مجید – اِ ... بچه ها گفت یادشه . خب چی بود ؟
عمه سوری با خوشحالی دستاشو به بهم قفل کرده بود و منتظر به مجید نگاه می کرد . نارسیس که تا اون موقع بی تفاوت نشسته بود و نگاه می کرد ؛ کنجکاو شد و اومد کنار بقیه نشست
آرش – یادمه گفتم : منم محرم اسرار ... منم رهاکننده نانار
مجید – ایول داداش ... ایول ... ایول . خودشه ، همین بود ... چجوری یادت مونده ؟
آرش – آخه مگه میشه یه همچین اتفاقی رو فراموش کرد ؟
مجید – خودت که میدونی چقدر شیطونم ، چیزی یادم نمی مونه
آرش – تو فقط قیافه افراد برا اذیت کردنشون یادت میمونه . خب دیگه چه خبر ؟
مجید – سلامتی ... راستی شنیدم داری پدر میشی ؟
آرش – آره ... هنوز خودمم باورم نشده تا چند وقت دیگه پدر میشم
مجید – همین جا آرزو میکنم بچه ات مثل تو ببوگلابی نشه و بچه مثبت نباشه . یکی بشه مثل من ، شرِ خالص ، تخس نایاب ، جانور ناشناخته . حالا دختر و پسرش فرقی نمیکنه
آرش – خدا به همه ما رحم کنه
مجید – خب دیگه مزاحم نشو و برو بذار ما هم بخوابیم . خجالت نمی کشی این وقت شب زنگ میزنی ؟
آرش – مگه من زنگ زدم ؟ خودت کار داشتی
مجید – خیلی خب تو هم ... می تونی بری
آرش – واقعاً که ... هفته دیگه شیراز می بینمت
مجید – بیا اما اگه بهت اجازه دادیم وارد بشی
خلاصه دوتا پسرخاله بعد از کل کل ، خداحافظی کردن و همینکه مجید گوشی رو قطع کرد عمه سوری و بقیه ریختن رو سر مجید و هر کدوم ازش می پرسیدن رمز چی بود . مجید مونده بود جواب کدومشونو بده
عمه سوری – دِ زبون بترکون
اردوان – زیر لفظی می خواد
محبوبه – ای بمیری ... خب بگو چی گفت ؟
نارسیس – مجید ! عزیزم ، آرش چی گفت ؟
مجید – آها ... این شد پرسش . از این نارسیس خانم گل و گلاب یه کم ادب و تربیت یاد بگیرین ... الان میگم قربونت برم
همه منتظر زل زده بودن به مجید
مجید – هیچی نگفت
همه با هم بلند گفتند : عهههه !!! گندت بزنه مجید ... بگو دیگه
مجید – هیچی بابا ، اون سال جلوی آینه ایستاده و گفته منم محرم اسرار ... منم رهاکننده نانار ... همین . تا گفت منم یادم اومد
محبوبه – آره راست میگه ... چطور یادم نبود ؟
مجید – نکنه توقع داری عقل کل باشی ؟
محبوبه – مجید !!!!!!
عمه سوری – خب پا شین بریم امتحان کنیم
مجید – کجا عمه ؟ بذار فردا ، الان ساعت نزدیک 12 شبه
عمه سوری – ممکنه تا صبح یادمون بره
محبوبه – یادمون نمیره . خیالتون راحت
عمه سوری – من به این مجید اعتماد ندارم ، ممکنه فردا صبح زود بیاد خونه شما و رمزو بگه
اردوان – شما خیالت راحت عمه خانم ، خودم در رو براش باز نمی کنم
مجید – ای بابا عمه سوری ، کی حال داره صبح بره در خونه این دوتا و روی نحسشونو اول صبحی ببینه ؟! آدم زهره ترک میشه
عمه سوری – با این حال من امشب خونه شما می خوابم
مجید – قدمتون وسط مردمکهای چشمام . بفرمایین
نارسیس – آخ جون عمه میاد خونه ما
عمه سوری – الهی قربون تو عروسک خوشگلم برم
عمه سوری با خوشحالی دستاشو به بهم قفل کرده بود و منتظر به مجید نگاه می کرد . نارسیس که تا اون موقع بی تفاوت نشسته بود و نگاه می کرد ؛ کنجکاو شد و اومد کنار بقیه نشست
آرش – یادمه گفتم : منم محرم اسرار ... منم رهاکننده نانار
مجید – ایول داداش ... ایول ... ایول . خودشه ، همین بود ... چجوری یادت مونده ؟
آرش – آخه مگه میشه یه همچین اتفاقی رو فراموش کرد ؟
مجید – خودت که میدونی چقدر شیطونم ، چیزی یادم نمی مونه
آرش – تو فقط قیافه افراد برا اذیت کردنشون یادت میمونه . خب دیگه چه خبر ؟
مجید – سلامتی ... راستی شنیدم داری پدر میشی ؟
آرش – آره ... هنوز خودمم باورم نشده تا چند وقت دیگه پدر میشم
مجید – همین جا آرزو میکنم بچه ات مثل تو ببوگلابی نشه و بچه مثبت نباشه . یکی بشه مثل من ، شرِ خالص ، تخس نایاب ، جانور ناشناخته . حالا دختر و پسرش فرقی نمیکنه
آرش – خدا به همه ما رحم کنه
مجید – خب دیگه مزاحم نشو و برو بذار ما هم بخوابیم . خجالت نمی کشی این وقت شب زنگ میزنی ؟
آرش – مگه من زنگ زدم ؟ خودت کار داشتی
مجید – خیلی خب تو هم ... می تونی بری
آرش – واقعاً که ... هفته دیگه شیراز می بینمت
مجید – بیا اما اگه بهت اجازه دادیم وارد بشی
خلاصه دوتا پسرخاله بعد از کل کل ، خداحافظی کردن و همینکه مجید گوشی رو قطع کرد عمه سوری و بقیه ریختن رو سر مجید و هر کدوم ازش می پرسیدن رمز چی بود . مجید مونده بود جواب کدومشونو بده
عمه سوری – دِ زبون بترکون
اردوان – زیر لفظی می خواد
محبوبه – ای بمیری ... خب بگو چی گفت ؟
نارسیس – مجید ! عزیزم ، آرش چی گفت ؟
مجید – آها ... این شد پرسش . از این نارسیس خانم گل و گلاب یه کم ادب و تربیت یاد بگیرین ... الان میگم قربونت برم
همه منتظر زل زده بودن به مجید
مجید – هیچی نگفت
همه با هم بلند گفتند : عهههه !!! گندت بزنه مجید ... بگو دیگه
مجید – هیچی بابا ، اون سال جلوی آینه ایستاده و گفته منم محرم اسرار ... منم رهاکننده نانار ... همین . تا گفت منم یادم اومد
محبوبه – آره راست میگه ... چطور یادم نبود ؟
مجید – نکنه توقع داری عقل کل باشی ؟
محبوبه – مجید !!!!!!
عمه سوری – خب پا شین بریم امتحان کنیم
مجید – کجا عمه ؟ بذار فردا ، الان ساعت نزدیک 12 شبه
عمه سوری – ممکنه تا صبح یادمون بره
محبوبه – یادمون نمیره . خیالتون راحت
عمه سوری – من به این مجید اعتماد ندارم ، ممکنه فردا صبح زود بیاد خونه شما و رمزو بگه
اردوان – شما خیالت راحت عمه خانم ، خودم در رو براش باز نمی کنم
مجید – ای بابا عمه سوری ، کی حال داره صبح بره در خونه این دوتا و روی نحسشونو اول صبحی ببینه ؟! آدم زهره ترک میشه
عمه سوری – با این حال من امشب خونه شما می خوابم
مجید – قدمتون وسط مردمکهای چشمام . بفرمایین
نارسیس – آخ جون عمه میاد خونه ما
عمه سوری – الهی قربون تو عروسک خوشگلم برم
آخرین ویرایش: