-آقا آقا بلند شو[شاگرد راننده اتوبوس بود][عجیبه خوابم بـرده بود نمیدونستم تو کدوم شهر بودیم ولی رو به روی یه امامزاده بودیم با یه نگاه دقیق تر امامزاده رو شناختم با گروه هر وقت وقت میومدیم کویر رفت و برگشت اینجا یه استراحت میکردیم یادمه یه ساندویچی اینجا بود که با پسر صاحب مغازه مصطفی خیلی رفیق شده بودیم رفتم سمت سرویس ها برای وضو دلم میخواد این گچ دستمو باز کنم خیلی مزاحمه بعد از نماز و زیارت رفتم سمت ساندویچی کذایی]
آرین- الو نرگس خودتی؟
نرگس- الو آرین صدات درست نمیاد
[چند قدم جا به جا شدم]-حالا خوب شد نرگس
- آره آره کجایی؟
- رسیدیم اون امامزاده ای که برات تعریف کرده بودم
- خوش بگذره برای من هم دعا کن من هم تازه از بیرون اومدم
- نرگس
- جان
- جات خیلی خالیه دلم برات تنگ شده
- دل من هم برات تنگ شده
- حالا کجا بودی خانم خانما؟
- با آرمیتا و مامان رفته بودیم خرید چند تا هم لباس عروس دیدن
- چیزی که نخریدین؟
[آرمان صدام کرد]-آرین بیا دیگه این مصطفی کشت ما رو انقدر صدات کرد
آرین- الآن میام . . . ببین نرگس لباس عروس با هم میریم میخریم بقیه چیزها رو بگیرین
نرگس- باشه خاطرت جمع سلام برسون به آقا آرمان مثل اینکه صدات میکنه
- آره دو دقیقه از دستش آسایش ندارم مواظب خودت باش سعی میکنم زود برگردم
- تو هم مواظب خودت باش با من کار نداری
- نه فقط . . . هیچی خداحافظ
- خب پس خداحافظ
- خداحافظ
- قطع کن دیگه
- تو اول قطع کن
- اصلا با هم قطع میکنیم حالا
[باز هم نتونستم قطع کنم ولی صدای بوق اشغال نشون میداد اون قطع کرده]
- آقا آرین؟!!!!!
- چطوری شناختی مصطفی؟
- چه به روزت اومده چرا این شکلی شدی؟شش ساعته زل زدم به قیافت تا تونستم بشناسمت. تنهایی؟
- آره
-کجا بودی بچه های گروهتون یه چیزایی میگفتن هیچکدوم ازت خبری نداشتن کی به این روز انداختت؟
- مهم نیست
- کجا بودی این همه مدت همه ناراحت و نگران بودن
- بیا بیخیال شو خودت خوبی
- من خوبم با اون اتوبوس اومدی؟
- آره
- پس هنوز یه ده دقیقه ای وقت داری چیزی خوردی؟
- اگه هنوز از اون ساندویچ مخصوصات داشته باشی چیزی میخورم
- باشه به شرطی که مهمون من باشی
-دست و دلباز شدی با گروه که میومدیم از این کارا نمیکردی
- اولا حساب تو جداست دوما خودت میگی گروه اگه هردفعه با گروه میاین از این کارا بکنم که ورشکست میشم
- خیله خب دلیل منطق نیار یه مو از خرس غنیمته
-بیا و خوبی کن هنوز هم مثل قبلی
- خدا کنه
-من الآن میام[رفت و با دوتا ساندویچ برگشت]
مصطفی- نمیخوای برام تعریف کنی کجا غیبت زد چه بلایی سرت اومده که این شکلی شدی
- نه نمیخوام حرف بزنم تو بگو هنوز مجردی؟
-نه همین چند ماه پیش رفتیم خواستگاری جواب مثبت هم گرفتیم
-کی هست خانمت
- اوه ماجرایی داره این مادر ما همه جا گشت دنبال یه دختر آخر سر هم تو همین امامزاده با مادرزنم هم کلام میشه اون میگه دخترم این میگه پسرم بعد عکس رد و بدل میکنن با هم توافق میکنن ما هم از همه جا بیخبر . . .
کمک راننده- اتوبوس رفت نمیاین
مصطفی-مثل اینکه باید بری
-آره دیگه به خانمت سلام برسون
- مواظب خودت باش باز هم این طرف ها بیا این هم ببر تو اتوبوس بخور
[بعد از یه خداحافظی مختصر و تعارفات معمول با هم دست دادیم وبرگشتم به اتوبوس]
آرین- الو نرگس خودتی؟
نرگس- الو آرین صدات درست نمیاد
[چند قدم جا به جا شدم]-حالا خوب شد نرگس
- آره آره کجایی؟
- رسیدیم اون امامزاده ای که برات تعریف کرده بودم
- خوش بگذره برای من هم دعا کن من هم تازه از بیرون اومدم
- نرگس
- جان
- جات خیلی خالیه دلم برات تنگ شده
- دل من هم برات تنگ شده
- حالا کجا بودی خانم خانما؟
- با آرمیتا و مامان رفته بودیم خرید چند تا هم لباس عروس دیدن
- چیزی که نخریدین؟
[آرمان صدام کرد]-آرین بیا دیگه این مصطفی کشت ما رو انقدر صدات کرد
آرین- الآن میام . . . ببین نرگس لباس عروس با هم میریم میخریم بقیه چیزها رو بگیرین
نرگس- باشه خاطرت جمع سلام برسون به آقا آرمان مثل اینکه صدات میکنه
- آره دو دقیقه از دستش آسایش ندارم مواظب خودت باش سعی میکنم زود برگردم
- تو هم مواظب خودت باش با من کار نداری
- نه فقط . . . هیچی خداحافظ
- خب پس خداحافظ
- خداحافظ
- قطع کن دیگه
- تو اول قطع کن
- اصلا با هم قطع میکنیم حالا
[باز هم نتونستم قطع کنم ولی صدای بوق اشغال نشون میداد اون قطع کرده]
- آقا آرین؟!!!!!
- چطوری شناختی مصطفی؟
- چه به روزت اومده چرا این شکلی شدی؟شش ساعته زل زدم به قیافت تا تونستم بشناسمت. تنهایی؟
- آره
-کجا بودی بچه های گروهتون یه چیزایی میگفتن هیچکدوم ازت خبری نداشتن کی به این روز انداختت؟
- مهم نیست
- کجا بودی این همه مدت همه ناراحت و نگران بودن
- بیا بیخیال شو خودت خوبی
- من خوبم با اون اتوبوس اومدی؟
- آره
- پس هنوز یه ده دقیقه ای وقت داری چیزی خوردی؟
- اگه هنوز از اون ساندویچ مخصوصات داشته باشی چیزی میخورم
- باشه به شرطی که مهمون من باشی
-دست و دلباز شدی با گروه که میومدیم از این کارا نمیکردی
- اولا حساب تو جداست دوما خودت میگی گروه اگه هردفعه با گروه میاین از این کارا بکنم که ورشکست میشم
- خیله خب دلیل منطق نیار یه مو از خرس غنیمته
-بیا و خوبی کن هنوز هم مثل قبلی
- خدا کنه
-من الآن میام[رفت و با دوتا ساندویچ برگشت]
مصطفی- نمیخوای برام تعریف کنی کجا غیبت زد چه بلایی سرت اومده که این شکلی شدی
- نه نمیخوام حرف بزنم تو بگو هنوز مجردی؟
-نه همین چند ماه پیش رفتیم خواستگاری جواب مثبت هم گرفتیم
-کی هست خانمت
- اوه ماجرایی داره این مادر ما همه جا گشت دنبال یه دختر آخر سر هم تو همین امامزاده با مادرزنم هم کلام میشه اون میگه دخترم این میگه پسرم بعد عکس رد و بدل میکنن با هم توافق میکنن ما هم از همه جا بیخبر . . .
کمک راننده- اتوبوس رفت نمیاین
مصطفی-مثل اینکه باید بری
-آره دیگه به خانمت سلام برسون
- مواظب خودت باش باز هم این طرف ها بیا این هم ببر تو اتوبوس بخور
[بعد از یه خداحافظی مختصر و تعارفات معمول با هم دست دادیم وبرگشتم به اتوبوس]