پریا گفت:
- تاریخ هنر ساسانیان خیلی بهتر از تاریخ هنر اشکانیانه. درسش واقعاً مزخرف و چندشآوره.
نارسیس: فکر کنم استادتون محبوبهست، درسته؟
پریا: محبوبه بود؛ اما خدا رو شکر درسش رو پاس کردم.
مجید با لحن خندهداری گفت:
- محبوبه خودش هم چندشآوره.
نارسیس با اخم گفت:
- مجید! در مورد محبوبه اینجوری نگو. محبوبه خیلی هم خوبه.
مجید: خوش به حال محبوبه که اینقدر طرفدار داره!
آرش کتاب را بست و گفت:
- بهتره بریم جزیره رو بررسی کنیم. کتاب هیچوقت بیدلیل ما رو جایی نفرستاده. شاید الان هم هدف خاصی داشته که ما رو به جزیرهی هرمز فرستاده.
پریا گفت:
- من یه حدسی میزنم؛ بگم؟
همه جواب مثبت دادند و پریا گفت:
- تا جایی که دربارهی هرمز میدونم، الان باید زمان جنگ صفویه با پرتغالیها باشه. یعنی تصرف هرمز توسط پرتغالیها.
نارسیس گفت:
- و این نشون میده که ما در زمان شاه عباس یکم هم هستیم. درست گفتم؟
آرش گفت:
- دقیقاً همینطوره. فکر کنم امروز این افتخار نصیبمون بشه که با نامدارترین سردار ایرانی آشنا بشیم.
پریا: اون کیه؟
آرش: امام قلی خان.
نارسیس: چه جالب! من اسمش رو تا حالا نشنیده بودم. امام قلی خان کی بود؟
پریا با تعجب به نارسیس گفت:
- چطور نشنیدی؟ بارها و بارها تو شبکهی استانی خودمون ازش گفتن.
نارسیس: یادم نمیاد؛ آخه زیاد اهل تلویزیون نیستم.
مجید با طعنه گفت:
- راست میگه طفلک. این بندهخدا فقط کارتون میبینه. مخصوصاً اگه سوباسا پخش بشه که دیگه نه شوهر میشناسه نه بچه.
نارسیس به بازوی مجید زد و گفت:
- مجید!
همه خندیدند. آرش گفت:
- زمانی که هرمز رفته بودم، بین تپهها یه سری اتاقک نگهبانی دیدم که مربوط به دورهی صفویه بود. بهشون مقر نگهبانی میگفتن. بریم ببینیم این اتاقکها رو میتونیم پیدا کنیم یا نه.
بچهها وسایلشان را برداشتند و بههمراه آرش سعی کردند مقرهای نگهبانی صفویان را پیدا کنند. بعد از مدتی راهپیمایی، بالاخره یکی از اتاقکها را پیدا کردند. پریا با دست به آن اشاره کرد و گفت:
- یکی اونجاست. نگاه کنین.
آرش به اتاقک نگاه کرد و گفت:
- آره خودشه. فکر کنم بشه بریم داخلش.
- تاریخ هنر ساسانیان خیلی بهتر از تاریخ هنر اشکانیانه. درسش واقعاً مزخرف و چندشآوره.
نارسیس: فکر کنم استادتون محبوبهست، درسته؟
پریا: محبوبه بود؛ اما خدا رو شکر درسش رو پاس کردم.
مجید با لحن خندهداری گفت:
- محبوبه خودش هم چندشآوره.
نارسیس با اخم گفت:
- مجید! در مورد محبوبه اینجوری نگو. محبوبه خیلی هم خوبه.
مجید: خوش به حال محبوبه که اینقدر طرفدار داره!
آرش کتاب را بست و گفت:
- بهتره بریم جزیره رو بررسی کنیم. کتاب هیچوقت بیدلیل ما رو جایی نفرستاده. شاید الان هم هدف خاصی داشته که ما رو به جزیرهی هرمز فرستاده.
پریا گفت:
- من یه حدسی میزنم؛ بگم؟
همه جواب مثبت دادند و پریا گفت:
- تا جایی که دربارهی هرمز میدونم، الان باید زمان جنگ صفویه با پرتغالیها باشه. یعنی تصرف هرمز توسط پرتغالیها.
نارسیس گفت:
- و این نشون میده که ما در زمان شاه عباس یکم هم هستیم. درست گفتم؟
آرش گفت:
- دقیقاً همینطوره. فکر کنم امروز این افتخار نصیبمون بشه که با نامدارترین سردار ایرانی آشنا بشیم.
پریا: اون کیه؟
آرش: امام قلی خان.
نارسیس: چه جالب! من اسمش رو تا حالا نشنیده بودم. امام قلی خان کی بود؟
پریا با تعجب به نارسیس گفت:
- چطور نشنیدی؟ بارها و بارها تو شبکهی استانی خودمون ازش گفتن.
نارسیس: یادم نمیاد؛ آخه زیاد اهل تلویزیون نیستم.
مجید با طعنه گفت:
- راست میگه طفلک. این بندهخدا فقط کارتون میبینه. مخصوصاً اگه سوباسا پخش بشه که دیگه نه شوهر میشناسه نه بچه.
نارسیس به بازوی مجید زد و گفت:
- مجید!
همه خندیدند. آرش گفت:
- زمانی که هرمز رفته بودم، بین تپهها یه سری اتاقک نگهبانی دیدم که مربوط به دورهی صفویه بود. بهشون مقر نگهبانی میگفتن. بریم ببینیم این اتاقکها رو میتونیم پیدا کنیم یا نه.
بچهها وسایلشان را برداشتند و بههمراه آرش سعی کردند مقرهای نگهبانی صفویان را پیدا کنند. بعد از مدتی راهپیمایی، بالاخره یکی از اتاقکها را پیدا کردند. پریا با دست به آن اشاره کرد و گفت:
- یکی اونجاست. نگاه کنین.
آرش به اتاقک نگاه کرد و گفت:
- آره خودشه. فکر کنم بشه بریم داخلش.
آخرین ویرایش توسط مدیر: