رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
تودفترم نشستم وبرگهای مربوط بجلسات این یک‌هفته‌ای که نبودم وبررسی
می‌کردم. باصدای زنگ گوشی سرموبلندمیکنم وگوشی جواب میدماجازه حرف زدن به هم نمی‌ده
-به‌به جناب آقای مهندس تهرانی عزیز
-اخمام توهم می‌ره باصدای فردناشناسی ک منو ب خوبی می شناسه
-به ذهنت فشارنیار مهندس جون شمامنونمیشناسی امامن شماروبه خوبی می‌شناسم
-خــــــــــب حالا که چی؟
-تندنرومهندس یه بسته برات فرستادم اونو نگاکن بعدباهم حرف می‌زنیم
چندتقه به درمیخوره
-بیا توو
منشی اومد داخل
-آقای مهندس یک بسته براتون آوردن
-بیارش
جلو اومد و بسته روروی میز گذاشت و رفت صدای فردناشناس دراومد
-بسته رو بازکن
بسته رو باز کردم از داخلش یه سی دی بیرون اومد
-اون سی دی و نگاه کن تا بعد باهم حرف بزنیم
سی دی و داخل لب تاپ میذارم...منتظر میمونم تا صفحه بالا بیاد
جامیخورم نه امکان نداره با بهت به صفحه نگاه می‌کنم. دستم ناخودآگاه مشت می شه زیرلب اسمش و زمزمه می‌کنم. فیلم ارشامِ. توهرلحضه ای از بیرون رفتنش فیلم گرفتن انگار یکی مثل یه سایه دنبالشه! لب تاپ و با عصبانیت اونور پرت می‌کنم
-جاخوردی نه؟ خب دیگر ما اینیم آگه کاری که ازت میخوام نکنی داداش کوچولوتودیگه نمی‌بینی
-باعصبانیت کنترل شده‌ای حرف می‌زنم
-چی می‌خوای؟
-با صالحی واردمعامله شو
صدای قهقه هاش توگوشم پیچید
-تصمیم گیری سخت مهندس مگه نه؟ تایک ساعت دیگر باهات تماس می‌گیرم میدونم که عاقل تراز این حرفهای
گوشی با حرص می‌کوبم زمین لعنــــــــــت بهــــــــــت
باسرعت ب سمت در میرم وباشتاب درو باز می‌کنم
روبه منشی باصدای بلند دادمیزنم
-سریع کهدی و سامان وخبرکن زود بـــــــــــــــاش
به داخل اتاق برمی‌گردم به سمت تلفن میرم و شمارشو می‌گیرم
بـردار بردار بــــــــردارلـــــــــــــــعنتی
-آفتاب از کدوم طرف در اومده که آقا سامیارشماره منو گرفته؟
-کجایی آرشام؟
با خنده می گـه
-والا کجاش ک یه جای خوب و خوش آب و هوا
وسط حرفش می‌پرم ودادمیزنم
-بهت گفتم کــــــجایی آرشــــــــــــــام
تعجب می‌کند از صدای بلندم
-دانشگاهم سام چیزی شده؟
-برگرد خانه همین حالا. ماشینت کجاست؟
-توی پارکینگ
-بروسمت ماشینت
صدازدن دوستانش باصدادوییدنش همزمان شد
-خب نمیخوای بگی چیشده سام؟
-حرف نزن کاری ک گفتم بکن
نفس نفس میزنه
-الآن پیش ماشینم
-برو صندوق عقب و باز کن
-سام داری نگر...
-آرشــــــــــام دهنتو ببــــــــــند فقط کاری که میگم بکن، اون صندوق کوفتی و بازکن
-خیلی خب باشه داد نزن از کردم
-دستت و دراز کن گوشهٔ صندوق، یه دستگاه کوچیک هست چسبیدا به سقف
سرو صدای تقلا کردنش و می‌شنوم
-چی میگی سام؟ بابا این جا چیزی... اها پیداش کردم این چیه؟
-روشنش کن
خواست حرف بزنه
-بدون حرف و سؤال اضافه روشنش کن ارشام
نفس کلافه‌ای کشید
-خب بیا، روشن شد
-دور تا دور ماشین بچرخونش، حتی زیر ماشین
باصدای بلند اعتراض می‌کند
این مسخره بازیا چیه سام؟ این کارا واسه چیه؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    دادمیزنم
    -خفـــــه شو آرشام محض رضای خدا خفه شو و کاری که میگم بکن وقت ندارم توضیح بدم بجنب پسر
    باصدای گرفته باشه ای گفت صدای تک بوق‌های دستگاه به گوشم می‌رسید چندلحضه بعد صداش اومد
    -چرخوندم حالا چی؟
    -سوارشو بدو ارشام سوارشو
    -باشه
    -از دانشگاه تا خانه چقدر راهه؟
    -نیم ساعت
    به ساعتم نگاه می‌کنم تنها بودنش ریسکه
    -سام چیکارکنم؟ برم خانه؟
    باسرعت به سمت در میدوئم و بازش می‌کنم
    -برو سمت خانه
    -باشه پس قطع
    -نه نه قطع نکن تلفنت و قطع نکن
    مهدی و سامان وارد اتاق میشن، مهدی جلو می‌آید
    -چیشده اقا؟
    رو به جفتشون میگم
    -دنبالم بیایید بجنبید
    به سمت اسانسور می دوئم و از شرکت خارج میشم سوار ماشین میشم و به سمت خانه می‌رونم
    -الو سام. پشت خطی؟
    -اره آرشام چیز مشکوکی نمی‌بینی؟ کسی دنبالت نیست؟
    -نه صبرکن ببینم سام یه ماشین مشکی فکرکنم دنبال منه از دم دانشگاه یه ماشین مشکی با دوتاسر نشین
    صدای نعره‌ام ماشین و میلرزونه
    -آرشام با سرعت بروبرو آرشام بجنب با آخرین سرعتت برو بجنب لعنتی بجنـــــــبپ
    صداش پر ازترس و دلهره می شه
    -سام توروخدا بگو چیشده؟
    -آرشام بروخونه دارم میام. بهت میگم ماجرارو الآن فقط برو خانه
    -باشه
    -اون ماشین هنوزم دنبالته؟
    -آره سام رسیدم
    -پیاده نشو بوق بزن تا درو بازکنن
    -خیلی خب
    صدای بوق‌های مکررش گوشم و ازار می‌دهد، صدای تشکرش ومیشنوم
    -مرسی عمو رحیم ببخشید با بوق زدنم اذیت شدی
    -این چه حرفیه اقا وظیفمونه
    -سام داخل خانه‌ام الآن
    -پیاده نشو تا دودقیقه خانه‌ام
    با سرعت رو به روی در توقف می‌کنم و با بوق زدنم عمو رحیم متوجه من می شه و در و دوباره باز می‌کند. سامان ومهدی هم پشت سرم میان داخل
    پیاده میشم و به سمت آرشام میرم
    -بیا آرشام
    پیاده می شه و دنبالم می‌آید
    -سام
    -الآن نه وایسا میگم برات
    وارد سالن میشم
    -مهدی، سامان بشینید
    رو به روم میشینن و آرشام هم کنارشان میشینه
    -آرشام تنهامون بگذار
    اعتراض می‌کند
    -ولی سام میخوام بدونم
    با تاکید میگم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -فقط چند لحضه آرشام بعد قول میدم هر سوالی پرسیدی جواب بدم
    با نارضایتی بلندمیشه و سالن و ترک می‌کند صدای مهدی نگاهم و از آرشام جدا می‌کند
    -آقا چیزی شده؟ چی نگرانتون کرده؟
    -امروز یک نفر یه فیلم برام فرستاد از آرشام همه جا درحال تعقیبشن
    بهت زده نگاهم می‌کند
    -یعنی چی؟ چی میخوان ازتون؟
    بی‌توجه به سوالش با جدیت نگاهش می‌کنم
    -تا ۲۴ ساعت وقت دارید.۲۴ ساعت وقت دارید تا بفهمید اون کسی که دنبال آرشامِ کیه؟ از طرف کی دستور میگیره؟ من...
    با صدای زنگ گوشیم حرفم نیمه تموم موند، اخمام توهم می‌ره بازهم همون ناشناس
    -سامان
    _بله اقا
    -این همون شمارش میتونی بفهمی ازکجا زنگ میزند؟
    سامان یکی از بهترین هکرهاست سریع لب تابش رو درآورد و دست به کارشد
    -جواب بدید اقا
    گوشی و جواب میدم صدای نحسش تو سرم میپیچه
    -دیر جواب دادی سامیارخان خب خب حال داداش کوچولوت چطوره؟
    بی شک آگه اینجا بود زنده‌اش نمیذاشتم. پرحرص زمزمه می‌کنم
    -حرفت و بزن
    -می‌بینم که فراریش دادی به خونت! نقطه ضعف خوبی داریا مهندس
    صدای قهقه اش عاصی‌ترم می‌کند
    -خب مهندس تصمیم چیشد؟ کاری که میخوام و می‌کنی؟
    چشمام و می‌بندم درگیر دوراهی‌ام جون آرشام مهم‌تر از این حرفاست. نگاهم به سامان میفته، با سر علامت می‌دهد که رد تماس و پیدا کرده
    -چیشد مهندس؟ جوابت و بگو مطمئنم عاقل‌تر ازاین حرفایی که با جون برادرت بازی کنی
    سامان به هم اشاره می‌کند نگاهش می‌کنم، لب میزند
    -تاشب وقت بگیرید فکرکنید اقا
    جمله‌اش و تکرار می‌کنم
    -تاشب وقت میخوام که فکرکنم و مقدمات بعضی چیزهارو اماده کنم
    -با اینکه زمان اهمیت زیادی برای ما داره اما اینم بخاطر شما... فعلاً تاشب
    صدای بوق ازاد توگوشی پخش شد
    -آدرسش و پیدا کردم یه خانه توغرب تهران
    -چرا گفتی وقت بگیرم؟
    مهدی جلو آمد
    -مسلماً تنها نیست یا از طرف کیوان یا از طرف صالحی
    ذهنم جرقه زد یا از طرف... دلم می‌خواهد ذهنم اینبار و اشتباه کنه
    سامان روبه مهدی گفت
    -من میگم بریم سمت این خانه
    -سامان
    -بله اقا
    -میتونی ردش و بگیری؟
    -بله اقا تا وقتی که گوشیش روشن باشه
    ازجامیپرم
    -میریم دم اون خانه
    هرسه به سمت درمیریم
    -سامیار
    برنمیگردم. صداش از عصبانیت میلرزه
    -تو قول دادی...از کی تاحالا سام زیر حرفاش میزند؟
    -وقتی برگشتم حرف می‌زنیم...ازخونه بیرون نرو هرکسی زنگ و زد در و باز نمی‌کنی حتی آگه بابا اومد هم در و بازنمیکنی
    -یعنی در و روی بابا هم...
    -آره جز خودم در و روی هیچ‌کس باز نکنید
    می‌ناله
    -سام یعنی چی خب؟
    برمی‌گردم و نگاهش می‌کنم
    -چندساعت تحمل کن آرشام وقتی اومدم هرسوالی پرسیدی جواب میدم
    رو به اون دونفرمیکنم
    -بریم وقت نیست
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    *******
    روبه روی خانه می‌ایستیم
    -مطمئنی همینجاست؟
    -بله اقا
    -باید منتظر باشیم تا بیاد بیرون
    با حرف مهدی عقب گرد می‌کنم و داخل ماشین می‌نشینم و به در خیره میشم کلافه و عصبیم نباید بلایی سر آرشام بیاد نبایــــــــــد. بعد ازیک ساعت انتظار صدای هیجان زدهٔ مهدی بلندشد
    -اومد بیرون
    سامان ماشین و روشن می‌کند و دنبالش راه میفته...نگاهی به ساعتم میندازم، دو ساعتی تا غروب مونده. به سمت یه مسیر آشنا می‌ره روبه روی خانه‌ای نگه میداره چشمام و می‌بندم تا نبینم تا باورنکنم
    -اقا زنگ و زد. در و بازکردن اما داخل نرفت
    سریع چشمام و بازمیکنم
    -برو بیرون ببین میتونی چیزی بفهمی
    از در ببرون می‌آید. پوزخند تلخی رو لب هام میشینه چرا؟ اخه چطور میتونی؟ چـــــــــرا؟ چشمام قفلِ صحنهٔ مقابلمه باصدای بسته شدن در به خودم میام نگاه از دری که نمیدونم کی بسته شد میگیره
    -حرفاشون و شنیدی؟
    -بله اقا
    منتظر نگاهش می‌کنم
    -اقانادر گفت فردا اقا آرشام و بگیرن اگر تافردا اوکی ندادین
    دستم و باعصبانیت روی داشبورد می‌کوبم و از ماشین پیاده میشم
    مهدی و سامان سریع پیاده میشم
    - اقا سوارشید ممکنه شما رو ببینن
    فاصله‌ای با جنون ندارم به سمت ماشین میرم و باسرعت سرسام آوری از اونجا دور میشیم
    وارد خانه میشم. آرشام روی مبل‌ها نشسته، با دیدنم بلند می شه و به سمتم می‌آید
    -سلام، چیشده؟ چرا انقدر عصبی تو؟
    مهدی و سامان کنارش می‌ایستن مهدی چیزی زیرگوشش می گـه و ساکتش می‌کند سامان جلو می‌آید
    -اقا برنامه چیه؟ چیکارکنیم؟
    باورش سخته مگه می شه؟ همچین چیزی وجود داره؟ کنترل ندارم رو رفتارم، روی اعصابی که زیادی متشنجه فریاد بلندی می‌زنم و مشتم و روی گلدون بزرگ کنار سالن می‌کوبم، با صدای بدی هزار تکه می شه... خدمتکارها با ترس نگاهم می‌کند
    -گمشید ســـــر کـــــــارتــــــــــون
    سریع فرار می‌کند، آرشام جلو می‌آید
    -سام داداشم چیشده؟ چی به هم ریختت اخه؟
    نفس نفس می‌زنم از حرص، از کینه. سر باز کرده این کینهٔ ۱۹ ساله. سرباز کرده بغضِ حرصِ گذشته هام سیاهی چشمام طوفانیه
    -سام دستت بریده
    داد میزنه
    -دِ حرف بزن ببینم چیشده؟ چی به این روز آورده تورو؟
    -مهدی...سامان
    جلومیان
    -بله اقا
    -برید بگیریدش همین الآن ببریدش انبارقدیمی محافظ هارو هم ببرین همونجا
    -اخه
    صدام بلند می شه
    -گـــــــــفتم بریــد
    میترسه نگاهش
    -چشم رئیس
    ازخونه بیرون میرن. خودم و روی مبل می‌اندازم و سرم و پایین می‌گیرم وحواسم پرته! کسی دستم و برمی‌دارد، نگاهم روی دستای پرچین و چروکش می‌شینه، به چشمهای پر از اشکش نگاه می‌کنم یادشه اونم اون شبارو؟
    -چیشده عزیزدلِ بی‌بی؟
    زبونم قاصر از حرف زدن، یادشه بی‌بی اون روز و؟ اون نامردی هارو یادشه؟ دوباره داره تکرار می شه چرخ زمان
    دستی که تازه پانسمانش کردم دوباره پیچیده می شه تو باند سفید چرا نمیسوزه این زخم‌ها؟
    -آرشام
    -جانم
    -بشین
    رو به روم میشینه و چشم میدوزه به هم
    -چند روز از خونه بیرون نرو
    اعتراض نمیکنه، فقط خیره نگاهم می‌کنه
    -سوالاتو بپرس
    -میخوان من و بکشن؟
    خشم سرتاسر وجودم و میگیره، بی‌بی توی صورتش میزند با عصبانیت اما اروم و پرتاکید جوابش و میدم
    -غلط می‌کنه... کسی حق نداره به تو صدمه‌ای بزن، هیچ کس
    -میدونی از طرف کیه؟
    اره...میدونم اما کاش نمی‌فهمیدم کاش. برات سخته آگه بفهمی، تومثل من عادت نداری به این نامرد و نامردی هاش
    -سام مطمئنم که میدونی کیه، واسه همین انقدر عصبی بودی. بگو کیه؟
    -میدونم اما نیازی نیست تو بدونی به موقعش می‌فهمی
    بانارضایتی نگاهم می‌کند کاش بفهمه آگه نمیگم بخاطر خودشه
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    بی‌بی به خدمتکارها می گـه بیان شیشه هارو جمع کنند و خودش ازکنارم بلند می شه و می‌ره سرم و به پشت مبل تکیه میدم و چشم می‌بندم. سر دوراهی موندم واسه انجام این کار درنگ ندارم واسه کشتن مرد، نامرد زندگیم اما... اهای خــــــــــدا من اون روزا رو فراموش کردم چرا دوباره داری تکرارش می‌کنی؟
    غرق توی افکارمن که صدای بم آرشام توفضا میپیچه
    خدایا نگام کن همون دل شکستم،
    نگو قهری با من، تو بودی که هستم
    تو بودی همیشه توی تار و پودم،
    منم اون که یه وقتا به یادت نبودم
    یه عمره که بغضم رفیقه با شبهات،
    خدایا رسیدم به بن بست دنیات
    هوامو گرفته، ته کوچه بسته س،
    نگاتو نگیر از یه مردی که خسته س
    به گوشت میدونم صدام آشناس،
    خدا با توام پس حواست کجاس
    نگاهش می‌کنم، چشمش و هاله از غم گرفته
    -سام
    -ازت چی میخوان که با جون من تهدیدت می‌کند؟
    -بهش فکرنکن
    -سام کار خطرناکیه؟
    کلافه میشم
    -حرف اصلیتو بزن آرشام
    باخجالت سرش و پایین می‌اندازه، ارتعاش صداش، تنم و میلرزونه
    -باعث دردسرت شدم نه؟ اونا من و نقطه ضعف تو میدونن درسته؟ متاسفم سام متاسفم که همیشه باعث دردسرت بودم. من نمی‌خوام...معذرت میخوام، می‌فهمم که همهٔ تلاشت ومیکنی که من صدمه نبینم...متاسفم واقعاً متاسفم سام
    معزم سوت می‌کشه، نگاهم رنگ میبازه! به چی فکر کرده این داداش کوچیکتر؟ ذهنش تا کجا پیش رفته؟
    با بهت و ناباوری نگاهش می‌کنم

    آرشام:
    روی زمین کنار پاهای سام می‌نشینم و میخونم. میخوام باهاش حرف بزنم اما نمیدونم ازکجا شروع کنم، می‌فهمم چقدر عصبیه، ازش سؤال می‌پرسم میفهمه که حرف اصلیم این سوالا نیست
    -حرف اصلیتو بزن آرشام
    برام سخته گفتنش به زبون آوردن اینا برای یه مـــــــــــرد سخته! منی که از جنس غرورم و مردونگی سخته برام حرف زدن از این احساس
    صدام می‌لرزه از حرص، از فشاری که به خودم میارم تا بگم از شرم. سرم پایین میفته
    -باعث دردسرت شدم نه؟ اونا من و نقطه ضعف تو میدونن درسته؟ متاسفم سام متاسفم که همیشه باعث دردسرت بودم. من نمی‌خوام...معذرت میخوام، می‌فهمم که همهٔ تلاشت ومیکنی که من صدمه نبینم...متاسفم واقعاً متاسفم سام
    سکوتش عذابم میده ومهر تأیید زد رو حرفام با سکوتش نه؟ زهرخندی میاد رو ل*ب*هام، از کنارش بلند میشم و برمی‌گردم...صدام میزنه
    -ارشام
    برمی‌گردم سمتش و ضرب سیلی محکمش برق از سرم میپرونه ناباور نگاهش می‌کنم، ظرف میوه از دستای بی‌بی زمین میفته اولین سیلی عمرم و خوردم از کسی که همیشه مراقبم بوده، با درد و رنجیدگی نگاهش می‌کنم
    -این و زدم که یادت باشه هر شر و وری که به دهنت اومد لازم نیست به زبون بیاری واسه خودت می‌بافی و پامیشی میری؟ مغز پوکت و با دیوار یکی می‌کنم آگه فکر کنی وجودتو درد سرِ واسه سام. زدم که یادت باشه لازم نیست به این حرفهای مفت حتی فکرکنی، لازم نیست سرت جلوی من سرت پایین بیفته...سرت و بگیر بالا
    تکون نمی‌خورم، داد میزنه
    -گفتم سرت و بگیر بالا
    نگاهش می‌کنم
    -جلوی من شرمنده نباش خجالت نکش جلوی من، سرت باید بالاباشه. هیچوقت شرمنده نباش و فکر نکن تو دردسری... می‌فهمی؟
    فقط نگاهش می‌کنم، بادنیایی تشکرِ ریخته شده توچشم‌هام، با اخم نگاهم می‌کند، با صدای قدم‌هایی نگاه از من میگیره.
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    چشمم به سامان میفته! جلو میاد و سلام می‌کند
    -سلام اقا، سلام اقا آرشام
    -سلام سامان
    اخم‌های سام بیشتر توهم می‌ره
    -چیشد سامان؟
    -اقا دستور انجام شد. گرفتیمش، الآن تو انبارِ قدیمی کارخونه است
    سام به سمتش می‌ره
    -بریم
    دنبالش میرم
    -منم میام
    بی‌توجه به من به راهش ادامه می‌دهد، داد می‌زنم
    -سام گفتم منم میام
    وایمیسته اما برنمیگرده
    -اگه نیاز به بودنت بود می‌گفتم که بیایی پس بمون خونه! نیاز به تکرار که نداره؟
    و باصدای بلند جوری که همه بشنون داد کیزمه
    -در این خانه به جز من روی هیچ‌کس باز نمیشه... هیچ کس
    با سامان از دربیرون میرن. بی‌بی کنارم می‌ایسته
    -غصه نخور مادر لابد صلاح نمیدونه که تو باشه
    -نگرانشم بی‌بی...دیدی که امروز با چه حالی اومد خانه
    آهی از روی تأسف می‌کشه
    -دیدم مادر... حیف که کاری از دستم برنمیاد براش بکنم... خدانگذره ازشون که دست گلِ پرنیان و نابود کردن
    اشکاش پشت سرهم میریزن روی گونهٔ چروکیده‌اش. به سمت مبل می‌برمش، میشینه
    -خدا ازشون نگذره که تاج سرِ پرنیان و اذیت می‌کنن
    -بی‌بی برام از مامان میگی؟
    -چی بگم بی‌بی؟ مادرت دنیاش اقا سامیاربود هرکاری هم یادش می‌داد اقا پنج ساله بود که مادرت ساز زدن و یادش می‌داد، اقا تا هشت سالگی میتونست سه تا ساز و بزنه... مادرت خیلی با استعداد بود، هر هنری بلد بود... همهٔ هنر هاشم می‌خواست به اقا یاد بده، خانوم به اقا سانیار نقاشی کردن هم یاد داده بود، داداشت و این‌جوری نبین مادر روزایی که مادرت زنده بود اقا سامیار تماشایی بود
    مادرت این آرزوهارو واسه توام داشت مادرحیف که نذاشتن نفس بکشه گل عمرِ این خانه
    دوباره اشکاش گونه هاش و تر کرد از مادرم چیزی یادم نیست، سام هیچوقت ازش حرف نمیزنه، تمام دونسته هام از مادرم حرفاییه که بی‌بی ازش برام گفته...بی‌بی و تو آغـ*ـوش می‌گیرم
    -گریه نکن دورت بگردم. چشمات اذیت می شه بی‌بی گلم
    توآغوشم زارمیزنه و من تو ذهنم هزار سؤال هست که چرا مادرم نیست؟ چرا سامیاری عاشق مادرم بوده ازش حرفی نمیزنه؟

    سامیار:
    به سر و صورت پر خونش نگاه می‌کنم... مرد ناشناسی که تهدیدم میکرد حالا با ضعف جلوی من نشسته
    -خب حرف بزن. تهدید کن. پشت تلفن که خوب حرف می‌زدی
    -من و گرفتی، اون بالایی‌ها رو می‌خواهی چیکارکنی؟ اونا فردا داداش کوچولوت و...
    نمیذارم حرفش تموم بشه و با قدرت تو صورتش می‌کوبم...با صندلی روی زمین میخوره وصدای ناله هاش بلند می شه یکی از محافظ‌ها میاد و از روی زمین بلندش می‌کنه، با سر بهش اشاره می‌کنم، بعد از چند دقیقه با یه انبر برمیگرده و اون و روی میز می‌اندازه
    -به نفعته حرف بزنی، اسم رییست؟
    پوزخندمیزنه
    -من چیزی برای گفتن ندارم مهندس
    به سمتش هجوم می‌برم و موهاش و تومشت می‌گیرم و سرش و به عقب می‌کشم، از درد اشک تو چشمش پر می شه
    -آشغالِ حروم زاده یا دهنتو بازمیکنی و حرف می‌زنی یا بلایی سرت میارم که واسه رهایی ازش به هم التماس کنی
    چشمش رنگ میبازه
    -اسم رییست
    -نمی‌گم
    سرش و رها می‌کنم و انبر و توی دست می‌گیرم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    دستش و بلند می‌کنم
    -میدونی این چیه؟ میخوام قلنج دستت و باهاش بشکنم...تازه اختراع شده
    انگشتش و لای انبرمیذارم و فشارمیدم
    تیریک... تیریک... صدای شکستن استخوان‌های انگشتش بلندمیشه
    فریاد گوش خراشش توی انبار میپیچه
    -حرف می‌زنی یانه؟
    میرم سراغ انگشت بعدی و باز صدای شکستن و فریادش...انگشت بعدی و تکرار مکررات
    -میگم...میگـــــم. اآآاخ خــــــــــــــــــــــــــــــدا میگم، نادر از نادرخان دستورگرفتم. اون گفت تهدیدت کنم
    جنون آمیز قهقهه می‌زنم کم ندارم از دیوونه ها. صدای نعره‌ای که از روی حرص می‌کشم گوش همه رو کر می‌کند
    -لــــعنــــــــــت بــــــهت ازت بیـــــــزارم لــــعنتـــــــی ازت بیــــــــــــــــــــزارم
    به سمتش هجوم می‌برم و دیوانه وار می‌زنمش. میز و به کناری پرت می‌کنم شعله ور شده این خشم چندساله، اسحله رو برمیدارم و بی وقفه به سمتش شلیک می‌کنم... به چشم‌های بازش پوزخندی می‌زنم.
    به سمت دربرمیگردم، پشت رل می‌نشینم، سامان کنارم میشینه به سمت خانهٔ اون پست فطرت می‌رونم...سامان به حرف می‌آید
    -اقا...میخوایید برید خونه ی اقا نادر؟
    جوابش و نمی‌دم جلوی در توقف می‌کنم زنگ در و می‌زنم، خدمتکار در و بازمیکنه به سمت خانه میرم و در و باشدت بازمیکنم که با صدای بدی به دیوار میخوره. صدای پریچهر بلندمیشه
    -ساره...ساره... کی اون در و کوبید؟ این سرو صداها برای چیه؟
    جلو میرم وتوی دید می‌ایستم. جا می‌خورند از دیدنم
    -سامیارجان عزیزم خوش او مدی خاله چه عجب از این ورا، این اقا دوستته؟
    و به سامان اشاره می‌کند. بی‌توجه به پریچهر به چشمش نگاه می‌کنم، آیینهٔ چشم‌های خودم
    ســــــــــــــــــــیاهــــــــــۍ در مقابل ســــــــــــــــــــیاهــــــــــۍ
    -سر زده او مدی پسر، چیزی می‌خواهی؟
    -بلند شوباید باهم حرف بزنیم
    -اوه سامیار عزیزم اینجا چیکارمیکنی؟ خوش اومری عزیزدلم
    چشمم به پریناز میخوره، رو برمیگردونم سمتش
    -بلندشو
    پا روی پا می‌اندازه
    ‌-حرفاتو همین جا بزن غریبه نداریم تو این جمع
    چشمام و می‌بندم تا خودم و اروم کنم با خشم زمزمه می‌کنم
    -بهت گفتم بلندشو
    بلند شد و روبه روم ایستاد
    -خب حرفت و بزن
    با تمام حرص و خشونت و کینهٔ این چندسال محکم توی صورتش می‌کوبم، صورتش به چپ مایل شد. هین کشیدن خاله و جیغ پریناز روی اعصابم خط میکشه
    -چیکارمیکنی سامیار؟ اون پدرته
    نیش خندی به حرف خاله می‌زنم، با بهت نگاهم می‌کند و داد میزند
    -انقدر جراتت زیاد شده که توگوش من می‌زنی؟ چه مرگته؟ هارشدی احمق؟ دست روی پدرت بلندمیکنی؟
    می‌خندم و با دست روی شونش می‌کوبم
    -پــــــــــدر؟ توبه خودت میگی پــــــــــدر؟ اخه لامصب پدر حرمت داره... توی بی صفت اسم خودت و میذاری پدر؟ تو چه جور پدری هستی که پسرت و تهدید به مرگ می‌کنی؟ هـــان؟
    خاله جلو میاد
    -چی میگی سامیار؟ کدوم پسرش و تهدید کرده؟ نادر سامیار چی می گـه؟
    روبهش باصدای بلند می‌توپم
    -به توربطی نداره برو عقب. جواب من و بده به چه حقی تهدیدم می‌کنی؟ با جون کــــــــــــــــــــی؟ اخه اون پسرته می‌فهمی پــــــــــــــــــــسرتــــــــــه
    بامشت روی بازوم میکوبه و به عقب هلم می‌دهد
    -باشه اما برای من مهم نیست من برای اهدافم همه رو قربانی می‌کنم تو یه احمقی هستی که فقط با تهدید جون آرشام راضی به همکاری می‌شدی
    -صــــــــــداتو بــــبر من که هیچی لااقل واسه آرشامی که دوستت داره پدر باش
    پاشا به سمتم حمله می‌کند قبل از اینکه به من برسه تو دستای سامان اسیر می شه
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -اسم خودت و گذاشتی مــــــــــرد کثافــــــــــت. رذالت تا چه حد؟ آرشام پسر توئــــــــــــــــــــه اخه آشغــــــــــــــــــــال
    پوزخند میزنه
    -اگه جونش برات مهمه همکاری کن
    با مشت به صورتش می‌کوبم، سرش و برمیگردونه از بینی و لب هاش خون می‌آید
    -داغ این کارو به دلت میذارم الکــــــــــــــــــــی خوش
    با انگشت خون کنار لبش رو پاک می‌کند
    -به پا داغ داداشت و به دلت
    جنون سراغم می‌آید و قبل پایان حرفش مشت دیگر ای تو صورتش می‌کوبم.
    از درد فریاد میزند. دستش و می‌گیرم و میپیچونم، صدای گریه‌های خاله و پریناز عصبیم می‌کند
    -خفه شــــــــــــــــــــید با جفتتونم
    دستش و محکم میپیچونم، صدای استخوان هاش درمیاد و صدای فریاد دلخراشش پخش می شه
    -آگه یکبار دیگر فقط یکبار دیگر سراغ آرشام بری و تهدیدش کنی من میدونم و تو...فهمیدی؟
    باصدای بلند داد میزند و فحش می‌دهد
    -آره...آره پدرسگ ولم کن. لعنت به اون کسی که تویِ توله سگ و پس انداخته
    دستش و با تمام حرصم فشارمیدم و عربده می‌زنم
    -حرف مادر من و نزن اشغال پست فطرت. لعنت به تویی که گند زدی به زندگیمون کثافت
    رهاش می‌کنم صدای زنگ تلفنی توی خانه پخش می شه بی جواب میمونه، صدای پیغام گیر درمیاد
    -الو نادر... دیگر نیازی به اون پسر کله شقت نداریم یه گروه دیگر جایگزین شد پیغام و شنیدی زنگ بزن فعلاً
    صدای نحس صالحی بود با پوزخند به سمتش برمی‌گردم
    -اربابت معافت کرد دست از سر آرشام بردار، تف به غیرتت
    به سمت سامان میرم، بازوی های پاشا رو گرفته
    -آشغالا ولم کنید تا نشونتون بدم
    مشت محکمی توی شکمش می‌کوبم
    -دفعهٔ بعد یادت باشه خودت و الکی قاطی ماجرایی نکنی تخم زنـ*ـا
    سامان ولش می‌کند و دنبالم می‌آید
    به سمت ارامگاه می‌رونم. کلافه‌ام، این حجم درد برام سنگینه ازماشین پیاده میشم و وارد ارامگاه میشم.
    بی تعادل روی زانوهام میفتم
    -توام دیدی نه؟ توام مثل من حالت خرابه؟ چرا خوابیدی؟ بلندشواومدم گله کنم مثل همهٔ این نوزده سالی که هروقت خواستم حرف بزنم اومدم پیشت. پاشو بی معرفت! خسته نشدی ازخواب؟
    تنها گذاشتنم خستت نکرده؟ پشتم خالیه برگرد تکیه گاه شدم و تکیه گاه ندارم برگرد زیادی تنهایم تواین وادی سیاهی بی انصاف زودرفتی توبس نبودی می‌خواهد آرشامم بگیره. بسه بلندشو دیگر. چشاتوبازکن بسه شوخی دیگر پاشو بگو سرحالی نوزده سال کابوسم شده این سنگ ولی هنوزم باورنمیشه
    پرازحرفم اما سکوت می‌کنم، به آرامش این سکوت نیازدارم بی حرف بلندمیشم سرم سنگینِ از هجوم افکارم از هجوم از دردها...ازحملهٔ بی رحمانه دنیا

    ********
    صدای تلفن تو اتاق میپیچه جواب میدم
    -اقای مهندس، اقای راد اومدن
    -بفرستش تو
    چند تقه‌ای به در میخوره و بعدش سامان وارد می شه
    -سلام اقا
    -چه خبر سامان؟ محافظا چیزی نگفتن؟
    -اقا یک هفته از ماجرای تهدید اقا آرشام گذشته، دوتا محافظا همیشه کنارشونن اما خبری نشده فعلاگمون کنم بیخیال شدن خیالتون راحت
    -خیلی خب میتونی بری
    -اطاعت اقا...با اجازه
    از دربیرون می‌ره. آگه آرشام بفهمه محافظی کنارشه دیوونه می شه، از اینکه کسی مواظبش باشه متنفره

    **********
    وارد خانه میشم
    -سلام پسرم برو بشین تا میز ناهار و بچینم برات
    به بی‌بی نگاه می‌کنم، یک شبه پیر شد دایهٔ مهربان ترازمادرم. بااسترس نگاهم می‌کند
    -سامیار پسرم
    -بله بی‌بی؟ چیزی شده؟
    -مادرتوروخدا عصبی نشیا. دعوا نکنی تورو به علی قسم
    نگران میشم از نگرانیش
    -چیشده بی‌بی؟
    -اقا نادر و خالتون اومدن
    باز اسمش میاد و بازبهم می‌ریزم اخمام و توهم می‌کشم.
    -کجان؟
    -توسالن غذاخوری نشستن
    به سمتشون میرم، دور میزنشستن و خدمتکارها میز و اماده می‌کند
    خاله با لبخند تصنعی به سمتم می‌آید
    -سلام پسرم برو بشین عزیزم
    خیره نگاهش می‌کنم
    -واسه چی او مدی اینجا؟
    خونسرد پاروی پا می‌اندازه
    -بشین پسر وقت واسه حرف زیاده
    با تاکید تکرارمیکنم
    -برای چی او مدی؟
    پریناز و خاله با استرس کنار میز ایستادن و نگاهم می‌کند
    -خیلی عجله داری بدونی نه؟ تک خندی میزند و ادامه می‌دهد
    -اومدیم روزعروسی تو و پرینازم و مشخص کنیم
    قهقهه می‌زنم دستام میلرزه از حرص
    -باخودت چی فکرکردی؟ میایی و میگی، منم میگم چشم؟ هــــــــه کورخوندی آشغال تو توی زندگی من هیچ نقشی نداری که بخوای تعیین تکلیف کنی
    عصبی بلندمیشه
    -احمق من پدرتم هفتهٔ دیگر مراسم عروسی تو و پریناز باید برگزار بشه فهمیـدی؟
    دست به رومیزی می‌اندازم و باقدرت می‌کشمش
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    تمام وسایل با صدای بدی روی زمین می‌خورند و صدای جیغ پریناز و خدمتکارهادرمیاد و خط روی اعصابم می‌کشد
    -دهن کثیفت و ببند من پدر ندارم، یادت رفته؟ تویی که تا هفتهٔ پیش تهدیدم می‌کردی تویی که هفتهٔ پیش می‌خواستی آرشام و بکشی حالا یادت افتاده پدری؟ روزی که آرشام و تهدید به مرگ کردی پدر نبودی عــــــــــــــــــــوضی؟
    با صدای افتادن چیزی به عقب برمی‌گردم. سرجام خشک میشم
    می‌نالم
    -آرشام ‌

    ارشام:

    پاهام تعادل وزنم و ندارن. گوشام اشتباه شنیده؟ پدرم کسی که برام عزیزبود، من و تهدید به مرگ کرده؟ با بهت و غم بهشون زل می‌زنم پاهای لرزونم به حرکت درمیاد و جلوش می‌ایستم
    -بابا سام دروغ می گـه مگه نه؟ دروغ می گـه دیگر آره؟ تومیخواستی من و بکشی؟ بابا... چطوری باورکنم اخه
    داد می‌زنم
    - دِ حرف بزن لعنتی... چطور باورکنم؟ بگو دروغه بابا. مگه پسرت نیستم؟ چطور باورکنم؟ بگو دروغه بابا... مگه پسرت نیستم؟ می‌خواستی پسرت و بکشی؟ گربه هاهم با بچه هاشون اینکا رو نمیکنن چطور تونستی بابا؟
    دست سام روی شونه‌ام میشینه
    به سمتش برمی‌گردم
    -سام شوخیه نه؟ داری سر به سرم میذاری؟ کسی که بخاطرش یک هفته اس قایمکی محافظ دنبالم راه انداختی بابای خودمه؟ تومیدونستی درسته؟ چرا به هم نگفتی؟ سام مرگ آرشام شوخیه؟ باورم نمیشه سام...مگه بابام نیست؟ چرا سام؟ توبگو چرا؟ کدوم پدری بچشو تهدید به مرگ می‌کنه؟ چــــــــــــــــــــرا؟
    فشار دستش روی شونه ام زیادمیشه، درد می‌کند اما درمقابل سوزش قلبم دردش ناچیزه
    به سمتش نگاه می‌کنم
    -مرسی دمت گرم مثلاً پــــــــــــــــــــدر. زندگیم تکمیل شد واقعاً مــــــــــرسی
    به سمت در میرم و ازخونه بیرون می‌زنم بی هدف تو خیابون ها چرخ می‌زنم
    غیرقابل باورِ برام حتی فکرشم دردآوره چطور باورکنم پدرم، اینکا رو کرده؟ قهرمان هرپسری پدرشه، چطور قبول کنم قهرمانم قصد کشت من و داره؟
    خدایا ته دنیات کجاست؟

    سامیار:

    -آرشــــــــــــــــــــــــــــــام
    بی‌توجه به صدازدنم می‌ره زودنبود این فهمیدن؟ به مسیر رفتنش خیره شدم، صدای پربغض بی‌بی من و به خودم میاره
    -سامیارمادر برو دنبالش، ببین کجا رفت بچم؟
    رو می‌گیرم از بی‌بی نگاهش می‌کنم، بی خیال رو صندلی نشسته، با سمتش میرم و یقش و می‌گیرم
    -چیکارمیکنی توله سگ؟ این چه کاریه؟
    عصبانیتم قابل کنترل نیست. هولش میدم، تعادلش ازدست می‌دهد و زمین میخوره
    -همین و می‌خواستی، آره؟
    از زمین بلندش می‌کنم ومحکم تو صورتش می‌کوبم
    -این‌همه وقت سعی کردم ذات پلیدت و ازش پنهون کنم، خیالت راحت شد، آوارش کردی! الآن فهمید که تو پدر نیستی براش، فهمید تو یه زالو صفتی!
    بامشت به شمکش می‌کوبم، به سرفه میفته و ازدهنش خون میریزه
    -کفتـــــــــار پیر راحت شدی؟ حالا گورت و گم کن، زندگی اونم مثل من به لجن کشیدی
    بریده بریده جوابمو می‌دهد
    -خفه شو بچه آرشام مثل تو وحشی و کودن نیست! تو تربیت شدهٔ اون زنیکهٔ هـ*ـر*زه‌ای
    گر می‌گیرم از حرفش به سمتش میرم و با مشت و لگد به جونش میفتم
    -کثافت، اسم مادر من و نیار هـ*ـر*زه تویی که گـه کشیدی به زندگی مادرم بی آبرویی مثل تو داره پاکی مادرمن و زیر سؤال میبره؟ گوشاتو بازکن آشغال، آگه مجبوربشم آرشام وعوض کنم و ازش یه شیر درنده بسازم، اینکا رو می‌کنم تا خون زالویی مثل تورو بریزم
    روی زمین پرتش می‌کنم و به سمت در میرم، چشمم به گوشی آرشام میفته خم میشم و برش می‌دارم
    سوارماشین میشم و به سمت جایی میرم که مطمئنم اونجاست
    رو به روی آرامگاه وایمیستم و ازماشین پیاده میشم. ازشیشه های در ورودی ارامگاه به آرشام خیره میشم
    به شونه هایی که میلرزه، به صدای بلندش گوش میدم، به صدای پربغضش
    -مامان مامان پرنیان منم باخودت ببر هیچی ازت یادم نیست. ازت گله دارم مامانی چرا رفتی؟ چرا من و نبردی؟ به سام حسودیم می شه، نه سال تورو داشته و من هیچی مامان داغونم میدونی امروز چی فهمیدم؟ بابام می‌خواهد من و بکشه! باورت می شه؟ مامانی دارم دق می‌کنم توروخدا بیا و منم ببر... بگذار بیام پیش خودت دیگر سیرم از این آدمها و بی مرامی هاشون
    یه چیزی سنگینی می‌کند روی قلبم با حرفاش، آرشام حق تنهاگذاشتن نداره باید باشه و بجنگه. درو بازمیکنم. سرش و پایین میندازه و سریع اشکاش و پاک می‌کنه
    -ازکجا فهمیدی اومدم اینجا؟
    -از اونجایی که 2 ساله این عادت و پیدا کردی
    -خبرچینات زود خبرمیدن...رادارها فعاله ماشالا
    تک خندی به کنایهٔ حرفش می‌زنم
    -نوچ به رادار نیست، تورو خوب می‌شناسم
    -سام
    کنارش می‌نشینم، زل میزند توی چشم‌هام
    -میخوام از تهران برم
    پرتمسخرنگاهش می‌کنم
    -کجا به سلامتی؟
    مشت محکمش روی پام میشینه
    -مسخره نکن سام. فقط یکماه! هوای اینجا غیرقابل تحمله
    -کجا می‌خوای بری؟
    -کیش
    می‌فهممش به این رفتن احتیاج داره
    -باشه
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سرش و پایین میندازه
    -مرسی داداش بزرگه
    با مشت ارومی به شکمش می‌کوبم که یهو داد میزند
    -هـــــــــوی وحشــــــــــی بچم افتــــــــــاد داشتی عمو میشدیا، لیاقت نداری که
    چشم غره‌ای بهش میرم که ازجا بلندمیشه، دستش و به سمتم دراز می‌کند، دستش و می‌گیرم و کنارش می‌ایستم
    -سامیار
    -بله
    -بازم دنبالم هستن؟
    مطمئن میگم
    -نه نمیذارم آسیبی‌بینی تواین سفر به چیزی فکر نکن فقط استراحت کن...اوکی؟
    -اوکی. میگم سام بریم استخر؟ مثل بچگی هامون! میخوام آخرین خاطرم از تهران خوب باشه
    سرم و تکون میدم
    -باشه بریم
    بی‌بی با گریه آرشام و بغـ*ـل میگیره
    -الهی بمیرم، کجا رفتی یهو مادر؟ من که دق کردم
    روی موهاش و میبوسه
    -بی‌بی گریه نکن، خوبم الآن حالم خوش نبود زدم بیرون یکم روبه راهشم
    الانم داریم با این گوریل میریم استخر بلکه خفه‌اش کنم یه ملتی راحت شن
    بی‌بی بهش تشر زد
    -خاک عالم، نگو بچه پسرم یدونه است، مردِ
    آرشام دستش و دور گردن بی‌بی انداخت
    -بی‌بی دستم به دامنت واسم برو خواستگاری، من دلمم پیشش گیره، کیس خوبیه نه؟
    با ذوق دستاشو به هم کوبید
    -خواستگاری کی مادر؟ تولب ترکن
    آرشام نگاه عاشقانه‌ای به هم انداخت
    خواستگاری این گوریل. این وبرام بستون ننه-
    پس گردنی محکمی مهمونش می‌کنم به سمت استخر می‌برمش. بی‌بی به اداواوصول هاش میخنده. در استخر و بازمیکنم و میریم داخل، لباسهام و می‌کنم و بی مکث توی آب شیرجه می‌زنم. گرمی آب به آغـ*ـوش میگیره تن سردم رو. آرامش به تن خستم برمیگرده. چندلحضه ای زیرآب میمونم، سرم و بالا میارم و همزمان آرشام با یه جهش خودش و به آب میسپاره به لبهٔ استخر تکیه میدم، سر بالا میاره
    -جون داداش نفس و حال کردی؟ دوزیستم من! دست ننم درد نکنه با این بچه زاییدنش
    -چندوقته باهاش اشنا شدی؟
    گنگ نگاهم می‌کنه
    -حالت خوبِ؟ تب داری؟ باکی؟ قرصاتو نشسته خوردی؟
    -با همین دختره. کشت خودش و از بس زنگ زد
    دستپاچه می شه
    -چی؟ آهان دوستمه
    با تفریح نگاهش می‌کنم
    -اسم دوستت و خانومم سیو کردی؟
    -چی؟ اصلاً تو چرا به گوشی من نگاه کردی؟
    بی حرف نگاهش می‌کنم. سرش و پایین میندازهِ
    -اسمش دریاست به معنی اسمش زلاله، به وسعت دریاست قلبش دخترخوبیه، دوسش دارم، دوستم داره
    عاشق شده این داداشِ کوچیکتر و من ذهنم توکوچه پس کوچه‌های گذشتم درگیره یک سواله، بزرگ شده امانت پرنیانم؟
    تک خندی میزنه
    -ازت میترسه سام... ازتو زیاد براش گفتم، اسم تو که می‌آید رنگ از رخش میپره... ندیده به خودت و عمت ارادت ویژه داره
    -بزرگ شدی فسقلی
    چپ چپ نگاهم می‌کنه
    -بزرگ بودم، چشم دیدن نداشتی بابابزرگ
    -کی میری؟
    -کیش؟ فردا
    -مواظب باش، نگهبان هاروهم نپیچون
    از استخر بیرون میام

    *********
    به چمدونش نگاه می‌کنم. چمدونی که آرشام برای یک ماه میبره. رو به روم می‌ایسته
    -دمت دمادم داداچی! یکماه نیستم خوب عشق و حال کن که برگردم از دماغت درمیارم
    اروم و مردونه به اغوشم می‌کشه
    -متاسفم بابت همه چیز ســــــــــامــــــــــۍ
    توگوشش زمزمه می‌کنم
    -به هیچ چیز فکرنکن چیزی نشده که متأسف باشی
    ازم فاصله میگیره. با بی‌بی خداحافظی می‌کنه ومیره. نگاهش می‌کنم تا از دیدم محو می شه
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا