کامل شده رمان تلنگرعشق| سمیراخانوم کاربر سایت نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

سمیراخانوم

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/29
ارسالی ها
317
امتیاز واکنش
1,162
امتیاز
436
سن
22
محل سکونت
مشهد
نام رمان: تلنگر عشق

نام کاربری نویسنده : سمیرا خانوم

ژانر : اجتماعی ، عاطفی ، کل کلی و طنز


خلاصه ی رمان :
درباره ی دختری به اسم سونیا هست که متولد مشهد هستش که دانشگاه تهران قبول میشه و برای اینکه تو تهران تنها نباشه پدرش اونو میفرسته خونه ی دختر دوستش که اون هم همون دانشگاه سونیا هست .برادر این دختره هم تو همون دانشگاهه ولی ترم بالاییه و اینکه دختر دوست باباش رادا و سونیا توی واحد روبه رویی رایان .داداش رادا زندگی میکنن تو تهران و خلاصه تو این دانشگاه اتفاقاتی پیش میاد که ......
:aiwan_light_blush:​
lej2_%D8%AA%D9%84%D9%86%DA%AF%D8%B1.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [BCOLOR=#ff00ff]
    v6j6_old-book.jpg
    [/BCOLOR]


    [BCOLOR=#ff00ff]نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید[/BCOLOR]

    [BCOLOR=#ff00ff]
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    [/BCOLOR]

    [BCOLOR=#ffffff]و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید[/BCOLOR]

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    [BCOLOR=#ffffff]موفق باشید[/BCOLOR]
    [BCOLOR=#ffffff]تیم تالار کتاب[/BCOLOR]
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    قسمت1
    -پاشووووو.پاشووووو.
    -اههههههه.مامان ولم کن می خوام بخوابم
    -چندبار بگم شبا رمان نخون که حالا بتونی بیدارشی
    --مادرمن چه ربطی به رمان داره اخه.من دیشب خوابم نمیومد..

    -خیله خــــــوب بــــابــــــا.پاشوپاشوکه می خوایم کم کم راه بیوفتیم

    (راه بیوفتیــــم؟؟؟؟!!!مگه میخواستیم کجابریم؟؟/)
    -مامان کجا میخوایم بریم؟؟

    -بـه ـبـــــه ساعت خواب؟دخترپاشوامروز جمعه ی و ما می خوایم بریم گردش حالاذفهمیدید بانــــــو/؟

    -آهـــــــــــان.حــــالایادم اومـــــد.باشه شما برو منم اماده میشم میام.

    -باشه فقط سریـــــــع

    -چشــــم
    (مامان رفت .پاشدم رفتم جلو آیینه دستشویی دستو صورتمو شستم.جلوی میز آرایشم رو صندلی نشستم به خودم نگاه کردم پوستم سبزه و چشم های درشت آبی سبز که بعضی وقتاسبز می بود بعضی وقتا آبی کلا خیلی باحال بود. و بینی قلمی و لبای قلوه ایم که همه ی دوستام حسرت لبامو میخورن .هیکلم هم لاغر و تو پر که هر کسیو جذبش میکرد ...با صدای مامان که صدام میزد دست از هیز بازی برداشتمو آماده شدم.یک شلوار جین تیره ا یک مانتوی بالا زانوی کاربنی و یک شال آبی پررنگ و کفش اسپرت ساق دارم که خیییلی دوسش دارمپام کردن و یک رژ صورتی کم رنگگگ بایک ریمل که مژه ی های بلندمو بلندتر نشون میداد زدم و رفتم پایین.)
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    از پله ها پایین می رفتم که بابا منو دید و با لبخند به. من سلام کرد.
    -سلام دختر گل بابا خوبی عزیزم؟؟
    -مرسی باباجونم شما خوبی؟
    -ب خوبیت گلم .
    رفتم گونه ی بابا رو بوسیدم.مامان اومد و گفت
    -سونیا پاشو صبحونتو بخور دیرمون میشه هااا..
    از پشت سر مامان صدای داداش گرااامم سیناجون اومد
    -مامی من امادم(چشمش ک ب من خورد گفت)اااااا سونی تو که هنوز اینجایی برو صبحونتو بخور بریم دیگههه.
    کوفت سووونی خوبه من بهت بگم سینی؟.ایشششش
    زاهمد کشیدمو رفتم تو آشپزخونه .بههه بههههه عجب میزی چیده مامیه ماااا همه چی روش بووود .منم مث ی خانوم با کمالات (الکی مثلا با کمالاتم)نشستم و همه چیزو خوردم .کم مونده بود سفره رو هم قورت بدم..وقتی کااامل سفره رو خالی کردم جمع کردمش و ظرفارم تو ماشین ظرفشویی گذاشتمو رفتم تو هال .یه نگاه ب خانواده ی چهار نفریم انداختم .(بابام مردی 55ساله با موهای جوگندمی و پوستی سبزه و هیکل متناسب با سنش .مامانم زنی45ساله و سفید وچشمای آبی و هیکلی ظریف که سنشو کم نشون میداد.و حالا داداش گلمممم.صورتی سبزه و چشمای عسلی و بینی قلمی و لبای قلوه ای و هیکل شیش تیکه که هر دختری رو جذب میکرد و 25سالش بود )
    -سونی سه ساعته اونجا واستادی نگاه ما می میکنی چرااا؟؟تند باش بریییم دیر شددد.
    -کوفت سونی.(به طرف ماشینش که یک بی ام وی سفید بود رفتم سوار شدمو درشو کوبوندم .نصفه های راه بود که حوصله ی سینا سر رفت و گفت:ای بابا سونیا یک چیزی بگو حوصلم پوکید..(اصن بهش توجه نکردم و به جاده نگاه کردم که گفت ععععع سونیا جون موشی خودم کی با داداش خوشگلش قهرمیکنع؟؟(بازم جوابشو ندادم که گفت:برات لواشک میخرم اگه آشتی کنی.(اسم لواشک ک اومد چشام برق زد و گفتم:خیله خوب آشتی میکنم ولی اگه دوباره بگی سونی وااای به حالت هاااا.
    -چشم آبجی گلم
    تا خود ویلا دیوونه بازی درمیاوردیم که بلاخره رسیدیم و آقا حشمت در خونه رو باز کرد و اول ماشین بابا و بعد ماشین سینا رفتیم تو و ماشینارو پارک کردیم و پیاده شدیم.وسایلاروبرداشتیمو رفتیم تو ویلا
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    وارد ویلا که شدیم هرکس ب اتاق خودش رفت.اتاق من طبقه ی بالابود روبه رو ی اتاق سینا و اتاق مامان و باباهم طبقه ی پایین بود.
    رفتم تو اتاقمو لباسامو با یک تونیک سبز یشمی که با خط جالبی روش نوشته بود LOVEو یک شلوار جین تیره عوض کردم برا اینکه قرار بود دوست بابامم بیان ی کمم آرایش کردمو به هال رفتم .
    بابا و مامان داشتن TVنگاه می کردن و سیناهم سرش تو گوشیش بود اصلا حواسش به اطرافش نبود منم یواشششش رفتم پشت سرش و کنار گوشش یک جیغ فراااااابنفش کشیدم که بیچاره دومتر رفت هوا
    -مرررررض داررررری؟؟؟..خندیدم و گفتم:نوچ فقط دیدم ی دیوونه تنهانشسته گفتم برم از تنهایی درش بیارم
    -دیوونه تویی و ....لاالاالله
    -راسی سینا جونننننمممم
    -باز چی میخای که من شدم جوووونت؟؟؟
    -آخ قوربون ادم چیز فهم .مگه قرار نبود برام لواشک بخری؟؟
    -من که گفتم تو بی دلیل مهربون نمیشی
    -عععععع باید بهم لواشک بدیاااا
    -باشه موشی میرم بخرم
    -میسییییی داداشی
    رفتو کتشو برداشتو رفت بیرون که برام لواااشک بخره منم رفتم تو آشپزخونه و در یخچالو باز کردمو شیشه آب مخصوصمو برداشتم(اخه من عادت دارم از شیشه آب بخورم)آب خوردمو گذاشتمش سرجاشو در یخچالو بستم و رفتم بیرون کنار مامی و بابا .
    مامان-سونیا آماده ای الان مهمونا میاناااا؟
    -آره ماری جونم من آمادم
    همون موقه صدای زنگ در بلند شد و رفتم درو باز کردم مامان گفت-مهموناین؟؟؟
    -نه ماری جون گل پسرته
    -الهی من فدای جفتتون بشم
    -ععععع خدانکنه ماری
    -سلاااااام بر اهل منزل
    -سلااااام بر برادر گرااااام
    لواشکو داد دستمو گفتم:بگیر موشی اینم سفارشت
    -میسیییی داداشی خیلی هـ*ـوس کرده بودم
    -قابل موشیمو نداره
    لپشو بوسیدم و رفتم بالا تو اتاقم تا کلک لواشکو بکنم.ولی از شانس خوشگل من همون موقه زنگ خونه به صدا درومد اهههه حالا نمیتونم لواشک خوشگلمو بخورم .ظرف لواشکو گذاشتم رو عسلی کنار تخت و خودمو تو آینه نگاه کردمو رفتم پایین ..اولالا چه اینا اتو کشیدن .خخخخخ.اولین نفر یه مرد سبزه رو تقریبا هم سن بابا وارد شد و بعدشم ی خانوم سفید چشم سبز ناناس که همسر همون آقاهه بود و بعدش ی پسر چهارشونه ی خوشگل .واااو واقعا خوشگل بود چشای سبز و پوشت سبزه و لبای قلوه ای که واااقعا خوردنی بود(خاک به سرت سونیا)خخخخ.بعدشم ی دختر تقریبا سفید و چشم آبی و ناناس اومد تو با همشون سلام و احوالپرسی کردیم و رو مبلا نشستیم.من رفتم چای آوردمو تعارف کردم ولی وقتی به آقای رادمهر رسیدم حواسش نبود برای همین گفتم:بفرمایید آقای رادمهر.آقای رادمهر سرشو بالا آورد چایشو برداشتو گفت:ببخشید دخترم حواسم نبوددر ضمن راحت باش و منو عمو علی صداکن....بالبخند گفتم:چشم عموعلی.
    به بقیه هم چای تعارف کردم و کنار دخترشون نشستم .هرکس سرگرم صحبت بود .باباو عموعلی و سینا و اون پسره باهم و مامان و خانوم رادمهر هم باهم صحبت میکردن.فقط منو این دختره بیکار بودیم.ولی این دختره گفت:ببخشید؟
    -بله؟
    -خسته شدم از بس ساکت بودم من عادت ندارم ی جا آروم باشم.(خخخخ مث خودمه)و ی لبخند ناناز زد.آخی بچم خسته شده منم گفتم:منم همینطور.من سونیا هسم و شما؟
    منم راداهستم خوشبختم.
    -همچنین چندسالته؟
    -20سالمه تو چی؟
    منم 20سالمه چه رشته ای میخونی؟
    -معماری.من ی سال پشت کنکور موندم و الان معماری دانشگاه تهران قبول شدم.
    -واییییی راس میگی؟؟منم دقیقا همینجوریه.پس تو ی دانشگاهیییم
    -وااااو باورم نمیشه پس خیلی خوبه.
    -اوهووووم.
    -راستی سونیا رایان هم دانشگاه ماست ولی اون ترم بالاییه
    -هوووم؟؟رایان کیه؟؟
    -خخخخخ داداشمو میگم
    -آهااااااان به سلامتی
    -خیلی خوب میشه سه تامون باهم .یوهووووو
    (یه لبخند بهش زدم .خخخخخ دختره چه شاااده)
    -سونیا مادر بیا کمک سفره رو بندازیم
    -چشم مامان اومدم
    من بلند شدم که برم سفره رو بچینم که دیدم رادا هم بلند شد
    -توکجا میای؟
    -منم حوصلم سرمیره خو میام کمکتون
    عخییییی دلم سوووخت .خخخخخ
    -باشه عزیزم بیا
    -با کمک آتریسا و مامان سفره رو چیدیم و آقایون و خانوم رادمهر رو گفتیم بیان سرسفره.اول بابا و بعد عموعلی و بعدخانومش و بعدهمون پسره یا ب قول رادا رایاااااان وبعدشم سینا وارد شدن.
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    همه نشستن و تنها جای خالی روبه روی اون پسره بود.ایشششش حالامن چطوری غذامو کوفت کنم؟؟؟
    اههههههههه مجبور شدم برم بشینم .برای خودم غذاکشیدم بعد غذام
    دستمو بردم سمت سالادا که دیدم یه دست دیگم اومد نگاه کردم دیدم اون پسره یا همون رایان هستش.
    اووووووووف حیف که مهمونی وگرنه عقب نمی کشیدم .مجبور شدم دستمو بکشم عقب تا اون برا خودش بریزه .بعدشم من ریختم واس خودم ..سالادمم خوردم بقیه هم غذاشون تموم شده بود.
    تشکر کردنو رفتن تو هال و بازم هرکار کردم رادا نرفت و موند کمکم کرد.ظرفارو هم ماشین ظرفشویی زحمتشو کشید .آخییییییییش رفتیم با آتریسا نشستیم که صدای عموعلی هواسمونو جلب خودش کرد.
    عموعلی-آقااحمد دخترمن معماری قبول شده دختر شما چیکار کرد؟
    بابا-ععععع چه جالب علی جان دختر منم معماری تهران قبول شده
    -واقعاااااا؟؟
    -بلههه
    -پس خیلی خوبه .احمدجان من تصمیم دارم برای رادا خونه بگیرم ولی دنبال یه نفر میگشتم که همخونه ی رادا بشه اگه شما راضی باشی سونیا جان هم بیاد با رادا تو یه خونه ..
    -من که حرفی ندارم علی جان هرجور که دخترم بگه
    همه ی نگاها برگشت سمت من .من که از خداااام بووود
    من-بابا جان منم حرفی ندارم
    عموعلی-خوبه .احمدجان توی ساختمونی که پسرم هست می گیرم واحد رو به روییش خالیه خوبه؟
    بابا-عااااالیه .دیگه خیالمون راحته بابت دخترا
    بابای مارو باش باپسر مردم باشم خیالش راحته .ای خدااااا.
    عموعلی-سونیاجان فردا با رادا برین وسیله بخرین که چندروز دیگه ببریم چیزی تا دانشگاه نمونده هاااا
    -چشم عموعلی
    رادا-واااااای سونیا دارم میمیرم از خوشحااالی
    من-خخخخخخ خدانکنه منم خیلی خوشحالم
    رادا-سونیا فردا ساعت 9 اینجایماااا
    -باااااوشه
    عموعلی-خب دیگه مابریم
    -کجا؟؟میموندین؟؟
    عموعلی-نه دیگه ممنون
    وبلندشد با بلند شدنش بقیه هم بلند شدن و مراسم خداحافظی شروع شد.رادا رو بوسیدم و خداحافظی کردم و با بقیه دست دادم
    .آخییییییش راحت شدم به مامان و بابا و سینا شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم و لباسامو با یه لباس خواب خرسی عوض کردمو رفتم رو تختمو لواشکامو خوردمو بعدشم مسواک زدمو رفتم بخوابم.
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    صبح با صدای سینا که مث دیو دوسر اومده بود بالاسرن بیدار شدم .نشستم تو جامو چشم بسته گفتم:هااااااان چته؟چرا نمیزاری بخوابمممممم؟؟
    سینا-درررررد.پاشوووو رادا خانوم اومده دنبااالت
    -برو بهش بگو دو دقه واسته اماده شم
    -بچه پروووو تا اسم رادا اومد پا شدی
    ی لبخند دندون نما بهش زدم که حرصش دراااد
    یه اخم خوشگل کردو رفت بیرون .
    رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستن و رفتم سر کمدم .خببب حالا چی بپوشممم؟ یه مانتوی آستین سه ربع که تا بالای زانو بود پوشیدم و یه شلوار جین یخی هم پام کردم و یه شال یخی هم سرم کردمو موهامو یه وری کردمو یه رژ صورتی هم به لبام زدمو یه ریملم زدم
    سینا-سونیااااااااا تندباش رادا منتظرههههه
    من-اومدمممممممم
    تند کفشای پاشنه 5سانتی مو پوشیدمو رفتم پایین .
    مامی یک لقمه برام گرفت و گرفتم و سریع خوردمو خدوفظی کردم .سریع خودمو به در رسوندم درو که باز کردم جلو در یه پورشه ی سفید دیدم .واااااااااااااااااو چ جیگرهههه.دیدم که رادا از پورشه پیاده شد و اومد سمتم .احوالپرسی کردیمو گفتم :وااای رادا ببخش دیر شد
    رادا-اشکال نداره عزیزم سوارشو که دیر شددد
    رادا جلو نشست و من عقب سلام کردمو رایان هم با سر جواب داد .ایششششش پسره ی مغرور عنترررر انگار زبونشو ازش گرفتن .همه ساکت بودنو فقط صدای آهنگ بود که سکوتو میشکست .(اهنگ تورو دوس دارم از سامان جلیلی) رفت تموم یادگاریاشو برد

    منو به خاطراطمون سپرد

    قلب من ضربه خورد


    نپرس که بعد تو چی اومده سرم

    به هر بهونه کادو میخرم

    رفتنت نه نمیشه باورم


    تورو دوست دارم با اینکه شکستی غرورمو بازم دوست دارم

    هر جا که برم به تو پرته هواسم دوست دارم

    حس میکنم عطرتو رو لباسم دوست دارم


    منو از اشکام بشناسم که بفهمی روت حساسم طاقتم کمه

    مگه بی عشقت میتونم تورو باید برگردونم طاقتم کمه دیگه بسمه


    تو رفتیو به خاطرت به هرچی پشت پا زدم

    میخواستم از دلم بری ولی دوباره جا زدم

    چشامو بستمو فقط تورو صدا زدم

    تو رفتیو به خاطرت به هرچی پشت پا زدم

    میخواستم از پیشم بری ولی دوباره جا زدم

    چشامو بستمو فقط تورو صدا زدم


    تورو دوست دارم با اینکه شکستی غرورمو بازم دوست دارم

    هر جا که برم به تو پرته هواسم دوست دارم

    حس میکنم عطرتو رو لباسم دوست دارم
    .
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    خیلیییی غمگین بود اخه این چه اهنگیه که این پسره گوش میده
    باصداش که گفت رسیدیم نگامو به بیرون دوختم جلوی یک پاساژ شیک واستاده بود .
    رایان-من میرم ماشینو پارک کنم شماهم دم ورودی منتظرم باشین
    رادا-باشه.سونیا بریم
    باهم پیاده شدیمو رفتیم دم ورودی منتظر اون مغرور خان موندیم که بلاخره اومد.از دور داشت میومد سمتمون بهمون که رسید گفت بریم .ایششششش پسره پررووو چقدر خودشومیگیرهههه.اههههه.دیگه بهش فکرنکردمو تموم ذهنم خرید وسایل بود.رادا جلوی یک مبل فروشی واستادو باهم رفتیم تو .یه مبل زرشکی مشکی نظرمو جلب کرد .
    من-رادا؟
    -جونم؟
    -اون مبله چطوره؟؟
    با انگشتم ب مبله اشاره کردم
    رادا-واااااای عااااالیه سلیقت حرف نداره
    -مررسی گلم(صدای پوزخند این برج زهرمار رفت رو عصابم (رایان رو میگم)منم یه پوزخند مثل خودش زدمو از کنارش رد شدمو .آخرشم همون مبل رو خریدیم .
    رفتیم بقیه وسایل رو هم خریدیم کلا هرچی خریدیم ست زرشکی-مشکی بود .عااالی می شد نماش
    رایان-بریم؟
    رادا-رایان من گشنمههه
    -باشه یه رستورانه اینجاس بیا بریم
    -باوشه.
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    به سمت رستوران که طبقه بالا بود راه افتادیم تو آسانسور رادا و رایان کنار هم و من سـ*ـینه به سـ*ـینه ی رایان بودم چون با ما ی دختره هم اومد تو آسانسور که خیییلی هیز جلف بود که اونم روبه رو رادا افتاد ..بهههه عطر این یابو چه خوشبویهههههه آدم دلش میخاد شیطونی کنه باهاش(سونیا چه منحرف شدییی)این دختره هم که تا تووونست نخ داد به رایان اصن نخ نمیشد بهش گفت داشت طناب میداد .
    بلاخره رسیدیم به بالا و اول من و بعد اون دختره (بالبخندی که به رایان زد)اومد بیرون و بعدش رادا و بعدشم رایان .رفتیم سمت رستورانه و سر ی میز که گوشه ی رستوران بود نشستیم .منو رو برداشتمو چی انتخاب کنم حالا؟؟امممممم.آها میگم جوجه .گارسون اومدو سفارشارو گرفت منو این کوه یخی گفتیم جوجه ورادا هم گفت منم تابع جمعم اونم گفت جوجه .رایان مخلفات رو هم گفت بیارن .
    من-رادا من میرم دستامو بشورم
    -باشه عزیزم صبر کن منم میام
    -باشه
    راداهم پاشد و با من اومد چون اولی که وارد رستوران شدیم دستشوییشو دیدم کجاس .میدونستم کدوم وری بریم برا همین رادا دنبال من میومد .رفتیم تو دستشویی و دستامونو شستیمو و شالمو درست کردمو رفتیم بیرون .نزدیک میز که رسیدیم از کنار یه میز پسر داشتیم رد میشدیم که یکیشون گالشو وا کرد و گفت :جوووون جیـ*ـگر فدای چشای سبز آبیت هیکلت تو حلقم عسل
    -دهنتو ببند عوضیییییی
    برگشتم تا ببینم صدای کی بود که دیدم رایانه (اوووووه ازین کارام بلده؟؟)
    پسره-تو رو سننه بچه پررو مفتشی؟؟
    -هه .محض اطلاعت نااامزدشم
    هاااااااان؟؟؟؟؟چی شددددددددد؟؟؟؟؟؟؟نامزدمممم؟؟
    پسره دیگه درجا خفه شد و معذرت خواهی کرد رایان هم رفت سمت میز و من و رادا هم همراهش .سرمیز نشستیم که رایان گفت:اگه یکم اون موهاتونو بدید تو آسمون به زمین نمیاد و این پسرا هم اینجوری نمیگن
    چقدررررر پررو شدهههه .باید آدمش کنم فکر کردا کیهههه..من-جناب رادمهر من خودم میتونستم جوابشونو بدم نیازی نبود که شما جان فدااایی کنین و الانم واس من قد علم کنین و نصیحتم کنین من خودم میدونم چطور باشم .
     

    سمیراخانوم

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/29
    ارسالی ها
    317
    امتیاز واکنش
    1,162
    امتیاز
    436
    سن
    22
    محل سکونت
    مشهد
    مامان-سلام دخترم .خوش گذشت؟
    هه .اگه کارای گودزیلارو فیـلتـ*ـر بگیری که آرهههه
    -اره ماری جون خوش گذشت
    -وسایلو انتخاب کردین؟
    -اره میارن در خونه تهران
    -خوبه
    رفتم بالا تو اتاقم .تو اینجا اتاق سینا ته راه رو و اتاق مامان بابا طبقه پایین .لباسامو با تاب شلوارک عوض کردمو آرایشمو پاک کردمو و رفتم نشستم رو تختم
    گوشیمو چک کردم دو میس کال و یک پیام داشتم
    میس کال ها که از سوگی بود .رفیق فابم که میمیرمممم براش .از سوم ابتدایی باهمیم تا الان که دانشجوییم .سوگی معماری مشهد قبول شد . خیییلی ناراحت شدیم دوتامون .پیامشو خوندم .نوشته بود :توله چرا ج نمیدی؟؟
    بهش زنگ زدم .
    -توله چرا جواب نمیدادی؟کجااایی؟
    -اول سلام .دوم کلام .اولا توله عمته دوما بیرون بودم
    -علیک سلام .با کی بیرون بووودی هاااان؟؟
    -با رادا و داداش گودزیلاش
    -اینا دیگه کی هستن؟
    کل ماجرارو براش تعریف کردم
    -آهاا ک اینطور
    -سوگی
    -جوونم
    -کاش تو هم تهران قبول میشدی
    -هعییی نشد دیگه
    -هعیییی .خب دیگه من برم بای
    -بااای توله
    بیشور تا اومدم جوابشو بدم قطع کرد .هعیییی
    دراز کشیدم رو تختمو هنوز به 3نکشیده خوابم برد
    با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم .
    ای خداااااا .گوشی رو برداشتمو بدون اینکه نگاه کنم کیه جواب دادم
    -الو
    -سلام
    -علیک سلام .شما؟
    -سونیا سرت خورده به جااایی؟؟رادام
    -خخخخ ببخش نفهمیدم
    -اشکال نداره
    -خب کاری داشتی رادا
    -اره میگم اگه وقت داری بیا امشب بریم بیرون
    -بیروون؟؟براچی؟؟
    -همینجوری.روزای آخره که اینجاییم .
    -باشه .حرفی ندارم
    -من یکی از دوستامو میارم
    -باشه پس منم دوستمو میارم با اجازت
    -فدات .من میرم آماده شم میام دنبالت
    -باوشه بای
    -بای
    خب .اینم از این ی زنگ به سوگی زدم .
    -جونم
    -صد دفه بچه جون اول سلام دوم کلام
    -چشم مامان بزرگ .سلام .
    -علیک سلام .سوگی امشب برنامه ای نداری؟
    -نه .علااافم .
    -من میخام با رادا و دوستش بریم بیرون میای بریم؟
    -باوشه میام
    -دم در خونتون باشی .بای
    -بای
    پا شدم و دست صورتمو شستم و رفتم سر کمدم تا لباس انتخاب کنم .خببب .یک شلوار دم پا گشاد مشکی با یک مانتو سفید آستین سه ربع که تا بالا زانو بود و یک شال مشکی و کفش سفیدم که یک پاپیون کوچولو هم داشت پوشیدم .خب عالی شد .موهامم یک وره ریختم تو صورتم و بقیشو دم اسبی بستم .یک خط چشم هم کشیدمو ریمل زدمو ی رژ صورتی هم زدم .خبب.رفتم ی کیف مشکی سفید هم که روش ی پاپیون داشت رو برداشتمو رفتم پایین .
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا