زهرا خانم – عامو کجای حرفم خنده داره ؟ خب من تا دیپلم گرفتم زود شوهرم دادن ، مگه مثل شماها تونستم برم دانشگاه ؟!
محبوبه – آخی نازی ، ببخشید مامان ، شما اینقدر نُقلی حرف می زنید که ما از طرز بیانتون خوشمون اومد و خندیدیم
مجید دست انداخت دور گردن مادرش و محکم بوسیدش
مجید – الهی قربون ننه نُقلی خودم برم که یه دونه اس
زهرا خانم – خدا نکنه گُمپ گلم
آرش – کاش برم پیش شاهزاده
مجید – چیه ؟ کم کتک خوردی ؟ باشه برو ، به شاهزاده بگو یه قابلمه چدن هم همونجا هست که سنگین تر و خوش دست تر از ماهی تابه اس . بگو ضربه کاری بزنه ها ...
اردوان – یه امشب رو اینجا استراحت کن . بذار شاهزاده بفهمه تنبیه چیه
محبوبه – راست می گـه . بذار بفهمه اگه با مردم بد رفتار کنه ، عاقبتش فقط تنهایی است
حاج رضا – الان سرت درد می کنه ؟
آرش – کل سرم داره منفجر می شه از درد . وقتی زد تو سرم یه لحظه دنیا دور سرم چرخید
عمه سوری – الهی بمیرم برات
مجید – ای بدبخت ! اندازه 3000 سال ضربه خوردی
نارسیس – امروز خیلی روز بدی بود ، همش شوکه شدیم . من می رم خونه بابام اینا
مجید – می خوایی مجیدتو تنها بذاری ناری ؟؟
نارسیس – باشه پیشت می مونم
اردوان – خب ما دیگه می ریم و آرش هم باید یه کم استراحت کنه
محبوبه – برات یه مسکن و پارچ آب گذاشتم ، اگه بازم سرت درد گرفت یکی بخور
آرش – ممنون . ببخشید شما رو هم تو زحمت انداختم
اردوان – خواهش می کنم . وظیفه اس داداش
حاج رضا – اردوان بابا ! مطمئنی نمی خواد ببریمش بیمارستان ؟
اردوان – والا منم نظرم اینه که بیمارستان بریم اما خودش نمی خواد بیاد
مجید – خودش گفت عادت داره ، چون پریدخت از این بدترشو زده
آرش – خفه نشی مجید !!
زهرا خانم – خودم دائم بهش سر می زنم و مواظبشم
خلاصه اونشب هم بخیر گذشت
صبح روز بعد
شب قبل ، زمانیکه آرش ضربه دیده بود ، همون قسمت از هال و پذیرایی که دراز کشیده بود ، چون نای حرکت کردن نداشت براش رخت خواب انداختند . صبح که بیدار شد ، متوجه شد مجید کنارش، سفره صبحانه رو انداخته و نشسته و زل زده بهش
آرش – سلام ... چته ؟ چرا اینجوری زل زدی به من ؟
مجید – داشتم چک می کردم که نفس می کشی یا نه ؟!
آرش – فکر کردی مُردم ؟
مجید – اولش آره ولی وقتی نفس کشیدی ، خوشحال شدم
آرش – بازم خوبه که هنوز دوستم داری و نگرانم می شی
مجید – نیشتو ببند حالم بد شد ... اگه تو بمیری، دیگه پسرخاله از کجا بیارم اذیتش کنم ؟
آرش – بدجنس ! پس بگو چرا نگران شده بودی
مجید – پاشو برو یه آبی به صورتت بزن ، صبحانه از دلم رفت با این قیافه ات
آرش – بذار روبراه بشم ، من می دونم و تو ... دستمو بگیر کمک کن بلند بشم ، هنوز سرم گیج می ره
مجید کمکش کرد که بلند بشه و به کاراش برسه ، دوتایی سر سفره نشسته بودند و صبحانه می خوردند و حرف می زدند ، یکی در زد
آرش – در می زنن !
آخرین ویرایش: