مجید – نانا نه و نارسیس خانم . آرش ، دروغ چرا ؟ خیلی خوشحال شدم . یه چیزی تو دلم داره منفجر میشه ، فکر کنم الانه که می خوام از خوشحالی یه شهر رو زیر و رو کنم
آرش – تو رو خدا خودتو کنترل کن . ما اینجا مهمونیم
مجید – پس بیا بریم به محبوبه هم خبر بدیم
آرش – باشه بریم
دوتایی خوشحال رفتند به سمت سایت حفاری . محبوبه و بقیه اعضای گروه حسابی مشغول طرح نقشه اولیه بودند ، چند تا دانشجو هم آماده یه گوشه منتظر شروع حفاری نشسته بودند
مجید – سلام محبوبه خانم
محبوبه – چی ؟؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده که برادرم به من میگه محبوبه خانم ؟
مجید – شما همیشه برا من خانم بودی
محبوبه – آرش ! راستشو بگو ، اینو کجا بـرده بودی ؟
آرش – والا یه اتفاق کاملاً عجیب افتاد که باعث شده مجید عوض بشه
محبوبه – چه اتفاقی ؟
مجید – محبوبه ، باورت نمیشه ، بگو چه کسی رو دیدیم ؟
محبوبه – خدا رحم کنه ، چه کسی رو دیدی که اینجوری شدی ؟
مجید – نانا ، نانا رو دیدم . البته اسمش نانا نیست ، نارسیسه ولی کپی برابر با اصل ناناست
محبوبه- این چی میگه آرش ؟
آرش – درسته . ما یه خانمی رو تو زیگورات دیدیم که راهنمای توریست بود . اسمش نارسیس بود ولی خداییش از هر لحاظ شبیه نانا بود
محبوبه – جالبه ! خیلی دلم می خواد ببینمش
مجید – شمارشو گرفتم ، راستی میگه برادرش باستان شناسه . ببین الان تو دار و دسته شما نیست ؟
محبوبه – چند نفر از میراث فرهنگی اومدن اینجا ، نگفت فامیلش چیه ؟
مجید – بذار الان از روی کارتش بهت میگم . خب ... فاملیش ... آها بیا نوشته : نارسیس ملاحی
محبوبه – آها ، آقای ملاحی . خودشون الان اینجا هستن
همین موقع آقایی قد بلند و چهار شونه که تیپ مخصوص حفاری زده بود. عینک آفتابی زده بود و ته ریش مرتبی داشت با شنیدن فاملیش آمد کنارشون
آقای ملاحی – خانم عزیزی با من کاری داشتین
محبوبه – می خواستم شما رو با برادرم و پسر خاله ام آشنا کنم . ایشون برادرم مجید هستند و ایشون هم پسرخاله ام آقای آرش کماندار
ملاحی – خوشبختم . منم اردوان ملاحی هستم
عینکش روو برداشت و به پسرا دست داد. آرش و مجید با تعجب به اردوان نگاه میکردند . محبوبه متوجه چیزی نشده بود و آقایون رو تنها گذاشت و رفت . اردوان کمی با مجید و آرش احوالپرسی کرد و رفت . کار حفاری شروع شد و پسرا هم ترجیح دادند یه گوشه تو سایه بشینند و نگاه کنند . مجید که همچنان در بهت و حیرت این شباهتها بود گفت :
مجید – میگم آرش ، قبول داری امروز همش داریم سورپرایز میشیم ؟
آرش – آره ، اونم چه سورپرایزی . اول که یه نفر رو شبیه نانا دیدیم و حالا برادرش شبیه فرمانده اردوانه
مجید – من میگم این محبوبه شاسکولش کجه ، بازم باور نکن ، دختره با یه عینک و یه ریش نفهمیده این اردوان شبیه اون اردوانه
آرش – محبوبه از اون اردوان خوشش اومده بود ، خدا کنه از این یکی هم خوشش بیاد و سر و سامان بگیره
مجید – حالا از کجا معلوم که این اردوان زن و بچه نداره ؟
آرش – حلقه نداشت
مجید – هر مرد بی حلقه ای که دلیلش بر مجرد بودنش نیست مثلاً همین من ، زن دارم ولی حلقه ندارم
آرش – زن داری !؟ اونوقت ایشون کی باشن
آرش – تو رو خدا خودتو کنترل کن . ما اینجا مهمونیم
مجید – پس بیا بریم به محبوبه هم خبر بدیم
آرش – باشه بریم
دوتایی خوشحال رفتند به سمت سایت حفاری . محبوبه و بقیه اعضای گروه حسابی مشغول طرح نقشه اولیه بودند ، چند تا دانشجو هم آماده یه گوشه منتظر شروع حفاری نشسته بودند
مجید – سلام محبوبه خانم
محبوبه – چی ؟؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده که برادرم به من میگه محبوبه خانم ؟
مجید – شما همیشه برا من خانم بودی
محبوبه – آرش ! راستشو بگو ، اینو کجا بـرده بودی ؟
آرش – والا یه اتفاق کاملاً عجیب افتاد که باعث شده مجید عوض بشه
محبوبه – چه اتفاقی ؟
مجید – محبوبه ، باورت نمیشه ، بگو چه کسی رو دیدیم ؟
محبوبه – خدا رحم کنه ، چه کسی رو دیدی که اینجوری شدی ؟
مجید – نانا ، نانا رو دیدم . البته اسمش نانا نیست ، نارسیسه ولی کپی برابر با اصل ناناست
محبوبه- این چی میگه آرش ؟
آرش – درسته . ما یه خانمی رو تو زیگورات دیدیم که راهنمای توریست بود . اسمش نارسیس بود ولی خداییش از هر لحاظ شبیه نانا بود
محبوبه – جالبه ! خیلی دلم می خواد ببینمش
مجید – شمارشو گرفتم ، راستی میگه برادرش باستان شناسه . ببین الان تو دار و دسته شما نیست ؟
محبوبه – چند نفر از میراث فرهنگی اومدن اینجا ، نگفت فامیلش چیه ؟
مجید – بذار الان از روی کارتش بهت میگم . خب ... فاملیش ... آها بیا نوشته : نارسیس ملاحی
محبوبه – آها ، آقای ملاحی . خودشون الان اینجا هستن
همین موقع آقایی قد بلند و چهار شونه که تیپ مخصوص حفاری زده بود. عینک آفتابی زده بود و ته ریش مرتبی داشت با شنیدن فاملیش آمد کنارشون
آقای ملاحی – خانم عزیزی با من کاری داشتین
محبوبه – می خواستم شما رو با برادرم و پسر خاله ام آشنا کنم . ایشون برادرم مجید هستند و ایشون هم پسرخاله ام آقای آرش کماندار
ملاحی – خوشبختم . منم اردوان ملاحی هستم
عینکش روو برداشت و به پسرا دست داد. آرش و مجید با تعجب به اردوان نگاه میکردند . محبوبه متوجه چیزی نشده بود و آقایون رو تنها گذاشت و رفت . اردوان کمی با مجید و آرش احوالپرسی کرد و رفت . کار حفاری شروع شد و پسرا هم ترجیح دادند یه گوشه تو سایه بشینند و نگاه کنند . مجید که همچنان در بهت و حیرت این شباهتها بود گفت :
مجید – میگم آرش ، قبول داری امروز همش داریم سورپرایز میشیم ؟
آرش – آره ، اونم چه سورپرایزی . اول که یه نفر رو شبیه نانا دیدیم و حالا برادرش شبیه فرمانده اردوانه
مجید – من میگم این محبوبه شاسکولش کجه ، بازم باور نکن ، دختره با یه عینک و یه ریش نفهمیده این اردوان شبیه اون اردوانه
آرش – محبوبه از اون اردوان خوشش اومده بود ، خدا کنه از این یکی هم خوشش بیاد و سر و سامان بگیره
مجید – حالا از کجا معلوم که این اردوان زن و بچه نداره ؟
آرش – حلقه نداشت
مجید – هر مرد بی حلقه ای که دلیلش بر مجرد بودنش نیست مثلاً همین من ، زن دارم ولی حلقه ندارم
آرش – زن داری !؟ اونوقت ایشون کی باشن
آخرین ویرایش: