محبوبه – حالا چرا از مردم مایه میذاری ؟! نمی تونی خودت بهش بدی ؟
مجید – هیچکی که ندونه ، تو خوب میدونی من چقدر لاغرم و سرمایی هستم
نارسیس – یه ژاکت همینجا می خرم لازم نکرده از تن مردم در بیاری آقای خوش غیرت !
مجید – آفرین ! این شد حرف حساب . میریم تو یه مغازه و یه ژاکت خوب انتخاب می کنی و اردوان پولش رو میده و میاییم بیرون
اردوان – چرا من ؟ مگه تو نامزدش نیستی ؟ چرا خودت براش نمی خری ؟
مجید – اردی جون تو مایه دار تری تازه من دارم جهاز جمع می کنم ، زشته وقتی رفتم خونه بخت مادر زنم بگه بچه بچه جهازت کو ؟!
اردوان – حرف رو عوض نکن، میگم مگه نارسیس نامزدت نیست ؟
مجید – نه خواهر تو هست
اردوان – عجب !
مجید – بری خونه رجب !
نارسیس – خیلی ممنون از لطف دوتاتون . خودم یکی می خرم و به محبت شماها هم نیاز ندارم
مجید – اینو خوب اومدی ناری جون !
کوروش – میشه زودتر بریم طرف اون دخمه ؟ می خوام زودتر برگردم به دوره خودم
مجید – اونجا هم میریم اما قبل از اون یه چند روزی بیا بگردیم و خوش باشیم ، بعد برو چون وقتی برگشتی دیگه خبری از این تفریحات نیست و همش باید بری جنگ
ماندانا – پسر من مرد صلح دوستی است و با هیچکس جنگ نمی کنه
مجید – بله بانو ، این حرف شما متین ، اما جناب کوروش بدون خونریزی کشورگشایی می کنه و بعضی وقتها مجبور میشه بعضی پادشاهان را کتک بزنه وگرنه مرد خوبی بودند و هستند
ماندانا – جدی ؟
مجید – جونِ تو ...
اردوان – حالا یه خورده تو همدان بگردین بعد برید دوره خودتون چه عجله ایه ؟
محبوبه – راست میگه ، ماندانا خانم یه کم بیشتر بمونید بعد برید
ماندانا – حالا که شما اصرار می کنید باشه ، شما نظرتون چیه سرورم ؟
کمبوجیه – من حرفی ندارم . بریم یه کم بگردیم و کتیبه های گنجنامه که میگین متعلق به داریوش بزرگه ببینیم ، بعداً میریم
نارسیس – حالا وقتی برگشتید می خوایین چکار کنید ؟
ماندانا – به زندگیمون برسیم
مجید – به سلامتی ایشاالله
به هتل رسیدند و برای چند روز اتاق گرفتند . بعد از مستقر شدن در هتل و استراحت ، دیگه غروب شده بود و به پیشنهاد اردوان رفتند شام تو یه رستوران سنتی . غذاهای محلی همدان هم خیلی خوشمزه هستند و هم معروف
اردوان – بریم روی اون تخت بزرگه بشینیم . همونی که کنار اون حوضچه است
کمبوجیه – بریم
مجید – ما جمعیتمون خیلی زیاده ، جا میشیم ؟
محبوبه – زیاد جا نیست ، تو روی زمین بشین
مجید – چرا من ؟ شوهرت بشینه روی زمین ، هیکلیه و گوشت خوبی داره ، من استخونم پام درد میگیره
نارسیس – تو بیا بشین جای من ، من میرم اون صندلی رو میارم
مجید – نه بانو ، شما چرا ؟! بذار خودم برات میارم . اردوان ! پاشو برو اون صندلی رو براش بیار
محبوبه – خجالت بکش ! همش آبروریزی می کنی
مجید – ماندانا خانم ، این خواهر ما چون به سختی شوهر گیرش اومده فکر میکنه اگه من چیزی به شوهرش بگم از دستش میده
محبوبه – خفه نشی ! باشو برو بیار
مجید – عامو کی حوصله داره سنگینی بلند کنه ؟!
نارسیس – خودم میارم لازم نکرده کسی کمک کنه
مجید – نه بشین بانو ، خودم برات میارم تا ببینی چه برادر تنبلی داری
مجید صندلی رو برای نارسیس آورد
نارسیس – دستت درد نکنه
مجید – خواهش می کنم بانو ، کاش این اردوان یه کم از من یاد می گرفت
اردوان – چه عجب یه فعالیتی ازت دیدیم
مجید – بذارین یه جوک براتون بگم : میگن سئوال یه شیرازی از یه مخترع این بود : عامو چِطوُ حوصِلَه ات شد ؟؟؟
مجید این جوک را بلند تعریف کرد و نه تنها جمع خودشون ، بلکه کل افرادی که تو رستوران بودند زدند زیر خنده
مجید – هیچکی که ندونه ، تو خوب میدونی من چقدر لاغرم و سرمایی هستم
نارسیس – یه ژاکت همینجا می خرم لازم نکرده از تن مردم در بیاری آقای خوش غیرت !
مجید – آفرین ! این شد حرف حساب . میریم تو یه مغازه و یه ژاکت خوب انتخاب می کنی و اردوان پولش رو میده و میاییم بیرون
اردوان – چرا من ؟ مگه تو نامزدش نیستی ؟ چرا خودت براش نمی خری ؟
مجید – اردی جون تو مایه دار تری تازه من دارم جهاز جمع می کنم ، زشته وقتی رفتم خونه بخت مادر زنم بگه بچه بچه جهازت کو ؟!
اردوان – حرف رو عوض نکن، میگم مگه نارسیس نامزدت نیست ؟
مجید – نه خواهر تو هست
اردوان – عجب !
مجید – بری خونه رجب !
نارسیس – خیلی ممنون از لطف دوتاتون . خودم یکی می خرم و به محبت شماها هم نیاز ندارم
مجید – اینو خوب اومدی ناری جون !
کوروش – میشه زودتر بریم طرف اون دخمه ؟ می خوام زودتر برگردم به دوره خودم
مجید – اونجا هم میریم اما قبل از اون یه چند روزی بیا بگردیم و خوش باشیم ، بعد برو چون وقتی برگشتی دیگه خبری از این تفریحات نیست و همش باید بری جنگ
ماندانا – پسر من مرد صلح دوستی است و با هیچکس جنگ نمی کنه
مجید – بله بانو ، این حرف شما متین ، اما جناب کوروش بدون خونریزی کشورگشایی می کنه و بعضی وقتها مجبور میشه بعضی پادشاهان را کتک بزنه وگرنه مرد خوبی بودند و هستند
ماندانا – جدی ؟
مجید – جونِ تو ...
اردوان – حالا یه خورده تو همدان بگردین بعد برید دوره خودتون چه عجله ایه ؟
محبوبه – راست میگه ، ماندانا خانم یه کم بیشتر بمونید بعد برید
ماندانا – حالا که شما اصرار می کنید باشه ، شما نظرتون چیه سرورم ؟
کمبوجیه – من حرفی ندارم . بریم یه کم بگردیم و کتیبه های گنجنامه که میگین متعلق به داریوش بزرگه ببینیم ، بعداً میریم
نارسیس – حالا وقتی برگشتید می خوایین چکار کنید ؟
ماندانا – به زندگیمون برسیم
مجید – به سلامتی ایشاالله
به هتل رسیدند و برای چند روز اتاق گرفتند . بعد از مستقر شدن در هتل و استراحت ، دیگه غروب شده بود و به پیشنهاد اردوان رفتند شام تو یه رستوران سنتی . غذاهای محلی همدان هم خیلی خوشمزه هستند و هم معروف
اردوان – بریم روی اون تخت بزرگه بشینیم . همونی که کنار اون حوضچه است
کمبوجیه – بریم
مجید – ما جمعیتمون خیلی زیاده ، جا میشیم ؟
محبوبه – زیاد جا نیست ، تو روی زمین بشین
مجید – چرا من ؟ شوهرت بشینه روی زمین ، هیکلیه و گوشت خوبی داره ، من استخونم پام درد میگیره
نارسیس – تو بیا بشین جای من ، من میرم اون صندلی رو میارم
مجید – نه بانو ، شما چرا ؟! بذار خودم برات میارم . اردوان ! پاشو برو اون صندلی رو براش بیار
محبوبه – خجالت بکش ! همش آبروریزی می کنی
مجید – ماندانا خانم ، این خواهر ما چون به سختی شوهر گیرش اومده فکر میکنه اگه من چیزی به شوهرش بگم از دستش میده
محبوبه – خفه نشی ! باشو برو بیار
مجید – عامو کی حوصله داره سنگینی بلند کنه ؟!
نارسیس – خودم میارم لازم نکرده کسی کمک کنه
مجید – نه بشین بانو ، خودم برات میارم تا ببینی چه برادر تنبلی داری
مجید صندلی رو برای نارسیس آورد
نارسیس – دستت درد نکنه
مجید – خواهش می کنم بانو ، کاش این اردوان یه کم از من یاد می گرفت
اردوان – چه عجب یه فعالیتی ازت دیدیم
مجید – بذارین یه جوک براتون بگم : میگن سئوال یه شیرازی از یه مخترع این بود : عامو چِطوُ حوصِلَه ات شد ؟؟؟
مجید این جوک را بلند تعریف کرد و نه تنها جمع خودشون ، بلکه کل افرادی که تو رستوران بودند زدند زیر خنده
آخرین ویرایش: