رمان جدال وجنایت | parisa.27 کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون و بگید دوستان گلم.ایا ادامش رو بنویسم یا نه؟

  • بله

    رای: 48 94.1%
  • خیر

    رای: 3 5.9%

  • مجموع رای دهندگان
    51
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parisa mazlomi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/07
ارسالی ها
178
امتیاز واکنش
2,915
امتیاز
571
سن
26
محل سکونت
تهران
-نه حالا وقتشه تو دهنتو ببندی. عاشقش بودی و با نقشه وارد زندگیش شدی؟ عاشقش بودی وهمکارای از خودت حیوون ترت کشتنش؟ عاشق بودی و داداشش وبه بند کشیدی؟اینطوری عاشقش بودی؟
سیلی محکمش توی صورتم میخوره و صورتم که نه تمام قلبم میسوزه
تو کدوم کوچه پس کوچه ی این زمونه گم شدی و این همه تغیر کردی که من نمیشناسمت؟فقط نگاه میکنم و خالی ام از هر چیزی
خالی ام از فریاد
انباشته از سکوت
تاوان ناتوانی ام نیست
نصیب ناخواسته ام

سامیار:
رو میکنم سمت مهرداد
-این همه حرف زدی و شنیدم ولی دوتا سوال ازت دارم
-بپرس
- چرا ارشام و کشتی؟
-تو توی اینکاری میدونی قانون ما اینه بکش تا کشته نشی و من تابع قوانینم. ارشام بی موقع برگشت تو ویلا، نباید مارو میدید ولی دید و یادت نره ارشام بهترین نقطه ضغف تو بود، مرگ ارشام یعنی مرگ تو. سوال دوم؟
فکم و ازحرصروی هم فشار میدم و لب میزنم
-آنا رو چرا اوردی اینجا؟
نو صورم خیره میشه و با نفرت نگاهم میکنه
-هر دوی شما قربانی اعمال خانواده هاتونید. ارش عاشق پرنیان بود و بخاطرش همه کاری میکرد.همه فکرمیکنن مادر من در اثرتصادف مرده اما هیچکس نمیدونه مادراحمق تو وپدر حروم زاده ی این مادرمو به کشتن دادن
گنگ نگاهش میکنم
-اخرین بار قاچاقی که وارد کردیم میتونست عامل پیشرفت صد در صد باشه اما قاتل جون مادرم شد.هنوزم نمیدونم چطوری ارش و پرنیان متوجه اون بار شدن و به پلیس لوش دادن مادرم توتعقیب و گریز رفت ته دره.از پرنیان چندماه بعد از مرگ مادرم انتقام رفتم اما ارش و یکم دیرفهمیدم ک همدست پرنیان بوده واسه همین تا 15 سالگی تو این انتقام طول کشید میدونی سام...

اریکا:

پشت در ویلا میایستم و به بچه ها اشاره میکنم
-سامان دوربین ها چیشد؟
-هک شدن.میتونید برید
-اوکی. هاکان، سعید، روشن اولویت اولتون نجات رئیس و بردنش به یه جای امن باشه.هرکدوم زودتر رسیدید بهش ببریدش. من و سعید میریم داخل در و باز میکنم شماها هم بیایید تو
نگاه اخر و بهشون میاندازم و از روی دیوار بالا میپرم و سعید هم پشت سرم وارد میشه.
-سعید در و باز کن با بچه ها بیایید داخل من میرم تو
مچ دستم و میگیره
-وایسا اریک تنها رفتنت ریسکه بمون همه باهم میریم
دستش و جدا میکنم
-رئیس بهمون احتیاج داره، زود بیایید فقط سعید نصف بچه هارو بفرست بیان تو انبار، بفهمن ما اومدیم از در پشتی که هاکان پیداش کرد جیم میزنن.بچه هارو بفرست کنار در پشتی شماهم هم تو حیاط اصلی کارخونه گرد و خاک کنین
-اوکی دارمت برو
ازش دور میشم و به سمت مکانی میرم که ردیاب سام نشون میده. سایه ی رو زمین میفته و پشت دیوار سنگر میگیرم.
صداخفه کن و روی کلتم میذارم، ایینه رو از توی جیبم درمیارم و از توی ایینه نگاهش میکنم، کنارم که میرسه اسلحه رو روی شقیقه اش میذارم وقبل اینکه بفهمه ماشه رو میکشم
پشت در انبار میایستم و صدای عصبی مهرداد به گوشم میخوره
-میدونی سام تو میتونستی بهترین دوستم باشی اگر مادرت پرنیان نبود، و تو انا میتونستی خیلی برام عزیز باشی اگر پدرت ارش نبود
-چرا فکرمیکنی عزیز شدن واسه تو برای من مهمه؟
صدای روشنا تو گوشم میپیچه
-اریکا ما وارد حیاط اصلی شدیم، یه تیمم فرستادیم کنار در پشتی
-خوبه، گرد خاک کنید ولی مواظب خودتونم باشید. سعید؟
-بله اریکا؟
دستم وروی گوشی فشار میدم تا صداش و واضح تر بشنوم
-بچه ها رو مستقر کردی؟
-حدودا دویست نفر فرستادم پشت دراصلی انبار، کافیه یا بیشترش کنم؟
-کافیه.هاکان و بفرسید اینجا پیش من.
صدای باشه گفتنش گوشم میپیچه. گردن میکشم تا ببینم داخل انبار و چشمم که بهش میفته به تحلیل میرم
بغض تا سر حد خفگی بالا میاد اشک میچکه روی گونه ام
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    بند به بندم بدنم جدامیشن از حس درد ضرباتی که میخوره به جسم بی جونت.
    لب میگزی از درد من هق میزنم واست
    درد میکشی اما میمیره روح من
    دریا نمک وپخش کمر پرازخونش میکنه و میبینم نفسی که رفت برنگشت، چشم های پر از خونش، لبهای از زور درد رو به سفیدی رفته اش و تحمل کن اسطوره.
    قسم میخورم زنده نذارم کسی رو که باعث عذابت شده. ازحال میره و بغض توگلوم بیشتر خودنمایی میکنه.ازجا بلند میشم و به سمت بچه ها میرم


    سامان:

    کنار هاکان میایستم
    -نیرو کم اوردید خبرمون کنید
    سری تکون میده و ازمون دور میشه.به سمت سعید میرم
    -بریم داخل.سعید تو برو سمت ورودی کارخونه تو که شروع کردی ماهم وارد بازی میشیم، روشن توام بامن بیا. سعید مواظب خودت باش
    به سمت کارخونه حرکت میکنه
    -بهتر نیست پشتش بریم؟
    -نمیتونیم ریسک کنیم روشن، باید اگر به گیر خورد بتونیم پشتیانی کنیم. با تمام قوا داخل رفتنمون حماقته. چند نفر پشت در چیدی؟
    -حدودا صد نفر. به صادق و امیرم گفتم حواسشون و بدن به اطراف ویلا
    -کارخوبی کردی
    صدای تیراندازی به گوشم میرسه، نیم نگاهی به روشنا میاندازم
    -وقتشه بریم.روشن مواظب خودت باش
    از کنار دیوار وارد حیات میشم و و روشنا و بچه ها پشت سرم وارد میشن. ازدور سعید و میبینم که پشت دیوار سنگر گرفته و به سمتشون تیراندازی میکنه
    روشنا کنارم میایسته
    -بیسم دارن سامان ممکنه مهرداد و خبر کنن
    لبخند مضحکی میزنم
    -میدونستی بیسم با نویز ازکار میفته؟
    بهت زده نگاهم میکنه
    -خیلی کلاشی سامی، عاشقتم
    -مابیشتر. روشن عقب وایستید یه انفجار کوچولو راه بندازیم
    به سعید اشاره میکنم کنار ما بیاد، باعجله به سمتم میدوئه
    -جونم سامان
    -اوضاع چطوره؟
    نفس نفس میزنه
    -از رو نمیرن که لعنتیا، نفسم برید. تو کارم داری؟
    -اره به اریکا گفتم به صدای انفجار وارد انبار بشن اینجا خیلی از انبار دوره واسه همین تا حالا نشنیدن صدامون و. با اریکا چک کردم صدامون به اونا نمیرسه
    -حالا نقشت چیه؟
    -چند نفر از بچه ها رو فرستادم دور تا دور خونه بمبک های کوچیک کار گذاشتن انفجار کشنده نداره اما سرو صدا داره
    -که چی بشه؟
    -هم اریکا حملش و شروع میکنه با صدای ما هم یه کوچولو ترس واسه کسی ضرر نداره، مگه نه سعید؟
    تک خندی میزنه
    -تو ادم نمیشی، خوبه من بچه هارو میکشم عقب توکارت و بکن
    -برو داداش
    هدست و روی گوشم میذارم
    -بچه ها صدای من و دارید؟
    تاییدشون و که میشنوم حرفم و از سر میگیرم
    -بمبک هارو تو چهار نقطه ی مختلف بذارید، یکیشم نزدیک انبار بذارید
    صدای نالان اریکا بلند میشه، اخمام درهم میرن
    -سامان
    -چیشده اریکا؟
    -سامان زود باشید، شروع کنید. کشتن بی انصافا سام و.
    -چیشده اریکا درست حرف بزن
    روشنا کنارم میایسته و نگران نگاهم میکنه
    -سامان بجنبید رئیس حالش خوب نیست. دریا..
    -دریا چی؟
    نفس عمیقی میکشه
    -دریا هم اینجاست
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    روشنا جای من جوابش و میده
    -اریک حالت خوب نیستا! ما میدونیم دریا اونجاست توام میدونستی، یادت رفته؟
    -روشن دریا گروگان اینا نیست، همدستشونه
    شوکه میشم از حرفی که میشنوم .و شک میکنم به سلامت شنواییم
    -اریکا چی گفتی؟
    -فقط بجنید، حال سامیار اصلا خوب نیست
    -زخمی شده؟
    -یه جای سالم توتنش نیست سامان. بی انصافا با شلاق زدنش، بستنش به دوتا میله. تمام کمرش پر ازخون شده، رو زخماش نمک میزنن
    میمونم تو حجم رذالتی که برام غیرقابل درکه.
    -تحمل کنید. پنج دقیقه زمان بده باصدای اولین انفجار شروع کن.الان کجایی اریکا؟
    -اومدم پشت انبار پیش بچه ها
    -اوکی با اولین انفجار شروع کن
    به سعید اشاره میکنم که عقب بایستن
    -امیر بمبک ها اوکی شد؟
    -بله اقا اوکی شدن
    -بیایید عقب
    با دکمه ی بغـ*ـل ساعتم چاشنی بمبک هارو فعال میکنم

    مهرداد:

    رو به روی اناهیتا میایستم. با لـ*ـذت به اشکهاش خیره میشم
    -میدونی مامان جونت چرا بد شد؟چرا بابا ارش مهربونت سکته کرد؟
    هق هق میزنه و غرق شادیم از حس شیرین این انتقام
    -بذار اول از باباجونت برات بگم. جون میداد واسه پرنیان عاشق و معشوقی بودن که دومیشون و تو اون محدوده نمیدیدی. پرنیان که زن نادر شد ارش دیوونه شد به خواست پرنیان زن گرفت دوسال بعدش
    تک خندی میزنم
    -دلشون میرفت واسه هم ولی خب قسمت نبود باهم باشن. روزی که فهمیدم ارش همدست پرنیان بوده واسه لو دادن مادرم. من نمیخواستم بکشمش خودش وادارم کرد
    توچشمهاش خیره میشم
    -تهدیدش کردم، هرکاری که بگی کردم اما گوش نداد به حرفم. مجبور شدیم بیاییم خونتون میدونی تجـ*ـاوز به مادرت جلوی چشمهای ارش خیلی کار سختی بود احساساتم و جریحه دار کرد اصلا صحنه ی...
    صدای فریادش از روی زجرش لبخندم و عمیق تر میکنه
    -کثافت بخدا میکشمت به توام میشه گفت ادم؟ ازت متنفرم حالم ازت بهم میخوره میکشمت حیوون عوضی
    -حالا مونده گوش کن. خیلی لحضه های سختی بود. میدونی مادرت چرا بد شد؟چرا دیگه اسمتو صدانمیزنه؟چون اناهیتا اسمی بود که قرار بود ارش و پرنیان رو بچشون بذارن، چون فهمید پدرت همیشه عاشق پرنیان بوده همیشه. واسه همین مامان مهربون قصه ها حالا شده نامادری سیندرلا
    له شده و من راضیم از این به تحلیل رفتنش، به سمت سام برمیگردم
    -اخی چیشدی دردونه حاجی تهرانی؟اوف شدی؟ تا چند دقیقه پیش که خوب قد قد میکردی حالا لال شدی؟به حرفت میارم. بگو محموله ی اخرت ازکجا میاد؟
    توسکوت خیره میشه بهم میخوام چیزی بگم که صدای انفجار توی محوطه میپیچه.
    -برید ببینید چه خبره اون..
    صدای کوبیده شدن درمیاد و بهت زده به عقب برمیگردم


    اریکا:

    -بچه ها اماده باشید باصدای اولین انفجار وارد انبار میشیم
    کنارشون میایستم و دل دل میزنم برای ورود به زندانی که زندانیش صاحب تمام قلب من. صدای انفجار که به گوشم میخوره جلوتر از بقیه حرکت میکنم. هاکان به سمت من میاد
    -اریک من اینارو نگه میداریم تو رئیس و بکش بیرون
    سری براش تکون میدم با اشاره ی دست من در انبار و با پا باز میکنه.مهرداد به سمتم برمیگرده و شوکه نگاهم میکنه
    -اینجا چه خبره؟
    -خبرای خوب، اسلحه ات و بنداز کثافت
    بهتش بـرده و سراسرتعجب نگاهم میکنه
    -اسلحت و بنداز تا مغزت و نریختم رو زمین
    اسلحه اش روس سر سام میشینه و خشم سر ریز میشه از وجودم
    -برید عقب تا نکشتمش
    صدای روشنا تو گوشم میپیچه
    -اریکا دریا و بهار دارن فرار میکنن
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    فریادم به هوا میره
    -روشن زنده و مردش مهم نیست فقط من اون دختره ی هـ*ـر*زه رو میخوام
    -اطاعت میارمش برات
    به سمت مهرداد قدم برمیدارم
    -تمام اینجا دست ادمهای منه پس به نفعته اسلحتو بندازی
    پوزخندی به روم میزنه و اسلحهاش روی شقیقه ی سام میشینه
    -مثل اینکه یادت رفته هنوز اربابت دست منه
    اسلحه کنار شقیقه اش میشینه ومن میبینم مرگ و تو چند قدمیم
    اروم زمزمه میکنم
    -سعید دستای اناهیتا رو باز کنید بیاریدش اینور
    -چشم
    نوید کنار مهرداد میایسته و دست های سام و از میله ها باز میکنن. نفس میره و برنمیگرده و میمیرم و کاش زنده نشم منی که میبینم توان ایستادن روی پاهات و نداری و منی که دیدم انچه نبایدرو.
    -ولش کن مهرداد
    پوزخندی به روم میپاشه
    -اتفاقا منتظر بودم توبگی
    تو چشمام خیره میشه
    -شوخی بسه دیگه، میخوام از اینجا برم همین الان با افرادم
    -منظورت از افراد همین حروم زاده هایین که دورت جمع کردی؟فکرشم نکن بذارم سالم از اینجا برید بیرون.حوصلم و سر بردی مهرداد
    اناهیتا رو کنارم میارن و نای ایستادن نداره، به بازوم چنگ میزنه
    -سام زخمیه اریکا، نامردا با چاقو هی میزدن تو بازوهاش.تموم تنش پر از زخمه. زخماش و با اب نمک شستن. توروخدا اریکا نجاتش بدید
    زخم نزن رقیب تازه اومده، من زخمی این راهم نمک روی زخم من نریز.
    زخم میزنی اما از جزام بیزاری.
    -نگران نباش عقب وایستا
    -اریکا میبینی که اربابت نای ایستادن نداره و دم دمای خداحافظی با دنیاست پس تا جلو چشمات مغزش و نریختم رو زمین برید عقب
    صدای سامان توی گوشم میپیچه
    -بذار برن من پشت سرشونم
    بی توجه به صدای سامان راه مهرداد و سد میکنم.

    روشنا:

    از دور نگاهم بهش میخوره که به سمت ماشینش میدوئه
    -سعید دریا رویت شد، میگیریش یا برم سراغش؟
    -دارم میام پیشت وایسا
    کنارم میایسته و لبخندی به روش میپاشم
    -بهار چیشد؟
    -گرفتیمش گفتم بچه ها ببرنش پیش اریکا
    -با این چه کنیم؟
    بانفرت زمزمه میکنه
    -با این یکی خیلی کار دارم. حیف اعتماد ارشام و رئیس به این هـ*ـر*زه
    هدست و روی گوشش میذاره
    -امیر، میلاد بگیریدش. حق تیرهم دارید ولی ترجیحا زنده میخوامش
    صدای اطاعت گفتنشون و میشنوم و نزدیک شدن پسرا بهش.
    -به اریکا اطلاع بده بهار و فرستادیم پیشش
    سری براش تکون میدم واریکا رو صدا میزنم و صدای غم الودش به گوشم میرسه
    -جانم روشن
    -خوبی؟چیزی شده اونجا؟
    -نه حرفت و بزن
    -بهار و فرستادیم و اونجا. دریاروهم خودم میارم
    -اوکی میبینمتون
    دست های قفل شده ی دریا میون دستهای میلاد آب رو اتیش خشمم میشه. به سمتش قدم برمیدارم.خیره خرمن موهای طلایی پخش شده روی صورتش و چشم های ابی افسونگرش،کم نداری از زیبایی عروس هـ*ـر*زه ی اسطوره ی من.
    دستم بالا میره و محکم توی صورتش میکوبم
    -این و زدم تا یادت نره سزای ضربه زدن به گروه ما چیزی جز مرگ نیست مرگی برات بسازم به یاد موندنی
    -سگ کی باشی عوضی؟
    دستم میشینه رو صورتش و لبخند میزنم به خون گوشه ی لبش
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    -شاخ بازی در نیار که من بدجوری دلم میخواد شاخت و همینجا بشکنم و حیف که رئیس زندت و میخواد. بریم سعید
    پشت سرش حرکت میکنم و بی توجه به داد و بیداد و تقلاهاش به سمت انبار میکشنش.


    اریکا:

    نگاهم خیره به بهار تو دست های صادق اسیر و چشم های بهت زده ی مهرداد و نفرت غل زده تو نگاهش میشه
    -توبازی رو باختی مهرداد
    پوزخندی به روی من از همه چیزش متنفر میزنه
    -برگ برنده هنوز دست منه
    با ورود روشنا و سعید نگاهم میچرخه به روی دریای گرفتار میون دستهای میلاد و باورم نمیشه عروست انقدر پست بود برادرم!نگاهم قفل نگاه پر از نفرتش و پاهام در اختیارم نیست و قدم برمیدارم سمتش. رو به روش میایستم
    -بالاخره اومدی، کجا میخواستی بری؟کجا بهتر از اینجا؟هنوز بازی تموم نشده کار دارم حالا حالاها باهات
    توی صورتم فریاد میزنه
    -ازهمتون متنفرم، کثافت های عوضی ولم کنید
    با اسلحه توی صورتش میکوبم و باریکه ی خون صورتش حس لـ*ـذت داره و برادرکم ببخش عروست لیاقت مدارا نداره!!
    -من همیشه انقدر مهربون نیستم پس بی سر و صدا وایسا
    نیش خندی میزنه
    -مهربون نباش ببینم چه غلطی میخوای بکنی؟از اونی که رئیست بود نترسیدم حالا از تو بترسم؟توکه انگشت کوچیکه اش هم نیستی
    نفرت زبونه میکشه توی وجودم.دست لای موهاش میندازم و سرش و عقب میکشم
    -دهنت و ببند تا زحمت بستنش و به عهده نگرفتم
    با اشاره ی من روی صندلی میبندنش.اسلحه رو روی سرش میذارم، پوزخند مهرداد پررنگ تر میشه
    -اشتباه میکنی که فکرمیکنی اسلحه ی روی سر دریا من وتحریک میکنه. دریا خودش میدونه...
    به پای چپش شلیک میکنم، حرفش و میبره نگاهم میکنه. صدای فریاد از روی درد دریا زیرصدای این نگاه مملو از نفرت میشه
    -خب داشتی میگفتی دریا چی میدونه؟
    -دختر و این همه جسارت؟نه خوبه ازت خوشم میاد
    پای راستش و هدف میگیرم و جیغ از روی درد و ارامش ریخته شده توی وجودم
    جیغ بکش بی پدر دست و پا بزن
    جیغ بکش، سعی کن نیشخند بزنی
    به مهرداد نگاه میکنم
    -خب دیگه از چی خوشت میاد؟
    -از کشتنت البته هم تو هم اربابت
    -ارزوش و به گور میبری
    به چشمهای دریا خیره میشم، صدای آرشام توگوشم میپیچه
    " چشماش معصوم اریکا، یه سور زده به ارامش دریا چشمهای همیشه ارومش"
    جسد بی جونش رنگ میگیره جلوی چشم هام، رنگ میبازه لبخنداش. اسلحه ام رو به سمتش نشونه میگیرم و میگه چشمهای معصوم و خشم میشه جایگزین منطق و میلغزه دستم روی ماشه ی کلت مشکی از پدر یادگار مونده و میزنم و دیگه ابی نیست چشمهای آرشام عاشق کنت. فریاد میزنه و بی توجهم به این زجه های از روی درد و برادرکم ببخش عروست لیاقت مدارا نداشت.
    به سمت مهرداد برمیگردم نگاهم قفل میشه روت، سعی من بی فایده است برای ندیدنت و توجه به ضغیف بودنت، فشاری به گردن سامیار میاره، اسلحه رو به سمت بهار نشونه میگیر
    -ولش کن اگه جونش برات مهمه
    پوزخندی به روم میزنه
    -تو اینکارو نمیکنی
    -اشتباه میکنی تکون بخوری میزنمش
    -نمیزنی
    -لج میکنی؟من واسه کشتن امثال تو دستم نمیلرزه مهرداد
    قدمی سمتم برمیداره و فشار انگشتم و روی ماشه بیشتر میکنم و رهایی گلوله از تفنگ لبخند میاره رو لبم و نگاه ماتش غرق لذتم میکنه.به بهار نگاه میکنم که پیشونیش شکافته شده
    -دیدی که دستم نلرزید حالا ولش کن تا این بلارو سر بقیشون نیاوردم
    ازنوید غافلم و زخم میزنه به تن بی جونش و تو شوکم و نفس میبره ازمن خون روی زمین ریخته شده و بند دلم پاره میشه از اخم های درهمش و باز اخ نگفتنش و بمیرم برات چه کردن باهات؟
    -دیدی که منم کم نمیارم، بکشید کنار بذارید برم
    صدای سامان باز میاد توگوشم
    -بچه هارو فرستادم کنار شماهم برید کنار بسپاریدش به من و افرادم
    اشک خیمه میزنه تو چشم هام و چند قدم عقب میرم
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    - خیلی خب اذیتش نکن برو
    - ماشینم کجاست؟
    - ما به ماشیناتون کاری نداشتیم. همونجایی که گذاشتی برو برش دار
    اسلحه روی سر سام بازی میکنه با دل بی قرارم وکشون کشون میبره مرد محکم گذشته هایی رو که حالا به سختی روی پاهاش میایسته.
    میبری جان مرا اما بدان
    انچه از بین میرود در این میون جان من است.
    صدای شایان میپیچه توگوشم
    - بچه ها زیر ماشین مهرداد ردیاب نصب کردن
    جونم به لبم میرسه و لب میبندم که نگم لامروت تو که گفتی میگیریش، چه احتیاج به ردیاب؟ مرد من شکسته جون نداره تو تنش تو میگی ماشین؟ ردیاب؟ تنش زخمیه، نفسش به شمار افتاده، دووم نمیاره اسطوره ی من، شکسته مرد مغرورم. ردیاب؟ تو که گفتی میگیریش دِ بی انصاف
    پر درد نگاهش میکنم، من خیره به ادمیم که نانداره چشم بازکنه و ببینه که دارم میمیرم از دردش.نگاهم بدرقه ی رفتنش میشه و سعید کنارم میایسته
    - بردنش، کاری نمیکنی؟
    زمزمه میکنم وخودم نمیشنوم صدامو
    - شایان بیرون گفت بذارم برن اون میگیرتش
    نمیشنوم ادامه ی حرفش و از انبار بیرون میرم.شایان صدام میزنه و سرتا پا گوش میشم
    - تک تیرانداز میخواد مهرداد و بزنه. حواستون به سام باشه
    - دارمت برو
    به سمت ماشین میره و میبینم شایان و از دور و اشارش به تک تیرانداز دور از دسترس نگاهم وچشم های خیره ام به چشم های بسته شده ی از روی دردش و اشاره ی شایان و صدای بی صدای شلیک و فریاد بلند شده ی مهرداد و زمین خوردنش ومن هول و هراسون پرواز کنان به سمت سامیار
    - زنگ بزنید دکتر، بگید مطب و اماده کنه
    رو به روش میایستم و نگاه روی صورت پر ازجای زخمش بند میشه، بند بند دلم پاره میشه
    - رئیس
    صدای جیغ آناهیتا حواسم و جمعش میکنه. به سمتش برمیگردم و نوید روی زمین افتاده و سنگ توی دستهای آناهیتا خودنمایی میکنن
    - چیشده؟
    - میخواست بزنه سام و...کشتمش؟
    جیغ میزنه
    - کشتمش، من ادم کشتم. من رفیق نامردم و کشتم، من و زد، منم کشتمش. من الان قاتلم؟ کشتمش؟
    زانو میزنه کنار جسم بی جون نوید
    - نوید پاشو.نوید هیچوقت بهت گفته بودم چقدر دوستت دارم؟چقدر عزیزی واسم؟چقدر حکم خانواده داری واسه من بی کس و کار؟
    هق میزنه
    - من حتی وقتی کتکمم زدی ناراحت نشدم بخدا، چرا اینکارو بامن کردی؟مگه همیشه نمیگفتی من برای تو و توی برای من یعنی همه چیز؟همه چیزم چه کردی؟ این رسمش بود؟رفیق بی معرفت من که جونم میرفت واست، توکه دیدی همه زدن به من تو چرا بی انصاف؟ د لامروت تو که دیدی پشتم گرمته تو دیگه چرا؟توام که نارو زدی توام که دوسم نداشتی ولی رفیق بی معرفت من بدجوری دوست داشتمت
    سر روی شونه اش میذاره و پرت حواسم به زجه های دلخراشش و صدای فریاد شایان و مغزم و کر میکنه
    - اریکا مهرداد..
    به سمتش نگاهم میکنم و دستش روی ماشه میلغزه وعقل که نه دلم فرمان میده و همه تن عشق میشم و تن سپر میکنم جلوی تن زخمیش.
    عشق یعنی بهر معشـ*ـوقه بمیرد عاشق
    چشماش پرمیشه از ناباوری، پر میشم ازعشق. تو اغوشش حبسم میکنه پر میکشه درد.لبالب اشکم و چشماش غصه داره، سرازیر میشه اشکم و حال و هواش بارونی میشه. بغض نکن اسطوره، بغض نکن عشق اریکا، زخمم و پر درد ترنکن عمر اریکا. برای من همین بهر تو مردن خوبه
    عشق یعنی بهر معشـ*ـوقه بمیرد عاشق
    صدای نجواگونه اش ریتم عاشقی میزنه به دلم
    - اریکا؟چیکار کردی دختر؟مگه نگفتم حق نداری اسیب ببینی؟
    رو میکنه سمت شایان
    - زنگ بزن اورژانس بگو امبولانس بفرستن
    نالان لب میزنه
    - نمیتونیم بیان اینجا هممون و میگیرن پر از جنازه است اینجا
    فریاد میزنه و من میمیرم از ذوق این حجم مهم بودنم واست و دم اخری چه میکنی با من؟
    - خفه شو شایان به جهنم که همه رو میبرن مگه نمیبینی داره میمیره؟زنگ بزن پزشک خودمون بیاد
    فشاری به دستش وارد میکنم و سرش میچرخه سمتم
    - جانم؟چیزی میخوای؟
    - حرص نخور رئیس، خوبم
    چشم غره پرت میکنی سمتم و ریسه میرم تو دلم واست و میخوام حفظ کنم این ثانیه های اخر داشتنت و. نزدیکی بهم و من عادت نداشته به این همه نزدیکی از درد اگر نه از لـ*ـذت بودنت سراخر مردم.
    از جا بلند میشه و درد نفس میبره و ازمن و بیا بیشین ببینمت همین چند لحضه رو
    فقط چند لحضه کنارم بشین، یه رویای کوتاه تنها همین
    ته ارزوهای من این شده، ته ارزوهای مارو ببین
    دستم و توی دستاش میگیره و خدا اگر صدامو داری حالا من راضیم به مرگ.
    - اریکا اروم باش الان دکتر میاد خب؟ تحمل کن
    - خونریزی داری رئیس
    - گور پدر من، تحمل کن اریکا الان دکتر میرسه
    اخم میشکه توهم و میره دلم واسه جذابیتش و، عاشق و صدبار عاشق کردن رواست؟
    - درد داری؟
    - مگه نمیگم حرف نزن؟ول کن من لعنتی رو، توروخدا حرف نزن تا دکتر بیاد
    جملات سنگینی میکنه رو دلم و بی توجه به خواهشش لب باز میکنم
    - دیر رسیدم باز، شرمنده! زخمیت کردن، درد کشیدی. به آرشام قول داده بودم ازجونم بگذرم اما نذازم خط روت بیفته، من که ازجونم میگذرم واست ولی بدقول شدم پیشش.شرمنده ام، کم کاری من بود که نفهمیدم مهرداد پشت این قضایاست. ببخش رئیس. دم اخری فقط یه خواهش ازت دارم دیگه تو این کارنمون دیگه نیستم مواظبت باشم دیگه تو اینکار نمون
    - دری وری نگو اریکا. من از همه بهش نزدیک تر نفهمیدم تو ازکجا میخواستی بفهمی؟دم اخری چیه؟چرت و پرت نگو، توباید زنده بمونی باید مثل همیشه مواظبم باشی باید کنارم باشی تو فقط تحمل کن خب؟ میرسن الان
    من که دووم نمیارم اسطوره ولی توخوش بمون بذار خوش باشم به این خوش بودنات، دلگرم باشم به لبخندای سالی یک بارت.
    دلهره داره چشمای رنگ شبت،لبخند میپاشم به روی صورت پر از ترست.درد اتیش میزنه به وجودم و تیشه میزنه به ریشه ی من و زمزمه میکنم
    - خداحافظ
    اولین پیوند اولین سوگند،
    اخرین لبخند....
    خداحافظ لحضه های ما
    ناتموم موندن وعده های ما
    خداحافظ اغوش بی وقفه
    دوستت دارم، اخرین حرفه
    خداحافظ...
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامیار:
    تنش بی جون روی دستهام میمونه و پر درد صداش میزنم
    - اریکا
    اشک میزنه به سد چشم هام و پس میزنمش.هق هق بلند روشنا و شونه های لرزون شایان سوهان روحم میشه
    - اریکا نخواب پاشو.لعنت بهت اریکا لعنت بهت. جونت و دادی بخاطر من عوضی؟پاشو بی انصاف، مگه نگفتم مواظب خودت باش؟مگه نگفتی همیشه امر امر منه؟پس پاشو.مشت روی زمین میکوبم و فریادم بلند میشه
    - لعنت به من لعنت.خدا حواست کجاست؟؟
    شایان دست روی شونه ام میذاره
    - پاشو رئیس باید بریم
    - بخاطر من مرد. بخاطر من کثافت مرد، من بی غیرت باعث مرگش شدم.
    - زحمتش و بی ثمر نکن. اریکا جونش و داد تا در امان باشی، باید بریم تا دیر نشده
    نگاهم خیره است بهش و دلم نمیاد دل بکنم از این رفیق همه جوره به من نزدیک!!
    - پاشو سامیار مامورا الآناست که برسن بلند شو توروخدا
    صداش و نمیشنوم و نمیخوام بشنوم و من هنوز گیر رفتن توام از رگ گردن به من نزدیک تر!ازجا بلند میشم و خیره به صورت مثل ماهت و غم چنگ میزنه به دلم و رفیق بی معرفت چطور تونستی بری؟
    دست زیر بازوم میوندازه و ازجا بلندم میکنه، درد امون میبره ازم و لب میگزم تاصدام درنیاد و آناهیتا سر به زیر کنارم قدم برمیداره و پابیرون میذاریم از اون متروکه ی مرگ
    - شایان کجاییم ما؟
    - یه کارخونه متروکه تو جاده ی...
    - جسد اریکا؟
    سرپایین میوندازه میبینم میجنگه با بغض چمبره زده تو گلوش
    - به بچه ها گفتم بیارنش. دفنش میکنیم
    - میخوای چیکار کنی؟
    - صحنه سازی یه دزدی رو ترتیب میدم جنازش و میذارم همونجا
    شرمندگی امونم و میبره حرفی ندارم بزنم، رفیق روزای سخت بدجوری شرمندتم.
    هاکان کنارم میایسته و کمر خم شده اش عذابم و بیشتر میکنه
    - میخوای چیکارکنی رئیس؟برعلیه نادر و بقیه هم اقدام میکنید؟
    پر از دردم ولب میزنم
    - بهتره برسیم خونه راجبش صحبت میکنیم
    - ولی سام تو باید اول بری بیمارستان
    - چیزیم نیست آنا
    - ولی سام..
    روشنا دست روی بازوش میذاره
    - نمیتونیم ببریش بیمارستان زخماش طبیعی نیستن پای پلیس میاد وسط پزشک خونه منتظرمونه برای درمان جفتتون و بهتره از اینجا بریم هرچه زودتر ممکنه کسی صدامون و شنیده باشه و پلیس خبر کرده باشن
    چشم میبندم به روی چشم های سرخ از اشکش و صدای از سر بغض دورگه شده اش.قدم به سمت ماشین برمیدارم و سرم تیر میکشه و چشم هایی که به شدت میل به بسته شدن دارن.
    صدای جیغ آناهیتا اخرین ملودی زندگیم میشه.

    شایان :

    دکترکنارش مایسته
    - چه بلایی سر این بچه اوردید؟
    خیره نگاهش میکنم
    - داشتیم میومدیم یهو خورد زمین و از حال رفت، وضعیتش چطوره دکتر؟
    - اینجا نمیشه براش کاری کرد شایان باید ببریدش بیمارستان
    - خودت خوب میدونی که نمیشه دکتر از جونمون گذشتیم که دست اون حروم زاده ها و پلیسا نیفته حالا دستی دستی تحویل پلیس بدیمش؟
    - چرا درک نمیکین شما...
    صدام بالاتر میره
    - درک و ولش کن دکتر نمیتونیم ببریمش بیمارستان خودتم خوب میدونی دلیلش و. اولین بارتم نیست اینکارو میکنی پس نجاتش بده
    چشم غره ای میره و مغموم به سام نگاه میکنه
    - تلاشم و میکنم وسیله کم داریم اریکا کجاست بگید بیاد به کمکش احتیاج دارم
    هق هق روشنا و سر پنهون شده اش تو سـ*ـینه ی سعید و بغض چنگ زده به تار و پود پوسیده ای حنجره خسته و قطره اشک جاری شده روی صورتم میشه جواب نبود اریکا
    - چیشده؟اریکا کجاست شایان ؟
    دستی روی صورتم میکشم و اروم زمزمه میکنم
    - خودش و انداخت جلوی گلوله ای که قرار بود به سامیار بخوره
    بهت زده نگاه میکنه من ناباور از نبودت رو
    - ما اینکارا رو کردیم سامیار زنده بمونه حالا مرحله اخر تویی هرچیم لازم داری بگو به روشن برات اماده کنه
    از اتاق بیرون میزنم و وارد باغ میشم
    - چرا اومدی بیرون؟
    - خودت چرا بیرونی دخترک؟
    - ببخش شایان کارارو سپردم به هاکان دست و دلم نمیره به کار
    - عیبی نداره میفهمم خوبی؟
    - نه دارم خفه میشم شایان خواهرم رفت، اریکا پشت و پناهم بود تنها کسم بود، من از اول تو خونه اونا بزرگ شدم نبودن اریک واسه من سخته عذابه
    کج خندی میزنم، تو چه میدونی از حالم رفیق
    - میخواستم برگرده ازش خواستگاری کنم
    سنگینی نگاهش و حس میکنم .و بغض تا سر حد خفگی بالا میاد
    - میدونی چی داغونم کرد؟عشق من خودش عاشق بود. عاشق سام بود و نمیدونستم من همون لحضه مردم روشن دلم ریخت از لبخندش موقع خداحافظی باسام
    صدای هق هقش بلند میشه وکجایی ببینی نبودنت چه بلایی سرما اورده رفیق بی معرفت؟
    - اروم دخترک اروم
    - هرقت گریه میکردم اریکا بهم میگفت
    دخترک گریه نکن رسم زمین نامردیست
    دخترک اشک نریز قلب خدا میگیرد
    دخترک گر که نخندی دل ما میگیرد
    دخترک اشک نریز او حواسش به تو هست
    دخترک ناله نکن او به شدت کافیست
    اشکاش روون میشه واتیش میزنه به قلبم
    - شایان
    - جانم
    - اصلا خدا هست؟
    نگاهش میکنم و جوابی ندارم که بدم و میلرزه تیره پشتم و پس کجایی خدا؟
     
    آخرین ویرایش:

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    آناهیتا:

    چشم هام میبینه و کاش که نبینم حال زارت و .
    - دکتر حالش خوب میشه؟زنده میمونه مگه نه؟
    - نمیتونم چیزی بگم فعلا شوک عصبی یا ضربه باعث این شده که بره تو کما
    ناباور لب میزنم
    - کما؟
    - تو اونجا پیش سام بودی؟
    - چطور؟
    - بودی یا نه؟
    - بودم
    - ضربه‌ای بهش زدن؟ضربه ی سنگین؟
    لحضه هارو مرور میکنم ونمیخوام اما چاره ای نیست و اشک روون میشه روی گونه هام
    - اره با یه چوب زدنش
    - به کجا ضربه زدن؟
    - دقیق یادم نیست
    - فکرکن اناهیتا جوابت خیلی موثره
    چشم میبندم تا تمرکز کنم و اروم لب میزنم
    - کمرش
    - اگر به کمرش خورده که مشکلی نیست چون بعدش راه رفته منظورم..
    هول میون حرفش میپرم
    - خورد زمین
    - چی؟
    - مهرداد سمتش تیراندازی کرد
    - خب
    - اریکا هولش داد که...
    بغض راه نفسم و می‌بنده
    - آنا اروم باش الان وقت گریه کردن نیست
    - اریکا هولش داد، هولش داد که تیر نخوره بهش، پشت سامیار ماشین بود سامیار خورد به اون ماشینه پشت سرش خورد حتی دیدم دستش و اول گذاشت پست سرش بعد رفت پیش اریکا، چند قدم که از پیش اریکا دورشدیم سام خورد زمین
    - حدس میزدم
    - سام بیدار میشه دکتر مگه نه؟
    - توکل به خدا دخترم
    گنگ نگاهش میکنم وزمزمه میکنم
    - خدا؟ اصلا مگه خداییم هست؟
    سرپایین میاندازه و از اتاق بیرون میره خیره به سامم و رنگ نمونده توی صورتش
    - پس کجایی خدا؟ خدا حواست کجاست؟داری چیکار میکنی با ما؟ خدا باتوام پس حواست کجاست؟

    سامان:

    وارد شرکت میشم و با ورودم روشنا به سمتم میاد
    - بیا سامان زود باش
    - چیشده؟
    - بریم تو اتاق بهت میگم اینجا نمیشه
    پشت سرش وارد اتاق میشم و در و پشت سرم میبندم
    - بگو دیگه دختر
    - اجازه ی دفن اریکا رو دادن مثل اینکه
    - چی؟
    - میخوان دفنش کنن
    سرپایین میاندازم
    - بی انصافی نیست؟خواهرم تنها دفن شه؟با مامورهای شهرداری؟این انصافه؟
    - تحمل کن
    - صبرم سراومده سامان میخوام تو مراسم دفنش باشم
    - مامورا که برن میریم پیشش. قول میدم
    - حال رئیس خوبه؟
    - نمیدونم بعد از اینجا میرم یه سر پیشش
    - برو ماها شب میاییم راستی سامان شنیدی نادر رفت؟
    ابرو بالا میاندازم
    - دوهفته نبودم چقدر اتفاق افتاده، کجا رفته حالا؟
    - مردک بزدل با خانوادش رفت سوئیس بلافاصله بعد از خبر فوت مهرداد
    - خوبه یه مزاحم کمتر. روشن خبردارید که پلیس رفته تو اون کارخونه یانه؟
    - نه هنوز نرفتن
    - پاکسازی شده اونجا؟از ما نباید ردی باشه
    - خیالت راحت چیزی نذاشتیم بمونه تو سه مرحله پاکسازی کردیم
    - صالحی و بقیه چیکارمیکنن؟
    - فعلا یه سکوت خاصی حاکمه فکرکنم منتظر حرکت بعدی رئیسن چون کسی نمیدونه که سام بیهوشه
    - خوبه. روشن حواست به اینحا باشه سعید و هاکان و مهدی کجان؟
    - سعید و هاکان طبق معمول این روزا کارخونه مهدی هم رفت انبار ورودی داریم انگار
    - اوکی پس من برم یه سر پیش سام شاید چیزی لازم باشه
    - مارو بی خبر نذار
    سری براش تکون میدم و از شرکت بیرون میزنم و به سمت خونه ی سامیار میرونم.
    وارد حیاط میشم و بی بی به استقبالم میاد
    - خوش اومدی پسرم
    - ممنون بی بی حال سامیار خوبه؟
    - ای بی بی چی بگم بچم افتاده رو تخت اناهیتا لب به غذا نمیزنه همش پیش سامیاره. بچه هام دونه دونه جلو چشمام دارن پر پر میشن و من پیرزن نمیتونم کاری بکنم. بیاتو مادر بیا تو
    - اناهیتا کجاست بی بی؟
    - کجامیخواستی باشه مادر؟یه دقیقه از پیش سام تکون نمیخوره تو اتاق سامیار.
    - من برم پیشش پس
    وارد اتاق سام میشم و کنار اناهیتا میشینم، نگاهم به چهره ی بی روحش میفته
    - تغیری نکرده حالش؟
    - یک ماهه بی هوشه. اگه الان آرشام بود میگفت یکماهه اخم نکرده یک ماهه داد نزده یکماهه چشم غره نرفته
    چشم هاش از اشک پر و خالی میشه و صورتش از اشک هاش خیس
    - یک ماهه دنیا جهنم شده، یک ماهه چشماش و ندیدم، یکماهه زندگیم هر معنی میده الی زندگی. آرشام همیشه میگفت سام که نباشه باید عزا بگیری میگفت بداخلاقه ها اما نباشه دیوونه میشی، یکماه نیست عزا گرفتم یکماهه نیست دارم دیوونه میشم
    - اروم باش انا سام به هوش میاد رئیس ما قوی تر از این حرفاست
    میدونم حرفم مسخره ست و حقیقت و با نگاهش به صورتم میکوبه
    - خسته نشدی؟تاکی میخوای با این جمله گولم بزنی؟سامان؟
    - جانم؟
    - دکتر همش میگه توکل به خدا! میگه امیدت به خدا. بی بی میگه خدا، سامان خدا خدا که میگن این بود؟این همه بزرگش کردن؟خدا این بود؟سامیارم داره میمیره، آرشام مرد اریکا مرد،بابامو کشتن، مامان سام و کشتن، بابای اریکارو کشتن، پس کجاست این خدا سامان؟ پس چرا نیست؟ چرا کافی نیست؟چرا حواسش به من، به ما نیست؟چشه خدا سامان؟آرشام میگفت هست، بابام میگفت هست اما کجاست؟ چرا من نمیبینمش؟ کجاست خداشون پس؟ اینی که میگن از همه بزرگتره چرا حواسش به من نیست؟چرا تیشه گرفته دستش داره ماهارو میزنه ؟مشکلش باما چیه؟هرکدوممون یه جوری بدبختیم چشه این لعنتی سامان؟ د اگه لامروت حواسش به ما هست الان آرشام کجاست اگه این بی انصاف میبینه مارو چرا اریکا مرد؟چرا وضع و اوضاع سامیار اینه؟چرا یه عده حیوون زندگیمون و گرفتن دستشون چرا کاری نمیکنه پس؟
    - صبور باش کفرنگو انا
    خیره به سام میشه و شعری زیر لبش زمزمه میکنه
    - اهای دنیا همین امشب خلاصم کن
    اگه کفر بذار باشه اگه حقه جوابم کن
    آهای دنیا ببین دارم با چشم خون بهت می گم
    بیا اینبارو مردی کن بگو آسوده می میرم
    تو هر کار که دلت می خواست با این جونو تنم کردی
    آهای دنیا آهای دنیا چه بی رحمی و نا مردی
    نذاشتی یک شبم باشه بدون حسرتو خواهش
    ببین حتی یه روزم تو نداشتی بام سر سازش
    همیشه گریه و زاری همش روزای تکراری
    یه دنیا غصه و ماتم همش درد و گرفتاری
    تا اینجا که رسیدم من یه روز خوش ندیدم من
    میگن دار مکافاتی به این جمله رسیدم من
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    اناهیتا:

    دستمال نم دار و روی صورتش میکشم و با بغض میخندم به صورت ازهمیشه معصوم ترش
    - صبحت بخیر گوریل جان .میگم سامی خسته نشدی انقدر خوابیدی؟سامی پاشو دیگه داری تلافی زبون درازی هام و درمیاری؟تورو روح آرشامت بس کن، تمومش کن بیدارشو. سام توروخدا. الان یکماهه و خوابی د لامذهب بسه یگه
    خیره میشم بهش
    - التماست میکنم سام بیدار شو
    نگاهم به چشم های بسته اش میخوره و مغموم از جا بلند میشم و از پله ها سرازیر میشم، نگاهم به دکتر میفته
    - سلام دکتر
    - سلام دخترم حالش چطوره؟
    - هیچ علائمی نداره اوایل انگشتش تکون میخورد اما الان اونم نداره
    - نگران نباش دخترم درست میشه
    میخوام جوابی بدم که صدای شکستن از بالا مانع حرفم میشه
    - بالا کسی هست اناهیتا؟
    - نه فقط من بودم
    به سمت پله ها میدوئم و در و باز میکنم.مات و مبهوت نگاهش میکنم
    - سام
    با عجزصدام میزنه
    - اناهیتا
    - جانم سامی چیشده
    دستش و دراز میکنه
    - انا کجایی؟
    گنگ نگاهش میکنم
    - چی میگی سامی من کنار در وایستادم
    سرش و به اطراف میچرخونه دکتر به سمتش میره
    - اروم باش سامیار، اروم باش پسرم
    - نمیبینم من هیچی نمیبینم
    میشنوم و باور نمیشه و ماتم میبره و صدای فریاد پر از عجزش بلند میشه
    - دکتر من نمیبینم همه جا تاریکه
    کنار در سرمیخورم واشکام روون میشن روی گونه هام
    - نمیبینم من هیچی نمیبینم دکتر نمیبینم
    سر روی زانو میذارم و صدای گریه های من و فریاد پر از درد سامیار اتاق و پر میکنه

    *****

    - چیشد دکتر حالش خوبه؟
    دکتر روی مبل میشینه و رو میکنه سمت سامان
    - نه واقعیتش اینه که حالش خوب نیست با ارامبخش خوابوندمش. ضربه ای که به سرش خورده باعث پارگی احتمالی قرنیه شده و دیده سام و مختل کرده
    - درمان میشه؟میتونه دوباره ببینه؟
    - نمیتونم قطعی بگم باید حتما تحت نظر پزشک بینایی باشه این یه مورد از دست من خارجه فعلا فقط سعی کنید بهش روحیه بدید اناهیتا جلوش اصلا گریه نکن روش تاثیر میذاره
    - نمیتونم میبینمش دلم کباب میشه نبودی سامان صبح با یه عجزی صدام میزد با داد میگفت نمیبینه....
    اشک دیدم و تار میکنه
    - چیکارکنیم براش دکتر؟
    - فقط امید بهش بدید جلوش افسرده نشید که نمیبینه ندیدنش و نکوبید تو سرش.
    صدای فریادش به گوشم میرسه و وحشت زده لب میزنم
    - سامان
    به سمت پله ها میدوئن و وارد اتاقش میشن پشت سرشون وارد اتاق میشم... دست های خونیش و خورد شیشه های دورش عذابم میدن. به سمتش میرم
    - سامیار عزیزم
    - گمشو بیرون
    - اروم باش قربونت برم بذار دستاتو ببندم داره خونریزی میکنه
    فریاد پر از دردش چشمه ی اشکم و فعال میکنه
    - گمشو بیرون گمشو من به کمک هیچکدومتون نیاز ندارم گمشو بیرون اشغال
    با اشاره ی من از اتاق بیرون میرن کنارش میرم و دست روی بازوش میذارم
    - سامی
    - مگه نگفتم برو بیرون؟
    - اروم باش
    سرش و میچرخونه و صدام و دنبال میکنه غرشش تیره ی کمرم و میلرزونه
    - گمشو بیرون کثافت گمشو نمیخوام پیشم بمونید
    - باشه میرم به خدا میرم فقط بذار دستاتو ببندم بعدش میرم
    - نمیخوام گورت و گم کن
    - سام تورو روح آرشام بذار دستت و ببندم داره خونریزی میکنه به اندازه ی کافی خون از دست دادی
    اروم میشه و برادرم نیستی اما اسمت بازم تسکین حال خرابی‌های این مرد. کنارش میشینم و شروع به بستن دستش میکنم
    - چند وقت بی هوش بودم؟
    - یکماه و نیم
    - اریکا رو دفن کردن؟
    - تاجایی که من شنیدم اره هفته پیش مامورهای شهرداری دفنش کردن
    دست مشت شده اش و رگ بیرون زده ی گردنش نشون غم داره و چه کردن باهات ناجی من؟
    - بستی تموم شد!!برو بیرون انا
    - سام..
    - تورو به هرچی میپرستی برو بیرون تنهام بذار نمیخوام پیشم باشی
    دلم میشکنه وچه میکنی با من زخم خوزده ناجی جانم؟
     

    parisa mazlomi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/07
    ارسالی ها
    178
    امتیاز واکنش
    2,915
    امتیاز
    571
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    سامان:

    کنار اناهیتا میایستم
    - چیشده انا؟
    - نمیدونم از اون روزی که هممون و از اتاقش بیرون کرد یکماه میگذره حتی حرفم نمیزنه بی بی با گریه غذا میبرد براش اما امروزصبح گفت بهت زنگ بزنم بگم بیایی. سام حالش خوب نیست یه کاری بکنید این روزا حتی غذا هم نمیخوره سامان توروخدا یه کاری بکنید
    - فعلا بذار ببینم چیکارم داره!
    - باشه تو اتاقشه برو
    ازش جدا میشم و به سمت اتاق سامیار میرم.درمیزنم و صدای ضعیفش بلند میشه
    - بیاتو
    وارد اتاق میشم و ماتم میبره از دیدنش. سام کجا و پسر زار و نزار جلوی چشم های من کجا؟چه کردن باهات از برادر به من نزدیک تر؟ خدا حواست کجاست؟
    سرش و میچرخونه دنال صدام و عجزش عذابم میده
    - سامان تویی؟
    کنار پاش زانو میزنم
    - بله رئیس منم
    دستاش میچرخه برای پیدا کردنم وبغض تا سر حد خفگی بالا میاد و کی گفته مرد گریه نمیکنه؟ من به اندازه ی سالهای مرد بودنم دلم گریه میخواد.دستش و تو هوا میگیرم
    - اینجام رئیس
    - خوب شد اومدی کار واجب باهات دارم
    - من درخدمتم
    - اریکا چیشد؟دفنش کردید؟
    - بله دفن شد
    - پلیس ها چی؟
    - همون کاری که بهتون گفتم و انجام دادیم صحنه سازی دزدی از یه خونه
    - اون کارخونه چی؟مهرداد؟
    - جنازه هار انداختیم تو گودالی که اونجا بود روشم خاک ریختیم هرچیم رد و اثر از خودمون یا ماشینا بود پاک کردیم. اقا نادر و خانودشون از ایرانم رفتن بلافاصله با خبرمرگ مهرداد
    فکش قفل میشه ونفرت قل میزنه تووی لحنش
    - به جهنم. بقیشون چی؟
    - از هیچ کس حرکت ندیدیم انگار مرگ مهرداد برای این باند یکم شوکه کننده بوده
    - سامان
    - جانم رئیس
    - ارمین کجاست؟
    - چیزی میخوایید؟
    - اموال انا چیشد؟
    - فکرکنم ارمین یه جلسه داشت با اریا ولی از نتایجش خبرندارم
    - میخوام تا اخر این هفته اموالش برگرده
    - چشم رئیس تلاشمون و میکنیم
    - من و ببر سرخاکم آرشام و بعدشم بریم شرکت
    - چشم اول کمکتون کنم لباس بپوشید بعد بریم اقا
    سری تکون میده و به سمت کمد لباساش میرم
    - کت شلوار بیارم اقا؟
    - اره
    به سمتش برمیگردم و سر پایین افتاده اش، دستهای از خجالت و حرص کشت شده اش و کاش نرسه روزی که بشکنه غرور یک مرد...!!!

    سامیار:

    مرگ میبینم و درد از این بالاتر؟
    بیا اینبار و مردی کن بگو اسوده میمرم
    - عصا بدم بهتون؟
    صداش تو سرم زنگ میزنه، عصا؟ داری انتقام میگیری نزدیک تر از رگ گردن؟اینبار حواست کجاست؟ خدا باتوام پس حواست کجاست؟تلخ خندی میزنم
    - اره بده عصا بده بهم
    - بفرمایید رئیس
    - ببی...
    تا نوک زبونم میاد و میخورم این حق دیدن و من اسیر این سیاهی شدم و انگار که رسید حق به حق دارش...
    دست دراز میکنم سمتش و تا عصا رو بگیرم اما دستی که فقط هوا چنگ میزنه و خدا بکش و راحت کن چرا بازی میکنی؟
    عصا رو به دستم میسپاره و مغموم تر قدم برمیدارم و سام کجا این همه ناتوانی کجا؟از اتاق بیرون میرم
    - سامیار
    صداش ارامش قلب خسته ام میشه وچقدر دلتنگ دیدنتم و چقدر خوب ندیدمت. اخم میکشم توهم، بغض میکنه و درد میکشم
    - سامی؟ حرف نمیزنی باهام؟
    ببخش همزاد سیه پشیونی، خودخواهی خط مرام سام نیست.
    - سام توروخدا حرف بزن فحش بده داد بزن سرم اما فقط باهام حرف بزن
    طوفان به پا میکنی تو زندگی من زلزله زده؟اواره رو اواره کردن رواست شبه مادرم؟
    - وسایلت و جمع کن
    - چی؟
    صدای مبهوتش قلبم و درهم میکشه و من سخت تر میشم
    - وسایلت و جمع کن باید از اینجا بری دیگه کسی نیست تهدیدت کنه، اموالتم تا اخر این هفته بهت برمگیردونن بعد میتونی...
    - داری بیرونم میکنی؟
    فکرم درگیره، دلم درگیرتر..بغض نکن ماه من
    - اره سام؟داری بیرونم میکنی؟انقدر راحت ؟حالم و میفهمی؟اصلا من و میبینی لعنتی؟
    - نه نمیبینم نه که نخوام دیگه نمیبنم، تو که چشم داری ببین من سامیار تهرانی واسه لباس پوشیدنم محتاجم، واسه راه رفتنم عصا دستم میدن، اگه دستم و نگیرن میخورم زمین. حقارتم و میبینی؟ تو که چشم داری باز کن و ببین خوب ببین حقیر شدن سامیار و ببین. چرا ساکتی پس؟ میبینی حقیقت تلخه الانم حقیقت اینه که من نمیبینم. از اینجا برو اناهیتا پشت سرتم نگاه نکن. بریم سامان
    کنارم قدم برمیداره و با بستن شدن در اسانسور مقاوتم تموم میشه و اخمام باز.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا