مهین-چطور؟
آرین-یعنی فقط دعا میکردم دو دقیقه ساکت بشه
مهین-آرمان همیشه اینجوری نیست
-شانس خراب میبینی چشش به من میوفته اینجوری میشه
مامان-داری بی انصافی میکنی آرین
-من که چیزی نگفتم
مهین-آرمان فقط میخواد شما رو خوشحال کنه
-من خوشحال هستم نیازی نیست انقدر حرف بزنه
مامان-مگه چندتا دوست صمیمی داری که این پسر رو انقدر اذیت میکنی
-من کی اذیتش کردم
مامان-همش میزنی تو ذوقش
[حالا خوبه سال تا سال حرف نمیزنم]
مامان-تا حالا شده ازش تشکر کنی
[جنبه اش رو نداره]-آقا جان من بگم غلط کردم کفایت میکنه نمیدونستم انقدر طرفدار داره باز هم خوبه که خوابه
آرمان-بیدارم
-یک بار شد تو واقعاً خواب باشی فالگوش واینستی
-وقتی دارین غیبت منو میکنین چطوری بخوابم
-آقا من شرمنده ام شما بخواب ما هم غیبت نمیکنیم
-قول دادی ها ببینم داری حرف اضافه میزنی بیدار میشم ها
-باشه
مامان-من نمیدونم این پسر به کی رفته انقدر بد اخلاقه
آرمان-این ذاتش خرابه به خاندان بیچاره اش ربطی نداره
مامان-بچه بود اینجوری نبود
آرمان-از وقتی من میشناسمش که همین جوریه
مامان-بچه بود از دیوار راست میرفت بالا نمیدونم یهو چش شد فکر کنم از وقتی رفت مدرسه اینطوری شد
آرمان-نه حاج خانم ربطی به مدرسه نداره و اگرنه همه همینجوری میشدن این مشکلش اساسیه احتمالاً تو بچگی دچار عقده و کمبود محبت بوده
مامان-راست میگی ها پسرم فکر کنم از وقتی گیس شیرین رو آتیش زد اینجوری شد
آرین-مامان شیرین کیه دیگه
مامان-اِ چه طور یادت نمیاد
مهین-گیس آتیش داده؟!
مامان-آره ما یه همسایه داشتیم اون موقع آرین هشت-نه سالش بود این همسایه امون یه دختر داشت شیرین موهاش تا پایین کمرش میرسید
آرین-اوه اوه یادم اومد دیگه تعریف نکن
آرمان-نه جالب شد
مامان-یه روز آرین گفت میخواد بره تو کوچه بازی کنه دیدم رفتارش مشکوکه ولی شک نکردم
آرمان-از اولش یه ریگی تو کفشت بوده ها
مامان-خلاصه این رفت بیرون من هم چسبیدم به کارهام که دیدم از تو کوچه سر و صدا میاد فکر کردم بلایی سرش اومده دویدم تو کوچه دیدم آقای فخری بابای همین شیرین داره آرین کتک میزنه حالا از اون روزها ما این بچه رو روچشمامون نگه میداشتیم این یارو لندهور داشت میزدش خونم به جوش اومد رفتم سر صدا کنم که فهمیدم آقا چه دست گلی به آب داده تو مدرسه از دوستاش یواشکی فندک خریده اولین استفاده رو هم رو گیس این دختره بیچاره انجام داده
[خدا وکیلی هنوز یادم میاد خنده ام میگیره]
آرمان-ببین چه خوشش اومده داره میخنده نفله
آرین-آخه نمیدونی حواسش نبود پشت سرش راه افتادم فنک زدم زیر موهاش من هم دیدم نفهمید بیشتر سوزوندم یه گل سر کوچیک وسطای گیسش بود اون که سوخت تازه فهمید به کتکاش می ارزید خیلی صفا داد
مهین-واقعاً که
آرین-مامان دیگه از این خاطرات خوب نداری تعریف کنی
مامان-میخوای دست گل های دوران راهنماییت رو بگم اون دفعه رو بگم که میخواستن اخراجت کنن
آرمان-این آرین خرخون خودمون رو میگین دیگه!
مامان-نمره هاش خوب بود ولی حاشیه زیاد داشت یه بار تو توالت معلم ها جوهر ریخته بود
آرین-دیگه نگو
مامان-بله حضرت آقا از زیرش در رو انقدر دعوت ولی شده بود همه میشناختنمون کارش شل کردن پایه صندلی معلم ها بود
آرمان-اَی نامرد پایه صندلی استاد حسینی رو تو همیشه شل میکردی؟
آرین-خوشت اومد هیچ کس شک هم نکرد
آرمان-آره خب کی به تو خودشیرین شک میکنه
مامان-تو دانشگاه هم از این کارها میکردی منو بگو گفتم سر به راه شده نگو حرفه ای شده
آرین-حالا که لو رفتم بزار این یکی رو هم خودم اعتراف کنم . . . اون دختر درازه بود تو کلاس های زبان
آرمان-اون رو خوب یادمه چون هر وقت میومد کلاس گریه میکرد
آرین-کار من بود
آرمان-اِی جونور چه کار میکردی بیچاره رو
آرین-هر روز فرق میکرد همون روز اول فهمیدم زبونش مثل قدش درازه من هم کاری کردم که تمام طول کلاس خفه بشه
آرمان-برای هزارمین بار همه عالم جمع بشن اینو نمیشناسن باز هم هست؟
-اوه تا دلت بخواد ماشین جمشید، ملخ تو لیوان بهادری، جزوهء اون دختره فسقلی، دیگه اون سری که مرادی نیومد امتحان کنسل شد، باز هم بگم؟
آرمان-خیلی نامردی اقلاً میگفتی با هم بخندیم
-انقدر تابلو بازی در میاوردی لومون میدادی تازه من از وقتی یادم میاد تکی کار کردم
-انقدر آب زیر کاه بودی ما خبر نداشتیم چه خودشو به اون راه هم میزد تازه باخودشیرینی تمام باعث بانی کخ ریزی ها رو لعنت میکرد از همه زودتر هم خودش میرفت کمک خسارت دیدهء نگون بخت. حتماً ماشین مجد هم تو پنچر کردی
-دیگه قرار نشد کارهای خودتو بندازی گردن من
-از کجا فهمیدی
-بس که تابلویی تازه میخواستم حسابتو برسم یادم رفت
-برای چی؟
-به چه جرئتی ماشین پدر زن من رو پنچر کردی
-جرئت نمیخواست اون موقع پدر زنت نبود
-همچین بد هم نشست ترک موتورم خونشون رو یاد گرفتم بعدش تونستم . . .
[بعدش تونستم نرگس رو تعقیب کنم بعدش . . .]
آرمان-بعدش چی چه کخی ریختی؟
آرین-ساعت چنده؟
آرمان-ساعت که جلوته از زیرش در نرو یالا بگو چه کار کردی؟
آرین-اون آبو از زیر پات بده
آرمان-تا نگی چه غلطی کردی عمراً نمیدم
آرین-مامان چایی داریم؟
مامان-نه نداریم چه کار کردی که روت نمیشه بگی؟
[ماشین رو نگه داشتم و پیاده شدم و در سمت آرمان رو باز کردم]
آرمان-چت شد یه دفعه چکار میکنی؟
[آب رو از زیر پاش برداشتم و چند قدم از ماشین دور شدم ولی صداهای داخل ماشینو میشنیدم]
آرمان-فکر کنم دور از جون شما حاج خانم جمیعاً گند زدیم رفت
[بیشتر دور شدم هوا تاریک و سرد بود چراغ های ماشین افتاده بود روم. باید خونسردیم برمیگشت و اگرنه میرفتم اونجا یه چیزی میگفتم حال خودم و بقیه رو میگرفتم یا شخصیتم خورد میشد که بد تر بود باحرص قرص های لعنتی رو خوردم و ناراحتیمو سر زمین زیر پام خالی کردم. هر چی بیشتر تلاش میکردم اعصابم بیشتر خورد میشد خودم میدونم دوای دردم بالا بردن صدامه که اینجا جاش نیست. سعی کردم نفس هام رو منظم کنم تا به اعصابم مسلط بشم دیگه خیلی بیرون بودم تابلو شدم ولی هنوز صورت و چشم هام قرمز بود اینجوری نمیشه رفت جلو بقیه غیر طبیعیه]
[تو همین خود درگیری ها بودم که دستی خورد به بازوم]
فاطمه-اینجا سرده بریم تو ماشین[چرا من به فاطمه فکر نکرده بودم]
-شما برید من هم الان میام
-با شما میام
[بالاجبار رفتم سمت ماشین و در عقب باز کردم]
آرین-مهین خانم میشه تا ایستگاه بعدی شما رانندگی کنین
[بدون حرف نشست پشت فرمون من هم کنار فاطمه نشستم]
آرمان-مهین جان از رو دست اندازها آروم تر رد شو
مهین-حواسم هست
[برای جلوگیری از هر گونه اتفاق ناگوار دیگه سرم کردم تو گوشیم و ترجیح دادم ساکت باشم تا وقتی من صدام در نیاد حال همه خوبه. دیگه نه دوست داشتم حرف بزنم نه حرفی بشنوم به همین خاطر تا وقتی رسیدیم خفه خون گرفتم دلم نمیخواست وقتی این همه آدم اینجان از علاقه ام به نرگس جلو فاطمه حرف بزنم. چرا من انقدر ضعیف شدم. منتظر یه اشاره ام که به هم بریزم و بشکنم. خوشی نداشتم پرید.حتی گریه های مداوم نگین هم نشون میداد حال اون هم گرفته شده. جو داخل ماشین خیلی سنگین شده بود.]
آرین-یعنی فقط دعا میکردم دو دقیقه ساکت بشه
مهین-آرمان همیشه اینجوری نیست
-شانس خراب میبینی چشش به من میوفته اینجوری میشه
مامان-داری بی انصافی میکنی آرین
-من که چیزی نگفتم
مهین-آرمان فقط میخواد شما رو خوشحال کنه
-من خوشحال هستم نیازی نیست انقدر حرف بزنه
مامان-مگه چندتا دوست صمیمی داری که این پسر رو انقدر اذیت میکنی
-من کی اذیتش کردم
مامان-همش میزنی تو ذوقش
[حالا خوبه سال تا سال حرف نمیزنم]
مامان-تا حالا شده ازش تشکر کنی
[جنبه اش رو نداره]-آقا جان من بگم غلط کردم کفایت میکنه نمیدونستم انقدر طرفدار داره باز هم خوبه که خوابه
آرمان-بیدارم
-یک بار شد تو واقعاً خواب باشی فالگوش واینستی
-وقتی دارین غیبت منو میکنین چطوری بخوابم
-آقا من شرمنده ام شما بخواب ما هم غیبت نمیکنیم
-قول دادی ها ببینم داری حرف اضافه میزنی بیدار میشم ها
-باشه
مامان-من نمیدونم این پسر به کی رفته انقدر بد اخلاقه
آرمان-این ذاتش خرابه به خاندان بیچاره اش ربطی نداره
مامان-بچه بود اینجوری نبود
آرمان-از وقتی من میشناسمش که همین جوریه
مامان-بچه بود از دیوار راست میرفت بالا نمیدونم یهو چش شد فکر کنم از وقتی رفت مدرسه اینطوری شد
آرمان-نه حاج خانم ربطی به مدرسه نداره و اگرنه همه همینجوری میشدن این مشکلش اساسیه احتمالاً تو بچگی دچار عقده و کمبود محبت بوده
مامان-راست میگی ها پسرم فکر کنم از وقتی گیس شیرین رو آتیش زد اینجوری شد
آرین-مامان شیرین کیه دیگه
مامان-اِ چه طور یادت نمیاد
مهین-گیس آتیش داده؟!
مامان-آره ما یه همسایه داشتیم اون موقع آرین هشت-نه سالش بود این همسایه امون یه دختر داشت شیرین موهاش تا پایین کمرش میرسید
آرین-اوه اوه یادم اومد دیگه تعریف نکن
آرمان-نه جالب شد
مامان-یه روز آرین گفت میخواد بره تو کوچه بازی کنه دیدم رفتارش مشکوکه ولی شک نکردم
آرمان-از اولش یه ریگی تو کفشت بوده ها
مامان-خلاصه این رفت بیرون من هم چسبیدم به کارهام که دیدم از تو کوچه سر و صدا میاد فکر کردم بلایی سرش اومده دویدم تو کوچه دیدم آقای فخری بابای همین شیرین داره آرین کتک میزنه حالا از اون روزها ما این بچه رو روچشمامون نگه میداشتیم این یارو لندهور داشت میزدش خونم به جوش اومد رفتم سر صدا کنم که فهمیدم آقا چه دست گلی به آب داده تو مدرسه از دوستاش یواشکی فندک خریده اولین استفاده رو هم رو گیس این دختره بیچاره انجام داده
[خدا وکیلی هنوز یادم میاد خنده ام میگیره]
آرمان-ببین چه خوشش اومده داره میخنده نفله
آرین-آخه نمیدونی حواسش نبود پشت سرش راه افتادم فنک زدم زیر موهاش من هم دیدم نفهمید بیشتر سوزوندم یه گل سر کوچیک وسطای گیسش بود اون که سوخت تازه فهمید به کتکاش می ارزید خیلی صفا داد
مهین-واقعاً که
آرین-مامان دیگه از این خاطرات خوب نداری تعریف کنی
مامان-میخوای دست گل های دوران راهنماییت رو بگم اون دفعه رو بگم که میخواستن اخراجت کنن
آرمان-این آرین خرخون خودمون رو میگین دیگه!
مامان-نمره هاش خوب بود ولی حاشیه زیاد داشت یه بار تو توالت معلم ها جوهر ریخته بود
آرین-دیگه نگو
مامان-بله حضرت آقا از زیرش در رو انقدر دعوت ولی شده بود همه میشناختنمون کارش شل کردن پایه صندلی معلم ها بود
آرمان-اَی نامرد پایه صندلی استاد حسینی رو تو همیشه شل میکردی؟
آرین-خوشت اومد هیچ کس شک هم نکرد
آرمان-آره خب کی به تو خودشیرین شک میکنه
مامان-تو دانشگاه هم از این کارها میکردی منو بگو گفتم سر به راه شده نگو حرفه ای شده
آرین-حالا که لو رفتم بزار این یکی رو هم خودم اعتراف کنم . . . اون دختر درازه بود تو کلاس های زبان
آرمان-اون رو خوب یادمه چون هر وقت میومد کلاس گریه میکرد
آرین-کار من بود
آرمان-اِی جونور چه کار میکردی بیچاره رو
آرین-هر روز فرق میکرد همون روز اول فهمیدم زبونش مثل قدش درازه من هم کاری کردم که تمام طول کلاس خفه بشه
آرمان-برای هزارمین بار همه عالم جمع بشن اینو نمیشناسن باز هم هست؟
-اوه تا دلت بخواد ماشین جمشید، ملخ تو لیوان بهادری، جزوهء اون دختره فسقلی، دیگه اون سری که مرادی نیومد امتحان کنسل شد، باز هم بگم؟
آرمان-خیلی نامردی اقلاً میگفتی با هم بخندیم
-انقدر تابلو بازی در میاوردی لومون میدادی تازه من از وقتی یادم میاد تکی کار کردم
-انقدر آب زیر کاه بودی ما خبر نداشتیم چه خودشو به اون راه هم میزد تازه باخودشیرینی تمام باعث بانی کخ ریزی ها رو لعنت میکرد از همه زودتر هم خودش میرفت کمک خسارت دیدهء نگون بخت. حتماً ماشین مجد هم تو پنچر کردی
-دیگه قرار نشد کارهای خودتو بندازی گردن من
-از کجا فهمیدی
-بس که تابلویی تازه میخواستم حسابتو برسم یادم رفت
-برای چی؟
-به چه جرئتی ماشین پدر زن من رو پنچر کردی
-جرئت نمیخواست اون موقع پدر زنت نبود
-همچین بد هم نشست ترک موتورم خونشون رو یاد گرفتم بعدش تونستم . . .
[بعدش تونستم نرگس رو تعقیب کنم بعدش . . .]
آرمان-بعدش چی چه کخی ریختی؟
آرین-ساعت چنده؟
آرمان-ساعت که جلوته از زیرش در نرو یالا بگو چه کار کردی؟
آرین-اون آبو از زیر پات بده
آرمان-تا نگی چه غلطی کردی عمراً نمیدم
آرین-مامان چایی داریم؟
مامان-نه نداریم چه کار کردی که روت نمیشه بگی؟
[ماشین رو نگه داشتم و پیاده شدم و در سمت آرمان رو باز کردم]
آرمان-چت شد یه دفعه چکار میکنی؟
[آب رو از زیر پاش برداشتم و چند قدم از ماشین دور شدم ولی صداهای داخل ماشینو میشنیدم]
آرمان-فکر کنم دور از جون شما حاج خانم جمیعاً گند زدیم رفت
[بیشتر دور شدم هوا تاریک و سرد بود چراغ های ماشین افتاده بود روم. باید خونسردیم برمیگشت و اگرنه میرفتم اونجا یه چیزی میگفتم حال خودم و بقیه رو میگرفتم یا شخصیتم خورد میشد که بد تر بود باحرص قرص های لعنتی رو خوردم و ناراحتیمو سر زمین زیر پام خالی کردم. هر چی بیشتر تلاش میکردم اعصابم بیشتر خورد میشد خودم میدونم دوای دردم بالا بردن صدامه که اینجا جاش نیست. سعی کردم نفس هام رو منظم کنم تا به اعصابم مسلط بشم دیگه خیلی بیرون بودم تابلو شدم ولی هنوز صورت و چشم هام قرمز بود اینجوری نمیشه رفت جلو بقیه غیر طبیعیه]
[تو همین خود درگیری ها بودم که دستی خورد به بازوم]
فاطمه-اینجا سرده بریم تو ماشین[چرا من به فاطمه فکر نکرده بودم]
-شما برید من هم الان میام
-با شما میام
[بالاجبار رفتم سمت ماشین و در عقب باز کردم]
آرین-مهین خانم میشه تا ایستگاه بعدی شما رانندگی کنین
[بدون حرف نشست پشت فرمون من هم کنار فاطمه نشستم]
آرمان-مهین جان از رو دست اندازها آروم تر رد شو
مهین-حواسم هست
[برای جلوگیری از هر گونه اتفاق ناگوار دیگه سرم کردم تو گوشیم و ترجیح دادم ساکت باشم تا وقتی من صدام در نیاد حال همه خوبه. دیگه نه دوست داشتم حرف بزنم نه حرفی بشنوم به همین خاطر تا وقتی رسیدیم خفه خون گرفتم دلم نمیخواست وقتی این همه آدم اینجان از علاقه ام به نرگس جلو فاطمه حرف بزنم. چرا من انقدر ضعیف شدم. منتظر یه اشاره ام که به هم بریزم و بشکنم. خوشی نداشتم پرید.حتی گریه های مداوم نگین هم نشون میداد حال اون هم گرفته شده. جو داخل ماشین خیلی سنگین شده بود.]