نانا رفت کنار آرش که جلوی آینه ایستاده بود ، ایستاد . فقط تصویر آرش تو آینه بود و تصویر نانا تو آینه نبود . آرش از این موضوع حسابی متعجب شده بود و به نانا گفت که تا صبحانه اشو می خوره یه سر میره خونه خاله اش و برمیگرده .
آرش – محبوبه ، مجید ، بیایین یه مورد عجیب اتفاق افتاده
مجید – باز چی شده صبح اول صبح مثل بختک افتادی تو خونه ما ؟
محبوبه – سلام ، چی شده ؟
آرش – محبوبه ، نانا ، نانا
محبوبه – نانا طوریش شده ؟
مجید – نانا رفته خونشون ، چرا بی خبر ؟ چرا بدون خداحافظی ؟ خدایا حالا چجوری به نبودش عادت کنم ؟؟؟
آرش – یه دقیقه مسخره بازی در نیار . محبوبه نانا نه تو عکس دیده میشه نه تو فیلم و نه تو آینه
محبوبه – یعنی چی ؟ درست توضیح بده ببینم چی شده
آرش – از نانا هم عکس گرفتم و هم فیلم اما تو هیچکدومشون دیده نشد ، ازش خواستم با من جلوی آینه ایستاد ولی فقط من تو آینه دیده میشدم و اثری از تصویر نانا نبود . این یعنی چی ؟
محبوبه – خب ممکنه .... یعنی ... یعنی شاید فقط ما می تونیم اونو ببینیم و کسی دیگه نتونه
آرش – نه بابا ، یه بار فرستادمش مغازه برام چیزی بخره و اونم رفت و خرید . تازه فرداش مغازه دار منو دید گفت چه خواهر با ادبی داری
مجید – بازتاب نور
آرش و محبوبه – چی ؟ بازتاب نور !!!
آرش – یعنی چی بازتاب نور ؟
مجید – یعنی اینکه نانا بازتاب نور نداره . همه می تونند اونو ببینن ولی نوری نداره که بازتاب داشته باشه و همین باعث میشه عکسش تو اجسام صیقلی منعکس نشه . من شبیه همچین موضوعی رو تو یکی از این انیمه های ژاپنی دیدم همون انیمه مورد علاقه ام که اسمش فوشیگی یوگی بود . یادته محبوب چقدر نگاش می کردم ؟ یادش بخیر
محبوبه – یادمه خودتو دیگه داشتی کور می کردی از بس نگاش کردی . ولی این چه ربطی به موضوع نانا داره ؟
مجید – خب موضوع اون کارتون هم بی شباهت به قضیه ما نیست ، اونجا هم یه دختری به اسم میاکا از طریق یه کتاب قدیمی میره به چین باستان و با پسری بنام تاماهومه آشنا میشه و بعد از یه سری اتفاقات با پسره برمی گرده ژاپن امروزی و تو یه رستوران می فهمه تاماهومه بازتاب نور نداره و متوجه میشن که کسی که از یه دوره تموم شده میاد دوره فعلی ، حقیقی نیست و فقط بصورت یه خاطره هست ، پس نانا هم حقیقی نیست و بازتاب نور نداره ، نانا فقط یه خاطره است که تموم شده
آرش – آخی طفلک نانا . اگه بفهمه ناراحت میشه
محبوبه – از این دلم می سوزه که نانا قبلاً مرده و خودش خبر نداره که الان حقیقی نیست . ولی چرا آینه نانا را از تاریخی که دیگه وجود خارجی نداره بیرون کشیده ؟
آرش – محبوبه این جمله که تو کتابچه نوشته بود هنوز یادته ؟ "مرا دریاب و برهان از این سرگردانی"
محبوبه – آره یادمه ولی هنوز نفهمیدم چه معنی میده
آرش – محبوبه ، مجید ، بیایین یه مورد عجیب اتفاق افتاده
مجید – باز چی شده صبح اول صبح مثل بختک افتادی تو خونه ما ؟
محبوبه – سلام ، چی شده ؟
آرش – محبوبه ، نانا ، نانا
محبوبه – نانا طوریش شده ؟
مجید – نانا رفته خونشون ، چرا بی خبر ؟ چرا بدون خداحافظی ؟ خدایا حالا چجوری به نبودش عادت کنم ؟؟؟
آرش – یه دقیقه مسخره بازی در نیار . محبوبه نانا نه تو عکس دیده میشه نه تو فیلم و نه تو آینه
محبوبه – یعنی چی ؟ درست توضیح بده ببینم چی شده
آرش – از نانا هم عکس گرفتم و هم فیلم اما تو هیچکدومشون دیده نشد ، ازش خواستم با من جلوی آینه ایستاد ولی فقط من تو آینه دیده میشدم و اثری از تصویر نانا نبود . این یعنی چی ؟
محبوبه – خب ممکنه .... یعنی ... یعنی شاید فقط ما می تونیم اونو ببینیم و کسی دیگه نتونه
آرش – نه بابا ، یه بار فرستادمش مغازه برام چیزی بخره و اونم رفت و خرید . تازه فرداش مغازه دار منو دید گفت چه خواهر با ادبی داری
مجید – بازتاب نور
آرش و محبوبه – چی ؟ بازتاب نور !!!
آرش – یعنی چی بازتاب نور ؟
مجید – یعنی اینکه نانا بازتاب نور نداره . همه می تونند اونو ببینن ولی نوری نداره که بازتاب داشته باشه و همین باعث میشه عکسش تو اجسام صیقلی منعکس نشه . من شبیه همچین موضوعی رو تو یکی از این انیمه های ژاپنی دیدم همون انیمه مورد علاقه ام که اسمش فوشیگی یوگی بود . یادته محبوب چقدر نگاش می کردم ؟ یادش بخیر
محبوبه – یادمه خودتو دیگه داشتی کور می کردی از بس نگاش کردی . ولی این چه ربطی به موضوع نانا داره ؟
مجید – خب موضوع اون کارتون هم بی شباهت به قضیه ما نیست ، اونجا هم یه دختری به اسم میاکا از طریق یه کتاب قدیمی میره به چین باستان و با پسری بنام تاماهومه آشنا میشه و بعد از یه سری اتفاقات با پسره برمی گرده ژاپن امروزی و تو یه رستوران می فهمه تاماهومه بازتاب نور نداره و متوجه میشن که کسی که از یه دوره تموم شده میاد دوره فعلی ، حقیقی نیست و فقط بصورت یه خاطره هست ، پس نانا هم حقیقی نیست و بازتاب نور نداره ، نانا فقط یه خاطره است که تموم شده
آرش – آخی طفلک نانا . اگه بفهمه ناراحت میشه
محبوبه – از این دلم می سوزه که نانا قبلاً مرده و خودش خبر نداره که الان حقیقی نیست . ولی چرا آینه نانا را از تاریخی که دیگه وجود خارجی نداره بیرون کشیده ؟
آرش – محبوبه این جمله که تو کتابچه نوشته بود هنوز یادته ؟ "مرا دریاب و برهان از این سرگردانی"
محبوبه – آره یادمه ولی هنوز نفهمیدم چه معنی میده
آخرین ویرایش: