_ بابا جان ، بی زحمت یه چندتا چایی بردار بیار
برخلاف غم چشماش لبخندی زد و گفت :
_ چشم خان بابا ، الان میارم
_ چشمت بی بلا بابا جان
خان جون : سماور جوش نیست مادر دو دقیقه صبر کن
_ پس میرم کیک و بچینم تو ضرف
با دقت کیک نیلی پز رو که به لطف خدا خمیر نشده بود رو برش میداد و تو ضرف مخصوص میچید.
چند دقیقه ایستاد تا سماور جوش بیاد.
مشغول ریختن چای بود که دخترا به آشپزخونه اومدن.
مهرنوش لبخندی زد و گفت :
_ شنیدم کیک ، کار دست توِ ؟
نیلی لبخندی زد و گفت :
_ دعا کن مسموم نشی
مهرنوش خندید و گفت :
_ ظاهرش که دل میبره خدایی ، البته اگه تو زرد از آب در نیاید
نیلی خندید و گفت :
_ اتفاقا توش زعفرون زدم ، تو زرده تو زرده
بهنوش با خنده مشت آرومی به بازوی نیلی زد و گفت :
_ عوضـــــــــی
_ وووی ، دختر آب جوش دستمه
_ ای وای خاک به سرم ببخشید، دستت سوخت
نیلی با خنده :
_ نه در آستانه ی سوختن بود
مهرنوش صداش رو آروم کرد و گفت :
_ میبینین الان نزدیک 5 دقیقه است از حموم اومده بیرون ، اما همچنان چپیده تو اتاقش
برخلاف غم چشماش لبخندی زد و گفت :
_ چشم خان بابا ، الان میارم
_ چشمت بی بلا بابا جان
خان جون : سماور جوش نیست مادر دو دقیقه صبر کن
_ پس میرم کیک و بچینم تو ضرف
با دقت کیک نیلی پز رو که به لطف خدا خمیر نشده بود رو برش میداد و تو ضرف مخصوص میچید.
چند دقیقه ایستاد تا سماور جوش بیاد.
مشغول ریختن چای بود که دخترا به آشپزخونه اومدن.
مهرنوش لبخندی زد و گفت :
_ شنیدم کیک ، کار دست توِ ؟
نیلی لبخندی زد و گفت :
_ دعا کن مسموم نشی
مهرنوش خندید و گفت :
_ ظاهرش که دل میبره خدایی ، البته اگه تو زرد از آب در نیاید
نیلی خندید و گفت :
_ اتفاقا توش زعفرون زدم ، تو زرده تو زرده
بهنوش با خنده مشت آرومی به بازوی نیلی زد و گفت :
_ عوضـــــــــی
_ وووی ، دختر آب جوش دستمه
_ ای وای خاک به سرم ببخشید، دستت سوخت
نیلی با خنده :
_ نه در آستانه ی سوختن بود
مهرنوش صداش رو آروم کرد و گفت :
_ میبینین الان نزدیک 5 دقیقه است از حموم اومده بیرون ، اما همچنان چپیده تو اتاقش
آخرین ویرایش: