رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
آناهیتا:

خیره به تلاطم مسکوت آسمانم. داخل بالکن ایستادم، باد با موهام بازی می‌کند به حیاط قصر مجلل پدرم نگاه می‌کنم به طراوت گلهایی که با عشق بزرگشون کردم قطره اشکی از چشمام می‌چکه، به یاد روزهایی که با پدرم این حیاط و با عشق ساختیم
-باز ملکهٔ آب‌ها خلوت کردن؟
به سمت نوید برمی‌گردم، تعظیم می‌کنه
-ملکه به سلامت باد، اجازهٔ ورود به قلمروتون رو دارم اولیا حضرت؟
می‌خندم به حرکاتش الحق که بازیگر تئاتر بودن برازندهٔ نویدِ
کنارم می ایسته و لپم می‌کشه
-چیشده آنی خانوم؟ باز که گوشهٔ عزلت گزیدی؟
-نوید اذیت نکن تو که میدونی من شبهای پرستاره رو دوس دارم
-آره خانومی میدونم. بگیربخواب فردا خانهٔ عموت دعوتی
سرم و پایین می‌اندازم
-دوست ندارم برم
دست زیر چونه ام میندازه و سرم و بالامیاره
-چرا؟
-جو اونجا با روحیهٔ من سازگار نیست نمی‌سازم با رفتارشون
-جون ندید فردارو تحمل کن
-فقط بخاطر تو
-مرسی بانو بخواب ملکه. شبت زلال مثل آب
با لبخند بدرقه‌اش می‌کنم
‌-شب توام بخیر نوید
با فکر به فردا چشمام و می‌بندم
-خوش او مدی
به سمت عمو قدم برمیدارم و سردتر ارخودش زبون باز می‌کنم
-مرسی عمو، ممنون
-کم پیدا شدی دختر
-من و ببخشید عمودرس ها یکم سنگین شده
به سمت مبل دونفره‌ای می‌ره و میشینه
-هزار دفعه به آرش گفتم بذاره توپزشکی، مهندسی، چیزی بشی اخه هنرهم شد رشته؟
ناراحت سر پایین می‌اندازم
-ولی عمو من به این رشته علاقه دارم
-همه چی که علاقه نیست بچه پول مهمه
-آریا عزیـــــزدلــم
به شنیدن صداش سرم و پایین می‌گیرم و دستهٔ مبل و فشارمیدم
بی‌توجه به من روبه روی عمو می‌ایسته، انگار من وندیده، خم می شه و بـ..وسـ..ـه‌ای نثار عمو می‌کنه بازهم بی‌توجه به من.
لبهای عمو به لبخندکش میاد د اون وتوی اغوشش می‌نشونه تازه چشمش به من میفته
-اوه آنا تو اینجایی؟ متوجه نشدم حالت خوبِ؟
با درد خفه شده‌ای زمزمه می‌کنم
-ممنون مامان... حالم خوبه
-چیکارا می‌کنی؟ درس و دانشگاه چطوره؟
باتمسخرمیگه
-هنوزم هنر؟
جوابی نمی‌دم پوزخندی میزنه و باحرص می گـه
-مثل آرش اونم دیوونهٔ شعر و نقاشی و موسیقی و گل و گیاه بود درست مثل توآنا
عمو محکم در اغوشش میگیره و پیشونیش و مهمون بـ..وسـ..ـه‌ای میزنه
-حرص نخور عــــــــــزیــــــــــزم...دیگه تموم شده
مامان نگاه عاشقانه‌ای نثارش می‌کند نادیده میگیرن بودنم و چشم می‌بندم. چشمهای پرهوس عمو به مامان دوخته شده چشم می‌بندم تا نبینم بدشدن مادرِ خوبم رو. مادری که پنج ساله تغیر سمت داده به زن عمو بودن
بعدازفوت پدرم،6 ماه بعد با عمو ازدواج کرد و تنهایم گذاشت.4 ساله محکومم به دیدن این عاشقانه هاو نمی‌فهمم نفع این بازی چیه؟ هربار دعوتم می‌کند با انجام دادن اینکارها دامن میزنن به بیشتر شدن عذابم اما به کدامین گـ ـناه محکومم؟
-اقا ناهار حاضره
باصدای خدمتکار چشمام و بازمیکنم و نیم نگاهی بهشون می‌اندازم
با عطش به هم خیره شدن. ازجابلندمیشم و به سمت میزناهارخوری میرم و روی صندلی می‌نشینم. چندلحضه بعد مادرم با دستهای گرده خورده به دور بازوی عمو ظاهر میشن. مادر با اندام موزون و موهای بلوند جوان‌تر به نظر میر سه. به عمو نگاه می‌کنم، برادر دوقلوی پدرم،... ازچهره یکسان و اخلاق متفاوت. روبه روی من مینشینن، سرپایین می‌اندازم و با غذام بازی می‌کنم
چشم می‌بندم رو به خنده‌های ریز و شیطنت‌های مادرم جلوی چشمهای دختر 22 سالش، چشم می‌بندم تا نبینم که جلوی چشم‌هام غذا توی دهان هم میذارن و هم دیگر رو میبوسن و وجودم و انکارمیکنن
باصدای عمو به خودم میام
‌-دو روز دیگه یه مهمونی برگزار میشه خودت و اماده کن
-من نمیتونم بیام عمو متاسفم
-روی حرف من حرف نزن همین که گفتم
-ولی من...
با سیلی که به گوشم میخوره حرفم نیمه تموم میمونه
-دختره ی گستاخ آرش بهت ادب یاد نداده؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    چونه‌ام ازبغض میلرزه اما دم نمی‌زنم. عادت کردم. مادربا حرص نگاهم می‌کند اماچرا؟ جــــــــــرم من چیــــــــــه؟
    -بهت گفتم دوروز دیگه اماده باش. دیگر حرفی نشنوم
    پربغض می‌نالم
    -چشم
    وچاره ای جز اطاعت نیست. بی‌اعتنا به من ازجا بلندمیشن و ازپله ها بالا میرن ازجابلندمیشم. قدم هام سنگین شده. توی خیابون ها پرسه می‌زنم، پرسه می‌زنم و فکرمیکنم، قدم میچرخونم و هق هق می‌زنم، نمیدونم چندساعته که بی وقفه دارم راه میرم...صدای موبایلم بلندمیشم. جواب میدم
    -الو آنا کجایی دختر؟
    صدای نگران نوید گوشم ونوازش میده
    -نوید؟
    -جانِ نوید؟ چیشده خانومی؟ کجایی؟
    به تابلوها نگاه می‌کنم
    -طرفای خیابون فرشته‌ام
    -چندلحضه همون جا بمون میام دنبالت باشه؟
    -زود بیا
    قطع می‌کنم و به انتظار نوید می‌ایستم
    باصدای بوق ماشینی به خودم میام، نوید سریع پیاده می شه و به سمتم می‌آید
    بازوهام و میگیره و نگران نگاهم می‌کند
    -حالت خوبِ؟ آنا؟ اینجا چیکارمیکنی؟
    بی حرف اشکام سرازیر میشن دراغوشم می‌کشد و هق هقم اوج می‌گیره
    -بازم اذیتت کردن؟
    جوابش هق هق بی وقفهٔ من می شه صدای نجواگونه اش به مغزم رسوخ می‌کند
    -گریه نکن ملکه اشکات وهدرنده نوبت توام می شه
    ازش جدا میشم و سوار ماشین میشم! با آرامش رانندگی می‌کند. ا پسرخدمتکارخیلی به من نزدیکتره نویدی که برام دنیاست. همیشه تکیه گاهم بوده، چشم‌های قهوه آیش همیشه ارومه. ازجنس ناب آرامشِ این پشت و پناه روزهای سخت آناهیتا
    -پسندیدی خوشگله؟ عیب و ایرادی هست؟ برم معاینه فنی؟
    تلاشش برای جداشدن ازاین جو لبخند رولبم میاره
    -اره نیاز به ترمیم داری نوید
    چپ چپ نگاهم می‌کنه
    -خاله ریزه زبون دراوردیا، بریم خانه؟
    -نه برو پیش دریا. حس خانه رفتن نیست
    -پیش به سوی دریای بی ساحل
    صدای خندم بلند می شه نوید و دریا همیشه کل کل دارن کنارهم غیرقابل کنترل‌اند.
    -نوید
    -جونم ملکه
    -پس فردا مهمونیه
    کلافه می شه
    -بازم؟
    سرتکون میدم برای تأیید
    -میری؟
    پوزخند می‌زنم
    -مجبورم بخاطرش یه توگوشی تــــــــــوپ خوردم
    فشاردستاش دورفرمون بیشترمیشه
    -مرتیکهٔ رذل
    دست روی دستاش میذارم و باغم میگم
    -حرص نخور نوید شیرت خشک می شه
    بالبخند زمرمه می‌کنه
    -باشه عزیزم
    به زور جلوی خندم و می‌گیرم، متوجهٔ حرفم می شه و بلافاصله به سمتم برمیگرده
    -ای وروجک حیف که پشت رُلم وگرنه حالت و می‌گرفتم
    می‌خندم به حرص خوردنش
    -ریزمیبینمت داداش برو بذاربادبیاد
    جلوی خانهٔ دریا توقف می‌کند پیاده میشم
    -ممنون نوید، جبران می‌کنم
    بینیم و می‌کشه
    -برو کوچولومن هرکاری بکنم وظیفمه
    -مرسی بهترینم
    به سمت خانه میرم و زنگ می‌زنم. صدای دریا از آیفون پخش می شه
    -هــــــــــا؟ چیه؟ باز که تویی؟ او مدی چتر واکنی؟
    -واکن دری خستم جون تو
    -بــــــــــرو خانــــــــــوم مگه اینجا استراحت‌گاهه؟
    -دریاتاسه میشمرم آگه بازکردی که هیچی ورگرنه داغتو به دل عشقت میذارم
    با حرص داد زد
    -کثافتِ میمون باز تو اسم عشق من و اوردی؟ لاگور بمیری بچه گمشو بالا
    در و بازکرد دریا بهترین دوستمه ازاول کودکی هام تا الآن کنارم بوده. جلوی درمیرسم، درباز شد و دریا بیرون اومد
    -سلام عشق خودم
    بغلش می‌کنم
    -سلــــــــــام دریای بی ساحل
    محکم توی سرم میزنه
    -لیاقت محبتم نداری
    -تو داری بسه جوجونمیخوای بذاری بیام تو؟
    روی دستش کوبید
    -وای خاک توسرت یادم رفت بیا بیا تو
    -بچه پررو تو یادت رفته بعد خاک تو سرمن؟
    -سرمن و تو نداره که دوستم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    چپ چپ نگاهش می‌کنم که نیشش و شل می‌کند
    -حالا بیا تووقت واسه دعوا زیاده
    باهم به اتاقش میریم
    -خب آنی خانوم ازاین ورا؟
    -همینجوری حوصلم سر رفته بود اومدم اینجا
    -آنی
    -ها؟
    با خنده می گـه
    -اوزون گولاخ ازون سن باجی
    -نه منه؟
    -گـه منه؟
    -نه تورو ندوس
    -توروخدابه دوس
    -نه ندوس
    -به جهنم که ندوس شفته
    -شفته خالته
    -اره اونم هست بگو بینم چه مرگته؟
    شونه بالا می‌اندازم
    -هیچی
    -خودتی بچه جون بگو
    سرم پایین میفته
    -آنا بازم؟
    دوباره بغضم میگیره و اشکام سرازیر می شه
    -نبینم اشکات و آنی خانومی
    -خستم کردن دریا دلیل کاراشون و نمی‌فهمم
    -عقده دارن به جان بچم جلوی توعشقولانه میان که چی بشه اخه؟
    زهرخندی می‌زنم
    -فهمیدی به منم بگو
    -چیز دیگر ای نگفتن؟
    نفسم و کلافه بیرون می‌فرستم
    -یه مهمونی دیگه
    -آخ جـون داف پسرهای اون مهمونی همه دافن به خدا. مماخ عملی، لب‌ها پروتز
    باخنده توسرش می‌کوبم
    -بدبختِ هیز
    -نزن بیشرف. خب دافن می‌فهمی داف آدم میبینه عاشخ می شه
    -ملت دوست دارن منم دارم خاک توسرم با این انتخابم
    دست به کمر میزنه
    -ها... چمه مگه؟ از تو که بهترم
    -خفه خواهرم
    -مثل توباشم خوبِ؟ نه تربیت داری نه خانوادگی
    بعد چندثانیه جفتمون باصدای بلند می‌خندیم دوستی با دریا یعنی بیخیالی یعنی خنده‌های از ته دل
    -از آرشام چه خبر دریا
    -خبرمرگم رفته کیش همش هم تقصیر اون گور به گور شده است
    -گور به گور شده کیه؟
    با حرص مشتی روی تخت میکوبه
    -اون داداش گوریلش. نشد یه بار من پیش آرشام باشم این نره خر زنگ نزنه، وای آنا یه جور پشت تلفن سرآرشام داد زد من شلوارم و خیس کردم. قشنگ رنگم پریده بودا، آرشام بدبخت نمیدونست به من بخنده یا به حرف اون گوش کنه
    -چرا داد می‌زد حالا؟
    -سگ گازش گرفته بود! مثل چی ازش میترسماالان نیستش جراتم زیاده دارم زر می‌زنم. جلوی آرشام که نمیتونم به اون گوریل بگم تو هووی منه لامصب
    -خب حق داره تنها برادرشه
    چشم‌غرهٔ توپی بهم میره
    -الآن یعنی من زن پنجمشم؟ خب منم تنها عشقشم
    -دری واقعاً دوسش داری؟
    خودش و به غش زد
    -می‌میرم براش
    به ادا و اوصولاش می‌خندم
    -روانی مسخره بازی درنیار جدی پرسیدم
    چشماشو بست
    -دوست داشتن کمه آناآرشام بی نظیره! میفهمن که خیلی غم داره اما مرد واقعیه. هیچوقت کنارش احساس کمبود نکردم، بودن باهاش رویاست، خلاصه که اقامون یه دونست اولیم اونان ساری
    با ذوق دست می‌زنم
    -دری خره خوشحالم برات ایشالا شیش تا شیکم بزایی! خوشبختشی
    دوباره یاد مهمونی میفتم
    -دریا
    -چیه؟ پکر شدی چرا؟
    -مهمونی و چیکارکنم؟
    -چارهٔ دیگر ای هم داری مگه؟ باید بری عزیزم
    -لعنت به این شانس کی تموم می شه اخه؟
    -درست می شه عخشم... غصه نخور بیا بغـ*ـل عمو
    باخنده پسش می‌زنم
    -گمشو دخترهٔ منحرف
    تاشب کناردریا میمونم و با نوید به ویلا برمی‌گردم به انتظار روز نحس روزهارو میشمرم.
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:
    -خبری ازت نیست پسر دور دورا حال پخش می‌کنی غریبه شدیم؟
    خونسرد به کیوان نگاه می‌کنم
    -زنگ زدی گفتی کارم داری ایناست کارت؟
    -نه
    پاکتی جلوم انداخت
    -بازش کن
    -این چیه؟
    -معتمد یه مهمونی گرفته توام دعوتی میایی که؟
    سرتکون میدم
    -میام
    ازجابلندمیشم
    -کجا؟ بشین. شام واینجایی
    -جایی کاردارم
    -بشین سامیارمیخوام راجب موضوع مهمی باهات حرف بزنم
    با بی میلی برمی‌گردم
    -معاملت با صدرومنصوری خوب پیش رفت؟
    بی‌تفاوت به نگاه پرشیطنتش جواب میدم
    -یه معامله مثل همیشه تموم شد
    -میخوام یه کاری برام بکنی سامیار
    -چیکار؟
    -فرشادویادته؟
    -کیارشِ فرشاد؟
    -آره
    -خب
    داره به هم ضرر میزند به آخرین محموله‌ام که رسید بدجوری پاتک زدن_
    -حاشیه نرو ازمن چی می‌خواهی؟
    -تنها دخترش و برام بیار
    پوزخند می‌زنم
    -مشکلت با پدرشه با آوردن دخترش ضررت جبران می شه؟
    با چشمهای پرهوس و لحن حیوانیش زمزمه می‌کنه
    -بی نهایت دخترش زیباست و وسوسه انگیز. مثل یک ملکه. این ملکه باید به عنوان اسیربیاد اینجا ضررم جبران می شه
    ازجابلندمیشم
    -برای بار هزارم من به زنها و دخترها صدمه نمی‌زنم. رذل‌تر ازخودت خودتی کیوان
    باصدای بلند میخنده
    -توچجوری با این روحیهٔ لطیفت تو این کار موندی پسر؟ النگوهات نشکنه
    گنده‌ترازدهنش حرف میزند بی درنگ اسلحم رو می‌کشم و روی پیشونیش میذارم
    -روحیهٔ من برای امثال تو لطیف نیستا امتحانش مجانیه
    می‌ترسه اما خودش و نمیبازه
    -بذارش کنار
    -یادت باشه جلوی من مواظب حرف زدنت باشی. نه تو نه گنده‌تر از تو حق نداره بامن این‌جوری حرف بزنه می‌فهمی که؟
    به ارومی سرتکون میده
    اسلحه روبرمیدارم و به سمت در میرم و بی خداحافظی بیرون می‌زنم

    ********
    -مشتاق دیدار جناب تهرانی
    روبه روی اریا جهانگیری می‌ایستم و باهاش دست میدم به سمت میز بزرگی هدایتم می‌کند
    -اینم آخرین مهمون عزیز امشب
    رو به جمع سری تکون میدم، جمع نفرت انگیزی که علاقهٔ زیادی به نابودیشون دارم. صالحی و نادر کنار هم نشستن
    روی گوشه‌ای‌ترین صندلی میز می‌نشینم صدای جهانگیری بلند می شه
    -دعوت به این مهمونی یه دلیل دیگر هم داره دیدن دوستان قدیمی و واستراحتی کوتاه و به کاری که هرکس انجامش بده سود خوبی گیرش می‌آید
    صدای نحس نادر درمیاد
    -چه کاری؟
    -کاربزرگی نیست یه جعل سند ساده اما حرفه‌ای بین شما 4 نفر که مورد اعتماد هستید کسی اینکا رو می‌کنه؟
    کیوان لیوان مشروبش و سرمیکشه
    -من حاضرم
    اریا نگاهش می‌کنه
    -مطمئنی کیوان؟
    -مطمئنم
    لبخندی میزنه
    -سود خوبی گیرت میاد
    کیوان زیر گوشم زمزمه می‌کند
    -سامیار اون دختره رو ببین
    رد نگاهش و می‌گیرم
    دخترسیاه پوشی که به سمت ما می‌آید تنها زینتش ربان قرمز روی موهای مشکیشه و این دختر با موهای مشکی عجیب برام آشناست.
    ازحا بلند میشم و ازمیز دورمیشم لحضهٔ آخر صدای آریا به گوشم میخوره
    -معرفی می‌کنم آناهیتا دختر برادر مرحومم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    آناهیتا:

    جلوی آیینه می‌ایستم و به خودم نگاه می‌کنم. موهای عـریـ*ـان مشکی که با ربان قرمز تزیین شده دورم و گرفته، چشمهای خاکستریم توقاب ارایش مشکی جلا پیداکرده و لبهای سرخی که تیراخر صورت سفیدمِ.
    لباس شب براق مشکی که اندامم و قاب گرفته لباسم کاملاً پوشیده است برخلاف نظر مامان. از آیینه دل می‌کنم و به سمت پله‌ها میرم... دلم نمیخواد ازاین پله‌ها پایین برم اما بازم جبر و لعنت به سه حرف دردناک جبر. گوشهٔ دامنم و کمی بالا می‌گیرم وازپله ها پایین میرم، پدرم یادم داده ملکه وار رفتارکنم
    نگاه‌هایی که به روم میشینه برام بی اهمیته. نگاه جستوجوگرم درپی عمو و مادرم میگرده... پیداشون می‌کنم و به طمأنینه به سمتشون میرم، عمو با تحسین نگاهم می‌کند و من و به جمعی که کنارشان ایستادن معرفی می‌کند
    -معرفی می‌کنم دختر برادر مرحومم آناهیتا
    -چه دختر زیبایی
    به سمت مردی که ازم تعریف کرده برمی‌گردم و به آرامی تشکرمیکنم
    -ممنون نظر لطف شماست
    رو به عمو میگم
    -عمو آگه اجازه بدید من برم
    -برو خوش بگذرون
    به گوشهٔ سالن میرم و روی صندلی می‌نشینم و اطراف و دید می‌زنم، خدمتکار جلوم خم می شه، لیوانی آب پرتغال برمیدارم و گلویی تازه می‌کنم کاش دریا اینجا بود اینجا سوژه‌های زیادی هست برای تفریح من و دریا حیف که تنهایی مزه نمی‌ده
    -ببخشید پرنسس افتخار یه دور رقـ*ـص و به من می‌دید؟
    به پسری که دستش و به سمتم دراز کرده نگاهم می‌کنم، نیش خندی می‌زنم
    -نه افتخار نمی‌دم
    صدای خندهٔ دوستانش بلند می شه، رو برمیگردونم
    نگاهم خیره است به آدمهایی که توهم میلولن و میرقصن و مـسـ*ـت می‌کند و میخندن
    وچقدر فرق هست بین من و این آدمها
    از جا بلندمیشم و به سمت بالکن میرم تا ازاین فضای خفقان آور نجات پیداکنم، پشت در بالکن می‌ایستم، به پسری که پشت به من ایستاده نگاه می‌کنم سیاه پوشی که در سیاهی شب غرق شده نگاه می‌گیرم و به داخل اتاق میرم، بعد از استراحت کوتاهی به سمت سالن مهمونی میرم. باورودم عمو به سمتم می‌آید
    -آنا باعرشیا آشنا شو. پسر همکارمن
    پسر دستی جلو میاره
    -خوشوقتم آناهیتای عزیز
    لبخند تصنعی می‌زنم
    -افتخار یه دور رقـ*ـص و به من میدی؟
    عمو با چشمش مجبورم می‌کنه که قبول کنم

    سامیار:

    به بالکن میرم تا بتونم ذهنم و متمرکز کنم، صدای موبایلم درمیاد. جواب میدم
    -اقا کارو شروع کنیم؟
    -تا پنج دقیقه دیگر واردشید
    قطع می‌کنم و ازبالکن خارج میشم بدون اینکه کسی شک کنه به سمت حیاط میرم، رامین گوشهٔ حیاط ایستاده با سر بهش علامت میدم که شروع کنن. امشب بهترین فرصته باید تقاص پس بدن.
    پسرک احمقی که طبق نقشه کلی نوشید*نی خورده، مـسـ*ـت و منگ به حیاط می‌آید، دستهای رامین روی دهنش میشینه و پشت درخت‌ها میبرتش محدوده‌ای که تحت کنترل افراد منه. روبه روش می‌ایستم چشمش ترسیده اما نای مقاومت هم نداره
    پوزخند می‌زنم و کنار گوشش نجواگونه و شیطانی زمزمه می‌کنم
    -امشب اسمت از لیست آدم زنده‌ها خط میخوره حروم زاده با زندگی خداحافظی کن

    ********
    آناهیتا:

    بعد از یه رقـ*ـص خسته کننده و اجباری با پسر شریک عمو به سمت حیاط میام تا از دست اون پسر و وراجی هاش فرار کنم
    ازچیزی که می‌بینم جامیخورم بدنم به رعشه میفته و از ته دل جیغ می‌زنم با جیغ‌های هیستیریکم کم کم همه جمع میشن با دست به استخر اشاره می‌کنم استخر پرآبی که یه جسد تزیینش کرده
    همه شوکه شدن و صدای همهمه‌ها بلندمیشه. عمو به نگهبان‌ها دستور می‌دهد که بیرون بیارنش از آب بیرون میکشنش و روی زمین میذارنش، روی زانوهام زمین می‌خورم و با بهت نگاهش می‌کنم، اشکام سرازیر میشن با دیدنش حالم بدمیشه به فجیح ترین شکل ممکن کشته شده
    صدای فریاد مردی که جسد و بغـ*ـل کرده تنم و می‌لرزونه
    -شــــهیــــــــــاد لعنتــــــــــــــــــــی مــــــــــیکشــــــــــمتون شـــهیاد چشماتو بازکن
    عمو جلو می‌ره
    -صالحی اروم باش پیداشون می‌کنیم
    صدای فریادش توی مغزم میپیچه
    -نمیتــــــــــــــــــــونم اروم باشم آریا شهیاد بهترین بود، پسر برادرم بوداما بیشتر ازاینا برام ارزش داشت
    میکشمت کسی که شهیاد و کشته قسم می‌خورم که می‌کشمش
    با عصبانیت ازجا بلند می شه و به سمت ماشین‌ها میدوئه و از جلوی دیدم محو می شه
    خدمتکارها دست زیر بازوم می‌اندازن و بلندم می‌کند. ساعتی ازنیمه شب گذشته و بالاخره مهمونی تموم می شه و من نفس راحت می‌کشم. با حالی خراب توی صندلی جامیگیرم
    -راه بیفت نوید دیگر حالم داره از هرچی مهمونی به هم میخوره
    -حالت خوبِ آنا؟
    -اره خوبم برو
    به خونه می‌رسیم نوید و پشت سرمیذارم و به سمت اتاقم میرم خودم و روی تخت می‌اندازم و چشم می‌بندم و اشکام میبارن زیر لب زمزمه می‌کنم
    -زیــــــــــاد جــــــــــدی نگیــــــــــر
    حال خــــــــــرابــــــــــم را
    فــــــــــردا بــــــــــازهـــــم می‌خندم
    تــــــــــــــــــــنــــــــــهــــــــــــــــــــا
    امــــــــــــــــــــروز
    از دنــــــــــــــدهٔ راســــــــــت دلــــــــــشوره بــــــــــیدارشــــــــــدم
    نـــــــــه بــــــــــہانــــــــــہ می‌گیرم
    نــــــــــہ حــــــــــرفــــــــــم می‌آیــــــــــد
    این حس‌های جــــــــــدیـــــد
    دارد خـــــرخــــــــــرهٔ خنده‌هایم را می‌جــــــــــود
    انگــــــــــار که ازغــــــــــصه بالــــــــــاتر هم داریم
    چــــــــــیزی شبیہ بی‌تفاوتی‌های دم به دم
    تــــــــــو جــــــــــدی نگـــــــیر
    ********
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    نور خورشید روی چشمهای بسته‌ام میفته، چشمام و بازمیکنم و با درد و بی حالی ازجابلندمیشم، باهمون لباس‌های دیشب خوابم بـرده. بازدیشب و فکر به اون جسد حالم و بد می‌کند به سمت حمام میرم، لباس هام و از تنم می‌کنم و توی وان دراز می‌کشم گرمی آب، سستی تنم و ازبین میبره و من و به خلسه میکشونه
    دستهای نوازشگر آب تن خستم و دربرمیگیره و گرمیگیرم از حجم این داغــــــــــی
    چند تقه‌ای به در حموم میخوره
    -خانوم
    -بله
    -مهمون دارید
    -کیه؟
    -دریاخانوم
    -خیلی خب برو بگو الآن میام
    -چشم
    دیگر صدایی ازش نیومد! از داخل وان بلند میشم و به سرعت لباس می‌پوشم ازپله ها پایین میرم و باصدای بلند دریا رو مخاطب قرار میدم
    -چه عجب خانوم یادی ازما کردن؟
    -اخه چترخانوم همین پریروز خانهٔ ما تلپ بودی که
    -چتر عمته قشنگم
    -اونم یکی مثل تو
    -یعنــــــــــــــــــــی خــــــــــــــــــــاک
    -فدات برم عجق مایی
    روبه روش می‌نشینم
    -چوطوری دری خره؟
    -جونم واست بگه که خرخودتی! تازه عموتم میتونه باشه دوم اینکه اومدم اودافظی
    -خدافظی چــــــــــــــرا؟ داری می‌میری آره؟ شام شب سوم جوجه کباب، خرمای ختمت حتماً باگردو باشه، شب هفتم میکس، شب چهلم بختیاری
    -آنا
    -ها
    -اناناس
    کوسن و به سمتش پرت می‌کنم
    -زهرمار! استغفرالله
    -ازسقف نرو بالا دست و پتت می‌شکند
    -نخور خواهرم
    -باشه عزیزم من غذاتو نمی‌خورم خودت بخور
    جیغ می‌زنم
    -دریــــــــــــــــــــا
    ازجا بلند میشم و به سمتش میدوئم، پا به فرار میذاره. صدای خنده و فریادمون کل خانه رو پر کرده قبل از اینکه بهش برسم دستهایی دور کمرم حلقه می شه و نگهم میداره... باخنده زیر گوشم حرف میزند
    -چه خبره خاله ریزه؟ میدان جنگه مگه؟
    دریا نفس نفس زنان جلوی ما می‌ایسته
    -ای خدا امواتت و بیامرزه ندید بدید نجاتم دادی مثل سگ هار میمونه دختره
    تقلا می‌کنم تا از دست نوید فرارکنم
    -نوید ولم کن بگذار حالیش کنم، سگ هارکیه
    دستاش و محکم‌تر دورم میپیچه و صدای قهقهه‌اش درمیاد
    -وول نخور جوجو! هوی دریای بی غم سر به سر ملکهٔ من نذارا
    چشم غره‌ای به نوید می‌ره
    -ایــــــــــشششش گمشو بینم، ملکه؟ عــــــــــــــــــــوق.
    تکونی می‌خورم
    -نوید جان آگه مایلی ولم کن خفه شدم به مرگ دریا
    دادمیزنه
    -مرگ خودت کثافت
    -نــــــــــوچ ولت نمی‌کنم
    -عــــــــــه نوید ولم کن غول تشن
    -من غول تشنم دیگر آره؟
    -اره
    دستاشو از دور کمرم بازمیکنه، لبخند فاتحانه‌ای می‌زنم که یهو روی هوا معلق میشم و جیغ بنفش می‌زنم صدای خندهٔ دریا و نوید بلند می شه نوید من و روی دستاش بلندکرده
    -نــــــــــــــــــــوید بذارم زمین توکه میدونی من از ارتفاع میترررسم
    -ارتفاع نیست که جوجو بغـ*ـل منی نمیفتی قول میدم
    -نوید جون آناهیتا بذارم زمین
    -نــــــــــــــــــــوچ
    دریا به نوید اشاره‌ای می‌کنه و نوید هم با لبخند شیطنت باری دنبالش می‌ره
    -هــــــــــوی اشغالا چه نقشه‌ای تو سرتونه؟
    کنار استخر وایمیسته! ازترس دستم و دور گردن نوید حلقه می‌کنم
    -نـــــــــــــــــــــــــوید بذارم زمین. جون آنامیترسم عوضی
    باخنده دستاش و یکم شل می‌کنه که دوباره صدای جیغم درمیاد
    -نــــــــــــــــــــه ولم نکنیا
    -عه نشد که بالاخره بذارمت زمین یانه؟
    -بذارم زمین توروخدا نندازم تو آب
    -نمیشه که راستــــــــــــــــــــی آنا غول تشن و بامن بودی دیگر؟
    با ترس به نوید و استخر نگاه می‌کنم
    -نه بابا کی گفته؟ تهمت زدن غول تشن چی هست اصلاً؟ شکرخوردم بابت بذارم زمین
    صدای قهقهشون با جیغ من همزمان می شه سر ازآب بیرون میارم
    -خیلی اشغالید
    دریا روی زمین نشسته و قهقهه میزند با چشم به نوید اشاره می‌کنم، بی هوا توی آب پرتش می‌کنه
    -اینبار من به اون می‌خندم، سر بلند می‌کنه
    -خیلی گاوی گوسفند
    با لبخند رو به نوید می‌کنم
    -نوید بیارم بیرون یخ زدم
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -باشه خانومی
    دستش و دراز می‌کند به سمتم، دستشو می‌گیرم و می‌کشمش تواب! تعادلش و ازدست می‌دهد و میفته کنار ما
    به سمتش میریم و بامشت به جونش میفتیم
    -آی آییی غلط کردم بابا گــــــــــــــــــــــــــــــه خــــــــــــــــــــوردم
    صدای من و دریا همزمان درمیاد
    -با ماست بخــــــــــــــــــــور
    صدای خنده‌های از ته دلمون توفضا پخش می شه
    -از سن و سالتون خجالت نمی‌کشید؟ بیایید بیرون الآن سرما می‌خورید... پریدید توآب که چی بشه؟
    به خاله عطیه، مادر نوید، نگاه می‌کنم نوید از آب بیرون می‌ره وکنار مادرش وایمیسته و انگشاش و به سمت ما میگیره، مثل پسربچه‌ها چُغلی می‌کنه
    -مامانی بخدا اینا من و کشیدن تو آب من بی گناهم اینا من و اغفال کردن
    دریا با خنده داد زد
    -اونجای آدم دروغگو
    نوید با شیطنت نگاهش کرد
    -گلم با رسم شکل مشخص کن کجای آدم دروغگو؟
    خاله بی هوا توی آب پرتش می‌کند و باعث خندهٔ ما می شه، روبه نوید بی حیایی می گـه و می‌ره تو سرش می‌کوبم
    -دوز سوز
    هرسه از آب بیرون میاییم بعد از تعویض لباس پیش بچه‌ها برمی‌گردم و کنارشان می‌نشینم
    -دریا خوشم میادد اینجا مجهزی. لباس و کیف و کفش و خلاصه همه چی اینجا داری بعد خانوم به من می گـه چتــــــــــر توکه چتر تری
    -نه عزیزم این چتر بودن نیست اینا نیازن، مثل الآن که شما دوتا بزغاله خیسم کردید
    نوید پس گردنش میکوبه
    -بزغاله خودتی گوسفند
    با خنده رو بهشون میگم
    -جفتتون از یه نژادین گوسفندو بزغاله نداره که فامیلن باهم
    خاله عطیه با لیوان شیر داغ و کیک خونگی به سمتون می‌آید، سینی روروی میز میذاره
    خم شد و روی موهام بـ..وسـ..ـه میزنه
    -الهی همیشه بخندی مادرتو نبض این خانه‌ای، غم نیاد توچشمات خوشگلم
    نوید سمت دریا برگشت
    -فهمیدی سر راهیم یا بیشتر توضیح بدم؟
    خاله توی سرش میکوبه
    -به جای دلقک بازی پاشو اون چیزایی که لازم داشتم و بخر
    دست رو سرش میذاره و با حالت خنده داری به خاله می گـه
    -اونارو که گفتم مهدی بخره ولی خدایی بگو من و از کدوم پرورشگاه گرفتی؟ بگو من طاقتش و دارم
    خاله همون جوری که آزمون دورمیشد داد زد
    -چه خودتو تحویل گرفتی پرورشگاه چیه؟ از جوب گرفتیمت بچه
    من و دریا از خنده منفجر شدیم و باصدای بلند قهقهه می‌زدیم
    نوید با حرص کوسن به سمتون پرت می‌کند
    -زهرمار
    -تو دلت
    نوید خواست تو سر دریا بکوبه که دریا تهدید وار رو کرد بهش
    -نوید شلوغ کنیا، آتاجیام داما پیشیک یی‌یه
    باخنده سرجاش نشست
    -راستی دریا
    نگاهم میکنه
    -چیه؟
    ‌-توگفتی او مدی خدافظی؟
    -چه عجــــــــــــــــــــب! یوخدان دوردون؟
    -لوس نشو کجا داری میری؟
    نوید با ذوق پرید وسط حرفم
    -جون من؟ میری؟ قربونت برم خدا میدونستم انقدر حرف گوش کنی یه چی دیگر ازت می‌خواستم
    دریا بی هوا بشقاب کیک و توی صورتش کوبید شلیک خندمون به هوا رفت
    نوید با دست کیک هارو از روی صورتش پاک کرد و با لبخند رو به دریا کرد
    -ذلیلشی خب؟ بیچاره آرشام، بدبخت آرشام، چیجوری می‌خواهد تورو تحمل کنه اخه... حیوان بالام.
    دریا دستاشو جلو آورد
    -بوغاراما به‌لووی
    -غلط الیپ سن
    با حرص داد می‌زنم
    -جونت درآد دریا میگی یانه؟
    -دارم میرم کیش
    -کیش چه خبره؟
    -حافظت و با رسم شکل و بلبل بکشم روش. میرم پیش آرشام دلم طاقت دوریش و نداره
    -چرا اون نمیاد تهران؟ اصلاً چرا رفته؟
    به نوید که این سؤال و پرسیده بود نگاه می‌کنم
    -نمیدونم اول فکر کردم سامیارمجبورش کرده بره. دیروز گفت سامیارم ناراضی بوده، به زور راضیش کرده منم میرم که تنها نباشه
    نوید خودش و جلو کشید
    -خانوادت میذارن بری؟
    پوزخند تلخی روی لب هاش میشینه، قطره اشکی از دریای چشمش میباره
    -کدوم خانواده نوید؟ دلت خوشه هافکر کردی همه مثل تو خوشبختن؟ همه مثل تو مامان عطیه‌ای دارن که نگرانشون بشه؟ نه داداش من این دنیا بدبخت‌هایی مثل منم داره این دنیا دختر عقده‌ای مثل منم داره. این دنیا بدبخت‌هایی مثل دریا و آنا و آرشامم داره، ماها پول داریم، خانه، ماشین آخرین مدل، لباس مارک... اما دل خوش نداریم، خانواده نداریم. میگی خانوادت اجازه میدن بری یا نه؟ کدوم خانواده عزیزم؟ مادری که طلاق گرفته و پیش شوهرجدیدش خوشه یا پدری که سرش گرم کار و معشـ*ـوقه هاشه؟ ازکدوم خانواده دم می‌زنی نوید؟ همه بخاطر خنده هام به هم میگن الکی خوش میگن مرفه بی درد اما نمیدونن منِ مرفه بی درد کلی درد دارم که تو یکیشم نداری درد تو فقط بی پولیه... درد من بچه زاییدن مادرمه از شوهر جدیدش اونم وقتی که من 22 سالمه، درد من تحمل معشـ*ـوقه‌های پدرمه. تنها دل خوشیم تواین وانفسا آرشامه اونم نباشه نیستم دیگر
    سرش و بین دستاش گرفت و هق هقش دلم ولرزوندکنارش میرم و اروم تو اغوشم می‌گیرمش
    بی‌توجه به اشکام که سرازیز میشن. صدای نادم نوید به گوشم خورد
    -نمی‌خواستم ناراحتت کنم دریامعذرت میخوام آبجی کوچولو
    ازم جداشد و سرش و پایین می‌اندازه و اشکاش و پاک می‌کند
    -فدای سرت مهم نیست! توکه از چیزی خبر نداشتی خودت و ناراحت نکن
    -کی میری دریا؟
    -دو ساعت دیگر پرواز دارم
    -چرا انقدر زود؟ می‌خواستی یکم دیرتر به هم بگی
    -ناراحت نشو آنا اون روز خواستم بهت بگم گرفته بودی بعد یکماه برمی‌گردم
    نوید داد میزنه
    -یکــــــــــــــــــــماه؟ بشین بینم بابامن غیرتم قبول نمیکنه یکماه بری. اونم کجا؟ کیش با یه پسر غریبه اونم زیریه سقف
    میدونم که حرفاش شوخیه و برای تغیر جوهمهٔ ما به آرشام اعتماد داریم. دربا لبخند ژکوندی صداش میزند
    -نوید
    -جون
    -نخور خب؟ ضرر داره درسته مفته اما نخورباشه؟
    سری تکون می‌دهد براش
    -باشه آبجی غذاتو نمی‌خورم
    دریاازجابلندشد
    -بیایید اودافظی کنیم من برم می‌ترسم دیربرسم
    نوید دوستانه در اغوشش میکشه
    _مواظب خودت باش کوچولوهراتفاقی هم افتاد کافیه زنگ بزنی دوسوت می‌رسم کیش
    دریا گونه‌اش و بوسید
    -مرسی... مرسی که هستی
    ازنوید جدا می شه و به سمتم می‌آید
    بی حرف در آغـ*ـوش می‌کشمش، اشکام میریزن
    -دری مواظب خودت باشیا باهامون در تماس باش
    اشکاش میریزن اما با خنده پس گردنم میزند
    -نمیرم شهید بشم که روانی میرم عشق و حال پیش اقامون
    نوید باکوسن توی سرش میکوبه
    -بی حیا دخترم دخترای قدیم خواستگار میومد تو هزار سوراخ سنبه قایم می‌شدن اونوقت این می گـه میرم با اقامون عشق وحالاوزون یانسین زمانه
    دریا باحالت چندش نگاهش می‌کند
    -گمشو بابا
    به سمت حیاط میریم و دریا سوار ماشینش می شه
    -مواظب خودت باش دریا
    دستی تکون میده وازخونه بیرون میزند.
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    آرشام:
    توی فرودگاه به انتظار دریا ایستادم
    -آرشــــــــــــــــــــام
    از دور به سمتم میاد
    دستش و می‌گیرم
    -سلام خانومم
    صدای پربغضش توی سرم ثبت می شه
    -سلام اقاهه دلم برات تنگ شده بود بی معرفت
    دستش و بالا میارم و می‌بوسم
    -شرمندتم آرامشم الآن که اینجایی و کنارمی! دیگر هم بغض نکن که کتک میخوریا
    مشت ارومی به سـ*ـینه‌ام میکوبه، می‌خندم
    -نکن جوجه دست خودت درد میگیره
    دستهٔ چمدونش و می‌گیرم و باهم از فرودگاه خارج میشیم، راننده در ماشین و باز می‌کند، با دریا سوار میشیم و به سمت ویلا میریم
    -کجامیریم آرشام؟
    -ویلا
    متعجب نگاهم می‌کند
    -مگه هتل نگرفتی؟
    -هتل براچی؟ وقتی خودمون اینجا خانه داریم
    گنگ نگاهم می‌کنه
    -نگفته بودی خب
    بینیش رو می‌کشم
    -وایسا برسیم می‌بینی خودت خانوم
    با دستش بینیش و میماله
    -عوضی مماخم و کندی
    خم میشم روی بینیش و گاز می‌گیرم، صدای جیغش و قهقههٔ من یکی شد. روبه روی ویلا توقف می‌کنیم
    -آرشــــــــــام
    به دریا که بهت زده به ویلا نگاه می‌کند چشم می‌دوزم. ازپشت بغلش می‌کنم
    -جونِ آرشام
    -اینجا فوق العادست دم طراحش گرم
    -بچه که بودم با سام اینجا میومدیم، سام می‌گفت طراحی داخلی و خارجی این خانه با مادرم بوده
    -مادرت چقدر پراستعداد بوده اینجا عالیه. رویاییه، مثل قصرمیمونه
    به ویلا نگاه می‌کنم، ترکیب رنگ طلایی و نقره فضای بیرونی رو رؤیایی کرده
    -دوسش داری؟
    پرهیجان جوابم و میده
    -دوست داشتن چیه؟ اینجا خیلی خوشگله اصلاً بی‌نظیره
    -قابل نداره پرنسس
    با تخس بازی شونه بالا میندازه
    -میدونم مال من و تو نداره که اقامون
    می‌خندم به پررو بازی هاش
    -آرشام
    ‌-جونم
    -ماه عسل بیاییم اینجا؟
    پلک می‌زنم
    -هرچی توبخوای خانومی، میاییم اینجا
    ازم دور شد و توی همون حال داد زد
    -تولد اولین بچمون هم بیاییم اصلاً کلاً بیاییم اینجا خیلی خوشگله لامصب
    به تخیلاتش با صدای بلند می‌خندم
    وارد ویلا میشیم، خدمتکارها احترام میذارن و رد میشن از کنارم، قبل از اومدن تماس گرفته بودم و ازشون خواستم ویلا رو آماده کنن
    -دریا
    روبه روی تابلوهایی که روی دیوار نصب شده ایستاده و نگاهش می‌کند بی‌توجه به اینکه صداش زدم، حرف میزند
    -وای آرشام اینا چقدر خوشگلن! این پسر بچه چقدر گوگولیه. کی اینارو کشیده؟ چقدر هنرمندانه
    برمیگرده طرفم
    -طراحش کیه؟
    -مادرم
    چشمش ناراحت می شه
    -متاسفم ببخشید
    -ایرادی نداره خانومی، برو بقیش و ببین
    -راستی اون پسر بچه کیه؟
    به تابلو نگاه می‌کنم، به لبخند از ته دلش
    -سامیارِ
    -واقعاً؟
    پرخنده جواب میدم
    -چرا تعجب کردی؟
    -خیلی نازه اخه بهش نمیاد اون حجم خشونت
    -بچه بوده خشن نبوده که
    بی‌توجه به حرفم رو به روی عکس مادرم می‌ایسته
    -آرشام ایشان مادرته؟
    کنارش می‌ایستم به عکس مادرم نگاه می‌کنم. به چشمهای عسلیش که پرازخنده است، به لبهای سرخ کش اومده از لبخندش، به صورت سفید و موهای طلاییش.
    بی حرف سر تکون میدم
    -چقدر به تو شباهت داره
    -آره من شباهت به مادرم دارم
    با کنجکاوی میپرسه
    -سام چی؟
    می‌خندم
    -آگه اینجا بود سرت داد می‌زد که سام نه سامیار. سام بیشتر شبیه پدرمه
    -چرا دوست نداره کسی سام صداش بزنه؟ توام سامیارصداش می‌کنی؟
    -خودم که چیزی یادم نیست اما بی‌بی می گـه چون مادرم همیشه سام و سامی صداش می‌زده
    دیگر دوست نداره کسی سام صداش بزنه واینکه نخیر فضول خانوم من ازادم من سام صداش می‌زنم
    گله‌مند اعتراض می‌کنه
    ‌-عه آرشام فضول چیه؟ من کنجکاوم
    خودش و لوس می‌کنه و با طنازی صدام میزنه
    -آرشــــــــــــــــــــام
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    آناهیتا:

    همه پشت تخت ها قایم شدیم....صدای لرزونش بلندمیشه

    _خاله. .بچه ها...کجایید؟؟

    اروم زمزمه میکنم

    _۳...۲...۱..حالا

    رویا چراغ و روشن میکنه..

    _تولد...تولد....تولدت مبــــــــــــــــــــارک...مبارک...تولدت مبارک....

    همه براش دست میزنیم...با شور و شعف به ما نگاه میکنه

    به سمتش میرم و جلوش زانو میزنم

    _تولدت مبارک فرشته کوچولو..

    چشم‌هاش اشک آلود شد....خودش و توی بغلم انداخت...

    _خاله خیلی دوستت دارم ....مرسی...

    حس دوست داشتنش فرق داره....حس من به پرنیان با بقیه متفاوته...

    _منم دوستت دارم خانوم خوشگله....نمیخوای شمع هارو فوت کنی؟؟

    ازم جداشد و به سمت صندلی دوئید و نشست...

    چاقو رو توی دستش گرفت...یکی از بچه ها داد زد...

    _آرزو....آرزو کن...

    پرنیان دست‌هاش کوچیکش و بلندکرد و با لحن بچگونه ای ارزو کرد

    _خدایا ، توروخدا.....میشه به منم مامان و بابا بدی؟،خدایا...ارزو میکنم منم مامان و بابت داشته باشم....

    چشمام و از درد بستم....زیراب آمینی میگم..

    بچه ها براش دست زدن بعد بریدن کیک آترین داد زد

    _کادو بدید...

    به لحن طلبکارش میخندم

    کادوم رو جلو میبرم ،خم میشم و روی موهاش و میبوسم

    _تولدت مبارک پریِ‌نازم...

    کاغذ کادو روبازمیکنه...عروسک باربی مورد علاقع‌اش و برمیداره....

    باهیجان جیغ میزنه

    _خاله...عاشقتم

    آریا به پام میچسبه...پسرک دوساله ی شیرین زبون

    _خاله....بی‌رقصیم؟؟

    میخندم و اسپیکر و روشن میکنم...با خوشحالی وسط میپرن...

    به حرکات ناموزون وبانمکشون میخندم.....
    اریا ثابت وایستاده....
    دستاشو بالا گرفته و کمرش و میچرخونه....


    بعد ازخوردن ناهار و پیتزای مورد علاقه ی پرنیان ازاونجا خارج میشم..


    ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆



    کنارش زانو میزنم....جعبه ی کیک و کنارش میذارم،خم میشم و میبوسمش...

    _سلام بابایی...خوبی؟؟بابا پونزده آبانِ ها...امروز چه روزیه؟؟؟افرین تولدمه.....تولدم مبارک....بازکه یادت رفت بابایی..بازم بهم تبریک نگفتی....چندسال شد‌؟؟اهان...آره.. امسال شد پنج سال....

    پربغض میخندم و میخونم

    _تولدت...تولد..تولدم مبارک..

    دوباره می‌بوسمش..

    _چقدر سردی بابا...سردته توام؟؟من که دارم میلرزم..از سرما نه از این همه تنهایی...
    بابا....یادته همیشه مامان برامون کیک میپخت؟؟بابا...پنج ساله حتی تولدم و تبریک نگفته....
    راستی بابا...میگه حامله است....بابا مامانم حامله است...باورت میشه تو‌؟؟من که باورم نشد...چرا یهو بد شد بابا؟،

    دوباره با صدای بلند میخندم و این خنده ها...

    _خب...خب اگه گفتی نوبت چیه؟؟

    بشکن میزنم..

    _آفرین...نوبت هنرنمایی آناهیتا خانومِ..

    سازدهنی رو روی ل*ب*هام میذارم...تنها یادگار من از پدرم...چشم میبندم و با تمام احساسم اهنگ مورد علاقه اش و میزنم...

    نفس میدم به ساز و نفس میگیره از من زندگی...

    اشکام سرازیر میشن...ساز و کنار میذارم..

    _بابا...ببین بزرگ شدم...عروسکی شدم واسه خودم،هرکسی از راه میرسه بازیم میده.....

    سر روی سنگ سرد میذارم

    _بابا منم بیام پیشت؟؟
    منم بیام بغلم کنی؟؟
    موهام و نوازش کنی؟؟
    بابا بیام برام ساز بزنی؟؟
    گل بکاریم...گِل بازی کنیم؟؟
    بابا بیام؟؟.....توروخدا...
    گفتم خدا.....راستی خدا من و میبینی؟؟
    من و یادته؟خدا مگه نگفتی تا پناه هر بی پناهی....پس چرا من هر روز بی پناه تر میشم...
    خدا یه چی بگم؟؟صبرم سر اومده...
    از دست زندگی جونم دراومده...
    بیچاره این دلم نشسته رو به روم من بغض میکنم،این گریه میکنه...
    خدا یه چی بگم؟؟
    خیلی دلم پره....فهمیده بی کسم هی غصه میخوره...
    هی غصه میخوره هی آه میکشه...خدا خودت بگو اخه دلم چشه؟؟
    چرا سهم من اینه؟؟
    خدا ببین بغض داره خفه‌ام میکنه....راستی خدا خوش به حالت...گلو نداری نمیفهمی بغض یعنی چی؟؟

    ‌‌☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

    سامیار:

    باکیوان وارد خونه میشیم....صدای داد و فریادش میاد..

    _عوضیا...ولم کنید...چی ازجونم میخوایید؟ زندتون نمیذارم..


    _صادق..

    _بله اقا...

    _بیارش اینجا...

    به سمت اتاق میره و درشو بازمیکنه،بازوی دختره توی دستاش اسیره....تقلا میکنه خودش و رها کنه

    موهای پریشونش روی صورتش ریخته

    روبه روش می‌ایستم و موهاش و چنگ میزنم و میکشم،توی صورتش فریاد میزنم..

    _چه مرگته؟؟هار شدی؟؟صداتو ببر تا صدات و نبریدم..

    چشماش می ترسه اما گستاخ تر و وحشی تر میشه

    _گمشو کنار....تو کی باشی که من و تهدید کنی؟؟اشغال پدرم بفهمه زندتون نمیذارم
    به محض خروجم از اینجا سند مرگتون و امضا میکنم..
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    با لبخند نگاهش می‌کنم
    -آرشام به فدات، جانم
    -منم میخوام از این نقاشی‌ها داشته باشم یکی تصویرم و بکشه. این تابلورو کی از مادرت کشیده؟ هنوز زنده است؟
    -اره زنده است
    با ذوق دستاشو به هم کوبید
    -هــــــــــورا بهش بگیم تصویر من و بکشه
    -من که نمیگم جرات داری خودت بگو
    -جرات نمیخوادکه
    لبخند تلخی می‌زنم
    -اون نقاشی و سام وقتی هفت سالش بوده از مادرم کشیده از وقتی هم مادرم فوت کرده دیگر نقاشی نمیکنه حالا جرات داری برو بهش بگو
    خودش وتوی بغلم جا می‌دهد
    -نه قربونت برم من طرف اون داداش اخمالوئه تو نمیرم یه داد سرم بزنه اشهدمو خوندم
    قهقهه می‌زنم
    -خــــــانومی با زنداداشش که کاری نداره ناسلامتی خانوم منی
    -میدونه my friend داری؟
    -اره
    باچشمای گرد شده نگاهم میکنه
    -چطوری فهمید؟ دعوات کرد؟ کتکم زد؟
    با تعجب نگاهش می‌کنم وباصدای بلند می‌خندم
    -دریا سامیار و چی تصور کردی؟ ازش دیو ساختی تو ذهنت؟ دخترخوب سامیار انقدرها هم خشن نیست ماهیچوقت دعوا نکردیم قبل از کیش اومدنم گوشیم دستش جامونده بود، اون موقع فهمید
    بغ میکنه
    -خب ترسناکِ دیگر می‌ترسم ازش
    محکم در آغـ*ـوش می‌کشمش. خدمتکار جلومیاد و سینی جلوم میاره، آب پرتغال و برمیدارم که به سمت دریا می‌ره نگاه خصمانه‌ای به دریا میندازه و می‌ره
    -این چرا این‌جوری نگاهم کرد؟
    شونه بالا میندازم
    -نمیدونم والا
    -آبمیوه ات و بخور یکم استراحت کن که شب بریم گردش و دور دور
    ازجا بلندشد
    -نمی‌خورم خیلی خوابم میادمیرم لالا
    خم شد و گونه‌ام و بوسیدسربرمیگردونم وکنج لبه‌اش و می‌بوسم
    با شیطنت نگاهش می‌کنم سرش و به سرم کوبید
    -سودجو من رفتم
    با نگاهم بدرقه‌اش می‌کنم
    *******
    به تلاطم اب‌ها نگاه می‌کنم
    داخل رستوران ساحلی نشستیم، چشمم به دریایی میفته که چشمش لبالب پراز اشکِ
    -دریاخانومم چرا گریه می‌کنی؟
    اشکاش سرازیز می شه
    -آرشام عقده هام خفه‌ام می‌کند بارها کیش اومدم، با آنا و نوید و عمو آرش با دوستام، تنهایی اما یکبار حتی یکبارهم باخانوادم نیومدم
    دست روی دستاش میذارم
    -دست شما درد نکنه...پس من اینجا چیم؟ ما خودمون یه خانواده‌ایم. شما قرارِ همسرمن بشی، بچه دارشیم با توله هامون بیاییم اینجا من بابا بشم، شما مامان خانه باشم
    لبخند محزونی رو ل*ب*هاش میشینه
    -منظورم و فهمیدی تو وایندمون جداگذشته هم جدا
    -آره، منظورت و فهمیدم؛ اما چاره چیه؟ سهم ماهم آینه... مگه من با خانوادم اومدم اینجا؟ نه
    فقط دوتایی باسام اومدیم
    صداش از بغض میلرزه
    -آرشام
    -به فدات جون دلم
    -تنهایم نذاریا
    با جدیت بهش خیره میشم
    -هیچوقت هیچوقت فکرشم نکن لحضه ای بدون تو برام بگذره حتی فکرشم نکن
    به چشمش زل می‌زنم
    -دقایق بی تو کابوس وحشتناک دنیاست، دنیای من
    ل*ب*هاش به لبخند باز میشه
    -دیوونه
    با خنده داد می‌زنم
    -دیوونتم
    همهٔ افراداونجا به سمتون برمیگردن و با لبخند نگاهمون می‌کند
    -همگی ببخشید
    خانومم باورش نشد دوسش دارم خواستم ثابت کنم
    صدای خندهٔ مردم دراومد. دریا از خجالت سرش و پایین میاندازه، نگاهم می‌کند
    -خیلی خری بخدا
    -مرسی عزیزم منم دوست دارم
    -وظیفته
    -چی؟
    -دوست داشتنم وظیفته
    چپ چپ نگاهش می‌کنم
    -بچه پررو
    زبونش و درمی اره و چشمش و لوچ می‌کند شلیک خندم به هوا می‌ره ازجابلندمیشم
    -پاشو پاشو تا ابروم و نبردی
    ازجا بلندمیشه و بازوم و میگیره بعد از حساب کردن هزینهٔ رستوران سوار ماشین میشیم

    *********

    روی تخت دراز می‌کشم و به سقف چشم می‌دوزم افکارم هجوم میارن ودرگیرمیشم با تمام نکات ذهنم. خدا یعنی سرانجام سام چیه؟ چرا برادرمن؟ چرا باید پدرم کمر به قتل من ببنده؟ کلافه دستی روی صورتم می‌کشم. صدای درمیاد سر بلند می‌کنم و به آرنجم تکیه می‌زنم
    -بله؟
    -صدای آروم دریا به گوشم میخوره
    -آرشام بیام تو؟
    -بیاخانومی
    دراتاق باز می شه و با لباس خواب صورتی ظاهر می شه لبخندی به روش می‌زنم
    -چیشده خانومم؟
    سرش و پایین انداخت
    -می شه... می شه...
    به سمتش میرم و با خودم میارمش، روی تخت میشینیم
    -چیشده خانومم؟ می شه چی؟
    سر پایین میندازه و با گوشهٔ لباسش بازی می‌کند، صدای ضعیفش درمیاد
    -می شه اینجا بخوابم؟
    لبش و بین دندونش میگیره
    -اتاقم سوسک داره می‌ترسم
    محکم بغلش می‌کنم و با خنده داد می‌زنم
    -عاشقتم
    سرش و توی سـ*ـینه‌ام پنهون می‌کند. دراز می‌کشم روی تخت
    دریا هم وکنارم میخوابه و سر روی بازوم میذازه...
    -دریاخانومم؟ لبخندم؟
    سرتکون میده اما حرف نمیزنه به پهلو می‌چرخم، موهاش و کنار می‌زنم
    -چیشده خانومی؟
    با موهاش بازی می‌کنم
    لب میزنه
    -دلم گرفته می‌ترسم
    لبخندی روی ل*ب*هام نقش میبنده
    -ازچی می‌ترسی بانو؟
    بالاخره حرف میزنم
    -می‌ترسم اتفاق بدی بیفته. دلشوره دارم آرشام
    پیشونیش و عمیق می‌بوسم
    -نترس تا من هستم از هیچی نترس نمیذارم اتفاقی واسه خانوم کوچولوم بیفته
    خودش وتوی اغوشم مخفی می‌کند، دستام و دورش می‌پیچم و توگوشش شعری زمزمه می‌کنم
    -توکه خوابی، همش نفس هات و چک می‌کنم
    شبا تا صبح به تفس کشیدنت فکرمیکنم
    میشمرم نکنه قلبت یکی کمتر بزنه
    عشق تو ثروتم و چشم تو دنیای منه
    *********
    صدای قهقهه هاش توی فضا پخش می شه، میخنده و میچرخه از ذوق بالا پایین میپره...با لبخند به حرکاتش نگاه می‌کنم به سمتش میدوئم و بی هوا روی دستهام بلندش می‌کنم، جیغ پرهیجانش سکوت ساحل و می‌شکند
    -آرشام دیوونه بذارن زمین
    می‌چرخم دور خودم ومیچرخونمش قهقهه‌اش به هوا می‌ره! می‌خندم به خنده هاش
    زمین میذارنش با عشق نگاهم می‌کند سر خم می‌کنم، لب‌هام روی لب‌هاش میشینه ازم جدامیشهازخجالت سرخ شده، ازم فرار می‌کند و به سمت توپ می‌دوئه
    -بیا توپ بازی
    روش و برمیگردونه تا توپ و برداره به سمتش میرم برمیگرده سمتم لبخندش محو می شه و چشمش پر از ترس می شه و بی وقفه جیغ میزند
    چیزی تو سرم کوبیده می شه و جیغ دریا خط میندازه توی سرم
    -آرشـــــــــــــــــــــــــــــــــام
    با زانو روی زمین میفتم، سرم و بین دستام می‌گیرم قطرات خون از بینیم روی زمین می‌چکه دریا به سمتم میدوئه، قبل از اینکه به من برسه تو دستای یکی اسیر می شه، بی وقفه جیغ میزند و تقاضای کمک می‌کند ازجابلندمیشم، تعادل درستی ندارم کفشهایی تو دیدم قرار میگیرن. صدای بهت زدهٔ دریا ذهنم و درگیر می‌کند
    -آراد
    پسرجوونی رو به روم ایستاده با لگد روی سـ*ـینه‌ام میکوبه‌به عقب پرت میشم بخاطر ضربه‌ای که به سرم زدن منگم پاشو روی سـ*ـینه‌ام میذاره و فشار می‌دهد صدای هق هق دریا عصبیم می‌کند فشار پاش روی دنده هام زیاد می شه، اخمام توهم می‌ره پاش رو بلند می‌کند تا روی سـ*ـینه‌ام بکوبه، با دستم جلوی پاش رو می‌گیرم و به عقب هولش میدم روی زمین میفته ازجا بلند میشم. دو نفر به سمتم حمله می‌کند. مشتش وبه سمت صورتم میبره، جا خالی میدم وبا لگد به کمرش می‌کوبم که به زمین پرت می شه نفر بعدی سمتم میدوئه و مشت محکمی به صورتم میکوبه خون از دهن و بینیم بیرون می‌پاشه به سمتم می‌آید، دستش و می‌گیرم و میپیچونم صدای شکستن استخوانش و فریاد دلخراشش بلندمیشه
    به کناری پرتش می‌کنم آراد به سمتم می‌آید حواسم پرت دریا می شه و صورت غرق اشکش یقه‌ام و میگیره و مشت محکمی به شکمم میکوبه و فریادش به هوا می‌ره
    -بچه سوسول عوضی لقمهٔ گنده‌تر از دهنت برداشتی فهمیدی؟ دریا مال منه
    با عصبانیت نگاهش می‌کنم بامشت زیر دستاش می‌زنم
    دست روی شونه اش میذارم و با حرص و عصبانیت به شکمش مشت می‌کوبم و داد می‌زنم
    -دریا مال توئه؟ تو گـه زیادی خوردی کثافت حروم زاده بی‌ناموس عوضی جرات داری یکبار دیگر اسم دریارو به زبونت بیار ازهستی ساقطتت می‌کنم بی‌بته
    روی زمین پرتش می‌کنم و با کف پا روی صورتش می‌کوبم، فریادش بلند می شه به سمت دریا میرم، پسری که کنارشه با دیدنم عقب عقب می‌ره و شروع به دوییدن می‌کند
    - پاشو خانونم بلندشو بریم
    هق هقش پرصدامیشه
    -آرشام معذرت میخوام تقصیرمنه تمام تنت زخمی شده
    -پاشو دریاوقت نیست به جنب خانوم
    چهره‌ام از درد توهم می‌ره و نفسم بندمیاد، دستش و می‌گیرم و به سمت ماشین میدوئم
    سوار ماشین میشیم
    -دریا
    -جانم
    -اون پسر
    وسط حرفم میپره
    -پسر عمومه نافمون و به اسم هم بریدن...آراد فرشادپسرعمو کیارشم. می گـه من مال اونم
    اخمام از حرص توهم می‌ره
    -بیخودکرده...مرتیکهٔ اشغال
    روبه روی بیمارستان نگه میداره
    -عصبی نشوحالاپیاده شو بریم تواقلا سالم برتگردونم تهران، وگرنه سامیار کلهٔ من و می‌کند
    بیصدا می‌خندم و فکرمیکنم که چقدر دلتنگم
    دلتنگ داداش بزرگهٔ اخمالوم
    دلتنگ بی‌بی و غر زدناش
    دلتنگ سام و فریادهاش
    سام و بودن لحضه به لحضه اش
    دلتنگ سامیار
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا