یک هفته است کنگر خوردی لنگر انداختیا
    با اخم سنگین به طرفش برمیگیرده و غر میزند.
    -بشکنه دستت لامصب دست نیست که
    به سمتم برمیگرده
    -راستی سام به یه مهمونی دعوت شدی، کارتش و صبح آوردن خواب بودی
    ابرو بالامیندازم
    -مهمــــــــــــــــــــونــــــــــــــــــــــــــــــی؟
    -آره از طرف اقایی به اسم معتمد
    مهمونی های جهانگیری هیچوقت بی دلیل نیست هیچــــــــــوقت
    -سام که نمی‌ره اونم با این وضع
    -میرم
    -ولی سام...
    -مهمه آرشام
    نفس کلافه‌ای می‌کشد
    -باز شروع شد

    اناهیتا:

    باصدای بلند می‌خندم به حرفاش دریا کوسن و به سمتم پرت می‌کند، کوسن و می‌گیرم و بغـ*ـل می‌کنم
    -زهرمار نخند آنا! آبروم رفت جلوش اخه نمیدونی چقدر آروم و مظلوم سلام دادم و حالش وپرسیدم آرشامِ عوضی خندید منم رگ خریتم باد کرد کوسن پرت کردم و فحشش دادم
    میخنده
    -وای آنا سام چشمش گرد شده بود بدبخت برگشت گفت خدا در و تخته رو خوب برای هم جور کرده
    -ببین با این اوصاف حتماً میان خواستگاریت خب اصلانگران نباش
    صدای جیغش درمیاد
    -آنــــــــــــــــــــــــــــــا کرهِ مار، خر، میمون درختی، توله گاو استرس نده اتفاقاً میان مگه از من بهترم هست اخه؟
    باصدای خنده‌ای به عقب برمیگردیم
    -جان من این فحشارو ازکجات در میاری دریا؟
    -از درونم تراوش می‌کند پسرم
    -اوه یس مادرجان
    -نوید می‌زنم لهت میکنما! حال و حوصله ندارم استرس دارم
    -استرس واسه چی؟
    -استرس از دست دادن آرشام
    نوید لبخند برادرانه‌ای به روش
    -غصه نخور دریاچه آرشام پسری نیست که تو زرداز آب در بیاد
    -میدونم اگر داداش و پدرش ازمن خوششون نیاد چی؟
    -دریا؟
    -ها؟
    -زهرمار
    -توجونت بنال
    مگه نمیگی سام و آرشام با پدرشون مشکل دارن پس فقط نظر سام و آرشام مهمه دیگر
    -اصل کاریه همون سامیارِآرشام می گـه سام موافقه
    -پس مبارکه دیگر
    لبخند نمکینی زد
    دعاکنید همه چی حل بشه-
    -می شه خواهرم
    صدای تلفن بلند شد نوید گوشی رو جواب می‌دهد و تلفن و به سمتم میگیره از دستش می‌گیرم
    -بله
    صدای مامان توگوشی می‌پیچه و من فکرمیکنم چقدر دلتنگتم مادر مهربون گذشته هام
    -فردا اینجا باش
    بی حرف اضافه‌ای گوشی و قطع می‌کند، خدا کجا بردی روح لطیف مادرم و؟ بغض سنگینی گلوم و فشارمیده لعنتی مگه نمیگی بعد هرسختی ارامشی هست؟ پس کجاست آرامش بعد این‌همه سختی خــــــــــدا؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    *******
    رو به روش می‌نشینم
    -چندوقته اینجا نیومدی حتماً باید بهت زنگ بزنیم؟
    بغضم و فرومیخورم
    -یکم درگیری هام زیاده عمو متاسفم
    پوزخندمیزنه
    -همچین می گـه درگیره انگار رشتهٔ تحصیلیش پزشکی و مهندسیه که باعث افتخارباشه
    حالا خوبِ هنر میخونی
    سرپایین می‌اندازم از حجم این‌همه تحقیر. مامان به سمتمون میادچقدر دلتنگش بودم، با غم نگاهش می‌کنم
    -شعورت نمیرسه که به استقبال مادرت بری؟
    بی‌توجه به بغض توی گلوم به سمت مامان میرم قبل رسیدن بهش دستاش و جلو میاره وعق میزند
    -آه برو عقب! بوی تنت حالم و به هم زد
    عمو سریع بلند می شه و طعنهٔ محکمی به هم میزند روی مبل کناری پرت میشم باچشم‌های به اشک نشسته نگاهشون می‌کنم ازکی تاحالا مادرم از بوی من حالش به هم میخوره؟ خدایاچقدر باید تحقیر بشم؟ تمومش کن دیگر بریدم اصلاً حواست است خدا؟ خدا باتوام حواست کجاست؟
    نمیدونم چندوقته به یه نقطه خیره شدم که با صدای عموجون به تنم برمیگرده
    -هــــــــــی دختر
    بی حرف نگاهش می‌کنم
    -هفتهٔ دیگر اینجا یه مهمونی برگزار می شه! حواست و جمع کن مهمونی خیلی مهمیه، لباس و وسایل مورد نیازت فراهم شده
    بازم یه مهمونی و یه عذاب دیگه
    -اما من نمیتونم بیام عمونمیخوام تو این مهمونی شرکت کنم
    گر میگیره
    -تو بیخودمیکنی دخترهٔ بی لیاقت
    ازجابلندمیشم
    -من عروسک خیمه شب بازی نیستم که به سازهای شما برقصم منم آدمم
    دلم نمیخواد عروسک کوکی مهمونی های شما باشم... دست از سرم بردارید چرا راحتم نمیذارید اخه
    برداریدچرا راحتم نمیذارید اخه
    -دخترک احمق به په جراتی توروی من وایمیستی؟ اون پدر حروم زادت چی یادت داده؟
    محکم توی دهنم میکوبه، مزهٔ خون میگیره این تلخی‌ها
    -دخترهٔ هـ*ـر*زه به حال خودت ولت کردم از خودت دراومدی! بی آبرو تو توی این مهمونی شرکت می‌کنی فهمیدی؟
    خون توی دهنم و زمین می‌ریزم
    -نه...نمیام! حتی آگه بمیرم نمیام، من بـردهٔ شما نیستم
    دوباره توی صورتم میزند
    -زبون نفهم نباش دختربهت گفتم میایی
    لبه‌ام و به هم فشارمیدم.
    -باشه عمو میام اما مهمونی اخره
    سرتکون می‌ده و ازم جدا می شه از خانه بیرون می‌زنم
    راه میرم
    قدم می‌زنم
    نگاهم گذرا روی مردم میفته
    بعضی با ارامش
    بعضی با عجله
    بعضی ناراحت
    بعضی خوشحال و خندان
    از کنارهم عبورمیکنن.
    به شهر پر زرق و برق چشم می‌دوزم به چراغ‌های پر نور نگاه می‌کنم سردرگمم نگاه می‌کنم، به مردمی که میخندن و کی میدونه تو دل هرکسی چی می‌گذرد؟ گیج و منگ به اطرافم نگاه می‌کنم
    مکث نمی‌کنم قدم می‌زنم میخوام دورشم
    دورشم از اطرافم
    از اینهمه نامردی
    سوار تاکسی میشم بغض داره خفم می‌کند آدرس و دادم به راننده؟ عطر آشناش تو مشامم میپیچه پرواز می‌کنم سمتش
    بابایی کجایی؟
    کنار سنگ قبرش زانو می‌زنم باز دلم گرفت و باز کم اوردم و پناه اوردم بهت
    -سلام بابایی دلم گرفته حتماً خودت میدونی دیگر بابا خسته شدم، چرا دست از سرم برنمیدارن؟ مگه من چه گناهی کردم اخه؟ بابا چرا راحتم نمیذارن؟ جرم من چیه؟ چرا رفتی لعنتی؟ پاشو پاشو ببین دارن دخترت و دق میدن دارن نفسم و میبرن بابا کم اوردم د لعنتی پاشو بابا مگه نمیگن اشک مظلوم دنیا رو تکون می‌دهد پس چرا این زمین لرزه‌ها فقط تو دنیای منه؟ دنیا داره رو سرم خراب می شه بابا دلم برات تنگ شده دیگر حتی از خونمونم بدم میادپ، اخه دورت بگردم بابا نیستی ببینی دیگر کسی در خانه رو با عشق نمیزنه. بابایی حالم خرابه بابایی نیستی ببینی چقدر شکسته شدم، دیگر بریدم بابا تو نیستی پشتم خالی شده بابایی
    بارون میباره شب رفتنتم بارون بارید مگه نه بابایی؟ مـسـ*ـت و بی حال از جا بلندمیشم سوار ماشین میشم
    سرم و به شیشه تکیه میدم، اینبار بارون از داخل شیشه هارو خیس می‌کند
    بازم یادم نیست آدرس و دادم یا نه؟ بیرون و نگاه می‌کنم، آدم‌هایی که به سرفت در حال عبورن
    انگار دلش گرفته خدا، توچرا گریه می‌کنی خدا؟ توام دلت گرفته؟ توام داری می‌بینی نه؟ توام دلت گرفته از آدمهات؟
    خدا
    حواست هست؟ تو بخاطر این آدمها بهترین فرشته‌ات و از درگاهت روندی
    فرشته‌ات و برگردون خدا، از این به بعد به آدمها بگو شیطان
    **********
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    بازم یه مهمونی و یه عذاب دیگه....

    _اما من نمیتونم بیام عمو ...نمیخوام تو این مهمونی شرکت کنم..

    گر میگیره...

    _تو بیخودمیکنی دختره ی بی لیاقت...

    ازجابلندمیشم...

    _من عروسک خیمه شب بازی نیستم که به سازهای شما برقصم...منم آدمم...
    دلم نمیخواد عروسک کوکی مهمونی های شما باشم....دست از سرم بردارید.....چرا راحتم نمیذارید اخه....

    به سمتم هجوم میاره و موهام و تو مشتش میگیره...

    _دخترک احمق.....به په جراتی توروی من وایمیستی؟؟اون پدر حروم زادت چی یادت داده؟؟

    محکم توی دهنم میکوبه،مزه ی خون میگیره این تلخی ها!!!

    _دختره ی هـ*ـر*زه....
    به حال خودت ولت کردم از خودت دراومدی!!بی آبرو...تو توی این مهمونی شرکت میکنی فهمیدی؟؟

    دلم میکنه،خون توی دهنم و زمین میریزم....

    _نه...نمیام!!!حتی اگه بمیرم نمیام،من بـرده ی شما نیستم...

    دوباره توی صورتم میزنه..

    _زبون نفهم نباش دختر...بهت گفتم میایی..

    ل*ب*هام و بهم فشارمیدم...حیف که مجبور به اطاعتم..

    _باشه عمو میام اما مهمونی اخره...

    سرتکون میده و ازم جدا میشه..

    از خونه بیرون میزنم...

    راه میرم..
    قدم میزنم...

    نگاهم گذرا روی مردم میفته
    بعضی با ارامش..
    بعضی با عجله..
    بعضی ناراحت..
    بعضی خوشحال و خندان...
    از کنارهم عبورمیکنن...

    به شهر پر زرق و برق چشم میدوزم

    به چراغ های پر نور نگاه میکنم...
    سردرگمم...

    نگاه میکنم،به مردمی که میخندن و کی میدونه تو دل هرکسی چی میگذره؟؟

    گیج و منگ به اطرافم نگاه میکنم...
    مکث نمیکنم...

    قدم میزنم...
    میخوام دورشم...

    دورشم از اطرافم...
    از اینهمه نامردی...

    سوار تاکسی میشم...
    بغض داره خفم میکنه...

    آدرس و دادم به راننده؟؟؟

    عطر آشناش تو مشامم میپیچه...
    پرواز میکنم سمتش...

    بابایی کجایی؟

    کنار سنگ قبرش زانو میزنم میزنم....

    باز دلم گرفت و باز کم اوردم و پناه اوردم بهت...

    _سلام بابایی...

    دلم گرفته....
    حتما خودت میدونی دیگه...

    بابا خسته شدم،چرا دست از سرم برنمیدارن؟؟
    مگه من چه گناهی کردم اخه؟؟
    ب
    ابا چرا راحتم نمیذارن؟؟
    جرم من چیه ؟؟

    چرا رفتی لعنتی؟؟

    پاشو...
    پاشو ببین دارن دخترت و دق میدن..

    دارن نفسم و میبرن بابا...
    کم اوردم...

    د لعنتی پاشو...

    بابا مگه نمیگن اشک مظلوم دنیا رو تکون میده....
    پس چرا این زمین لرزه ها فقط تو دنیای منه؟؟

    دنیا داره رو سرم خراب میشه بابا
    دلم برات تنگ شده...

    دیگه حتی از خونمونم بدم میاد اخه دورت بگردم بابا نیستی ببینی دیگه کسی در خونه رو با عشق نمیزنه....

    بابایی بدجوری حالم خرابه،بی تو دنیا سرابه....
    بابایی حالم خرابه.....

    بابایی نیستی ببینی چقدر شکسته شدم،.....

    به هر دری میزنم تا تسکینی بشه واسه دردای دلم ولی....

    دیگه بریدم...بابا از زندگی بریدم......

    بابا تازه اول راهم کلی زخم رو دلمه....
    تو نیستی پشتم خالی شده بابایی.....


    ،خیلی دلم تنگ شده برات...

    دلم تنگ شده بابا....

    بارون میباره.....شب رفتنتم بارون بارید مگه نه بابایی؟؟

    مـسـ*ـت و بی حال از جا بلندمیشم....سوار ماشین میشم..

    سرم و به شیشه تکیه میدم،اینبار بارون از داخل شیشه هارو خیس میکنه...

    بازم یادم نیست ادرس و دادم یا نه...

    بیرون و نگاه میکنم،آدمهایی که به سرفت در حال عبورن...

    انگار دلش گرفته خدا....
    توچرا گریه میکنی خدا؟؟؟
    توام دلت گرفته؟؟؟
    توام داری میبینی نه؟؟
    توام دلت گرفته از آدمهات؟؟

    خدا. .
    حواست هست؟؟؟تو بخاطر این آدمها بهترین فرشته‌ات و از درگاهت روندی...
    فرشته‌ات و برگردون خدا،از این به بعد به آدمها بگو شیطان
    ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    مهرداد:
    -چطوری مهرداد؟
    رو به روش می‌نشینم
    -سلام، چه خبرا؟
    خودش و جلو می‌کشه
    -نوچه‌های سامیاز دنبالمونن مگه نگفتی کار و سپرده به تو؟
    کلافه، مشتم و روی پام می‌کوبم
    چرا خودش گفت پیگیر کارا باشم، اما انگار افرادش بیخیال نشدن-
    -مشخصه خیلی وفادارن به سام
    جدی نگاهش می‌کنم
    -اگراونا وفادارن اگراونا جلورفتن، شما یه قدم جلو ترباشید. حواستون و جمع کنید، آگه بویی ببره من میدونم و شما
    -خیالت راحت پسر، حواسم هست
    ازجابلندمیشم
    -به جهانگیری خبربده دختره رو آماده کنن، اون دختر سهم منه
    -تو واقعاً آنا رو دوست داری مهرداد؟
    -نـــــــــه
    جامیخوره
    -پس چــــــــــی؟
    -یه تصویه حساب ساده است همین اون دختر حق منه
    -تعریف کن برام
    نیشخند می‌زنم
    -الآن نه باشه واسه روزی که اومد اینجا اون موقع همه چیز و میگم
    -بی صبرانه منتظرم
    برو به کارا برس پسرکلی برنامه داریم-
    احترام نظامی گذاشت
    -چسم رئیس
    بی هوا توی بازوش می‌کوبم
    -برو گمشو تا لهت نکردم
    با خنده ازم فاصله گرفت و از در بیرون رفت به عکس گوشهٔ اتاقم نگاه می‌کنم نفرت وجودم و پر می‌کند چشم‌های سیاهش توی عکس برق میزند و من بیزارم از این سیاهی شب خاطراتم به مغزم هجوم میــــــــــارن نفرت و نفرت نفرت واژهٔ بی بدیل دنیای من. روی عکس بعدی چشم میچرخونم
    چشم‌های مشکی و بازهم سیاهــــــــــــــــــــی و مهرداد متنفره از سیاهی‌های اطرافش
    دست‌های ظریفی دورکمرم حلقه می شه
    -کجابودی؟ چند هفته است نیستی مهرداد
    -خانهٔ سام بودم
    چشمش رنگ نفرت گرفت
    -روزی میر سه که انتقامم و از آرشام و سامیار می‌گیرم
    ازش جدامیشم و روی مبل می‌نشینم. سیگاری آتیش می‌زنم
    هیچوقت به هم نگفتی دلیل نفرتت از سام چیه؟ حالا بگومیشنوم_
    لحنش پر از حرص میشه
    -خانوادم و ازم گرفت
    -سرچــــــــــی؟
    -پدر من سر کردهٔ یه باند قاچاق بود، با سام سر یه معامله به مشکل می‌خورند برادرم با ماشین از عمد به آرشام میزند و دست و پاش می‌شکند
    پوزخند می‌زنم
    -آرشام تنها نقطه ضعف سامیار دنیای سامیار خلاصه می شه تو آرشام حداقل من شاهد بودم چه کارایی براش کرده
    سرتکون داد
    -درسته بهراد برادرم با آرشام تصادف می‌کند درواقع سوقصد به جون آرشام سام اول متوجه نبود که آر دشمناشه که افرادش بهش فهموندن فهمید کار پدر و برادرمه
    اشکاش چکید
    -در عرض 24 ساعت جنازهٔ پدر و برادرم و پیدا کردیم از متنفرم اون عوضی خانوادم و ازمن گرفت
    هق هقش اوج گرفت
    -بهار اروم باش انتقامت و می‌گیریم
    فقط وقتی اروم میشم که جنازه‌اش و ببینم-
    در آغـ*ـوش می‌کشمش
    شک نکن که می‌بینی، روز مرگ سام جشن ماست-
    لبخند شیطانی میزنه
    -بی صبرانه منتظر اون روزم
    بهار از دوسال پیش بامن همراه شد برای انتقام از سام
    و حالا هدف ما شده نابودیه سامیــــــــــار

    سامیار:
    حس بدی ته دلم رخنه کرده سعی می‌کنم بی‌توجه باشم اما نمیشه
    -خوشتیپ کردی خان داداش، کجا به سلامتی؟
    از تو آیینه نگاهش می‌کنم
    -مهمونی
    -هیچ جوره راه نداره نری دیگر
    -نه
    -چرا اونوقت؟
    -کلید نکن آرشام
    جلو می‌آید و انگشت اشاره‌اش و به نشونهٔ تهدید تکون می‌دهد
    -گوش کن ســــــــــام به ولای علی آگه اینبار بلایی سرت بیاد، زخمی و مصدوم باشی و یه تار مو از سرت کم شه من میدونم و تو همهٔ ادمهای اون مهمونی
    نیشخند می‌زنم
    -لات شدی جوجــــــــــه
    -لات بودم خبر نداشتی
    ازش جدا نیشم و از پله‌ها پایین میرم
    -سام
    وایمیستم
    -بله
    -مواظب خودت باش
    -هستم
    مشکلی پیش اومد به من که میدونم زنگ نمی‌زنی لااقل به مهرداد زنگ بزن-
    با اطمینان جواب میدم
    هرمشکلی پیش بیاد یا آگه کمکی لازم داشته باشم شک نکن اولین کسی که میخوام کمکم کنه و کنارم باشه تویی
    بی هیچ حرفی ازش جدا میشم و سوار ماشین میشم راه میفتم سمت ویلای جهانگیری پشت چراغ قرمز توقف می‌کنم و به رو به رو خیره میشم
    -اقا...اقا توروخدا یه گل بخر
    به دختری که با یه دسته گل رز کنار پنجره ایستاده نگاه می‌کنم
    -اقا توروخدا گل بخر
    یه شاخ گل از توی گل هاش برمیدارم و یه تراول بهش میدم باذوق از کنارم میدوئه و می‌ره با سرعت از خیابونا می‌گذرم. جلوی ویلا ترمز می‌کنم و وارد خانه میشم جهانگیری و همسرش به استقبالم میان
    سلام جناب تهرانی خیلی خوش اومدید-
    باهاش دست میدم
    -متشکرم
    به سمت مهمون ها راهنماییم می‌کند روبه روی کیوان می‌نشینم، باعصبانیت نگاهم می‌کند
    چشم میچرخونم
    نگاهم تو چشم‌های صالحی قفل می شه با نفرت نگاهم می‌کند پوزخندی می‌زنم و ازش چشم می‌گیرم
    دستی روی شونم میشینه با اخم به عقب برمی‌گردم، جا می‌خورم
    -مهرداد
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا