- جناب اردوان! نمیدونی چقدر از اینکه دوباره میبینمت خوشحالم، یادش بخیر اولین بار که دیدمتون، چه ماجراهایی داشتیم.
اردوان با تعجب به مجید و آرش نگاه کرد و گفت:
- آن روز که از اینجا رفتید جوان تر از حال بودید.
مجید: اِوا، جناب فرمانده! مگه الان پیر شدیم؟ هنوزم جوونیم.
اردوان: آن روز بسیار جوان و کمی گستاختر از حال بودید، نگهبانان از زبان شما در امان نبودند.
نارسیس پرسید:
- مگه مجید چی میگفت؟
آرش جواب داد:
- ایشون مشغول فحش دادن به سربازها بود.
همه بلند خندیدند، حتی فرمانده اردوان هم میخندید. بعد از کمی شوخی و خنده اردوان گفت:
- بگویید برای چه کاری به اینجا آمدهاید؟ مگر یادتان رفته است که ورود به قصر شاه ممنوع است؟
آرش: جناب فرمانده! ما برای آشنایی بیشتر با خسرو انوشیروان اومدیم، ایشون رو که ببینیم خیلی زود بر میگردیم .
اردوان: اما شاهنشاه کسی را نمیپذیرند، کارهای زیادی دارند که باید انجام دهند.
مجید: ای بابا، برو بگو یه دقیقه استراحت کنه، اصلاً خودم سرگرمش میکنم.
اردوان: باید با وزیر تشریفات صحبت کنم، البته بعید میدانم اجازهی ملاقات بدهند.
ملیکا با التماس به اردوان گفت:
- جناب فرمانده! تو رو خدا، تو رو خدا یه کاری کن بتونم خسرو انوشیروان رو ببینم، خیلی دلم میخواد ببینمش.
اردوان: من تلاش خود را خواهم کرد.
اردوان به باربد نگاه کرد و پرسید:
- ایشان خنیاگر هستند؟
باربد جواب داد:
- آری خنیاگر دربار خسرو پرویز میباشم.
اردوان: خسرو پرویز؟ او دیگر کیست؟
آرش: خسرو پرویز نوهی پسری خسرو انوشیروانه ، البته شاید شما اون رو ببینید و یا شاید نبینید.
نارسیس: در آینده ایشون شاه ایران میشن.
اردوان با تعجب گفت:
- شما از چه چیز سخن میگویید؟
مجید: ای بابا، مگه یادت رفته ما از آینده اومدیم؟ دفعه قبل که برات توضیح دادیم.
اردوان: آری، اما این جوان خنیاگر مانند شما نمیباشد، پیداست که از جایی دیگر آمدهاند.
آرش: درسته، باربد از دوره شما به دورهی ما اومد، ما هم که الان اینجاییم به خاطر اینه که باید باربد رو برگردونیم به دورهی خودش.
اردوان: بسیار خُب.
ناگهان فکری به ذهن اردوان خطور کرد و با خوشحالی گفت:
- یافتم، برای ملاقات با شاهنشاه میتوانید از این جوان خنیاگر کمک بگیرید.
مجید: چجوری؟
آرش: یعنی باربد میتونه ما رو ببره؟
اردوان: آری، باربد خنیاگر دربار است، میتواند به راحتی به ملاقات شاه برود.
نارسیس: فهمیدم، باربد میگه اومده برای شاه آهنگ بزنه، ما هم دنبالش میریم.
مجید: آفرین به این همه هوش و ذکاوت.
ملیکا: جناب باربد مثل یه گنج بود و ما خبر نداشتیم.
مجید: خب پس چرا معطلید؟ بیایین بریم.
آرش: جناب فرمانده! شما هم همراه ما میایید؟
اردوان: آری، شما را همراهی میکنم.
بچه ها به همراه اردوان به سمت اقامتگاه شاهنشاه رفتند .
اردوان با تعجب به مجید و آرش نگاه کرد و گفت:
- آن روز که از اینجا رفتید جوان تر از حال بودید.
مجید: اِوا، جناب فرمانده! مگه الان پیر شدیم؟ هنوزم جوونیم.
اردوان: آن روز بسیار جوان و کمی گستاختر از حال بودید، نگهبانان از زبان شما در امان نبودند.
نارسیس پرسید:
- مگه مجید چی میگفت؟
آرش جواب داد:
- ایشون مشغول فحش دادن به سربازها بود.
همه بلند خندیدند، حتی فرمانده اردوان هم میخندید. بعد از کمی شوخی و خنده اردوان گفت:
- بگویید برای چه کاری به اینجا آمدهاید؟ مگر یادتان رفته است که ورود به قصر شاه ممنوع است؟
آرش: جناب فرمانده! ما برای آشنایی بیشتر با خسرو انوشیروان اومدیم، ایشون رو که ببینیم خیلی زود بر میگردیم .
اردوان: اما شاهنشاه کسی را نمیپذیرند، کارهای زیادی دارند که باید انجام دهند.
مجید: ای بابا، برو بگو یه دقیقه استراحت کنه، اصلاً خودم سرگرمش میکنم.
اردوان: باید با وزیر تشریفات صحبت کنم، البته بعید میدانم اجازهی ملاقات بدهند.
ملیکا با التماس به اردوان گفت:
- جناب فرمانده! تو رو خدا، تو رو خدا یه کاری کن بتونم خسرو انوشیروان رو ببینم، خیلی دلم میخواد ببینمش.
اردوان: من تلاش خود را خواهم کرد.
اردوان به باربد نگاه کرد و پرسید:
- ایشان خنیاگر هستند؟
باربد جواب داد:
- آری خنیاگر دربار خسرو پرویز میباشم.
اردوان: خسرو پرویز؟ او دیگر کیست؟
آرش: خسرو پرویز نوهی پسری خسرو انوشیروانه ، البته شاید شما اون رو ببینید و یا شاید نبینید.
نارسیس: در آینده ایشون شاه ایران میشن.
اردوان با تعجب گفت:
- شما از چه چیز سخن میگویید؟
مجید: ای بابا، مگه یادت رفته ما از آینده اومدیم؟ دفعه قبل که برات توضیح دادیم.
اردوان: آری، اما این جوان خنیاگر مانند شما نمیباشد، پیداست که از جایی دیگر آمدهاند.
آرش: درسته، باربد از دوره شما به دورهی ما اومد، ما هم که الان اینجاییم به خاطر اینه که باید باربد رو برگردونیم به دورهی خودش.
اردوان: بسیار خُب.
ناگهان فکری به ذهن اردوان خطور کرد و با خوشحالی گفت:
- یافتم، برای ملاقات با شاهنشاه میتوانید از این جوان خنیاگر کمک بگیرید.
مجید: چجوری؟
آرش: یعنی باربد میتونه ما رو ببره؟
اردوان: آری، باربد خنیاگر دربار است، میتواند به راحتی به ملاقات شاه برود.
نارسیس: فهمیدم، باربد میگه اومده برای شاه آهنگ بزنه، ما هم دنبالش میریم.
مجید: آفرین به این همه هوش و ذکاوت.
ملیکا: جناب باربد مثل یه گنج بود و ما خبر نداشتیم.
مجید: خب پس چرا معطلید؟ بیایین بریم.
آرش: جناب فرمانده! شما هم همراه ما میایید؟
اردوان: آری، شما را همراهی میکنم.
بچه ها به همراه اردوان به سمت اقامتگاه شاهنشاه رفتند .
آخرین ویرایش توسط مدیر: