مجید – البته جناب شاه ، این آرش ما پیشگو هم هست و خیلی خوب می تونه قبل و بعد از شما رو بگه ، مگه نه آرش ؟
آرش در حالیکه با چشم غره به مجید نگاه می کرد ، با تحکم جواب داد :
آرش – بله ...
شاه با حیرت از آرش پرسید :
شاه – شما براستی پیشگو هستید ؟ آیا می توانید درباره آینده حکومت ما بگویید ؟
آرش با درماندگی گفت :
آرش – بله عالیجناب ...
همین موقع نارسیس برای کمک به آرش ، رو به شاه گفت :
نارسیس – البته جناب شاه ، بذارین آرش اول از گذشته و حال بگه ، بعد ، از آخر و عاقبت حکومتتون میگه
شاه – بسیار خب ... شما بگویید و ما می شنویم
آرش یه بسم ا... تو دلش گفت و شروع کرد :
آرش – عالیجناب ! شما از سال 124 ق . م تا 78 ق . م ، حکومت کردید . چون مقتدر بودید و به امور ایران نظم و سامان دادید ، بهتون لقب بزرگ دادند . زمانیکه شاه ایران شدین ، کشور از هر طرف مورد هجوم اقوام مختلف بود ، شما با دلاوری و درایت خودتان ، تونستین همه مناطق اشغال شده رو پس بگیرید و مرزهای ایران را از شرق تا کوههای هیمالیا و از غرب تا بین النهرین گسترش بدین . در زمان شما ، ایران و روم هم مرز شدند ، شما اولین شاه اشکانی هستید که مثل شاهان هخامنشی به خودتون لقب شاه شاهان دادید. بعد از اینکه ...
شاه حرف آرش را قطع کرد و از روی تخت بلند شد و با خوشحالی گفت :
شاه – گفتید ما ایران را با روم هم مرز می کنیم ؟؟؟
آرش – ب... بله عالیجناب و این افتخاریست که هیچکدوم از شاهان اشکانی نداشتند
شاه با خوشحالی بلند خندید و گفت :
شاه – بسیار عالی است... ما هم اکنون بین النهرین را به تصرف خود در آورده ایم ، اما هنوز در حال گسترش مرزهای ایران هستیم . پس ما بزودی با روم هم مرز می شویم ... از این پیشگویی شما بسیار خرسند و شاد شدیم ... حال به پاس این پیشگویی بزرگ ، جشن می گیریم ... پیشکار ! دستور می دهیم از میهمانان ما به گرمی پذیرایی کنید ، چرا که آنان حاوی خبرهای بزرگ برای ما هستند
پیشکار – اطاعت سرورم
شاه – تو ای آرش ! تا مقدمات جشن فراهم می شود ، به سخنان خود ادامه دهید
آرش – اطاعت عالیجناب
زهرا خانم بلند شد و به شاه گفت :
زهرا خانم – عذر می خوام پسرم ! میشه حالوُ بذاری برا یه وقت دیگه ؟ طفلک گلوش خشکه . ما خیلی راه رفتیم تا رسیدیم به اینجُو ... بذار یه چیزی بخوره و گلویی تازه کنه اونوقت خودم بهش میگم براتون تعریف کنه
شاه نگاهی به زهرا خانم کرد و چون یه جورایی زهرا خانم را مثل مادر خودش می دید دلش نیومد بگه نه ، پس قبول کرد بعداً آرش همه چیز رو تعریف کنه . زهرا خانم خوشحال شد و به شاه گفت :
زهرا خانم – الهی خیر ببینی مادر ! عزیزم بگو آشپزخونه کجاست تا برات غذا بپزم ؟
همه با تعجب به زهرا خانم نگاه کردند . مجید یواش به مادرش گفت :
مجید – مادر می خوایی کلفتی این یارو رو کنی ؟ بشین سر جات خانمی کن !
زهرا خانم – نه مادر کلفتی چیه ؟ اینم مثل پسرم ، چه عیبی داره ؟ تازه می خوام کلم پلو درست کنم ...
مجید – کلم پلو ؟؟؟؟
زهرا خانم – ها عامو ... این همه شما خودی نشون دادین ، بذارین منم یه خودی نشون بدم و بگم تو ایران الان ما چی چیا می خوریم
مجید – مامان فدایی داری !!!!
محبوبه – چیه ؟ تا اسم کلم پلو اومد از موضع خودت کنار کشیدی !
آرش در حالیکه با چشم غره به مجید نگاه می کرد ، با تحکم جواب داد :
آرش – بله ...
شاه با حیرت از آرش پرسید :
شاه – شما براستی پیشگو هستید ؟ آیا می توانید درباره آینده حکومت ما بگویید ؟
آرش با درماندگی گفت :
آرش – بله عالیجناب ...
همین موقع نارسیس برای کمک به آرش ، رو به شاه گفت :
نارسیس – البته جناب شاه ، بذارین آرش اول از گذشته و حال بگه ، بعد ، از آخر و عاقبت حکومتتون میگه
شاه – بسیار خب ... شما بگویید و ما می شنویم
آرش یه بسم ا... تو دلش گفت و شروع کرد :
آرش – عالیجناب ! شما از سال 124 ق . م تا 78 ق . م ، حکومت کردید . چون مقتدر بودید و به امور ایران نظم و سامان دادید ، بهتون لقب بزرگ دادند . زمانیکه شاه ایران شدین ، کشور از هر طرف مورد هجوم اقوام مختلف بود ، شما با دلاوری و درایت خودتان ، تونستین همه مناطق اشغال شده رو پس بگیرید و مرزهای ایران را از شرق تا کوههای هیمالیا و از غرب تا بین النهرین گسترش بدین . در زمان شما ، ایران و روم هم مرز شدند ، شما اولین شاه اشکانی هستید که مثل شاهان هخامنشی به خودتون لقب شاه شاهان دادید. بعد از اینکه ...
شاه حرف آرش را قطع کرد و از روی تخت بلند شد و با خوشحالی گفت :
شاه – گفتید ما ایران را با روم هم مرز می کنیم ؟؟؟
آرش – ب... بله عالیجناب و این افتخاریست که هیچکدوم از شاهان اشکانی نداشتند
شاه با خوشحالی بلند خندید و گفت :
شاه – بسیار عالی است... ما هم اکنون بین النهرین را به تصرف خود در آورده ایم ، اما هنوز در حال گسترش مرزهای ایران هستیم . پس ما بزودی با روم هم مرز می شویم ... از این پیشگویی شما بسیار خرسند و شاد شدیم ... حال به پاس این پیشگویی بزرگ ، جشن می گیریم ... پیشکار ! دستور می دهیم از میهمانان ما به گرمی پذیرایی کنید ، چرا که آنان حاوی خبرهای بزرگ برای ما هستند
پیشکار – اطاعت سرورم
شاه – تو ای آرش ! تا مقدمات جشن فراهم می شود ، به سخنان خود ادامه دهید
آرش – اطاعت عالیجناب
زهرا خانم بلند شد و به شاه گفت :
زهرا خانم – عذر می خوام پسرم ! میشه حالوُ بذاری برا یه وقت دیگه ؟ طفلک گلوش خشکه . ما خیلی راه رفتیم تا رسیدیم به اینجُو ... بذار یه چیزی بخوره و گلویی تازه کنه اونوقت خودم بهش میگم براتون تعریف کنه
شاه نگاهی به زهرا خانم کرد و چون یه جورایی زهرا خانم را مثل مادر خودش می دید دلش نیومد بگه نه ، پس قبول کرد بعداً آرش همه چیز رو تعریف کنه . زهرا خانم خوشحال شد و به شاه گفت :
زهرا خانم – الهی خیر ببینی مادر ! عزیزم بگو آشپزخونه کجاست تا برات غذا بپزم ؟
همه با تعجب به زهرا خانم نگاه کردند . مجید یواش به مادرش گفت :
مجید – مادر می خوایی کلفتی این یارو رو کنی ؟ بشین سر جات خانمی کن !
زهرا خانم – نه مادر کلفتی چیه ؟ اینم مثل پسرم ، چه عیبی داره ؟ تازه می خوام کلم پلو درست کنم ...
مجید – کلم پلو ؟؟؟؟
زهرا خانم – ها عامو ... این همه شما خودی نشون دادین ، بذارین منم یه خودی نشون بدم و بگم تو ایران الان ما چی چیا می خوریم
مجید – مامان فدایی داری !!!!
محبوبه – چیه ؟ تا اسم کلم پلو اومد از موضع خودت کنار کشیدی !
آخرین ویرایش: