مجید – توپ ! با شاهزاده دوتایی گل می گفتن و گل می شنیدن ، الانم داشتن منچ بازی می کردند
عمه سوری – مسخره بازی رو بذار کنار ، آرش حالش خوب بود یا نه ؟
مجید – افسرده شده بود و قرص مصرف می کرد
محبوبه – من میرم دنبالش ...
مجید – کجا ؟ ... حالا من یه چیزی گفتم ، چه زود باور می کنید
اردوان – مثل بچه آدم که حرف نمی زنی ، یه کلمه بگو آرش در چه وضعی بود ؟
مجید – حالش خوب بود فقط دلتنگ شما بود
عمه سوری یه دمپایی برداشت و افتاد دنبال مجید که کتکش بزنه ، مجید هم سریع فرار کرد اما محبوبه و شوهرش جلوی در خونه ایستادند و مانع از فرارش شدند
مجید – نامردا ! چند نفر به یه نفر ؟
عمه سوری – حالا که مثل آدم جواب نمی دی باید کتک بخوری تا درست جواب بدی
مجید – عمه صبر کن ... صبر کن ... می گم
محبوبه – عمه بزن داغونش کن ، این آدم بشو نیست
اردوان – راست میگه ، ما هم کمک می دیم
مجید – می گم ... می گم ، بخدا می گم
خلاصه اون روز مجید یه گوشمالی حسابی شد . تا تو باشی در لحظات حساس مسخره بازی در نیاری آقا مجید !
مجید – بعداً به حساب همه تون می رسم ، حالا می بینید ...
***
سه روز گذشت ، آرش همچنان در خدمت شاهزاده بود . طی این مدت به قول مجید ، تونسته بود اعتماد شاهزاده رو یه کم جلب کنه . حالا که با شاهزاده تنها شده بود راحت می تونست باهاش دوست بشه و اصطلاحاً رگ خوابش تو دستش بیاد . شاهزاده کاری به کارش نداشت و همش تو خودش بود ، باید می فهمید چرا شاهزاده اینقدر تو خودشه . اما تو خونه حاج رضا اوضاع فرق داشت ، مجید با عمه و محبوبه و اردوان سر سنگین شده بود . به اصطلاح خودش ، می خواست ازشون زهرچشم بگیره .
اون روز نارسیس بعد از چند روز اومده بود خونه حاج رضا اینا ، با محبوبه و عمه نشسته بودند و آروم حرف می زدند، اردوان هم کنارشون نشسته بود ، زهرا خانم و حاج رضا رفته بودند دیدن یکی از اقوامشون ، مجید یه گوشه پشت به بقیه نشسته بود و با تبلتش وَر می رفت و با کسی هم حرف نمی زد .
عمه سوری – این تا کی می خواد اینجوری باشه ؟
محبوبه – ول کن عمه ، تازه یه کم آرامش داریم
نارسیس – چرا باهاتون قهر کرده ؟
اردوان – چون کتکش زدیم
نارسیس – مجید منو کتک زدین ؟ چرا ؟؟؟؟
عمه سوری – چون حقش بود
محبوبه – راست می گـه ، حقش بود . هر چی ازش سئوال می پرسیدیم ، مسخره بازی در می آورد
اردوان – ما هم سه تایی افتادیم به جونش
عمه سوری – نوش جونش
نارسیس – آخی ، نازی ! مجیدِ من کتک خورد
محبوبه – خیلی پررو شده ، همش برا آرش دردسر درست می کنه
محبوبه قضیه چند سال پیش رو براشون تعریف کرد . اون زمان که مجید با همدستی نانا یه شب آرش رو ترسوندند و باعث شد اونم غش کنه . اردوان یه فکر زد به سرش و گفت :
اردوان – بچه ها ، حاضرین مجید رو بترسونیم ؟
عمه سوری – آره ، فقط چجوری ؟
نارسیس – نه گـ ـناه داره
محبوبه – چی چی گـ ـناه داره ، این همه اون سر به سر ما می ذاره و می خنده ، بذار یه بار ما سر به سرش بذاریم و بخندیم
آخرین ویرایش: