پست هجدهم:
بردیا:
بابچه ها تا ساعت 9چالوس بودیم،ومن باید سرساعت10 خونه می بودم.وماهنوزراه نیوفتاده بودیم،بااین برنامه ریزی حتما سرساعت10 میرسم خونه.
-جمع کنید بریم دیگه..دیره!
پدرام حرفم روتایید کرد،روکردسمت جمع.
-راس میگه اقاجمع کنید..
پرهام درحالی که داشت،به همراه پدرام وسایل روجمع می کرد:
- نیما رفته پول شام روحساب کنه!
-پس من برم ماشین روبیارم.
-بردیا منم باهات میام!
باسینا رفتیم ماشین روبیاریم،ماشینمو کنارچندتا ماشین دیگه پارک کرده بودم یاد اون روز افتادم که با آترینا زدیم لاستیکاروپنجر کردیم!
-سینا!
-هوم بله؟
-میگم پایه ای بزنیم لاستیکای ماشینارو پنجرکنیم؟
سینا صورت گرد داشت سبزه قدش متوسط هیکلشم خوب بود .میشه گفت نمک اکیپمون بود،چشم های سبزابی داشت،موهاشم کج میزدبالا،پرهام پدرام باهم برادربودن پرهام صورت کشیده ای داشت وگندمی بود پدرامم همینطور پرهام موهاش رو فشن زده بود.ولی پدارم موهاش رو بلندکرده بودوپشتش میبست عین دخترا پرهام چشم های مشکی داشت پدرامم چشم هاش به خاکستری میزدهردوشون قدبلندبودن.پدرام نسبت به پرهام هیکلی توپرتربود.
نیمامثلا جدی اکیپ بود.صورت اونم نسبتا کشیده بود رنگ پوستشم سفید بود چشم های قهوای تیره موهاشم یه طرفش روزده بود انقدر بهش میخندیدم منم گل اکیپ اروم بی سروصدا اصلا بچه مثبت!
-ببین بردیا هستم.ولی میگم بیا یه دونه لاستیک پنجرکنیم.قبول؟
-باش
جای آترینا خالی بود،ولی بهترازهیچی بود!
رفتیم باسینا قشنگ بایه سوزن ته گرد قشنگ باد لاستیکا روخالی کردیم فقط یکیش روخالی نکردیم،میخواستم زیرلاستیک یه چیزتیزمثلا سوزن یاهرچیزی که لاستیکش موقع حرکت پنجربشه پیداکنم.ازشانسم هیچی پیدانکردم.
ازلجم زدم جفت لاستیکای جلوش روپنجر کردم...
-حرصت خالی شد؟
ب-چجورم...خب دیگه بریم!
وقتی رفتیم پیش ماشینم دیدم بچه ها امدن دارن مثل بزمنو سینارونگامیکنن منم نیشمو تا جایی که میشد بازکردم!
-جونم عزیزای من!
-کدوم گوری رفتین؟
-جون اون موهات حرص نخور پدی جون،کارداشتیم که انجام شد،خب بریم!
-صبرکن ببینم..چه کاری؟
-نیما،این وسط داری ازم بازجویی می کنی؟
-بردیا؟
-جانم پری خودم!
-درد!
-بی ادب..خب بریم تو راه میگم الان بابام منو میکشه،ماشینم دیگه نداریم!
پدرام سریع ترازبقیه بچه ها،رفت نشست روی صندلی عقب.
-اوه اوه..بریم خوب شدگفت!
-بله که خوب شد گفتم ساعت چنده؟
باحرف سینامطمئن شدم سر10 خونم.
- 9:30
-ممنون...بریم؟
-اره!
بلاخره همه سوارماشین شدیم وراه افتادیم یعنی تا خود تهران این بی نمکا نمک ریختن منم مثل اقاها رانندگی کردم فقط چون اب نزدیک من بود پرهامم اب میخواست پدرام نمک،به جای نمک بهش فلفل دادم چون هردوش رواورده بودیم،جفتشم شبیه هم بود،نمی دونم اخه کی توماشین میوه میخوره..؟
به پرهامم به جای اب چون خیلی ارادت داره به دلسترخیلی ریلکس بهش دلستردادم شیشه هاشون چون شبیه هم بود متوجه نشد!
-مثلا من رانندما،خب سیناتوجلوچه غلطی می کنی؟
-یعنی بردیا یه آهنگ مثل ادم نداری تو؟
تا اومد جواب سیناروبدم دادپرهام،پدرام رفت هوا.
-یعنی بخدا بردیا دستم بهت برسه زندت نمیذارم!
-ای خدابگم چیکارت کنه(داد)آتیــش گرفتـــم!
-اخ گوشم،کرشدم..حالا چیزی نشده که سینا ببین اینا چی میگن من حواسم به رانندگیه!
-یه رانندگی به تونشون بدم.
-جون اون موهات حرص نخور!
تا اومد جوابمو بده نیما نذاشت!
-اقاالان بخیال شین..بلاخره میرسیم!
-بلاخره منم دارم رانندگی می کنم..منم باید برسونمتون دیگه!
نیماباتعجب:
-بردیا!
اخه یه بارکه ازشمال برمیگشتیم وسط جاده کرج پیادشون کردم..حقشون بودتا کجا داشتن دنبال ماشین میومدن
-جانم؟(بانیش باز)
-ازاین هرچیزی برمیاد!
-حرص نخورتو پری جون!
هرطوری بود صحیح وسالم رسیدیم تهران بعدازپیاده کردن بچه ها خودم رفتم خونه وقتی رسیدم خونه ماشین روپارک کردم توی حیاط
تازه نگام افتاد به ساعت فکم چسبیدبه زمین فقط یه دوساعت دیرکرده بودم همین به جای 12،10 رسیدم
خدایا خودمو سپردم بهت...
خیلی اروم اروم به سمت درخونه قدم برمیداشتم...
دروکه بازکردم همه چراغاخاموش بود اروم اروم درو بستم تا امدم ازپله برم بالا دقیقا پله سومی بودم که بابا رو روی پله اخری ازبالا دیدم!
جون خوبی بودم
-چه عجب..میذاشتی دوساعت دیگه میمودی؟!
-سلام!
-چه پسره اقاییم همیشه اول سلام می کنم.
به قیافه بابا نمی یومد شوخی داشته باشه.
-بردیا!
-جانم؟
-قراربود 10 خونه باشی!
-بابا باورکن تقصیراین بزغاله هاشد!
-این چه طرزحرف زدنه؟انوقت دانشکده افسری هم میخوای بری؟
جانم؟
-من غلط کردم!
-بس کم خودتو لوس کن!
-مامان کجاس؟
-منتظرجنابعالی!
-اجازه هست؟
-بیابروببینم..
تا امدم ازبغل بابارد بشم یه پس گردنی زد که اجدادمو یادکردم!
-ایــی...قطع نخانع شدم!
-حقته،تا ادم شی!
-با اجازتون برم پیش مامان؟
-برو...فقط دفعه اخرته انقدرمامانتو نگران میکنی.بردیا دفعه دیگه ازدرنمیذارم پاتو بذاری تو فهمیدی؟
بابا،مامانم عاشق هم بودن
-چشم من غلط بکنم!
رفتم بالا جلوی دراتاق اروم درزدم بعد رفتم تو،مامان داشت کتاب میخوند روی تخت درازکشیده بود یه نیم نگاهم ننداخت بهم
باسررفتم پیش مامانم جلوی تخت روی دوتا زانوهام نشستم داست راستش روگرفتم تودستم اروم روش بـ..وسـ..ـه زدم
-مامان خوشگلم!پریایی من،بردیا غلط کرد؛منونگاه نکنی تا صبح همینجا هستماااا!
-تا الان کجابودی دلم هزارراه رفت؟
-الهی دورت بگردم غلط کردم،تا راه بیوفتیم طول کشید،ببخشید!
-بردیا..دفعه اخرته ها؟
فقط خوبیش این بود خودم راه به راه به مامان زنگ میزدم نگران نشه
-قول!شما اخمات روبازکن..
-بچه پرو..
اروم صورتش روبوس کردم مامانم پیشونیم روبوسید. بایه شب بخیرراهی اتاقم شدم اول رفتم یه دوش گرفتم ،لباسام روعوض کردم موهام رو خشک نکردم چون حسش نبود.رفتم گرفتم خوابیدم به سه نرسیده بیهوش شدم.
آخرین ویرایش: