رژلب جگریرنگم را روی لبم کشیدم و از درون آینه چشمکی به خودم زدم. علی از پشتسر بغلم کرد و دستش را روی شکم برآمدهام گذاشت.
- عشق باباش در چه حاله؟
دستش را کنار زدم و طلبکار گفتم:
- برو کنار میخوام آماده بشم.
سرش را روی شانهام گذاشت.
- چه مامانِ خوشکلِ بداخلاقی.
بهسمش چرخیدم.
- مگه قرار نشد فقط من عشقت باشم؟
سر بینیام را کشید.
- حسود. خب دختر کوچولوم هم عشقمه دیگه، ولی نه از جنس عشقی که من به مامانش دارم. ازجنس عشقی که یه بابا به دخترش داره.
بهسمت آینه چرخیدم و شانه را برداشتم و روی موهایم کشیدم.
- چطور شدم؟
کنارم جلوی آینه ایستاد.
- دلبر شدی، دل میبری!
لبخندم عمیقتر شد و با شیطنت گفتم:
- تا منو اروژانسی نکردی برو لباست رو بپوش که دور شد.
بهسمت کمد لباسیمان رفت که صدایش زدم.
- علی واست لباس گذاشتم.
و به میز اتو که لباسهایش را روی آن گذاشته بودم اشاره کردم.
- پیرهنتم اتو کردم.
در مسیرش گونهام را بوسید.
- دست شما دردنکنه مامانِ دخترم.
بهسمت میز اتو رفت، پیراهن مردانه گلبهیرنگ که با لباس حریر و بلند خودم ست بود را بالا گرفت.
- آخه من صورتی بپوشم؟
شانه به دست بهسمتش رفتم و شانه را تهدیدکنان کنار بازویم تکان دادم.
- اوّل که صورتی نیست و گلبهیه، دوّم منظورت چیه؟ منظورت اینه که من بد سلیقهم آره؟
آب دهانش را قورت داد و با گرفتن ژستی ترسیده به شانه درون دستم زل زد.
- نه. کی همچین حرفی زد؟
همچنان که دستبهکمر شانه را تکان میدادم با چشم و ابرو به پیراهن در دستش اشاره کردم.
- پس بپوش.
سریع پیراهن را روی تیشرت اسپرت مشکی رنگش که روی شانههایش سه خط سفید داشت پوشید.
- چشم.
اخمی کردم.
- میخوای رو تیشرت بپوشی؟
نگاهی به خودش انداخت و درحالیکه با دو دستش دو طرف پیراهن را گرفته بود، سرش را تکانی داد.
- نه.
بهسمت میز آرایشم راه افتادم و روی صندلیاش نشستم.
- علی بخدا دور شد. ثریا پوستمون رو میکنه.
سریع تیشرتش را با پیراهن عوض کرد.
- ده دقیقهای آمادهم.
درحالیکه کیف دستی و مانتوام را از روی تخت چنگ میزدم، از اتاق بیرون رفتم.
- تا من یه چیزی بخورم زود بیا.
مشغول خوردن شیرینی خانگی که مادر و زنعمو پخته بودند شدم که علی آراسته درحالی که تهریش کمرنگی داشت همراه با کتوشلوار مشکی و همان پیراهن گلبهی از اتاق خارج شد، روبهرویم ایستاد و دستانش را از هم باز کرد.
- میپسندی خانم؟
- عشق باباش در چه حاله؟
دستش را کنار زدم و طلبکار گفتم:
- برو کنار میخوام آماده بشم.
سرش را روی شانهام گذاشت.
- چه مامانِ خوشکلِ بداخلاقی.
بهسمش چرخیدم.
- مگه قرار نشد فقط من عشقت باشم؟
سر بینیام را کشید.
- حسود. خب دختر کوچولوم هم عشقمه دیگه، ولی نه از جنس عشقی که من به مامانش دارم. ازجنس عشقی که یه بابا به دخترش داره.
بهسمت آینه چرخیدم و شانه را برداشتم و روی موهایم کشیدم.
- چطور شدم؟
کنارم جلوی آینه ایستاد.
- دلبر شدی، دل میبری!
لبخندم عمیقتر شد و با شیطنت گفتم:
- تا منو اروژانسی نکردی برو لباست رو بپوش که دور شد.
بهسمت کمد لباسیمان رفت که صدایش زدم.
- علی واست لباس گذاشتم.
و به میز اتو که لباسهایش را روی آن گذاشته بودم اشاره کردم.
- پیرهنتم اتو کردم.
در مسیرش گونهام را بوسید.
- دست شما دردنکنه مامانِ دخترم.
بهسمت میز اتو رفت، پیراهن مردانه گلبهیرنگ که با لباس حریر و بلند خودم ست بود را بالا گرفت.
- آخه من صورتی بپوشم؟
شانه به دست بهسمتش رفتم و شانه را تهدیدکنان کنار بازویم تکان دادم.
- اوّل که صورتی نیست و گلبهیه، دوّم منظورت چیه؟ منظورت اینه که من بد سلیقهم آره؟
آب دهانش را قورت داد و با گرفتن ژستی ترسیده به شانه درون دستم زل زد.
- نه. کی همچین حرفی زد؟
همچنان که دستبهکمر شانه را تکان میدادم با چشم و ابرو به پیراهن در دستش اشاره کردم.
- پس بپوش.
سریع پیراهن را روی تیشرت اسپرت مشکی رنگش که روی شانههایش سه خط سفید داشت پوشید.
- چشم.
اخمی کردم.
- میخوای رو تیشرت بپوشی؟
نگاهی به خودش انداخت و درحالیکه با دو دستش دو طرف پیراهن را گرفته بود، سرش را تکانی داد.
- نه.
بهسمت میز آرایشم راه افتادم و روی صندلیاش نشستم.
- علی بخدا دور شد. ثریا پوستمون رو میکنه.
سریع تیشرتش را با پیراهن عوض کرد.
- ده دقیقهای آمادهم.
درحالیکه کیف دستی و مانتوام را از روی تخت چنگ میزدم، از اتاق بیرون رفتم.
- تا من یه چیزی بخورم زود بیا.
مشغول خوردن شیرینی خانگی که مادر و زنعمو پخته بودند شدم که علی آراسته درحالی که تهریش کمرنگی داشت همراه با کتوشلوار مشکی و همان پیراهن گلبهی از اتاق خارج شد، روبهرویم ایستاد و دستانش را از هم باز کرد.
- میپسندی خانم؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: