اردوان – ما به همراه پیشگوی اعظم آمده ایم . ایشان با شاه کار دارند
فرمانده گارد – کدامتان پیشگو هستید ؟
نارسیس – من پیشگو هستم
فرمانده گارد یه نگاه به نارسیس کرد و یه مرتبه متوجه شاهزاده ونون شد . با تعجب پرسید :
فرمانده گارد – این شخص که همراهتان است ، از شاهزادگان سرزمین پارت می باشند ؟
همه سرها برگشت سمت شاهزاده . اونم خونسرد به فرمانده نگاه می کرد و چیزی نمی گفت . همشون دستپاچه شدند که چی بگن , اما عمه سوری کار رو درست کرد
عمه سوری – ایشون پسر من هستند . از این لباسها دوست داشت و منم یه دست براش دوختم
فرمانده گارد – پوشیدن لباس شاهزادگان برای افراد طبقه پایین جامعه ممنوع است
شاهزاده با عصبانیت گفت :
شاهزاده – من از طبقه پایین جامعه نمی باشم ... من ...
مجید و آرش با هم جلوی دهان شاهزاده رو گرفتند و اردوان به صورت حائل جلوی بچه ها ایستاد و با لبخند رو به فرمانده گفت :
اردوان – جناب فرمانده ، جدی نگیرید ، ایشان طبع بالایی دارند ، بزودی می خواهند فرد مهمی در جامعه شوند ... لطفاً ببخشید ، منظوری نداشت
و برگشت و با اخم به سه تاشون نگاه کرد . فرمانده ظاهراً متقاعد شد و دستور داد همراهش بروند . دوباره یک مسیر طولانی در قصر طی کردند . مجید آهسته به آرش گفت :
مجید – من بفهمم کی معمار این قصر بوده ، میرم پیداش می کنم و مجبورش می کنم تو یه محوطه طول و دراز اینقدر راه بره تا جونش دربیاد ، مُردم از بس راه رفتم
آرش – حالا یه کم راه بری که بد نیست
مجید – عامو کی حال داره ؟! همین یه ذره گوشتی هم که به تن داشتم ، آب شد
بالاخره رسیدند به یک تالار . دو نفر دربان ، درِ بزرگ تالار را باز کردند و همه به اتفاق فرمانده وارد شدند . تالار باشکوهی بود و معماری خاصی داشت ، محبوبه با شگفتی گفت :
محبوبه – بی نظیره ! این ترم هنر و معماری اشکانی برای تدریس برداشتم ، الان از نزدیک یه چیز دیگه است . کاش دانشجوهام اینجا بودند
نارسیس – چرا شبیه معماری دوره هخامنشی نیست ؟
محبوبه – معماری اشکانی تلفیقی از هنر یونانی – ایرانی بود اما در زمان مهرداد اول اشکانی ، تمام آثار یونانیان از فرهنگ و هنر ایران محو میشه چون مهرداد اول تعصب شدیدی نسبت به ایران داشت و می گفت همه چیز باید ایرانی باشه
نارسیس – آره در این مورد تو کتاب خوندم ، مهرداد اول دوست داشت دنباله رو کوروش کبیر باشه
آرش از فرمانده که جلوتر از بقیه راه می رفت پرسید :
آرش – جناب فرمانده ، اینجا قراره کسی رو ملاقات کنیم ؟
فرمانده – مگر شما پیشگو نیستید ؟ خودتان باید فهمیده باشید
مجید آهسته به آرش گفت :
مجید – ای خاک برسرت که همیشه سوتی میدی !
و با اشاره از دور زد تو سرش یعنی خاک تو سرت . آرش شرمنده سرش رو انداخت پایین . اردوان لبش رو گاز گرفته بود که نخنده ، مجید یه نگاه بهش کرد و گفت :
مجید – یکی جلوی اینو بگیره که به تَرَک دیوار هم می خنده . گل قهقهه !
فرمانده ایستاد و رو به بچه ها گفت :
فرمانده – بسیار خب ، تا لحظاتی دیگر جناب شاهنشاه بزرگ وارد می شوند ، زانو بزنید
زهرا خانم تا شنید که باید زانو بزنند گفت :
زهرا خانم – عامو من زانو درد دارم
عمه سوری – من عمراً اگه زانو بزنم ، زشته ، مرد حسابی !
محبوبه – من عمراً جلوی کسی زانو بزنم
نارسیس – مگه اینجا خونه خداست که زانو بزنیم ؟ منم عمراً اگه همچین کاری انجام بدم
فرمانده گارد – کدامتان پیشگو هستید ؟
نارسیس – من پیشگو هستم
فرمانده گارد یه نگاه به نارسیس کرد و یه مرتبه متوجه شاهزاده ونون شد . با تعجب پرسید :
فرمانده گارد – این شخص که همراهتان است ، از شاهزادگان سرزمین پارت می باشند ؟
همه سرها برگشت سمت شاهزاده . اونم خونسرد به فرمانده نگاه می کرد و چیزی نمی گفت . همشون دستپاچه شدند که چی بگن , اما عمه سوری کار رو درست کرد
عمه سوری – ایشون پسر من هستند . از این لباسها دوست داشت و منم یه دست براش دوختم
فرمانده گارد – پوشیدن لباس شاهزادگان برای افراد طبقه پایین جامعه ممنوع است
شاهزاده با عصبانیت گفت :
شاهزاده – من از طبقه پایین جامعه نمی باشم ... من ...
مجید و آرش با هم جلوی دهان شاهزاده رو گرفتند و اردوان به صورت حائل جلوی بچه ها ایستاد و با لبخند رو به فرمانده گفت :
اردوان – جناب فرمانده ، جدی نگیرید ، ایشان طبع بالایی دارند ، بزودی می خواهند فرد مهمی در جامعه شوند ... لطفاً ببخشید ، منظوری نداشت
و برگشت و با اخم به سه تاشون نگاه کرد . فرمانده ظاهراً متقاعد شد و دستور داد همراهش بروند . دوباره یک مسیر طولانی در قصر طی کردند . مجید آهسته به آرش گفت :
مجید – من بفهمم کی معمار این قصر بوده ، میرم پیداش می کنم و مجبورش می کنم تو یه محوطه طول و دراز اینقدر راه بره تا جونش دربیاد ، مُردم از بس راه رفتم
آرش – حالا یه کم راه بری که بد نیست
مجید – عامو کی حال داره ؟! همین یه ذره گوشتی هم که به تن داشتم ، آب شد
بالاخره رسیدند به یک تالار . دو نفر دربان ، درِ بزرگ تالار را باز کردند و همه به اتفاق فرمانده وارد شدند . تالار باشکوهی بود و معماری خاصی داشت ، محبوبه با شگفتی گفت :
محبوبه – بی نظیره ! این ترم هنر و معماری اشکانی برای تدریس برداشتم ، الان از نزدیک یه چیز دیگه است . کاش دانشجوهام اینجا بودند
نارسیس – چرا شبیه معماری دوره هخامنشی نیست ؟
محبوبه – معماری اشکانی تلفیقی از هنر یونانی – ایرانی بود اما در زمان مهرداد اول اشکانی ، تمام آثار یونانیان از فرهنگ و هنر ایران محو میشه چون مهرداد اول تعصب شدیدی نسبت به ایران داشت و می گفت همه چیز باید ایرانی باشه
نارسیس – آره در این مورد تو کتاب خوندم ، مهرداد اول دوست داشت دنباله رو کوروش کبیر باشه
آرش از فرمانده که جلوتر از بقیه راه می رفت پرسید :
آرش – جناب فرمانده ، اینجا قراره کسی رو ملاقات کنیم ؟
فرمانده – مگر شما پیشگو نیستید ؟ خودتان باید فهمیده باشید
مجید آهسته به آرش گفت :
مجید – ای خاک برسرت که همیشه سوتی میدی !
و با اشاره از دور زد تو سرش یعنی خاک تو سرت . آرش شرمنده سرش رو انداخت پایین . اردوان لبش رو گاز گرفته بود که نخنده ، مجید یه نگاه بهش کرد و گفت :
مجید – یکی جلوی اینو بگیره که به تَرَک دیوار هم می خنده . گل قهقهه !
فرمانده ایستاد و رو به بچه ها گفت :
فرمانده – بسیار خب ، تا لحظاتی دیگر جناب شاهنشاه بزرگ وارد می شوند ، زانو بزنید
زهرا خانم تا شنید که باید زانو بزنند گفت :
زهرا خانم – عامو من زانو درد دارم
عمه سوری – من عمراً اگه زانو بزنم ، زشته ، مرد حسابی !
محبوبه – من عمراً جلوی کسی زانو بزنم
نارسیس – مگه اینجا خونه خداست که زانو بزنیم ؟ منم عمراً اگه همچین کاری انجام بدم
آخرین ویرایش: