- عضویت
- 2016/12/15
- ارسالی ها
- 46
- امتیاز واکنش
- 780
- امتیاز
- 231
سلام به همگی اینم پست بعدی
رمان اسپرسو شیرین _ قسمت سی و هفتم
[ آیرین ]
پتور رو کشیدم روی 4 تاشون و از اتاق خوابمون اومدم بیرون. چون هنوز یک ماهشون بود توی اتاق خودمون تخت گذاشته بودیم و پیش خودمون میخوابیدن.
یه نگاه به ساعت توی راهرو انداختم...ساعت 9 شب بود. پس الان آرشام باید توی اتاق مطالعه باشه.
درو باز کردم و رفتم داخل،آرشام سرشو تا کتف کرده بود توی لپ تاپ و یه چیزیو داشت با دقت میخوند!!
انقدر غرق بود که اصلا نفهمید من اومدم تو اتاق!!
از فرصت استفاده کردم و رفتم پشت سرش ایستادم،یعنی قربون تمرکز آقامون برم، اصلا نفهمید من پشت سرشم!!
میخواستم یکم اذیتش کنم،تا دستمو دراز کردم صدای بم و مردونش به گوشم خورد!
آرشام: میدونم پشت سرمی و میخوای اذیتم کنی خانوم موشه!!
چشمام شد قده دوتا سکه 500 تومنی!! از کجا فهمید؟! من که خیلی نامحسوس اومدم اینجا!!!
همراه صندلیش چرخید سمت منو با خنده زل زد بهم.خدایا من چقدر عاشق این مرد جذابم!! چقدر عاشقشم...میخوام جونمم واسش بدم یعنی...
همینجوری خیره خیره زل زده بودم بهش که خندش شدت گرفت و گفت
آرشام: تموم شد؟!
اخم محوی کردم و گفتم
من: شوهر خودمه،دلم میخواد با چشمام قورتش بدم به تو چه؟! فضولی؟!
خخخخخخ!!! خدایی من عجب رویی دارما!!!
خندید و دستمو گرفت و منو نشوند روی پاش. دستاشو دور کمرم حلقه کرد،منم دستامو دور گردنش حلقه کردم.
گونمو بوسید و کنار گوشم به حالت زمزمه گفت
آرشام: بعد اون وقت منم بخوام مقابله به مثل کنم که چیزی ازت نمیمونه خانوم خانوما! بعدم نگاه تبدارشو بهم دوخت!!
دستمو گذاشتم روی صورتش و آروم نوازشش کردم که چشماش بسته شد!! این نشون میداد که داره از کارم آرامش میگیره...
دیدم حسابی غرق آرامشه یهو کرمم گرفت!! خوبیش اینه آرشامم مثل خودم بدجور روی گردنش حساسه!!!
سرم رو خم کردم و یه بـ..وسـ..ـه نرم و یکم طولانی روی گودی گردنش نشوندم!!! یک لحظه حس کردم نفسش قطع شد!!
سریع سرم رو کشیدم کنار و منتظر واکنشش شدم!!
چشماشو باز کرد و زل زد به من!! عین ببری که به طعمش نگاه میکنه!! بسم الله، بدبخت شدم!!! پدرمو درمیاره شک نکن!!!
برای جلوگیری از هرگونه له شدگی توسط آرشام شروع کردم به التماس کردن.
من: به خدا فقط میخواستم شوخی کنم،منو نکشی یه وقت...جون هرکی دوست داری.. منو نخور...مامان...
همین جوری داشتم جیغ و ویغ میکردم که آرشام دستشو گذاشت روی دهنم و گفت
آرشام: اولا دیگه جون خودتو قسم نمیدی،دوما این بارو گذشت میکنم اگه تکرار بشه دیگه خودت میدونی!!
بعدش دستشو برداشت که با اخم گفتم
من: من که جون خودمو قسم ندادم!!
آرشام: گفتی جون هرکی دوست داری.منم فقط تورو دوست دارم دیگه...
خندیدم که با عشق گونمو بوسید.عاشق ابراز محبت کردنشم. لب و گردن بهانست،اگه یه مرد عاشق زنش باشه گونشو یا پیشونیشو میبوسه...
آرشام: یه سورپرایز واست دارم!!
عین بچه ها ذوق کردم وگفتم
من: چی؟ چی؟ بگو...بگوووووو....
آرشام: خیلخب صبر کن.
بعدم دستشو دراز کرد و از توی کشوی میزش دو تا بلیط درآورد...گرفتش سمت من که گرفتمشون و نگاهشون کردم. بلیط هواپیما بود...نگاه به مقصدش انداختم چشمام 4 تا شد...به چیزی که میدیدم اعتماد نداشتم برای همین با چشمای گرد و ابروهای بالا رفته گفتم
من: ایراااان؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
آرشام لبخندی زد و گفت
آرشام: بله ایران...
با ناباوری نگاهم بین بلیطا و آرشام در رفت و آمد بود و گفتم
من: آخه چجوری؟! اگه بری اونجا که میگیرنت.
نگاهم کرد و با حوصله توضیح داد.
آرشام: پدرت به خاطر تو اسم منو از تو کل پرونده خط زده،یعنی هیچ مدرکی علیه من نیست.من خودمم تازه فهمیدم.
با ذوق گفتم
من: یعنی با خیال راحت میتونیم بریم ایران؟!
لبخند جذابی زد و گفت
آرشام: آره خانومم،این بلیطارو چند روز پیش گرفتم که سورپرایزت کنم.
با ذوق خودمو انداختم تو بغلش،سرم رو سینش بود،صدای کوبش قلبش روحمو نوازش میکرد...
با صدای آرومی گفتم
من: ممنون آرشام،ممنون مرد زندگی من!!
ادامه دارد....
رمان اسپرسو شیرین _ قسمت سی و هفتم
[ آیرین ]
پتور رو کشیدم روی 4 تاشون و از اتاق خوابمون اومدم بیرون. چون هنوز یک ماهشون بود توی اتاق خودمون تخت گذاشته بودیم و پیش خودمون میخوابیدن.
یه نگاه به ساعت توی راهرو انداختم...ساعت 9 شب بود. پس الان آرشام باید توی اتاق مطالعه باشه.
درو باز کردم و رفتم داخل،آرشام سرشو تا کتف کرده بود توی لپ تاپ و یه چیزیو داشت با دقت میخوند!!
انقدر غرق بود که اصلا نفهمید من اومدم تو اتاق!!
از فرصت استفاده کردم و رفتم پشت سرش ایستادم،یعنی قربون تمرکز آقامون برم، اصلا نفهمید من پشت سرشم!!
میخواستم یکم اذیتش کنم،تا دستمو دراز کردم صدای بم و مردونش به گوشم خورد!
آرشام: میدونم پشت سرمی و میخوای اذیتم کنی خانوم موشه!!
چشمام شد قده دوتا سکه 500 تومنی!! از کجا فهمید؟! من که خیلی نامحسوس اومدم اینجا!!!
همراه صندلیش چرخید سمت منو با خنده زل زد بهم.خدایا من چقدر عاشق این مرد جذابم!! چقدر عاشقشم...میخوام جونمم واسش بدم یعنی...
همینجوری خیره خیره زل زده بودم بهش که خندش شدت گرفت و گفت
آرشام: تموم شد؟!
اخم محوی کردم و گفتم
من: شوهر خودمه،دلم میخواد با چشمام قورتش بدم به تو چه؟! فضولی؟!
خخخخخخ!!! خدایی من عجب رویی دارما!!!
خندید و دستمو گرفت و منو نشوند روی پاش. دستاشو دور کمرم حلقه کرد،منم دستامو دور گردنش حلقه کردم.
گونمو بوسید و کنار گوشم به حالت زمزمه گفت
آرشام: بعد اون وقت منم بخوام مقابله به مثل کنم که چیزی ازت نمیمونه خانوم خانوما! بعدم نگاه تبدارشو بهم دوخت!!
دستمو گذاشتم روی صورتش و آروم نوازشش کردم که چشماش بسته شد!! این نشون میداد که داره از کارم آرامش میگیره...
دیدم حسابی غرق آرامشه یهو کرمم گرفت!! خوبیش اینه آرشامم مثل خودم بدجور روی گردنش حساسه!!!
سرم رو خم کردم و یه بـ..وسـ..ـه نرم و یکم طولانی روی گودی گردنش نشوندم!!! یک لحظه حس کردم نفسش قطع شد!!
سریع سرم رو کشیدم کنار و منتظر واکنشش شدم!!
چشماشو باز کرد و زل زد به من!! عین ببری که به طعمش نگاه میکنه!! بسم الله، بدبخت شدم!!! پدرمو درمیاره شک نکن!!!
برای جلوگیری از هرگونه له شدگی توسط آرشام شروع کردم به التماس کردن.
من: به خدا فقط میخواستم شوخی کنم،منو نکشی یه وقت...جون هرکی دوست داری.. منو نخور...مامان...
همین جوری داشتم جیغ و ویغ میکردم که آرشام دستشو گذاشت روی دهنم و گفت
آرشام: اولا دیگه جون خودتو قسم نمیدی،دوما این بارو گذشت میکنم اگه تکرار بشه دیگه خودت میدونی!!
بعدش دستشو برداشت که با اخم گفتم
من: من که جون خودمو قسم ندادم!!
آرشام: گفتی جون هرکی دوست داری.منم فقط تورو دوست دارم دیگه...
خندیدم که با عشق گونمو بوسید.عاشق ابراز محبت کردنشم. لب و گردن بهانست،اگه یه مرد عاشق زنش باشه گونشو یا پیشونیشو میبوسه...
آرشام: یه سورپرایز واست دارم!!
عین بچه ها ذوق کردم وگفتم
من: چی؟ چی؟ بگو...بگوووووو....
آرشام: خیلخب صبر کن.
بعدم دستشو دراز کرد و از توی کشوی میزش دو تا بلیط درآورد...گرفتش سمت من که گرفتمشون و نگاهشون کردم. بلیط هواپیما بود...نگاه به مقصدش انداختم چشمام 4 تا شد...به چیزی که میدیدم اعتماد نداشتم برای همین با چشمای گرد و ابروهای بالا رفته گفتم
من: ایراااان؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
آرشام لبخندی زد و گفت
آرشام: بله ایران...
با ناباوری نگاهم بین بلیطا و آرشام در رفت و آمد بود و گفتم
من: آخه چجوری؟! اگه بری اونجا که میگیرنت.
نگاهم کرد و با حوصله توضیح داد.
آرشام: پدرت به خاطر تو اسم منو از تو کل پرونده خط زده،یعنی هیچ مدرکی علیه من نیست.من خودمم تازه فهمیدم.
با ذوق گفتم
من: یعنی با خیال راحت میتونیم بریم ایران؟!
لبخند جذابی زد و گفت
آرشام: آره خانومم،این بلیطارو چند روز پیش گرفتم که سورپرایزت کنم.
با ذوق خودمو انداختم تو بغلش،سرم رو سینش بود،صدای کوبش قلبش روحمو نوازش میکرد...
با صدای آرومی گفتم
من: ممنون آرشام،ممنون مرد زندگی من!!
ادامه دارد....
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
دانلود رمان های عاشقانه