آرتام:
لعنتی جواب بده...
برای بار دهم شماره آرام رو گرفتم ولی فقط صدای نحس کسی بود که می گفت:« دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!»
دوماه از شبی که خونه عمو پوریا دعوت بودیم، می گذشت...
رفتار آرام از همون شب مشکوک شده بود...
و الان تلفنش خاموش بود..
به پری خانم هم زنگ زدم اما اونم گفت خبری نداره...
از تمام کسایی که با آرام در ارتباط بودن سوال کرده بودم اما هیچ کس از آرام خبر نداشت...
به معنی واقعی داشتم دیوونه می شدم...
دلم شور می زد...
صدای بلند آیدا که داشت منو صدا می کرد، دلشورم رو بیشتر کرد...
بدون در زدن وارد اتاق شد...
یه پاکت نامه دستش بود...
_ آیدا اون پاکت چیه؟
با صدایی که به خاطر بغض میلرزید،گفت: آرتام، آرام..
_ آرام چی آیدا؟
چی شده؟؟؟
به گریه افتاد: آرام رفته!
نفهمیدم منظورش چیه؟
_ یعنی چی آیدا؟
یعنی چی رفته؟
پاکت نامه رو به طرفم گرفت و گفت: بخونش...
سریع پاکت رو از دستش گرفتم و نامه داخلش رو در اوردم و شروع کردم به خوندن...
« سلام به آیدا و آرتام...
می دونم الان که نامه من به دستون رسیده، دارید دنبال من می گردید...
اما گشتن بی فایده ست...
خودتون رو به زحمت نندازید...
چون نمی تونید من رو پیدا کنید...
من هم جام امن هستش و هم راضیم...
دیگه از زندگی ای که داشتم، خسته شده بودم...
یه زندگی جدید رو شروع می کنم...
امیدوارم خوشبخت بشین...
به منم فکر نکنید..
خوشبخت بشید...
امضاء
شیر زخمی(آرام سعیدی)
خداحافظ...»
نامه از بین دستام افتاد...
خدایا کجا رفته؟
حالا من چی کار کنم؟
اول از همه باید برم خونش...
ولی هیچ کس که آدرسش رو بلد نیست...
یک دفعه اسم آدریَن تو مغزم جرقه زد...
آدریَن یه بار آرام رو به خونش رسونده بود...
سریع شماره آدریَن رو گرفتم...
با اولین بوق جواب داد...
آدریَن: جانم آرتام؟
_ آدریَن سریع بیا این جا...
آدریَن: چیزی شده؟
_ آدریَن سوال نپرس فقط بیا...
و گوشی رو قطع کردم...
خدایا این دیگه چه مصیبتی بود که گریبان گیر ما شد؟
وقتی آدریَن اومده سریع موضوع رو براش توضیح دادم...
به همراه هم رفتیم به سمت خونش ولی صاحب خونش گفت خونه رو تحویل داده...
همه جا رو گشته بودیم ولی خبری ازش نبود...
از دانشگاه انتقالی گرفته بود اما نفهمیدیم به کجا؟
همه تلاشم رو کردم اما نتونستم پیداش کنم و این بیشتر داغونم کرد...
***
آدریَن:
تو اتاقم نشسته بودم...
به تخت نگاه کردم...
تختی که آرام روش خوابید...
3ماه از رفتن آرام گذشته بود...
نه من و نه آرتام نتونستیم پیداش کنیم...
گوشیم رو برداشتم و آهنگی که تازه محمد برام ریخته بود رو پیدا کردم...
محمد و شیرین به تازگی نامزد کرده بودن...
شیدا و حامد هم عقد بودن و 2 ماه دیگه عروسیشون بود...
همه خوش حال بودن به جز من...
منی که عشقم رو از دست داده بودم...
درست زمانی که می خواستم اعتراف کنم دوسش دارم...
آهنگ رو پلی کردم و صدای آهنگ بود که سکوت اتاق رو شکست...
( داره میره_ امیر بهادر )
خیلی مغروره از دلم دوره همه جوره سوتو کوره بی اون این خونه
خیلی تنهامو دیگه دردامو نمی دونه نمی مونه با منه دیوونه
دیگه دیره داره میره , میره تا زندگیم بمیره خیلی راحت سر ساعت میره تا جونمو بگیره
بی قراره دوست نداره که بمونه با من دوباره
تو خیابون سیله بارون داره رو صورتم می باره , داره رو صورتم می باره
دیگه دیره داره میره , میره تا زندگیم بمیره خیلی راحت سر ساعت میره تا جونمو بگیره
بی قراره دوست نداره که بمونه با من دوباره
تو خیابون سیله بارون داره رو صورتم می باره
دیگه دیره داره میره , میره تا زندگیم بمیره خیلی راحت سر ساعت میره تا جونمو بگیره
بی قراره دوست نداره که بمونه با من دوباره
تو خیابون سیله بارون داره رو صورتم می باره , داره رو صورتم می باره
★★★
دیگه صبرم رو از دست دادم...
سرم رو، روی زانوهام گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن...
خدایا دیگه نمی کشم...
دلم خیلی گرفته بود...
این آهنگ درست وصف حال من بود...
آره عشق من خیلی مغرور بود...
همیشه از من دور بود...
خدایا چی کار کنم؟
لعنتی جواب بده...
برای بار دهم شماره آرام رو گرفتم ولی فقط صدای نحس کسی بود که می گفت:« دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!»
دوماه از شبی که خونه عمو پوریا دعوت بودیم، می گذشت...
رفتار آرام از همون شب مشکوک شده بود...
و الان تلفنش خاموش بود..
به پری خانم هم زنگ زدم اما اونم گفت خبری نداره...
از تمام کسایی که با آرام در ارتباط بودن سوال کرده بودم اما هیچ کس از آرام خبر نداشت...
به معنی واقعی داشتم دیوونه می شدم...
دلم شور می زد...
صدای بلند آیدا که داشت منو صدا می کرد، دلشورم رو بیشتر کرد...
بدون در زدن وارد اتاق شد...
یه پاکت نامه دستش بود...
_ آیدا اون پاکت چیه؟
با صدایی که به خاطر بغض میلرزید،گفت: آرتام، آرام..
_ آرام چی آیدا؟
چی شده؟؟؟
به گریه افتاد: آرام رفته!
نفهمیدم منظورش چیه؟
_ یعنی چی آیدا؟
یعنی چی رفته؟
پاکت نامه رو به طرفم گرفت و گفت: بخونش...
سریع پاکت رو از دستش گرفتم و نامه داخلش رو در اوردم و شروع کردم به خوندن...
« سلام به آیدا و آرتام...
می دونم الان که نامه من به دستون رسیده، دارید دنبال من می گردید...
اما گشتن بی فایده ست...
خودتون رو به زحمت نندازید...
چون نمی تونید من رو پیدا کنید...
من هم جام امن هستش و هم راضیم...
دیگه از زندگی ای که داشتم، خسته شده بودم...
یه زندگی جدید رو شروع می کنم...
امیدوارم خوشبخت بشین...
به منم فکر نکنید..
خوشبخت بشید...
امضاء
شیر زخمی(آرام سعیدی)
خداحافظ...»
نامه از بین دستام افتاد...
خدایا کجا رفته؟
حالا من چی کار کنم؟
اول از همه باید برم خونش...
ولی هیچ کس که آدرسش رو بلد نیست...
یک دفعه اسم آدریَن تو مغزم جرقه زد...
آدریَن یه بار آرام رو به خونش رسونده بود...
سریع شماره آدریَن رو گرفتم...
با اولین بوق جواب داد...
آدریَن: جانم آرتام؟
_ آدریَن سریع بیا این جا...
آدریَن: چیزی شده؟
_ آدریَن سوال نپرس فقط بیا...
و گوشی رو قطع کردم...
خدایا این دیگه چه مصیبتی بود که گریبان گیر ما شد؟
وقتی آدریَن اومده سریع موضوع رو براش توضیح دادم...
به همراه هم رفتیم به سمت خونش ولی صاحب خونش گفت خونه رو تحویل داده...
همه جا رو گشته بودیم ولی خبری ازش نبود...
از دانشگاه انتقالی گرفته بود اما نفهمیدیم به کجا؟
همه تلاشم رو کردم اما نتونستم پیداش کنم و این بیشتر داغونم کرد...
***
آدریَن:
تو اتاقم نشسته بودم...
به تخت نگاه کردم...
تختی که آرام روش خوابید...
3ماه از رفتن آرام گذشته بود...
نه من و نه آرتام نتونستیم پیداش کنیم...
گوشیم رو برداشتم و آهنگی که تازه محمد برام ریخته بود رو پیدا کردم...
محمد و شیرین به تازگی نامزد کرده بودن...
شیدا و حامد هم عقد بودن و 2 ماه دیگه عروسیشون بود...
همه خوش حال بودن به جز من...
منی که عشقم رو از دست داده بودم...
درست زمانی که می خواستم اعتراف کنم دوسش دارم...
آهنگ رو پلی کردم و صدای آهنگ بود که سکوت اتاق رو شکست...
( داره میره_ امیر بهادر )
خیلی مغروره از دلم دوره همه جوره سوتو کوره بی اون این خونه
خیلی تنهامو دیگه دردامو نمی دونه نمی مونه با منه دیوونه
دیگه دیره داره میره , میره تا زندگیم بمیره خیلی راحت سر ساعت میره تا جونمو بگیره
بی قراره دوست نداره که بمونه با من دوباره
تو خیابون سیله بارون داره رو صورتم می باره , داره رو صورتم می باره
دیگه دیره داره میره , میره تا زندگیم بمیره خیلی راحت سر ساعت میره تا جونمو بگیره
بی قراره دوست نداره که بمونه با من دوباره
تو خیابون سیله بارون داره رو صورتم می باره
دیگه دیره داره میره , میره تا زندگیم بمیره خیلی راحت سر ساعت میره تا جونمو بگیره
بی قراره دوست نداره که بمونه با من دوباره
تو خیابون سیله بارون داره رو صورتم می باره , داره رو صورتم می باره
★★★
دیگه صبرم رو از دست دادم...
سرم رو، روی زانوهام گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن...
خدایا دیگه نمی کشم...
دلم خیلی گرفته بود...
این آهنگ درست وصف حال من بود...
آره عشق من خیلی مغرور بود...
همیشه از من دور بود...
خدایا چی کار کنم؟
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش توسط مدیر: