کامل شده رمان آینه زمان : دختر گمشده تاریخ(قسمت اول)|FatimaEqbکاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع fatima Eqb
  • بازدیدها 10,525
  • پاسخ ها 126
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatima Eqb

نویسنده ویژه
نویسنده انجمن
عضویت
2016/01/30
ارسالی ها
1,489
امتیاز واکنش
51,835
امتیاز
1,017
سن
43
محل سکونت
سرزمین رویاها
مجید – نانا نه و نارسیس خانم . آرش ، دروغ چرا ؟ خیلی خوشحال شدم . یه چیزی تو دلم داره منفجر میشه ، فکر کنم الانه که می خوام از خوشحالی یه شهر رو زیر و رو کنم
آرش – تو رو خدا خودتو کنترل کن . ما اینجا مهمونیم
مجید – پس بیا بریم به محبوبه هم خبر بدیم
آرش – باشه بریم
دوتایی خوشحال رفتند به سمت سایت حفاری . محبوبه و بقیه اعضای گروه حسابی مشغول طرح نقشه اولیه بودند ، چند تا دانشجو هم آماده یه گوشه منتظر شروع حفاری نشسته بودند
مجید – سلام محبوبه خانم
محبوبه – چی ؟؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده که برادرم به من میگه محبوبه خانم ؟
مجید – شما همیشه برا من خانم بودی
محبوبه – آرش ! راستشو بگو ، اینو کجا بـرده بودی ؟
آرش – والا یه اتفاق کاملاً عجیب افتاد که باعث شده مجید عوض بشه
محبوبه – چه اتفاقی ؟
مجید – محبوبه ، باورت نمیشه ، بگو چه کسی رو دیدیم ؟
محبوبه – خدا رحم کنه ، چه کسی رو دیدی که اینجوری شدی ؟
مجید – نانا ، نانا رو دیدم . البته اسمش نانا نیست ، نارسیسه ولی کپی برابر با اصل ناناست
محبوبه- این چی میگه آرش ؟
آرش – درسته . ما یه خانمی رو تو زیگورات دیدیم که راهنمای توریست بود . اسمش نارسیس بود ولی خداییش از هر لحاظ شبیه نانا بود
محبوبه – جالبه ! خیلی دلم می خواد ببینمش
مجید – شمارشو گرفتم ، راستی میگه برادرش باستان شناسه . ببین الان تو دار و دسته شما نیست ؟
محبوبه – چند نفر از میراث فرهنگی اومدن اینجا ، نگفت فامیلش چیه ؟
مجید – بذار الان از روی کارتش بهت میگم . خب ... فاملیش ... آها بیا نوشته : نارسیس ملاحی
محبوبه – آها ، آقای ملاحی . خودشون الان اینجا هستن
همین موقع آقایی قد بلند و چهار شونه که تیپ مخصوص حفاری زده بود. عینک آفتابی زده بود و ته ریش مرتبی داشت با شنیدن فاملیش آمد کنارشون
آقای ملاحی – خانم عزیزی با من کاری داشتین
محبوبه – می خواستم شما رو با برادرم و پسر خاله ام آشنا کنم . ایشون برادرم مجید هستند و ایشون هم پسرخاله ام آقای آرش کماندار
ملاحی – خوشبختم . منم اردوان ملاحی هستم
عینکش روو برداشت و به پسرا دست داد. آرش و مجید با تعجب به اردوان نگاه میکردند . محبوبه متوجه چیزی نشده بود و آقایون رو تنها گذاشت و رفت . اردوان کمی با مجید و آرش احوالپرسی کرد و رفت . کار حفاری شروع شد و پسرا هم ترجیح دادند یه گوشه تو سایه بشینند و نگاه کنند . مجید که همچنان در بهت و حیرت این شباهتها بود گفت :
مجید – میگم آرش ، قبول داری امروز همش داریم سورپرایز میشیم ؟
آرش – آره ، اونم چه سورپرایزی . اول که یه نفر رو شبیه نانا دیدیم و حالا برادرش شبیه فرمانده اردوانه
مجید – من میگم این محبوبه شاسکولش کجه ، بازم باور نکن ، دختره با یه عینک و یه ریش نفهمیده این اردوان شبیه اون اردوانه
آرش – محبوبه از اون اردوان خوشش اومده بود ، خدا کنه از این یکی هم خوشش بیاد و سر و سامان بگیره
مجید – حالا از کجا معلوم که این اردوان زن و بچه نداره ؟
آرش – حلقه نداشت
مجید – هر مرد بی حلقه ای که دلیلش بر مجرد بودنش نیست مثلاً همین من ، زن دارم ولی حلقه ندارم
آرش – زن داری !؟ اونوقت ایشون کی باشن
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • fatima Eqb

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/01/30
    ارسالی ها
    1,489
    امتیاز واکنش
    51,835
    امتیاز
    1,017
    سن
    43
    محل سکونت
    سرزمین رویاها
    مجید – ایشون خانم نارسیس خانم گل گلاب هستند دیگه
    آرش – مگه مجرد بود ؟
    مجید – معلومه که مجرد بود ، چون اونم از من خوشش اومده بود
    آرش – باز تو رفتی تو رویا ؟ از کجا اینقدر مطمئنی ؟
    مجید – حالا می بینی ؟ بذار یه زنگ بهش بزنم ...
    مجید با خوشحالی شماره نارسیس را گرفت و با ذوق و هیجان منتظر پاسخگویی بود . بعد از چند بار بوق زدن گوشی رو جواب داد :
    نارسیس – بله بفرمایید ؟
    مجید – سلام نارسیس خانم . مجید هستم
    نارسیس – مجید ؟ من مجید نمی شناسم
    مجید – نارسیس خانم ! همونی هستم که تو معبد باهاتون آشنا شدیم ، گفتم با خواهرم اومدیم برا حفاری دیگه
    نارسیس – آها ، حال شما ؟ خوب هستین ؟ فکر کنم برادرم اردوان هم الان اونجا باشن چون ازش برا همکاری دعوت شده
    مجید – آره ، زیارتشون کردیم . میگم نارسیس خانم ، شما اینجا نمیایین ؟
    نارسیس – باید تا یکساعت دیگه توریستها رو برسونیم هتل چون عصر حرکت میکنند به سمت شیراز ، کارمون تموم شد میام اونجا که با برادرم برگردیم خونه
    مجید – حتماً بیایین ، منتظرتون هستم . فعلاً خدا نگهدار شما باشه ان شاالله
    نارسیس از این طرز حرف زدن مجید تعجب کرد و با همون تعجب جواب داد :
    نارسیس – فعلاً خدانگهدار
    تماس را قطع کرد و با خودش گفت :
    نارسیس – این دیگه چه طرزش بود ؟!
    مجید با خشحالی به آرش نگاه کرد و با ذوق گفت :
    مجید – دیدی مجرده ؟ دیدی گفتم از من خوشش اومده
    آرش – والا تو شیطونم درس میدی ... حالا باید ببینیم واقعاً ازت خوشش اومده یا نه ؟
    حوالی ظهر بود ، محبوبه مشغول بررسی یک قسمت از حفاری بود ، همینطور که دور و بر را با دقت حفر می کرد متوجه چیزی شد ، یک مسیر راه پله که به سالن بزرگ و آجر نمایی ختم میشد . با هیجان گروه رو صدا زد . همه با سرعت به آنجا رفتند و با کمک هم مسیر کشف شده را پاکسازی کردند ، نتیجه دست آمده شگفت انگیز بود ، آنها به یک سالن بزرگ و چند راهرو رسیده بودند . شواهد نشان می داد که یک تالار بزرگ تشریفات بوده و کلیه مراسم را آنجا برگزار می کردند . محبوبه با شگفتی گفت:
    محبوبه – فوق العاده است . این یکی از بی نظیرترین اکتشافاتیه که انجام دادم
    اردوان – بهتون تبریک میگم خانم عزیزی ، با اجازتون برم به اداره میراث خبر بدم
    محبوبه – بهشون بگین که هنوز نیمی از کار مونده و نیاز به گارد حفاظتی ویژه داریم
    اردوان – باشه ، این یه مورد خیلی حساسه و باید گارد 24 ساعته اینجا حضور داشته باشه . من رفتم که خبر بدم ...
    محبوبه همینطور که گوشه به گوشه تالار کشف شده را می گشت ناگهان یه پاکت شیر پیدا کرد ، اولش فکر کرد یکی از گروه خورده و پاکتش رو پرت کرده اینطرف ولی همینکه خواست پاکت را برداره و بندازه دور یه چیزی نظرش رو جلب کرد . روی پاکت با ماژیک نوشته شده بود : "نانا جون عروسیت مبارک . از طرف مجید ، آرش و محبوبه"
    با شگفتی داد زد : آرش ! مجید ! زود بیایین اینجا
    بچه ها سریع و شتابزده دویدند سمت محبوبه که بفهمند چی شده
    آرش – محبوبه چیزی شده ؟
    مجید – چی شده ؟
    محبوبه – بچه ها ! اینو ببینین
    آرش پاکت شیر را از دست محبوبه گرفت و نگاهی به ان انداخت و گفت :
    آرش – این که یه پاکت شیره !؟
    محبوبه – خب با دقت نگاش کنین
    مجید با حیرت گفت :
    مجید – این که همون پاکت شیریه که من به نانا دادم ! اینم من روش نوشتم!
    محبوبه – درسته ، اما چجوری ممکنه این پاکت شیر اینجا باشه ؟؟؟ عجیب نیست ؟
    آرش – چرا عجیبه . یعنی این پاکت تو دوره تاریخی مونده بود ؟ یعنی این شیر رو نانا خورده ؟
    مجید – این آینه چه به سر ماها آورد ؟ دیوونه شدیم یا تو زمان گم شدیم ؟
    محبوبه – هیچکدوم از اینا نیست . این نشون میده قبر نانا یه جایی همینجاست ، باید دنبالش بگردیم
    آرش – بعید می دونم اینجا باشه ، شما باید دنبال یه گور دخمه بگردین
    مجید – یعنی نانای ما اینجا دفن شده ؟
    اردوان ملاحی در حالیکه دختری به همراهش بود به سمت بچه ها آمد و گفت :
    اردوان – خب ، خانم عزیزی من به ریاست اداره خبر دادم الان یه گروه گارد ویژه حفاظتی میان . راستی می خوام که با خواهرم نارسیس آشنا بشین . ایشون نارسیس خانم هستن ... نارسیس جان ! معرفی می کنم ، خانم عزیزی و برادرشون و ایشون هم پسرخاله اشون هستند
    نارسیس یه نگاه به بچه کرد و با خوشرویی گفت :
    نارسیس – سلام ... از دیدار دوباره شما خوشوقتم
     
    آخرین ویرایش:

    fatima Eqb

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/01/30
    ارسالی ها
    1,489
    امتیاز واکنش
    51,835
    امتیاز
    1,017
    سن
    43
    محل سکونت
    سرزمین رویاها
    محبوبه با شگفتی به نارسیس نگاه کرد : سلام .... خدای من !!
    اردوان – شما مگه خواهر منو می شناسین ؟
    محبوبه – خواهر شما که نه ، اما یکی که شبیه خواهرتون بود خیلی وقت پیش خونه ما برا یه مدت کوتاه زندگی کرد و بعد رفت . همه ما دوستش داشتیم
    اردوان – نکنه خواهر من بوده ؟!
    محبوبه – نه خواهر شما نیست چون اون بنده خدا الان سالهاست که مرده
    نارسیس – خدا رحمتش کنه
    مجید – ممنون خدا شما رو هم رحمت کنه
    آرش – مجید !
    مجید – اِ ببخشید منظورم این بود که خدا رفته گان شما رو هم رحمت کنه ، در عوض شما رو خوشبخت کنه به حق علی
    اردوان از طرز صحبت کردن مجید خنده اش گرفته بود و در حالیکه سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد گفت :
    اردوان – عجب برادر شوخی دارین خانم عزیزی ! آدم با بودن ایشون احساس غریبی نمی کنه
    محبوبه با خجالت جواب داد :
    محبوبه – نظر لطفتونه
    مجید – آدم با وجود شما و خواهر گرامیتون هم احساس مجردی نمی کنه
    اردوان – چی ؟؟؟
    مجید – هیچی اشتباه کردم ببخشید
    همه زدن زیر خنده و ساعات استراحت را با شوخی و خنده گذراندند . همان موقع بود که محبوبه فهمید اردوان خیلی شبیه فرمانده اردوان در دوران ساسانی است و همین باعث شد با یادآوری او دلش بلرزه
    اردوان – خب بچه ها شماها برید یه جایی خودتونو سرگرم کنید تا ما هم بریم به کارمون برسیم
    مجید و آرش و نارسیس رفتند زیر یه درخت نشستند و به کار باستان شناسا نگاه کردند . مجید فرصت را غنیمت شمرد و سر صحبت را باز کرد
    مجید – میگم نارسیس خانم ؟
    نارسیس – بله ؟
    مجید – شما چند سالتونه ؟ البته ببخشید آ
    نارسیس با خنده جواب داد : خواهش میکنم . من تازه 22 سالم شده ، دانشجوی رشته مدیریت جهانگردی هستم
    مجید – چرا ناقص جواب میدین دیگه ؟
    نارسیس – خب دیگه چی باید می گفتم که نگفتم ؟
    مجید – خب بگو مثلاً ..... مجردی یا متأهل ؟ کجایی هستی ؟ و .....
    نارسیس – ما که اهل شوش هستیم ، هنوز مجردم
    مجید – واقعاً ؟ نامزدی ، دوست پسری ، چیزی نداری ؟
    نارسیس – نه ، برا چی ؟
    مجید – جدی ؟؟؟؟؟ خب هیچی ، همینجوری ... الهی شکر
    نارسیس – کاش حالا که گروه حفاری دارن کار می کنند ما هم بریم نقاط دیدنی شهر رو ببینیم . الان بهترین فصل برا گردشگری تو شهر شوشه ، کم کم که هوا گرم بشه زیاد نمیشه جایی رو گشت . منم راهنماتون میشم
    مجید – آی گل گفتین نارسیس خانم ، آرش پاشو ، پاشو بریم که خودت خوب میدونی من اگه یه جا ساکت بشینم مثل ماده منفجره می ترکم
    آرش – بذار به محبوبه اینا هم خبر بدیم شاید آقای ملاحی اجازه ندن ما با خواهرشون بریم
    آرش از اردوان اجازه گرفت و اونم مخالفتی نداشت و بعد سه تایی رفتند برای دیدن نقاط مختلف شهر شوش
    اول رفتند زیارت دانیال نبی (ع) که در کنار رودخانه شاوور بود . بعد از اون رفتند به قلعه آکروپل که در بلندترین منطقه شهر قرار داشت . نارسیس ماهرانه توضیح میداد ، آرش یادداشت می کرد و مجید با دل و جون و خیره به نارسیس گوش می داد . عین یه بچه مثبت و منظم دست از پا خطا نمی کرد
    نارسیس – اینجا قلعه آکروپل هست . از یه واژه یونانی گرفته شده ، این قلعه در زمان داریوش کبیر بنا شده و در بعضی از جاهای قلعه از آجرهای منقوش بنای چغازنبیل در ساخت این قلعه استفاده شده . بعد از جنگ تحمیلی اینجا بدست معماران دزفولی بازسازی شده و الان هم پایگاه باستان شناسی شهر شوشه
    مجید – بله ... بله ... آرش ! هر چی نارسیس خانم میگن یادداشت کن بدردت می خوره
    آرش – خیلی قلعه بزرگ و قشنگیه . باید اعتراف کنم تا حالا نمی دونستم یه همچین قلعه ای در ایران وجود داشته باشه
    نارسیس – کاخ معروف آپادانای شوش هم تو همین شهره اما باید یه کم بریم خارج از شهر و متاسفانه فقط بقایای چندتا سر ستون کاخ مونده و یه محوطه بزرگ از قصر
    مجید – حالا اونو بعداً می بینیم مگه نه آرش ؟
    آرش – من دارم فوق لیسانس ایران باستان می خونم باید برم برا تحقیق یا نه ؟
    مجید – بعداً با محبوبه اینا دسته جمعی میریم دیگه
    آرش – خیلی خب باشه
    نارسیس بچه ها را به کاخ شاوور ، ایوان کرخه ، موزه شوش و چند جای دیگه هم برد
    نارسیس – فقط مونده هفت تپه که اونم از صبح خودتون اونجا بودین
     
    آخرین ویرایش:

    fatima Eqb

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/01/30
    ارسالی ها
    1,489
    امتیاز واکنش
    51,835
    امتیاز
    1,017
    سن
    43
    محل سکونت
    سرزمین رویاها
    مجید – ما کی اونجا بودیم که خودمون خبر نداریم ؟
    نارسیس – خب محبوبه خانم و برادرم الان اونجا دارن حفاری می کنند دیگه
    مجید – آها !!!! پس اونجا که بودیم هفت تپه بود ؟
    نارسیس – بله
    مجید – خب ، باشه ، بهتره برگردیم دیگه شب شد الان محبوبه و گروهش رفتن هتل
    نارسیس ، مجید و آرش را رسوند هتل و خودش رفت .
    مجید – آرش ؟ به نظرت نارسیس منو دوست داره ؟
    آرش – خجالت بکش ! تازه امروز تو رو دیده ، چجوری از تو خوشش بیاد ؟
    مجید – خیلی امروز خودمو نگه داشتم تا شیطونی نکنم ، خدا کنه خوشش بیاد
    آرش – خدا کنه ، وگرنه ما که بدمون نمیاد تو سر و سامون بگیری
    مجید – چه خوب میشه اگه بفهمم نارسیس ازمن خوشش اومده یا نه ؟ به محبوب میگم با برادرش صحبت کنه
    محبوبه – به به آقایون توریست ! خوش گذشت ؟
    آرش – جات خالی . کاش تو هم می اومدی
    محبوبه – من شوش زیاد اومدم و همه جاشو خوب بلدم ، این شمایید که تا حالا نیومده بودین
    آرش – واقعاً شهر تاریخی قشنگیه ، چقدر آثار باستانی داره !
    مجید – هر چی می خواد باشه اما به شیراز خودمون نمیرسه ، اصلاً هیچکدوم از شهرهای ایران به اندازه شیراز آثار باستانی نداره
    محبوبه – باز این ناسیونال شد . به نظر من همه جای ایران به اندازه تاریخ محلی خودش آثار تاریخی داره ، نباید بگی کدوم شهر بهتره و کدوم شهر بدتر . حتی جزایر ایران هم آثار تاریخی زیادی دارن
    آرش – آره منم همین عقیده رو دارم
    مجید – بابا تسلیم ، ما غلط کردیم ... خوب شد ؟!
    محبوبه – خیلی خب حالا که تسلیم شدی بگو چه کارا کردی ؟ نارسیس چطور بود ؟
    مجید – بخدا امروز اولین روز تو زندگیم بود که شیطونی نکردم . جلو نارسیس آبرومو حفظ کردم ؛ مگه نه آرش ؟
    آرش – آره این یکی رو راست میگه . ولی محبوبه آقا عاشق نارسیس خانم شده
    محبوبه – چه زود !!! بذار حداقل چند روز بگذره بعد
    مجید – شماها هیچکدومتون منو درک نمی کنین ، تا حالا شده بفهمید عشق تو نگاه اول یعنی چی ؟ خب نمی فهمید دیگه چون تجربه نداشتین ... آه خدا ! اشتهام کور شده ، چیزی از گلوم پایین نمیره ... آه نارسیس ... من نارسیس خانم رو می خوام
    آرش – محبوبه ! تو رو خدا فردا با اردوان خان صحبت کن . این مجیدی که من می بینم تا فردا خودشو نکشه کار خداست
    محبوبه – نه ، باید چند روز بگذره بعد
    مجید – چند روز اینجاییم ؟
    محبوبه – یه دو هفته ای هستیم
    مجید – آرش تو کلاس داری برو ، من که زنگ میزنم پادگان و مرخصی می گیرم تا بیشتر بمونم
    آرش – این وسط من زیادی ام ؟ من که کلاسام تموم شده
    مجید – خب پس تو هم بمون شاید یکی هم برا تو پیدا کردیم . راستی دقت کردین تا حالا دو نفر شبیه نانا و اردوان دیدیم ؟
    آرش – آره خیلی جالبه ولی جالب ترینش همین نارسیسه که فوق العاده شبیه ناناست حتی صداش و طرز حرف زدنش مثل اونه
    مجید – ناراحت نباش ، فردا می گردم یکی شبیه پریدخت برات پیدات می کنم . اون روز که دستشو گرفتی و از تو معرکه نجاتش دادی ، دیدم که چقدر بهم میایین
    محبوبه – اگه اینو ول کنی تا صبح می خواد برا آدم آستین بالا بزنه
    مجید – خب مگه بده ؟
     
    آخرین ویرایش:

    fatima Eqb

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/01/30
    ارسالی ها
    1,489
    امتیاز واکنش
    51,835
    امتیاز
    1,017
    سن
    43
    محل سکونت
    سرزمین رویاها
    دو هفته مثل برق و باد گذشت . تو این فاصله مجید بیشتر با نارسیس آشنا شد و محبوبه هم بدون اینکه بفهمه ، اردوان عاشقش شده بود . بالاخره کار حفاری تمام شد . تشریفات اداری و صورتجلسه هم به عهده میراث فرهنگی شهرستان بود . خلاصه ، دیگه کم کم آماده شدند برگردند شیراز
    محبوبه – بابت این چند روز ممنونم آقای ملاحی ، خیلی زحمت کشیدین . از شما هم ممنون نارسیس خانم ، شما هم خیلی زحمت کشیدین
    اردوان – خواهش می کنم ، این حرفا چیه ؟ وظیفه ام بود که با شما و بقیه همکاران در میراث فرهنگی شیراز همکاری کنیم
    نارسیس – منم از اینکه راهنمای شما بودم ، خوشحالم ، امیدوارم بازم به شهر ما تشریف بیارید
    مجید – خواهش می کنم نارسیس خانم ، شما تشریف بیارید شیراز خودم دربست در خدمتم ، این آرش ما هم در خدمته
    آرش – ببخشید این مجید عادت داره از طرف منم حرف بزنه
    اردوان – واقعاً شما و آقا مجید اینقدر خوب و نجیب هستید که وقتی خواهرم همراه شما بود من هیچ دغدغه فکری نداشتم چون می دونستم اتفاقی براش نمی افته
    مجید – اختیار دارید آقا اردوان ! شما هم اینقدر خوب هستید که این محبوبه ما برا اولین بار اجازه داد یه آقا تو کار حفاری بهش کمک کنه ، چون سابقاً نصف همکارای مرد از دستش کتک می خوردند
    محبوبه – مجیــــــد !
    اردوان زد زیر خنده و با شوخی گفت :
    اردوان – جدی میگی ؟ پس چه خوب شانس با من یار بود
    محبوبه – نه آقای ملاحی ... دروغ میگه ... مجید من کی آقایونو کتک زدم ؟
    مجید – حالا !
    اتوبوس گروه حفاری اعلام حرکت کرد و بچه ها سوار شدند و با بدرقه اردوان و نارسیس رفتند .
    ***
    چند ماه بعد
    آرش – امروز حسابی تیپ زدی مجید ! چه خبره ؟
    مجید – بنده به عنوان برادر عروس بایدم اینجوری تیپ بزنم ، هر چی باشه عروسی خواهرمه . شکر خدا بالاخره رضایت داد شرش از سرمون کم بشه
    آرش – هر کی ندونه ما که خوب می دونیم برای کی تیپ زدی !
    مجید – خب اونم هست ، دیگه ؟
    آرش – دیگه ، چی ؟
    مجید – یعنی سئوال بعدی
    آرش – آها ! دیگه سئوالی ندارم جز اینکه اون خانم زیبا که لباس آبی آسمونی پوشیده و داره میاد اینطرف کیه ؟
    مجید – الهی قربون نامزد خوشگلم برم ... مثل ماه شده ، عروسک شده ، نانایی شده
    آرش – جمع کن خودتو حالم بد شد !
    همین موقع همان خانم که کسی نبود جز نارسیس رسید سمت بچه ها و به مجید گفت :
    نارسیس – مجید ؟ خوب شدم ؟
    مجید – وای قلبم . این فرشته کوچولو از کدوم طبقه از آسمون افتاده ؟
    نارسیس با خجالت گفت :
    نارسیس – وا ! مجید ...
    مجید – جان مجیـــــد !!!!
    آرش – حوصله این لوس بازیهاتو ندارم ، من میرم و شما رو تنها میذارم
    مجید – قربون آدم چیز فهم . برو که می خوام با نامزد خوشگلم کمی عشقولانه حرف بزنم
    آرش – فعلاً
    آرش از جمع دو نفری آنها جدا شد و قدم زنان رفت به طرف قسمت مردانه
     
    آخرین ویرایش:

    fatima Eqb

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/01/30
    ارسالی ها
    1,489
    امتیاز واکنش
    51,835
    امتیاز
    1,017
    سن
    43
    محل سکونت
    سرزمین رویاها
    آرش – اینم از محبوبه که با اردوان ازدواج کرد . الهی خوشبخت بشن . مجیدم که با نارسیس نامزد شدند و تا بعد از اتمام درس نارسیس خبری از عروسی نیست . این وسط فقط من موندم که حالا حالاها باید به درسم ادامه بدم و استاد دانشگاه بشم
    راوی – تو هم انشاا... با یه خانم خوب و برازنده ازدواج می کنی
    آرش – تو داستان ننوشته که سرانجام من چی میشه ؟
    راوی – نوشته اما خودت برو ببین
    آرش – باشه . ولی خودمونیم ، به نظرم آینه اومد تو زندگیمون تا بهمون یادآوری کنه ، یه روزی نیاکانی داشتیم که ممکنه الان ما شبیه اونا باشیم و یا خلق و خوی اونا رو به ارث بـرده باشیم
    راوی – دقیقاً ، مثلاً شاید نارسیس و اردوان از نسل نانارسین بودند که نسل به نسل گشتند تا به امروز رسیدند
    آرش – کاش می دونستم نسل من کی بوده که الان من شبیه او شدم
    چند روز بعد
    آرش از کلاس برمی گشت که ناگهان دختر خانمی سریع از کنارش رد شد اما محکم خورد به وسایل آرش و تمام جزواتش رو زمین پخش شدند
    دختر دانشجو – اِ ببخشید تو رو خدا شما رو ندیدم ، ببخشید
    آرش – نه مهم نیست ، اتفاقی که نیافتاده فقط چند تا ورق رو زمین ریخت شما هم خودتونو ناراحت نکنید
    همینکه چشمش به دختر افتاد ، جا خورد . با ناباوری به دختر نگاه کرد
    دختر – ببخشید چیزی شده ؟
    آرش – ببخشید شما رو قبلاً جایی دیدم ؟
    دختر – فکر نکنم
    آرش – ببخشید ، شما شبیه یه نفر هستید که قبلاً می شناختم
    دختر – جدی ؟
    آرش – بله ... اسمش پریدخت بود ... شما کمی به اون شباهت دارید
    پریدخت – چه جالب ! اسم منم پریدخت هست ... اهل کرمانشاهم و دانشجوی ارشد هستم
    آرش – از آشناییتون خوشوقتم . من آرش هستم ، آرش کماندار ، ترم آخر ارشدم
    پریدخت – خوش به حالتون ، من تازه قبول شدم ... راستی نگفتین اون خانم با شما چه نسبتی دارن ؟
    آرش – والا ایشون الان چندین ساله که به رحمت خدا رفتن اما ممکنه از اعقاب و نیاکان شما باشند چون ایشون هم اهل کرمانشاه بودن
    پریدخت – چه جالب ! شاید مادر مادر مادر بزرگم بودن چون میگن من شبیه اون خدا بیامرز هستم
    آرش – شما شبیه کسی هستین که 1000 سال زودتر از مادر مادر مادر بزرگتون زندگی می کرد
    پریدخت – شما یه جوری حرف می زنید که انگار اون موقع اونجا بودین !
    آرش – کسی چه میدونه ؟ شاید بودم . به هر حال افتخار بدین تا یه جایی برسونمتون
    پریدخت – ممنونم ، اتفاقاً باید تا یک ربع دیگه خودمو برسونم خوابگاه
    آرش – پس پریدخت خانم بزن بریم تا دیر نشده برسین به خوابگاه
    پریدخت – بریم
    دوتایی خنده کنان راه افتادند و رفتند ...
    همه ما شبیه آبا و اجدادمان هستیم . اما اینقدر در زندگی مدرن امروز خودمان را غرق کرده ایم که یادمان رفته ، با هر خلق و خویی که باشیم بالاخره به تاریخ می پیوندیم و فقط یادی و اسمی از ما باقی می ماند ، ما اگه تاریخ بخوانیم ، نیاکانمان هیچگاه فراموش نمی شوند .
    تاریخ تلخ نیست ، فقط حقیقت است . چون همان چیزی رو بیان می کند که می بیند
    یا حق
    1393/2/8
     
    آخرین ویرایش:

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    خسته نباشید
    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا