آناهیتا:
خیره به تلاطم مسکوت آسمانم. داخل بالکن ایستادم، باد با موهام بازی میکند به حیاط قصر مجلل پدرم نگاه میکنم به طراوت گلهایی که با عشق بزرگشون کردم قطره اشکی از چشمام میچکه، به یاد روزهایی که با پدرم این حیاط و با عشق ساختیم
-باز ملکهٔ آبها خلوت کردن؟
به سمت نوید برمیگردم، تعظیم میکنه
-ملکه به سلامت باد، اجازهٔ ورود به قلمروتون رو دارم اولیا حضرت؟
میخندم به حرکاتش الحق که بازیگر تئاتر بودن برازندهٔ نویدِ
کنارم می ایسته و لپم میکشه
-چیشده آنی خانوم؟ باز که گوشهٔ عزلت گزیدی؟
-نوید اذیت نکن تو که میدونی من شبهای پرستاره رو دوس دارم
-آره خانومی میدونم. بگیربخواب فردا خانهٔ عموت دعوتی
سرم و پایین میاندازم
-دوست ندارم برم
دست زیر چونه ام میندازه و سرم و بالامیاره
-چرا؟
-جو اونجا با روحیهٔ من سازگار نیست نمیسازم با رفتارشون
-جون ندید فردارو تحمل کن
-فقط بخاطر تو
-مرسی بانو بخواب ملکه. شبت زلال مثل آب
با لبخند بدرقهاش میکنم
-شب توام بخیر نوید
با فکر به فردا چشمام و میبندم
-خوش او مدی
به سمت عمو قدم برمیدارم و سردتر ارخودش زبون باز میکنم
-مرسی عمو، ممنون
-کم پیدا شدی دختر
-من و ببخشید عمودرس ها یکم سنگین شده
به سمت مبل دونفرهای میره و میشینه
-هزار دفعه به آرش گفتم بذاره توپزشکی، مهندسی، چیزی بشی اخه هنرهم شد رشته؟
ناراحت سر پایین میاندازم
-ولی عمو من به این رشته علاقه دارم
-همه چی که علاقه نیست بچه پول مهمه
-آریا عزیـــــزدلــم
به شنیدن صداش سرم و پایین میگیرم و دستهٔ مبل و فشارمیدم
بیتوجه به من روبه روی عمو میایسته، انگار من وندیده، خم می شه و بـ..وسـ..ـهای نثار عمو میکنه بازهم بیتوجه به من.
لبهای عمو به لبخندکش میاد د اون وتوی اغوشش مینشونه تازه چشمش به من میفته
-اوه آنا تو اینجایی؟ متوجه نشدم حالت خوبِ؟
با درد خفه شدهای زمزمه میکنم
-ممنون مامان... حالم خوبه
-چیکارا میکنی؟ درس و دانشگاه چطوره؟
باتمسخرمیگه
-هنوزم هنر؟
جوابی نمیدم پوزخندی میزنه و باحرص می گـه
-مثل آرش اونم دیوونهٔ شعر و نقاشی و موسیقی و گل و گیاه بود درست مثل توآنا
عمو محکم در اغوشش میگیره و پیشونیش و مهمون بـ..وسـ..ـهای میزنه
-حرص نخور عــــــــــزیــــــــــزم...دیگه تموم شده
مامان نگاه عاشقانهای نثارش میکند نادیده میگیرن بودنم و چشم میبندم. چشمهای پرهوس عمو به مامان دوخته شده چشم میبندم تا نبینم بدشدن مادرِ خوبم رو. مادری که پنج ساله تغیر سمت داده به زن عمو بودن
بعدازفوت پدرم،6 ماه بعد با عمو ازدواج کرد و تنهایم گذاشت.4 ساله محکومم به دیدن این عاشقانه هاو نمیفهمم نفع این بازی چیه؟ هربار دعوتم میکند با انجام دادن اینکارها دامن میزنن به بیشتر شدن عذابم اما به کدامین گـ ـناه محکومم؟
-اقا ناهار حاضره
باصدای خدمتکار چشمام و بازمیکنم و نیم نگاهی بهشون میاندازم
با عطش به هم خیره شدن. ازجابلندمیشم و به سمت میزناهارخوری میرم و روی صندلی مینشینم. چندلحضه بعد مادرم با دستهای گرده خورده به دور بازوی عمو ظاهر میشن. مادر با اندام موزون و موهای بلوند جوانتر به نظر میر سه. به عمو نگاه میکنم، برادر دوقلوی پدرم،... ازچهره یکسان و اخلاق متفاوت. روبه روی من مینشینن، سرپایین میاندازم و با غذام بازی میکنم
چشم میبندم رو به خندههای ریز و شیطنتهای مادرم جلوی چشمهای دختر 22 سالش، چشم میبندم تا نبینم که جلوی چشمهام غذا توی دهان هم میذارن و هم دیگر رو میبوسن و وجودم و انکارمیکنن
باصدای عمو به خودم میام
-دو روز دیگه یه مهمونی برگزار میشه خودت و اماده کن
-من نمیتونم بیام عمو متاسفم
-روی حرف من حرف نزن همین که گفتم
-ولی من...
با سیلی که به گوشم میخوره حرفم نیمه تموم میمونه
-دختره ی گستاخ آرش بهت ادب یاد نداده؟
خیره به تلاطم مسکوت آسمانم. داخل بالکن ایستادم، باد با موهام بازی میکند به حیاط قصر مجلل پدرم نگاه میکنم به طراوت گلهایی که با عشق بزرگشون کردم قطره اشکی از چشمام میچکه، به یاد روزهایی که با پدرم این حیاط و با عشق ساختیم
-باز ملکهٔ آبها خلوت کردن؟
به سمت نوید برمیگردم، تعظیم میکنه
-ملکه به سلامت باد، اجازهٔ ورود به قلمروتون رو دارم اولیا حضرت؟
میخندم به حرکاتش الحق که بازیگر تئاتر بودن برازندهٔ نویدِ
کنارم می ایسته و لپم میکشه
-چیشده آنی خانوم؟ باز که گوشهٔ عزلت گزیدی؟
-نوید اذیت نکن تو که میدونی من شبهای پرستاره رو دوس دارم
-آره خانومی میدونم. بگیربخواب فردا خانهٔ عموت دعوتی
سرم و پایین میاندازم
-دوست ندارم برم
دست زیر چونه ام میندازه و سرم و بالامیاره
-چرا؟
-جو اونجا با روحیهٔ من سازگار نیست نمیسازم با رفتارشون
-جون ندید فردارو تحمل کن
-فقط بخاطر تو
-مرسی بانو بخواب ملکه. شبت زلال مثل آب
با لبخند بدرقهاش میکنم
-شب توام بخیر نوید
با فکر به فردا چشمام و میبندم
-خوش او مدی
به سمت عمو قدم برمیدارم و سردتر ارخودش زبون باز میکنم
-مرسی عمو، ممنون
-کم پیدا شدی دختر
-من و ببخشید عمودرس ها یکم سنگین شده
به سمت مبل دونفرهای میره و میشینه
-هزار دفعه به آرش گفتم بذاره توپزشکی، مهندسی، چیزی بشی اخه هنرهم شد رشته؟
ناراحت سر پایین میاندازم
-ولی عمو من به این رشته علاقه دارم
-همه چی که علاقه نیست بچه پول مهمه
-آریا عزیـــــزدلــم
به شنیدن صداش سرم و پایین میگیرم و دستهٔ مبل و فشارمیدم
بیتوجه به من روبه روی عمو میایسته، انگار من وندیده، خم می شه و بـ..وسـ..ـهای نثار عمو میکنه بازهم بیتوجه به من.
لبهای عمو به لبخندکش میاد د اون وتوی اغوشش مینشونه تازه چشمش به من میفته
-اوه آنا تو اینجایی؟ متوجه نشدم حالت خوبِ؟
با درد خفه شدهای زمزمه میکنم
-ممنون مامان... حالم خوبه
-چیکارا میکنی؟ درس و دانشگاه چطوره؟
باتمسخرمیگه
-هنوزم هنر؟
جوابی نمیدم پوزخندی میزنه و باحرص می گـه
-مثل آرش اونم دیوونهٔ شعر و نقاشی و موسیقی و گل و گیاه بود درست مثل توآنا
عمو محکم در اغوشش میگیره و پیشونیش و مهمون بـ..وسـ..ـهای میزنه
-حرص نخور عــــــــــزیــــــــــزم...دیگه تموم شده
مامان نگاه عاشقانهای نثارش میکند نادیده میگیرن بودنم و چشم میبندم. چشمهای پرهوس عمو به مامان دوخته شده چشم میبندم تا نبینم بدشدن مادرِ خوبم رو. مادری که پنج ساله تغیر سمت داده به زن عمو بودن
بعدازفوت پدرم،6 ماه بعد با عمو ازدواج کرد و تنهایم گذاشت.4 ساله محکومم به دیدن این عاشقانه هاو نمیفهمم نفع این بازی چیه؟ هربار دعوتم میکند با انجام دادن اینکارها دامن میزنن به بیشتر شدن عذابم اما به کدامین گـ ـناه محکومم؟
-اقا ناهار حاضره
باصدای خدمتکار چشمام و بازمیکنم و نیم نگاهی بهشون میاندازم
با عطش به هم خیره شدن. ازجابلندمیشم و به سمت میزناهارخوری میرم و روی صندلی مینشینم. چندلحضه بعد مادرم با دستهای گرده خورده به دور بازوی عمو ظاهر میشن. مادر با اندام موزون و موهای بلوند جوانتر به نظر میر سه. به عمو نگاه میکنم، برادر دوقلوی پدرم،... ازچهره یکسان و اخلاق متفاوت. روبه روی من مینشینن، سرپایین میاندازم و با غذام بازی میکنم
چشم میبندم رو به خندههای ریز و شیطنتهای مادرم جلوی چشمهای دختر 22 سالش، چشم میبندم تا نبینم که جلوی چشمهام غذا توی دهان هم میذارن و هم دیگر رو میبوسن و وجودم و انکارمیکنن
باصدای عمو به خودم میام
-دو روز دیگه یه مهمونی برگزار میشه خودت و اماده کن
-من نمیتونم بیام عمو متاسفم
-روی حرف من حرف نزن همین که گفتم
-ولی من...
با سیلی که به گوشم میخوره حرفم نیمه تموم میمونه
-دختره ی گستاخ آرش بهت ادب یاد نداده؟
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: