رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
چشم می‌بندم رواشکاش رو سکوت پردردش، ازکنارم بلندمیشه و تنهایم میذاره و می‌بینم رفتنش رو محو شدنش رو. سکوت ارامگاه وحشت به دل تاریکی شب مینداره. نگاهم میخوره به اسمش به لبخند روی عکسش آخ ربان مشکی گوشهٔ عکسش. فریادم دست خودم نیست رو می‌کنم سمت اسمان.
-خدا ارشامم و اذیت نکنیا، خدا من 9 ساله صدات نکردم،9 ساله نیومدم پیشت امشب دردونم اومد کنارت خدا اذیتش نکنیا خدا ارشامم مادر نداره سخت نگیری بهش. خدا ارشامم گـ ـناه داره، ارشامم روز خوش ندیده آخ خدا بیا منم ببر تورو به هرکی می‌پرستی بیا منم ببر. خدااا بس کن دیگه خسته‌ام کردی تمومش کن! چرا راحتم نمیذاری؟ چرا کوتاه نمیایی خدا؟ بس کن دیگه لعنتی خسته‌ام کردی
بغضم می‌شکند و اشکام روی صورتم روانه میشن
-خدا بریدم به خودت قسم بریدم بس کن، لعنتی تو بردی دیگر بس کن تموم جونیم رفت. دیگه تمومش کن خدا. چرا کوتاه نمیایی؟ چی می‌خواهی از جونم؟ اصلا رئیس تویی تو همه چی تمومی خوبه؟دیگه بس کن لعنتی بس کن. ارشامم رفت خدا حواست کجاست؟ خدا باتوام حواست کجاست؟ ازت بدم می‌آید لعنتی ازت متنفرم زندگیمو به لجن کشیدی دست از سرم بردار خداخیالت راحت شد؟ شکستم، سامیار امشب شکست، له شد راحت شدی لامصب؟ امشب و راحت بخواب خدا بالاخره تو بردی
سر روی خاک سردش میذارم
-کجا رفتی ته تغاری؟ من بدون تو چیکارکنم؟ اصلاً به من فکرکردی؟ چطور دلت اومد تنهام بذاری داداش؟ ارشام...
هق هق آمون حرف زدن و ازم میگیره و سر باز کرده این بغض 19 ساله! مادرم ببخش امانت دار خوبی نبودم
*****
واردخونه میشم، اریکا سمتم میاد
-کجابودین رئیس؟
بی حرف نگاهش می‌کنم
-چیشده؟
-ازدایرهٔ جنایی اومدن خیلی منتظرموندن اما نیومدین فردا بایدبرین برای طرح شکایت وبازجویی
سری براش تکون میدم
-کی داخله؟
-خانواده ی پدرتون و مهرداد و.
-دوستای ارشام چی؟
-ردشون کردم برن
به چشمش خیره میشم
-مگه نگفتم نگهشون دار تابیام؟
-شرمنده که سرپیچی کردم اما چون تمام رقباتون اینجان گفتم بهتره تنها باهاشون صحبت کنید گفتم بیان دفترتون
بی حرف ازش دور میشم، چهره ی بی حال دریا وصورت خیس از اشکش داغ دلمو تازه‌تر می‌کنه، به سمتش میرم و کنارش می‌نشینم
-دریا
بی رمق نگاهم می‌کنه وبه اتیش می‌کشه قلبم وابی‌های سرخ شده‌اش
-پاشو برو استراحت کن
-سامیار الآن ارشامم حالش خوبه؟ سامیار تنهایی چیکارکنم؟ بی ارشام چه کنم؟ ببین سفید نپوشیده سیاه پوشیدم، ببین اخر ترس هام جواب داد، ببین ارشامم و ازم گرفتن! سام کی دلش اومد ارشامم و بکشه؟ ارشامم گـ ـناه داشت سام، ازارش به کسی نمی‌رسید که!
صدای هق هقش میسوزونه تاروپود دل تیکه پارمو و چشم می‌بندم روی این‌همه عجزش.
-سام نگذری ازقاتل عشقم، توروخدا پیداش کن میخوام ازش بپرسم، میخوام بپرسم ارشام بهش چه بدی کرده بود؟ سامیار قول بده قاتلش و پیدامیکنی. سام نذاری خون عشقم پایمال بشه ها
سرش و به آغـ*ـوش می‌گیرم وهق هقش وتوسینهٔ پردردم خالی می‌کنه. اروم عروس اروم، گریه نکن عشق برادرم، گریه نو عروس شبه ماه مادرم، قاتل ارشام قاتل نفسِ زندگی سامیارهِ. مگه می شه بگذرم ازش؟ گریه نکن عمربرادرم، گریه نکن شاهد لبخندای برادرم، گریه نکن می‌شکنه ارشامم، گریه نکن تاب نداره اشکاتو برادرم. من می‌شناسم این دردونه رو، میدونم نفسش بنده تو بود.
چشم می‌بندم روی افراد حاضر درسالن.از خونه بیرون میزنم تحمل اون خونه سخت بود حالا بی توسخت تر از همیشه است.

********

فضای دفتر اگاهی عصبیم میکنه و این سرو صدا واسه من همیشه محتاج سکوت، ناقوس مرگِ بی شک.با نزدیک شدن ارمین ازجا بلند میشم و کنارش میایستم
-چیشد ارمین؟
با ارامش همیشگیش لب باز میکنه
-من صحبت کردم و شکایت کردیم و حالا میخوان با تو حرف بزنن
دوشادوشش ره میرم و صداش من و به خودم میاره
-سامیار حرفای اریکا رو یادته که؟
 
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سری براش تکون میدم وازکنارش میگذرم، وارد اتاق میشم و رو به روی مسئول پرونده میشینم. فضای اینجا برای من عزیز از دست داده عذابه و چه میدونن این جماعت از درد من؟
    -خب اقای تهرانی تسلیت میگم بهتون و امیدوارم با ما همکاری کنین برای پرونده ی برادرتون
    نگاه سردم و میدوزم به سرگرد جوون جلوی چشم هام، ابروهای مشکیش گره میخوره و نگاه میگیره ازم
    -از روز قتل بگین کجابودین؟
    -وکیلم تمام اتفاقات و توی پرونده براتون نوشته، پرسیدن مجدد لزومی نداره
    سعی میکنه اروم باشه و میبینم فک منقبض شده اش رو
    -شما باید به سوال های من جواب بدین اقا، از ویلاتون چیا دزدیدن و شما با..
    میون حرفش میپرم و ازجا بلند میشم
    -از ویلای من پنجاه میلیون و پول و طلا دزدیده شده و باکسیم دشمنی ندارم و برادرمم انقدر محبوب بود که کسی دلش نیاد ازارش بده و اون روزم کنار خانوادم بودم.
    پوزخندی به روش میزنم
    -جناب سرگرد این سوال کجا بودی و با کی بودی و ازمضنون قتل میپرسن و تمام حرفایی که من زدم از زبون تمام خدمتکارها و وکیل و حتی مشاورم شنیدین و سوالاتون تکرار محض و بی ضرورت. اگر میتونین قاتل برادرم و پیدا کنین اگر نه نمک نریزین رو زخم من. روز خوش
    بی نگاه بهش ازاتاق بیرون میزنم و بی توجه ب صدا زدن های ارمین سوار ماشینم میشم وبه سمت خونه میرونم.
    وارد خونه میشم و فضای سرد و سوت و کور خونه حقیقت تلخی و توی صورتم میکوبه.به سمت اتاقش قدم برمیدارم، شونه هام زیر بار رفتنش سنگین شده و بیشترازهمیشه خسته ام از این زندگی.روی تختش میشینم و به جای خالیش نگاه میکنم، خاطراتمون مغزمو میدره و اشک حمله میکنه به قاب چشمام.
    زیر لب زمزمه میکنم
    -بیست وچهار ساعته رفتی
    بیست و چهار ساعته خستم
    "هی گوریل مواظب داداشم باش"
    بیست و چهارساعته رفتی
    بیست و چهارساعته منگم
    " دست و پنجه نرم کردن باهاتو دوست دارم اخه"
    "سامی سرطان اخم داری؟"
    بیست و چهار ساعته دارم، بانبودنت میجنگم
    "دستت به من بخوره شیرمو حلالت نمیکنم "
    اشک میچکه روی گونه ام
    -بیست و چهارساعته کارم، هق هق بدون مکثه
    "سامی دلم واسه مامان تنگه"
    "دوسم نداشت که رفت؟"
    بیست و چهارساعته چشمام، خیره به سه چهارتا عکسه
    "سامی من از تنهایی میترسم، پیشم بخواب"
    بیست و چهارساعته رفتی
    بیست و چهارساعته منگم
    "صدای خنده هاش توی گوشم میپیچه"
    بیست وچهارساعته دارم پی رد پات میگردم
    بیست وچهارساعته کل خاطراتو دوره کردم
    "سلام برخندون ترین داداش دنیا"
    "دردسرم برات؟"
    بیست و چهارساعته خونه هی بهونه ات و میگیره
    من میگم تورفتی اما اون که توکتش نمیره
    بیست و چهارساعت گذشته حال من بدتره امشب
    ای خدا برس به دادم که فقط بگذره امشب
    "دلم تنگ شده بود برات داداشم"
    بیست و چهار ساعته خستم
    بیست و چهار ساعته بیدار
    بیست و چهار ساعته سردم
    بیست و چهار ساعته تکرار
    بیست و چهار ساعته دیگه
    من همینم
    تو همونی
    من رفیق خاطراتت اما تو....
    خدا مواظبش باش. هق هقم بلند میشه و زار میزنم واسه ندشتنت.
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    اریکا:
    مات و مبهوت نگاهش می‌کنم و سام کجا و این‌همه ملاطفت کجا؟ سام کجا و این حجم شکستگی کجا؟ کجاست اسطوره ی قدرتمندم؟ توکدوم میدون جنگ این‌جوری زخمی کردنت رئیس بزرگ؟ چطوری ببینم شکستگی هات و دم نزنم؟ چطوری درمانشم واسه دردات؟ چه کنم برات مرهم قلب خسته‌ام؟ یک هفته از قتل ارشام می‌گذره و یک‌هفته‌ای که با عذاب گذشته و درد.
    -اریکا
    کنارش می‌ایستم
    -بله رئیس
    -ارمین کجاست؟
    -اگاهی باهاش تماس گرفتم امروز میاد پیشتون
    -خوبه، دوستای ارشام...
    میون حرفش میرم
    -امروز ساعت سه تو شرکت باهاشون قرار داریم
    -اریکا
    -بله رئیس
    -مدرکی از قاتل ارشام پیدانکردین؟
    سرپایین می‌اندازم، دنیایی شرمنده‌ام واسه نداشتن جوابی برای سؤالت و نگاه خیره‌اش آزارم میده و نگاه می‌دزدم ازش. نفس کلافه‌ای می‌کشه
    -میتونی بری
    -ما تلاش مو...
    میان حرفم میاد
    -برو بیرون اریکا برو و تنهام بذار خستم از این جواب تکراریتون
    مغموم و دلشکسته از اتاقش بیرو میام، سامان سد راهم می شه
    -چیشد اریکا؟
    -شاکیه سامان رئیس بد شاکیه و حقم داره. یک هفته ست گذشته از مرگ ارشام و دریغ از یه سرنخ از قاتل لعنتیش
    -ما کم...
    -نگو سامان نگو ما کم گذاشتیم همه میدونستیم جونش بنده به ارشام و کجاست ارشامش الآن؟ بدتر از همه قاتلش اون بیرون داره به ریش ما میخنده. سامان بچه هارو جمع کن باید یه دور دیگه همه چیو مرور کنیم
    -کجا بیارمشون؟
    -بیایید اتاق من
    سری تکون میده و ازم دور می شه. به عقب برمیگردم و به در اتاقش خیره میشم
    ببخش رئیس ببخش کم کاری هامو. کاش نبود روزی که مریدی ببینه شکسته شدن مرادش رو. ببخش اسطوره، بگذر از گناهم.
    به سمت اتاقم میرم،بچه ها به احترامم از جا بلندمیشن.روبه روشون میایستم، ازنظر میگذرونم افراد دور میزو، پنج ادم مورد اعتمادم ،مهدی ،سامان ،روشنا ،هاکان ، سعید
    -همتون خوب میدونید چرا اینجایید. یک هفته از مرگ ارشام گذشته و همین که هنوز زنده ایم کافی واسه شرمنده شدن جلوی رئیس
    -میخوای چیکارکنی حالا؟
    نگاهی به چهره ی جدی وسردش میندازم
    -وقت نداریم روشن میخوام از اول مرور کنیم همه چیزو
    پشت لب تابم مینشینم با اشاره ی من سامان از جا بلند میشه وچراغ اتاق و خاموش میکنه. عکسی روی صفحه میاندازم که با دیدنش قلبم مچاله میشه
    -تیراندازی به سامیار اولین قدمشون بود انگار،مهمونی جهانگیری و شرط بندی روی آنا و قدم دوم ارسال بسته ای برای سام که توی اون بسته رد و اثری از گذشته ی سام بوده انگار
    سعید ادامه ی حرفم ومیگیره
    -بازجویی از اون پسرا چه نتیجه ای داشت؟
    -دزدیدن انگشتر کار کیان بود ولی نمیدونست که کی دستور داده
    -مطمئنی راستش و گفته؟
    سخت نگاهش میکنم
    -روشن من بازجویی هام و تحقیق هام مو لا درزش نمیره پس وقتی میگم نمیدونه یعنی نمیدونه
    -ادمه بده اریکا
    بی نگاه به سامان حرفم و ازسر میگیرم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -تعقیب رئیس و اناهیتا و این بین داستان مختلفی اتفاق میفته رئیس به علت کار یکماه میره و انگار همه میفتن توتکاپو سه تا معامله ی مهم تو یکماه و برگشت سامیار.حالا همه چیز میره تو ارامش و یهو مرگ ارشام
    -یه چی این وسط میلنگه اریکا
    -یعنی چی؟
    -یه دور اروم مرور کن حس میکنم بعد تیراندازی به سام میزنی رو دور تند
    -واضح حرف بزن هاکان
    -مرحله ی اول تیراندازی سام نبود
    گنگ نگاهش میکنم
    از جا بلند میشه و به سمت برد میره و نوشته هارو پاک میکنه به سمتون برمیگرده
    -قدم اول تهدید ارشام بود و به تکاپو انداختن ما،با تهدید ارشام جو بهم ریخت ارشام یکماه از ما دور شد و بازگشتی که داشت طبیعی نبود
    روشنا میون حرفش میپره
    -از گنگ حرف زدن متنفرم هاکان
    -بذار حرفش و بزنه روشن
    تک خند هاکان عصبیم میکنه
    -همتون میدونید ارشام وقتی برگشت اسیب دیده بود، همه میدونن نقطه ضعف سامیار ارشام پس ضربه ی اول به ارشام وارد شد و با رفتیم تو تکاپوی گرفتن اراد و خواهرش آرشا. درسته؟
    با سر حرفش و تایید میکنم
    -حواسمون تمام و کمال جمع رییس نبود قبول داری حرفمو؟
    -اره ادامه بده
    -قدم دوم پرت کردن حواس ما بود، قدم سوم تیراندازی به رئیس و قدم چهارم..
    روشنا از جا بلند میشه
    -ببخش میام تو حرفت هاکان اما من یه داستانی داره رو مخم رژه میره
    کنارم میایسته
    -روز تیراندازی به رئیس ما مراقب همه چیز نبودیم و این حرف هاکان و قبول دارم اما روز ترخیصش یهو یه ادمی میاد که نه سال نبوده و دقیقا روزی میاد که سامیار از بیمارستان ترخیص شده
    -یه اتفاق بوده روشن
    -اوکی خوش بین باشیم و اولین دیدار و بذاریم برحسب اتفاق و علاقه ی عمیق دایی تازه از راه رسیده اما اسم پشت انگشتر سام و نمیتونی نادیده بگیری اریکا
    -چرا همون موقع راجب انگشتر به سامیار نگفتی؟
    به سعید نگاه میکنم و اما فکرم میره به روزهای نه چندان دور
    -ارشام اجازه نداد گفت نباید بهش بگیم تا اوضاع یکم اروم شه
    هاکان متعجب نگاهم میکنه
    -اریکا امیدوارم بدونی چه بی احتیاطی کردی توحتی به ماهم نگفتی
    نفس کلافه ای میکشم
    -اوکی هاکان من اشتباه کردم ولی جای تنبیه من دنبال قاتل باش. روشن حرفت و ادامه بده
    -ببین من فکرنمیکنم پرنیان بی منظور اسم مهرداد و بزنه پشت انگشتر از اون گذشته روز مرگ ارشام مهرداد کجابوده؟چرا دیرتر از همتون برگشت تهران؟
    صدای پرحرص سامان همه رو وادار به سکوت میکنه
    -گفتیم دنبال قاتل باشید نه حدس و گمان. مهرداد فرد مورد اعتماد سامیار وارشام بوده و هست دست از توهمات پلیسی بردار روشن. روز مرگ ارشام مهرداد و بهار خونه ی دوست بهار بودن وهمه ی ما اینو میدونستیم اگر این بحث تموم بقیه ی مدارک و ببینیم شاید یه ردی از اون حروم زاده ها پیدا کردیم
    نگاهی به ساعتم میکنم که عدد سه رو به نامیش میذاره
    -بچه ها من باید برم پیش رئیس با دوستای ارشام جلسه داریم من اونور سعی میکنم مدرکی پیدا کنم شماهم اینور
    بی حرف ازشون جدا میشم و به سمت اتاقش قدم برمیدارم. دست روی در میذارم و ارامش برمیگرده به روح خسته ام از حس حضور این تکیه گاه حتی با وجود این در و فاصله ی ایجاد شده. ضربه ی ارومی به در میزنم وصدای پرتحکمش بلند میشه
    -بیاتو
    وارد اتاق میشم و رو به رو میایستم
    -اماده اید بریم؟
    گنگ نگاهم میکنه و کاش نمیومد روزی که خستگی چشمات اتیش به جونم بزنه
    -دوستای ارشام اومدن
    ازجابلندمیشه و میبینم که پاهاش صلابت همیشگی و نداره و میشکنم ازحس لرزش تکیه گاهم
    -بریم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    کنارم قدم برمیداره وحس نفس هاش بازی میکنه با دل ناارومم.افکارم و پس میزنم و وارد اتاق میشیم، به احترام سامیار ازجا بلند میشن و میبینم غم تو چشم های همشون و لباس مشکی تنشون و برای ارشامی که تازگیا عجیب برای من رفیق بود. سامیار کنارشون میایسته
    -بشینید

    سامیار:

    نیم نگاهی بهشون میاندازم و چهره های مغموم و درهمشون و اشک های مردونه ی سرخاکشون تو توذهنم ثبت شده
    -مطمئنم همتون میدونید چرا اینجایید، برادر من کشته شده ومن نمیدونم قاتلش کیه و مثل روز برای من و افرادم روشنه که اینکار کار دشمنای من و بخاطر ضربه زدن به من اتفاق افتاده اما ردی از اون ادم نداریم. شماها نزدی ترین افراد به ارشام بودین واین اواخر زیاد کنارهم بودین میخوام اگر چیزی میدونین تمام وکمال بهم بگین حتی مسخره ترین چیزهارو و بی ارزش ترین هارو
    خیره میشم به قیافه های درهم هر سه نفرشون. سکوت حاکم اتاق شده واحمد سکوت سنگین و میشکنه
    -نمیدونم گفتنش درسته یانه اما برای پیداکردن قاتل ارشامی که برام حکم برادر داشت ما سه تا کمکتون میکنیم
    با رضایت نگاهشون میکنم، سینا لب باز میکنه
    -روزایی که ایران نبودین یکی به ارشام زنگ زد و تمام گذشته ی شما و مادر و پدرتون و براش گفت بود. ارشام دیوونه شد وقتی فهمید شما بخاطر اون وارد اینکار شدین، داغون شد رفیق همیشه خندونم. ازمون خواست کمکش کنیم تا بفهمه کی پشت این داستانه
    سکوت میکنه و شوکه ام از درک حرفاش لب باز میکنم
    -اون ادم کی بود؟
    امیرجایگزین سینا میشه برای جواب دادن
    -نمیدونیم ارشام ازش به عنوان یه واسطه یاد میکرد حتی خواستیم شمارش و به ما بده اما فهمیدیم از تلفن عمومی بهش زنگ میزده
    اریکا سکوتش و میشکنه وباجدیت رو میکنه به سمتشون
    -راجب چی تحقیق میکردین؟چی فهمیدین؟
    احمد از جا بلند میشه و کنارم میایسته
    -ما نمیدونیم کی ارشام و کشته اما ما تونستیم اون نفر چهارم و تا حدودی پیداش کنیم همش در حد حدس و گمانه اما دلایلی برای اثبات این حدس وجود داره
    صدای تلفن همراهم مانع از ادامه دادن حرفش میشه، بادیدن شماره ی اناهیتا روی تلفنم بی معطلی جواب میدم و صدای گریه هاش خط روی مغزم میاندازه
    -چیشده انا؟
    شوکه از حرفی که شنیدم گوشی و قطع میکنم
    -اریکا
    -بله رئیس
    -من باید برم خونه تو با پسرا راجب چیزایی که فهمیدن حقیق کنید
    سد راهم میشه
    -چیشده؟
    -دریا..
    چشم میبندم
    -خودکشی کرده،بردنش بیمارستان
    نگاه ناباورش خیره ی صورتم میشه، کنارش میزنم به سرعت از شرکت بیرون میزنم

    دریا:
    بوی الـ*کـل تومشامم میپیچه و چشم باز میکنم و نگاهم گره میخوره به چشم های پر از اشک اناهیتا. به سمتم حجوم میاره و اشکاش روون میشه روی صورت مثل ماهش
    -دختره ی بی عقل این چه کاربود کردی؟بابام رفت، ارشام ولمون کرد رفت، نوبت توئه؟فقط فکر خودتی؟من ادم نیستم؟اصلا به من فکرمیکنی؟من و میبینی؟عوضی چطور دلت اومد همچین کاری کنی هان؟
    صدای هق هقش اشک به چشمام میاره
    -غلط کردم آنی گریه نکن
    -خیلی خودخواهی دریا خیلی خودخواهی
    دستم و پس میزنه و ازاتاق بیرون میره،نگاهم خشک میشه روش سرپایین میاندازم و شرمنده ام ازکاری که کردم و نگاهش شرمنده ترم میکنه. به سمتم قدم برمیداره کنارم میایسته
    -همین؟تمام توان و جراتت همین بود؟اره؟ خودکشی؟ تو همون دریایی هستی که ارشامم واسش مجنون بود؟انقدر ضعیف؟ بیشتر ازمن دوسش داشتی؟ بیشتر از من داغونی؟ ازمن بی یار ویاور تری؟مادرم رفت و ارشام و سپرد بهم، ارشامم رفت، بی کس تر ازمنی؟ ندیدی گریه های اناهیتا رو؟پشت تلفن داشت خفه میشد از گریه داشت سکته میکرد از ترس!! تمام جراتت همین بود؟اگر دریا واقعا انقدر ضعیفه خوشحالم که ارشام نیست تا ببینه ضعفت و، خوشحالم که تو ذهن ارشام شجاع موندی و نفهمید این حجم عجزت و...
    میون حرفش میرم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -سامیار بس کن
    میخواد بره که دستش و میگیرم
    -معذرت میخوام خودمم پشیمونم بخدا نفهمیدم چیکار کردم. معذرت میخوام تنهام نذار
    به سمتم برمیگرده و دست روی دستم میذاره
    -ازت خواهش میکنم دریا ارشامم و اینطوری عذاب نده نذار داداشم با فکرت عذاب بکشه ازت خواهش میکنم بذار اروم بخوابه
    اشکم میچکه روی گونه ام وسرتا پا التماس میشم در برابرش
    -من و میبری سرخاکش؟نمیذارن تنهایی برم، توروخدا من و ببر پیشش
    بـ..وسـ..ـه ای روی پیشونیم میزنه و از جابلند میشه
    -میرم کارای ترخیصت و بکنم
    نگاه پرتشکرم و میدوزم بهش و از جلوی چشم هام دور میشه.نمیدونم چقدر میگذره که به همراه اناهیتا وارد اتاق میشن. چشم های پراشک و ناراخت اناهیتا اتیش به قلبم میزنه و درسکوت کمکم میکنه لباس بپوشم.
    ازم جدا میشه و بی خداحافظی ترکم میکنه، نگاهی به سام میندازم، سوار ماشین میشه
    -بشین بریم
    سکوت توی ماشین کلافه ام میکنه و چشم میبندم.
    -دریا پاشو رسیدیم
    چشم بازمیکنم،قلبم کند میزنه و نفسم سنگین شده در و باز میکنم و پرواز میکنم به سمت ارامگاهش. کنارش زانو میزنم.
    خیره میشم به سنگ روی قبرش لبخند تلخم جاخوش میکنه روی صورتم، دست میکشم روی سنگ مشکی مزارش و زیر لب زمزمه میکنم شعر هک شده اش رو
    -باید چه کرد؟
    با روزهای رفته ی بی برگشت؟
    با خاطرات زنده تو
    درهمیشه ام؟
    حسرت نبودن توبعد از این همه....؟
    با بیم ناامیدی مطلق
    که بعداز تو؟!!!!!
    بعداز تو نازنین
    درانتظار کدامین بهار
    باید نفس کشید؟
    من مرگ میخرم
    بدرود زندگی
    بدرود عشق دل انگیزم
    اشکهام جاری میشن
    -سلام دلبر بی معرفتم. خوبی؟ارشام باهات قهرما، چطور دلت اومد تنهام بذاری؟مگه قرارنبود همه جا دوتایی بریم؟مگه قرار نبود همیشه باهم باشیم پس کجایی بی معرفت؟من جلوی کل این آذمها پز تو و مردبودنت و دادم حالا با چه رویی بگم ارشامم نامردی کرد و رفت؟ دلبر نامردم پاشو ببین حال دریات خوب نیست
    هق هق بی صدام نفس میگیره ازم و من و چه به باور نبودنت حضرت یار؟کمر خم کردم زیر بار نبودنت دلبر، نمیایی؟
    کنارش دراز میکشم و سنگ سرد و به اغوش میکشم
    -چقدر سردی ارشام!! چرا پا نمیشی بغلم کنی؟من میترسم ارشام از دنیای بی تو میترسم. همه چی یه جوریه ارشام همه چی یه جور خاصی ترسناکه، ارشام سه سال گذشتا امروز سالگرد اشناییمونه
    تک خندی میزنم
    -یادته چجوری اشنا شدیم؟سرامتحان مبانی، هیچی نخونده بودی تقلبام به دادت رسید. یادته بعدش رفتیم دربند واسه ناهار؟ ازفرداش بی دلیل و با دلیل میومدی سراغم و مسومدم سراغت. روزی که رفتیم شهربازی و یادته؟ از رنجر میترسیدی چقدرجیغ جیغ کردی، همه فکرمیکردن دیوونه ایم ، یا اون روز که گشت گرفتمون...همه جاهاییکه باهم رفتیم تنهایی میرم زار میزنم توروخدا برگرد ارشام
    بی تو مهتاب شبی باز...
    ولش کن دیگر
    این منِ بی تو مگر کوچه خیابان بلد است؟
    میون خنده هام ضجه میزنم
    -دارم دیوونه میشم ارشام توروخدا پاشو
    دست گرمی رو شونه ام میشینه و از زمین بلندم میکنه، کنارم میشینه، سرمیذارم روی شونه اش
    -همیشه چون ازت میترسیدم مسخره ام میکرد اذیتم میکرد، دست خودم نبود خیلی داد میزدی من ازت میترسیدم ارشام همیشه وقتی اذیتش میکردم میگفت میگم سام بخورتتا، میگم سام بزنتتا، یه جمله اگه
    میگفت ده تاش میشد سام. باتو که حرف میزد انگار دنیا رو بهش میدادن عین بچه ها میشد از ته دل میخندید. همیشه حسودیم میشد که تورو خیلی دوست داره
    گیتارمیزد همه بهش میگفتن قشنگ میزنی میگفت داداشم و ندیدید اگه بزنه من از چشمتون میفتم، حرف تو که میشد تعصبی بود کافی بود یکی بهت بگه تو غوغا به پا میکرد. جایی که کسی به تو توهین میکرد و صحرای کربلا میکرد
    هق میزنم برای عشق ناکامم
    -روزی که فهمید بخاطر اون وارد کار خلاف شدی دیوونه شده بود میدیدم که جلوت شرمنده است
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:
    شوکه میشم از حرفش
    -تو ازکجا میدونی؟
    گنگ نگاهم میکنه
    -خودش گفت
    -ازکجافهمیده بود؟
    -نمیدونم فقط گفت باعث بدبختی برادرم شدم
    دستم مشت میشه کنار تنم و خنجر میزنه حرفاشون به دلم، چی میگن اینا ؟
    -پاشو برو خونه دریا، سامان اومده دنبالت پزشک خونه ست برای مراقبت ازت
    خم میشه و بـ..وسـ..ـه میزنه به سنگ قبر و بی حرف ازم دور میشه. تکیه میزنم به دیوار و خیره میشم به جفتشون
    -فسقلی الان ارومی؟یادته چقدر نق میزدی که من مامان و بیشتر ازتو داشتم؟الان ارومی؟حالا کنارشی و من نیستم.مامان یادته چقدر ازارشام بدم میومد همش گریه میکرد فکرمیکردم اونو بیشتر ازمن دوسش داری بهش حسودیم میشد.
    زهرخندی میزنم به یاداوری خاطراتم.بغض میدره گلوی بی پناهم و اشکی نمیریزه از قاب چشمام.
    -بگذارید بمیرم و بگذرید ازمن،
    این من نیمه جان، جان جنگیدن ندارد
    نفرین شده ام، حکم شده مردگی برمن
    بگذرید و بروید از کنارمن
    پر ازحرفم اما....بازم سکوت میکنم. چشم میبندم به روی درد سنگین قلبم و کاش نمیرفتی دلیل بودن سام.

    اریکا:
    دست توی موهام میکشم و نفس کلافه ای میکشم،چندین روز تلاش بی وقفه ی ما به یه سری حدس و گمان بی اساس رسیده ازجا بلندمیشم
    -خب بچه ها بیایید ازنو مرور کنیم احتمال زیاد یک چیزی رو جا میندازیم
    -محض رضای خدا بس کن اریک من چندین شب که نخوابیدم یه نگاه به بچه ها بنداز همه خسته ان ماباید استراحت کنیم تا مغزمون کارکنه بتونیم قاتل ارشام و پیداکنیم
    نگاهی به ساعتم میکنم که ساعت 12شب ونشون میده و به اعتراضش حق میدم
    -حق باتوئه برید استارحت کنید فردا صبح میبینمتون
    بی توجه به خداحافظی و رفتنشون به سمت مدارکی میرم که ثمره ی چندین روز تلاش و شب زنده داری.
    -اریکا تونمیری خونه؟
    نیم نگاهی به سامان میاندازم
    -نه توبرو
    -اریکا خواهش میکنم لجبازی و بذار کنار و برو استراحت کن
    کلافه نگاهش میکنم
    -برو سامان میخوام یه دور دیگه قطعات پازل وبذارم کنار هم ببینم به چی میرسم فقط پنج روز تامراسم چهلم ارشام مونده و قاتلی که هنوز پیدا نشده و من هر روز شرمنده تر جلوی سامیار
    -لعنتی تو باید زنده باشی تا اون حروم زاده رو پیدا کنی. مرده ی تو به درد سامیار نمیخوره اریکا.بیا بریم خونه فردا راس ساعت 7 میاییم برای شروع مجدد، اوکی؟
    با دودلی نگاهش میکنم و خودمم میدونم دیگه نمیتونم سرپا وایستم با چشم هایی که از زوز خواب به سوزش افتادن.
    -بریم

    آناهیتا:

    قدم میزنم تو باغ این قصر مردگان،انگار راست میگفت بی بی که ارشام نفس این خونه است و حالا که نیست این خونه باغ شبیه، خونه ی ارواح شده.روی تاب انتهای باغ میشینم. کجایی رفیق سفرکرده؟ برگرد وببین نبودنت چه بلایی سرما اورده
    ادم خوب قصه های من،دلتنگت شده ام حجمش را میخواهی؟خداراتصورکن
    چقدر دلتنگ همیشه بودن و خندیدناتم از برادر،برادرتر...
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -چرا اینجا نشستی؟
    نیم نگاهی بهش میاندازم
    -دوست ندارم برم توخونه
    کنارم میشینه
    -چرا؟کسی چیزی بهت گفته؟
    سری تکون میدم برای رد حرفش و دست زیر چونم میذاره و توچشم هام خیره میشه
    -انا چیشده؟
    بغض چمبره میزنه تو گلوی خسته ام
    -از اون خونه میترسم سام همه مثل مرده هاشدیم.میترسم از اونجا و تنهایی اش همه مثل ارواح شدن.خونه ترسناکه،دیوارا انگار میان سمتم میخوان خفم کنن میترسم از این خونه ای که بعد ارشام خونه ی ارواح شده. دلم واسه ارشام تنگ شده دارم روانی میشم سامیار
    دستش دورم حلقه میشه و سرم میچسبه به سـ*ـینه ی ستبرش وسراسر اشک میشم و زار میزنم واسه نداشتن هاو نبودن ها و خدا حواست کجاست؟چرا هرچی ازمون و خطاست قسمت ما میشه، خدا باتوام حواست کجاست؟
    ارامش رفته ام برمیگرده و از اغوشش بیرون میام سرپایین میاندازم
    -ببخشید حال تورم گرفتم به حد کافی خودت ناراحتی داری
    نگاهش میکنم انگار اینجا نیست و لبخند گوشه ی لبش مهر تایید افکارمه و بی توجه به من لب باز میکنه
    -روزی که دنیا اومد مامانم گفت برم ببینمش،مامانم میخندید و خوشحال بود و باهمون بچگیم احساس خطر کردم واسه جایگاهم و نگام که بهش افتاد عنق گفتم چرا شبیه میمون پس؟ مامانم خندید فهمید حسودشدم مادر بود خط نگاهم و گرفته بود خندید گفت همه که مثل سامیار من نمیشن خوشگل و جذاب ذوق کردم حسادتم کمتر شد. یادمه یه بار داشتیم بازی میکردیم من و مامان،گریه کرد مامانم دویید سمتش و ارومش کرد بغلش کرد، بوسش کرد پاکوبیدم داد زدم که ازش متنفرم مامانم ارومم کرد ازم قول گرفت که دوسش داشته باشم.روزی که مامانم با اون...
    موهاش و میکشه و حرفش و میخوره
    -روزی که مامانم مرد قبل مرگش بالاسرش زار میزدم بچه بودم خب ترسیده بودم از دنیای بی پرنیان،ارشام و گذاشت بغلم گفت مواظبش باش و ارشام امانته دستت و خودش رفت.من موندم و امانتی لحضه اخری مادرم.بچه داری بلد نبودم من خودم بچه بودم اما واسه ارشام شدم تکیه گاه
    تک خندی میزنه
    -حتی پوشکشم خودم عوض میکردم نذاشتم بی بی و بقیه کمکم کنن خواستم همه جوره باشم واسش.نمیدونم چقدرموفق بودم اما همه جوره بودم کنارش ، دیگه فقط امانتی نبود شده بود نفس من، شده بود دلیل خندیدنم بود، وقتی حرف زد ازخوشحالی بال دراوردم وقتی راه رفت وقتی رفت مدرسه،حتی جلسات اولیا ومربیانشم خودم رفتم دیگه ارشام امانتی نبود همه دل و دینم بود حاضر بودم بمیرم خار نره تو پاش. 13سالش بود دزدیدنش میزدنش امانتی مادرم و،دیوونه شده بودم 19 سالم بود نمیدونستم باید چیکارکنم، همون روزا بود فهمیدم اگه نباشه سام یه ویرونه است یه پیرمرد که انگار بچه هاش ولش کردن یه هفته نبود همه فکرم این بودارشامم چی میخوره؟ ارشامم چیکار میکنه؟شبها سردش بشه کی پتو میندازه روش؟سرماش نکنه یه وقت؟ارشامم بدون من شبها خوابش نمیبره، چجوری میخوابه این شبها؟داشتم دیوونه میشدم که زنگ زدن بهم گفتن اگه میخوای ولش کنیم باید بیایی تو کار ما،قاچاق.شوکه بودم اما جای فکر که نبود، بود؟ پای ارشامم وسط بود قبول کردم بی فکر، بی مکثو من که مهم نبودم ارشام مهمتر بود،ورودممساوی شد با مرگ احساسات خودم، احساس تو اینکار یعنی مرگ و من برای حفاظت از ها عضو خانوادم مردگی و ترجیح دادم. همه ی این سالها نذاشتم بفهمه، نذاشتم یه لحضه چشماش و غم بگیره و حالا امروز شنیدم یکماهه یه حروم زاده یی بهش گفته این داستان و یک ماهه داداشم، جلوی من شرمنده بود و منِ احمق نمیدونستم و یک ماهه ناراحت بوده و من نمیدونستم. حرفایی که شنید مثل شوک بود واسه مریضی ک قلبش وایستاده باشه و هی شوک میدن و عذابش میدن وحالا منم که مردم و نمیدونم چرا انقدر عذابم میدن.
    نگاهم میکنه و داغون میشم از عجز نگاهش و کجاست ناجی همیشه محکم من؟
    -همین که نیست بزرگ ترین عذابه آنا. نبودنش شریان زندگیم و زده من گم شده ام تو بیراهه بعد 12 سال امروز واقعا نمیدونم باید چیکارکنم. بعد 12سال امروز واقعا عاجزم.ارشام واسه دریا عشق بود واسه تو برادر واسه رفیقاش بهترین دوست اما ارشام واسه من معنی زندگیم بود واسه من شبه مادرم بود ارشام واسه من همه دنیام بود، دنیام نیست دیگه نتونستم مواظبش باشم و این حرف داره مغزمو سوراخ میکنه که منِ بی عرضه نتونستم مواظبش باشم
    -ولی سام..
    میون حرفم میاد
    -دلداری نده،تکذیب نکن حرفم عین واقعیته، فقط ادعا کردم که مواظبشم و نتونستم ازش محافظت کنم نتونستم که الان زیر خروارها خاک خوابیده
    ازجا بلند میشه و سنگ ریزه های زیر پاش و به بازی میگیره
    -اینارو گفتم که بدونی اگه این خونه شده خونه ی ارواح واسه اینکه تحمل این خونه بی صدای خنده های ارشام واسه همه ی ما سخته که بدونی منم میترسم با همه مرد بودنم از خونه ی بی ارشام ک بدونی خونه ی بی ارشام ترسناکه
    میره و من شوکه ی حقایقیم که شنیدم و هضمش برام سخته وچی گذشته بهت ناجی جانم؟مرهم دردهای دل پر درد آنا چطور مرهم شم واسه دردات؟چطور ببینم شکستنت و دم نزنم؟
    قطره قطره های اشکم و هدیه میکنم به رد پای جاموندت روی زمین و کاش نرسه روزی که عاشقی ببینه شکستن معشوقش!!
    منِ جوان از غم ان تازه جوان خواهم مرد
    دردلم حسرت ان تازه جوان خواهد ماند، به وفای تو منِ دلشده جان خواهم داد
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    اریکا:
    سامان کنارم میایسته
    -به هر طرفی میریم میخوریم به بن بست اریکا
    کلافه نگاهش میکنم
    -به بچه ها بگو بیان اینجا خودتم بیا امروز باید به نتیجه برسیم
    از اتاق بیرون میره و دقایقی بعد همشون با چهره های کلافه وجدی وارداتاق میشن
    -بشینید بچه ها، میدونم خسته اید از این بدو بدوها ولی امروزم خواهش میکنم تحمل کنید
    هاکان دست روی شونه ام میذاره
    -بحث خستگی نیست اریکا ماها قسم وفاداری خوردیم رئیس و ارشام کم مدارن از خانواده برای ماها دلیل خستگی ما بی نتیجه موندن این همه تحقیقات بعد سی و اندی روزه
    بچه ها با سر حرفش و تایید میکنن و خوشحالم از اتحادشون
    -خیلی خب پس بیایید شروع کنیم.امیر محمد، احمد، سینا شما گفتید به یه حدس و گمان هایی رسیدید که همشون وصل به مهرداد میشه درسته؟میشه برام شرح بدی از اول
    سینا به نمایندگیشون ازجا بلند میشه
    -ارشام گفت مهرداد روز ترخیص شدن سام وارد ایران شده ولی با یه استعلام فهمیدیم که مهرداد یک هفته قبل یعنی شب تیرخوردن سام وارد ایران شده.دومی حضور مهرداد بوده توی مهمونی عموی اناهیتا و دوستی با کیوان.امثال کیوان و سامیار شغلشون ریسکه پس ترجیحا با ادمهای معمولی زیاد دوست نمیشن درئاقع ریسک نمیکنن مورد دومی که به نظرم مشکوکه اون قمار بین یه سری دوست قدیمی اتفاق افتاد چرا مهرداد و راه دادن تو اون بازی، فرضی اینکه پس مهردادم جزوشون بوده که وارد بازی شده
    احمد جاش و میگیره و حرفش و ادامه میده
    -از همه ی اینا اگر بگذریم و خوش بین باشیم روهمشون مورد دیگه ایم هست که قبلا گفتم بهتون ما کسی و گذاشتیم که مراقب مهرداد باشه.رفت و امد مهرداد به خونه ی نادر طبیعیه چون هم نادر پسرعموشه هم پسرچهر خواهرش ولی رفتن صالحی و کیوان به خونه ی مهرداد اصلا طبیعی نیست چون صحت داشتن فرضیه ی خلافکار بودن مهرداد
    دور میز قدم میزنم و به حرف میام
    -پس داستان ساختگی که وارث دم و دستگاه کثیف مارال، نادربودهکشکه و وارث مهردادِ البته به کمک نادر. باز تمیزی رو طراحی کردن اما این بحث خلافکار بودن مهرداد که بهمون ثابت شد ولی از کجا معلوم قاتل ارشام و فرستنده ی اون مدارک برای سامیار مهرداد بوده؟
    روشنا کلافه لب باز میکنه
    -هنوز این و نمیدونیم
    - مهرداد و تحت نظر قرار دادین؟
    -اره از همون روزی که بچه ها گفتن بهش شک دارن تعقیبش و شروع کردیم
    -چیزیم به دست اوردید؟
    -نه جز همون ورود رقبای رئیس به اونجا
    -اوکی. سعید؟
    -بله اریکا
    -رئیس کجاست؟
    -فردا مراسم چهلم ارشامِ رئیس ومهدی درگیر اماده کردن مراسم بودن درحال حاضر رئیس خونه است به مهدی گفتیم همونجا بمونه
    -محافظ..
    سامان میون حرفم میاد
    -گفتیم دورا دور مراقبش باشن اطراف خونه هم محافظ گذاشتیم
    -خوبه فردا اول وقت باید این موضوع رو بهش اطلاع بدیم الان خیلی دیر وقته.شماهاهم میتونید برید فردا اول وقت برید خونه ی رئیس
    سر روی میز میذارم و حرفا رو دوره میکنم تو سرم و باورم نمیشه که مهرداد پشت این قضایا باشه.منِ هیچکاره عصبیم و تو اگه بفهمی چه حالی میشی پشت و گـ ـناه؟
    کاش روزی نرسه که مریدی ببینه شکستن مرادش رو
    خدا حواست کجاست سامم شکست؟خدا باتوام حواست کجاست؟؟؟؟!!
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:

    عکسش و در اغوش میگیرم .درگیر این چهل روزه نبودنتم ته تغاری و چهل روزه که همه چیز تکراری و ترسناکه. چهل روزه نیستیا عشق برادر، چهل روز گذشت از رفتنت امانت پرنیانم
    گیتار و به دست میگیرم و سالهاست غریبه ام با این تارها و اما امروز فرق داره. صدای گیتار بلند میشه واشک حمله میکنه به قاب چشم هام
    -رفتی وجامونده عطرت تو این خونه
    نیستی وبعد ازتو از من چی میمونه
    حال کسی از من این روزا بدتر نیست
    هیچ دردی بیشتر از مرگ برادر نیست
    چی میکشم نیستی دنیام پره درده
    قلبم تو که نیستی انگار زمین خورده
    رفتی و تنهایی درد کمی که نیست
    موندم با عکسات و با این چشمای خیس
    اغوش امن تو نیست و دلم تنگه
    این خونه بعد از تو بی رنگه بی رنگه
    رسم بدی داره دنیای وارونه
    چشمام توکه نیستی دلتنگ بارونه
    اروم نمیگیرم سردم پره بغضم
    غرق تب و درده تکرار هر لحضه ام
    نیستی ببینی که قلبم چقدر تنهاست
    اون لحضه که رفتی پایان این دنیاست
    رفتی و تنهایی درد کمی که نیست
    موندم با عکسات و با این چشای خیس
    اغوش امن تو نیست و دلم تنگه
    این خونه بعد از تو بی رنگه بی رنگه
    (رفتی برادر_مهدی شاه نظری)

    اشک از چشمام میچکه و گیتار و کنار میذارم، صدای در از اون حال و هوا بیرونم میاره
    -بیاتو
    ایناز سر به زیر وارد اتاق میشه
    -اقا همه ی مهموناتون رسیدن اقا سامان و خانوم اریکا میخوان ببیننتون
    -خیلی خب بگو بیان تو
    بارفتنش سامان و اریکا وارد اتاق میشن
    -سلام رئیس
    سری براش تکون میدم
    -چیشده اریکا؟
    سرپایین میاندازه و نگاه میدزده ازم
    -اریکا گفتم چیشده؟
    کلافه نفسی میکشم
    -چیزی که میخوام بگم اصلا قشنگ نیست پس لطفاخونسردیتون و حفظ کنید رئیس
    نگاه عصبیم و میدوزم بهش
    -حرف بزن طفره نرو
    -ما طبق گفته ی خودتون فکرمیکردیم وارث دم ودستگاه مارال، پدرتون یعنی نادر باشه اما مثل اینکه حدس ما اشتباه بوده وارث مارال تک پسرش
    ناباور لب میزنم
    -مهرداد؟
    سرپایین افتادش مهر تایید میزنه به صدای بلند توی مغزم و خدا بازی جدیدته؟تاکی میخوای ادامه بدی لعنتی؟
    -ازکجا فهمیدی؟
    -ارشامم فهمیده بود رئیس، دوستای ارشام حتی روشنا و هاکانم این اواخر بهش مضنون شده بودند پس تحقیق و گسترش دادیم و فهمیدیم که حدسمون درست بوده و..
    میون حرفش میرم
    -اینارو ولش کن نگو که حدس میزنی قاتل ارشام مهرداد باشه؟
    -بیشترین ضن و بهش داریم
    حرفاش و میشنوم و نمیشنوم یا بهتره اگه بگم نمیخوام بشنوم.سامان کنارم میایسته
    -باید بریم پایین،امروز نیومدید سرخاک و مااونجا بودیم ببینیم میاد یانه اما نیومد و ما احتمال میدیم بیاد اینجا باید بریم پایین، ساعت یکِ حدودا وقت ناهاره باید طبیعی جلوه بدیم. بریم پایین و مراسم و دنبال کنید، وقت نداریم رئیس باید بریم پاشید لطفا
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا