آرش – خداحافظ ! خدا خفه ات کنه مجید این دختره بدبختم اغفال کردی با این کارات . یکی نیست بگه بابا جان این دختر شش هزار سالشه اگه حالش بد شد یا یه اتفاقی براش افتاد ، باید چکار کنیم ؟
یک ساعت بعد مجید زنگ زد و در حالیکه صداش می لرزید گفت :
مجید – آرش ، جون مادرت نجاتم بده
آرش – یا خدا ، چی شده ؟ نانا طوریش شده ؟
مجید – نـــه ، اون داره بهش خوش میگذره ، منِ بدبخت دیگه روح داره از تنم جدا میشه ، اول رفته رنجر سوار شده انگار نه انگار که من سرم گیج میره ، بعد رفتیم غربال ، بعد از اون رفتیم بشقاب پرنده ، الان هم از چرخ فلک برگشتیم ، آرش به داد برس ، داره بلیط میخره برا کشتی نوح ، حالم داره بد میشه ، تو رو خدا نجات بده ، جون مادرت آرش ...
آرش – حقته ، می خواستی نبریش شهربازی . حالا حالش خوبه ؟ چیزیش که نشده ؟
مجید – نه این هفت تا جون داره ، با هر وسیله بیشتر شارژ میشه و انرژی میگیره در عوض منه بدبخت نصف عمر شدم . دیگه باید قطع کنم آخه نوبتمون شده سوار کشتی نوح بشیم ، یا حضـــرت عبـــاس ! خدایا خودمو به خودت می سپارم ...
مجید تماس را قطع کرد . معلوم بود حسابی حالش بد شده بود و نانا هم توجه نمی کرد . آرش حال و روز مجید را تصور کرد و با خنده گفت :
آرش – هر چی سرش بیاد ، حقشه
ساعت نزدیک 9 شب بود که مجید و نانا برگشتن ، مجید نای حرف زدن نداشت و افتاد روی اولین مبل که سر دست بود .
آرش – خسته نباشی ، کاش بیشتر می موندی شهربازی تا یه کم بیشتر حالت جا بیاد
مجید – جون آرش اینقدر حالم بده که چی بگم ، سرگیجه شدید دارم مثل اینایی که تا خرخره خوردن راه می رفتم ، تا رسیدم خونه صد تا متلک نثارم کردند
آرش- حقته ، تا تو باشی اینجور جاها رو برای یکی مثل نانا تعریف نکنی . راستی نانا کو؟ نانا – اِاِاِاِاِ یکی بیاد کمک این از در تو نمیاد
نانا سعی داشت یه خرس گنده را از در بیاره داخل و خرسه گیر کرده بود . آرش با تعجب کمکش داد و گفت :
آرش – این دیگه چیه ؟ اینو از کجا آوردی ؟
نانا – اینو برنده شدم
مجید – بابا این تیراندازیش معرکه است هر چی مجسمه بود با یه نشونه گیری دقیق همه رو زد ، میگم نکنه دختر جومونگه و خبر نداریم !
آرش – آفرین به نانا خانم ، شما تیراندازی هم بلدی و به ما نگفتی ؟
نانا – ما باید این چیزها رو یاد بگیریم که بتونیم از خودمون دفاع کنیم . راستی ، میخوام اسم این خرس رو بذارم مجید
مجید – جونم !!! قحطی اسمه می خوایی مجید بذاری ؟؟!! خب بذار آرش یا محبوبه
نانا – نه دوست دارم بذارم مجید
آرش – خوب می کنی این اسم برازنده یه همچین خرسی هم هست
مجید – از الان میگم هر کی اسم منو رو این خرس بذاره فردا صبح که بیدار بشه الهی گوشاش مثل گوش خر بشه
نانا – وای نفرین کرد . الان به نفرین دچار میشم
یک ساعت بعد مجید زنگ زد و در حالیکه صداش می لرزید گفت :
مجید – آرش ، جون مادرت نجاتم بده
آرش – یا خدا ، چی شده ؟ نانا طوریش شده ؟
مجید – نـــه ، اون داره بهش خوش میگذره ، منِ بدبخت دیگه روح داره از تنم جدا میشه ، اول رفته رنجر سوار شده انگار نه انگار که من سرم گیج میره ، بعد رفتیم غربال ، بعد از اون رفتیم بشقاب پرنده ، الان هم از چرخ فلک برگشتیم ، آرش به داد برس ، داره بلیط میخره برا کشتی نوح ، حالم داره بد میشه ، تو رو خدا نجات بده ، جون مادرت آرش ...
آرش – حقته ، می خواستی نبریش شهربازی . حالا حالش خوبه ؟ چیزیش که نشده ؟
مجید – نه این هفت تا جون داره ، با هر وسیله بیشتر شارژ میشه و انرژی میگیره در عوض منه بدبخت نصف عمر شدم . دیگه باید قطع کنم آخه نوبتمون شده سوار کشتی نوح بشیم ، یا حضـــرت عبـــاس ! خدایا خودمو به خودت می سپارم ...
مجید تماس را قطع کرد . معلوم بود حسابی حالش بد شده بود و نانا هم توجه نمی کرد . آرش حال و روز مجید را تصور کرد و با خنده گفت :
آرش – هر چی سرش بیاد ، حقشه
ساعت نزدیک 9 شب بود که مجید و نانا برگشتن ، مجید نای حرف زدن نداشت و افتاد روی اولین مبل که سر دست بود .
آرش – خسته نباشی ، کاش بیشتر می موندی شهربازی تا یه کم بیشتر حالت جا بیاد
مجید – جون آرش اینقدر حالم بده که چی بگم ، سرگیجه شدید دارم مثل اینایی که تا خرخره خوردن راه می رفتم ، تا رسیدم خونه صد تا متلک نثارم کردند
آرش- حقته ، تا تو باشی اینجور جاها رو برای یکی مثل نانا تعریف نکنی . راستی نانا کو؟ نانا – اِاِاِاِاِ یکی بیاد کمک این از در تو نمیاد
نانا سعی داشت یه خرس گنده را از در بیاره داخل و خرسه گیر کرده بود . آرش با تعجب کمکش داد و گفت :
آرش – این دیگه چیه ؟ اینو از کجا آوردی ؟
نانا – اینو برنده شدم
مجید – بابا این تیراندازیش معرکه است هر چی مجسمه بود با یه نشونه گیری دقیق همه رو زد ، میگم نکنه دختر جومونگه و خبر نداریم !
آرش – آفرین به نانا خانم ، شما تیراندازی هم بلدی و به ما نگفتی ؟
نانا – ما باید این چیزها رو یاد بگیریم که بتونیم از خودمون دفاع کنیم . راستی ، میخوام اسم این خرس رو بذارم مجید
مجید – جونم !!! قحطی اسمه می خوایی مجید بذاری ؟؟!! خب بذار آرش یا محبوبه
نانا – نه دوست دارم بذارم مجید
آرش – خوب می کنی این اسم برازنده یه همچین خرسی هم هست
مجید – از الان میگم هر کی اسم منو رو این خرس بذاره فردا صبح که بیدار بشه الهی گوشاش مثل گوش خر بشه
نانا – وای نفرین کرد . الان به نفرین دچار میشم
آخرین ویرایش: